eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.5هزار دنبال‌کننده
586 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋 شروع رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45897 🦋🦋 میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/13996 میانبر پارت 50 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/23547 میانبر پارت 100 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/28683 میانبر پارت 150 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/35557 میانبر پارت 200 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/37082 میانبر پارت 250 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/38336 میانبر پارت 300 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/39954 میانبر پارت 325 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/40566 میانبر پارت 350 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/41221 میانبر پارت 400 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/42404 میانبر پارت 450 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/43409 میانبر پارت 500 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/44461 میانبر پارت 550 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45349 میانبر پارت 575 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45836 میانبر پارت 600 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/46436 میانبر پارت 625 رمان 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/47138 ♥️♥️ رمان همسر استاد داخل چنل زیر👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🦋🦋 شروع رمان #همسر_تقلبی_من 👇 https://eitaa.com/Hamsar_Ostad/45897 🦋🦋 میانبر پارت اول رمان #عشق
سلام تعجب میکنم میگید پارتای پاک شده این میانبر پارتا هس هر کسی براش بالا نمیاد لفت بده دوباره وارد بشه لینک کانال هم بیو کانال هست
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ وقت سرو شام است، شهاب به اتاق میرود تا هاله را بیدار کند، تعجب میکنم در این سر و صدا چطور خوابش برده! پروا؛ دیار را خوابانده و بهار را به همسرش سپرده است، حالا برای کمک به آشپزخانه آمده، دختر خون گرم و زیباییست، با لبخند میگویم: -میگم شما از اون زوج‌های عشق در نگاه اولید؟ اولین باری که کوروش تو دانشگاه دیدت عاشقت شد؟ همینطور که سس سالاد را داخل ظرف مخصوص میریزد با خنده جواب میدهد: -اولین دیدارش داخل دانشگاه نبود، بیرون دانشگاه بود، زمانی که پونزده سالم بود و منتظر خواهر مرحومم بودم... ابروهایم بالا میپرد: -الهی؛ خدا رحمتش کنه! تشکر میکند و چهره اش غمگین میشود، برای اینکه از این حال در بیاید میگویم: -پس از پونزده سالگیت دلبر بودی! لبخند به لبانش برمیگردد: -والا اینو دیگه باید از کوروش پرسید، اما یه چیزو خوب میدونم! با کنجکاوی نگاهش میکنم که نجوا میکند: -تو هم زیادی جذابی!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با شگفتی میخندم: -این نظر لطفته! -جدی میگم؛ خیلی ماشاالله قشنگی، خوش اندام، خوش تیپ، جذاب و خوشگل! انشاالله که آقا دومادت قدرتو بدونه. لبخند روی لبانم میماسد: -بعید میدونم! با تعجب میپرسد: -چرا؟ دقت کردم هر موقع درمورد نامزدت حرف میشه میری تو خودت! ماست را داخل ظرف ها میریزم و صدایم را آهسته میکنم: -نامزدم پسرخالم میشه... خب میدونی... بیشتر رو اصرار مامانا تن به ازدواج این دادیم! منتظر نگاهم میکند و میپرسد: -خودت کسی دیگه رو دوست نداشتی؟ همین موقع شهاب وارد آشپزخانه میشود: -خان‌جون بده من ببرم! و سینی لