عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت194 📝
༊────────୨୧────────༊
با شگفتی میخندم:
-این نظر لطفته!
-جدی میگم؛ خیلی ماشاالله قشنگی، خوش اندام، خوش تیپ، جذاب و خوشگل! انشاالله که آقا دومادت قدرتو بدونه.
لبخند روی لبانم میماسد:
-بعید میدونم!
با تعجب میپرسد:
-چرا؟ دقت کردم هر موقع درمورد نامزدت حرف میشه میری تو خودت!
ماست را داخل ظرف ها میریزم و صدایم را آهسته میکنم:
-نامزدم پسرخالم میشه... خب میدونی... بیشتر رو اصرار مامانا تن به ازدواج این دادیم!
منتظر نگاهم میکند و میپرسد:
-خودت کسی دیگه رو دوست نداشتی؟
همین موقع شهاب وارد آشپزخانه میشود:
-خانجون بده من ببرم!
و سینی لیوان ها را از خانجون میگیرد، بی اراده به شهاب خیره ام و نگاه پروا هم به من است، شهاب حین خارج شدن از آشپزخانه نگاهش با من طلاقی پیدا میکند، میدانم از دستم دلخور است، با ناراحتی نگاه میگیرم که پروا میپرسد:
-طوری شده؟
-نه نه... چیز مهمی نیست، فقط یادت باشه موضوع ازدواج تونو تعریف نکردیا!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت195 📝
༊────────୨୧────────༊
بعد با خنده همراه کاسه های ماست از اشپزخانه خارج میشوم، هاله روی مبلی نشسته و پا روی پا انداخته، با شرم تماشایش میکنم و سلام میدهم، دمغ و بی حوصله است ولی آرام جوابم را میدهد، ظاهرش هیچ نشان نمیدهد که خواب بوده باشد.
کوهیار دستانش را به هم میکوبد و پای سفره مینشیند:
-به به دستپخت خانجون خوردن داره!
کوروش و بهار هم کنارش جای میگیرند که کوروش میپرسد:
-پریا خانم آقاجونتون رو ندیدیم!
لبخند زنان جواب میدهم:
-فکر میکنم با رفقا رفتن بیرون، هر جا باشن پیداشون میشه!
صدای خانجون از مقابل آشپزخانه به گوش میرسد:
-خودم فرستادمش مادر، حالا میموند خونه مدام تو دست و پای من بود و اورد بیجا میداد!
بچه ها میخندند و شهاب اشاره میکند:
-اینه نمونه یه زوج عاشق!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
گاهی سکوت...
شرافتی دارد که...
گفتن ندارد...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🦋🦋 شروع رمان #همسر_تقلبی_من 👇(بنری که باهاش عضو کانال شدین❤️) https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45897
سلام تعجب میکنم میگید پارتای #عشق_غیر_مجاز پاک شده
این میانبر پارتا هس
هر کسی براش بالا نمیاد
لفت بده دوباره وارد بشه
اینم لینک کانال
https://eitaa.com/Hamsar_Ostad
رمان #همسر_استاد هم فایل پی دی افش آماده بشه
میذارمش کانال
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت196 📝
༊────────୨୧────────༊
پروا هم میآید و همه پای سفره جای میگیریم، بین خانجون و پروا نشسته ام، غذای خوش عطر خانجون با روح و روان همه بازی میکند، همه پلو میکشند اما شهاب دست میبرد و کشک بادمجان را برمیدارد و میکشد، لبخند میزنم، میدانم دوست دارد، کمی که میگذرد میگوید:
-وای وای خانجون این کشک بادمجونت معرکه شده!
قلبم تپش میگیرد که خانجون میگوید:
-دستپخت پریاست مادر!
شهاب نگاه حیرتزده اش روی من مینشیند و بقیه هم همینطور که لبخند خجلی میزنم:
-واقعا خوب شده؟ نوش جان!
شهاب با دلخوری نگاه میگیرد:
-آره خوشمزه اس!
با تعریف شهاب بقیه هم از کشک بادمجان میخورند و حسابی تعریف میکنند، این بین هاله فقط ساکت است وگرنه همه حرفی برای گفتن دارند.
بعد از شام با اصرار؛ پروا را تا مبل همراهی میکنم و خودم و شهاب دست به کار میشویم، شهاب حسابی کمک میدهد و من پای سینک می ایستم و مشغول شستن ظروف میشوم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت197 📝
༊────────୨୧────────༊
شهاب ظرف ها را کنار دستم میگذارد، همین که میخواهد برود صدایش میزنم:
-شهاب!
بی اینکه جوابی بدهد می ایستد که نجوا میکنم:
-حالم خوب نبود... نمیدونم چرا یهو فکر کردم تو میتونی دوای دردم باشی... ببخش اگه با کارم... ناراحتت کردم... نمیخواستم بین تو و هاله دلخوری پیش بیاد...
سرم را زیر میاندازم و حسابی احساس ندامت دارم، من رو به سینک و او نیم رخش سمت من است، کوتاه جواب میدهد:
-ناراحتم نکردی!
و از آشپزخانه خارج میشود، با تعجب راه رفته اش را نگاه میکنم، منظورش چه بود؟ ناراحتش نکرده ام؟ یعنی کارم اشتباه نبوده؟ یعنی... هزار تا سوال در جای جای ذهنم سبز میشود... اگر از کاری که کرده ام ناراحت نشده پس چرا دمغ بود؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
18.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
شخصیت پریا و مادرش ناهید😍
ارسالی زهرای عزیزم
مخاطب فعال کانال😍
10.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
شخصیت پریا 😍
ارسالی زهرای عزیزم
مخاطب فعال کانال😍
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت198 📝
༊────────୨୧────────༊
بعد از تمام شدن کارم به پذیرایی میروم، شهاب پیشنهاد میدهد داخل حیاط روی آتش چای بخوریم، کوهیار اول از همه موافقت میکند و میگوید:
-گیتارمو آوردم داخل ماشینه، میارم بیارمش!
تعجب میکنم کوهیار شجاعی و نوازندگی! دیار و بهار داخل خانه خواب هستند، خانجون هم میگوید سرد است و همراهمان نمیشود، همراه پروا مقداری هله هوله به حیاط میبریم، شهاب آتشی برپا میکند و کتری را کنار آتش میگذارد، هوا سرد است اما کنار آتش نشستن هم صفایی دارد.
دور آتش روی صندلی ها مینشینیم، فقط شهاب با چوبی که دست دارد روی پایش نشسته و هیزم هارا جابجا میکند، نور زرد و نارنجی آتش روی چهره اش میرقصد...
کوهیار با گیتارش به جمعمان میپوندد، فکرم پیش مهتاب میرود، هنوز جواب پیامم را هم نداده، کاش آمده بود و حالا کنار هم خوش میگذراندیم.
هاله پتویی دور خودش گرفته، عجیب است اما بیشتر از همه با کوروش هم صحبت میشود، مشخص است کوروش تنها محض احترام جوابش را میدهد و درواقع تمایلی به هم صحبتی با او ندارد...
دست کوهیار روی سیم های گیتارش میلغزد، نوای آشنایی گوشم را نوازش میدهد، کوهیار شروع به خواندن میکند... این شعر را انگار من برای شهاب خوانده باشم... بی اراده به شهاب زل میزنم و همراه کوهیار همخوانی میکنم:
«تو به جای منم داری زجر میکشی یکی عاشقته که تو عاشقشی
تو به جای منم پر غصه شدی نذار خسته بشم نگو خسته شدی
نگران منی که نگیره دلم واسه دیدن تو داره میره دلم
نگران منی مث بچگیا تو خودت میدونی من ازت چی میخوام
مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم
دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره هنوزم به جز تو کسی رو نداره
عوض میکنی زندگیمو تو یادم دادی عاشقیمو
تورو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم
نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سرنوشتو نوشته
تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی»
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت199 📝
༊────────୨୧────────༊
شهاب هم این شعر را نجوا میکند و همین که سرش سمتم میچرخد نگاه خیره ام را میبیند که ادامه می دهیم:
«یه غرور یخی یه ستاره سرد یه شب از همه چی به خدا گله کرد
یه دفعه به خودش همه چی رو سپرد دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد
نگران منی به تو قرصه دلم تو کنار منی نمیترسه دلم
بغلم کن ازم همه چیمو بگیر بذار گریه کنم پیش تو دل سیر»
ناخوداگاه آغوش شهاب در ذهنم پررنگ میشود، گرم تر از آغوشش جایی را سراغ ندارم...
«مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم
دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره هنوزم به جز تو کسی رو نداره
عوض میکنی زندگیمو تو یادم دادی عاشقیمو
تورو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم
نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سرنوشتو نوشته
تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی»
هنوز خیره هم هستیم که صدای کف زدن پروا و کوروش باعث میشود به خودمان بیاییم، احساساتم به جنب و جوش آمده اند، پروا دستش را روی پایم میگذارد:
-چقدر احساسی هستی دختر!
و من تازه متوجه خیسی گونه هایم میشوم، لبخند هولی میزنم و فوری دستی زیر چشمانم میکشم، کوهیار و کوروش هم متوجه حالم شده اند و نگاه شهاب هنوز هم مات من است...
نفس عمیقی میکشم و فوری ظرف تخمه را برمیدارم و به بچه ها تعارف میکنم، شهاب هم وقتی میبیند آب کتری جوش آمده مشغول چای دم کردن میشود.
قلبم تند میکوبد، احساس قشنگی را تجربه کرده ام، همین نگاه خیره شهاب برای من کافی بود تا قلبم عاشقانه برایش بتپد...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع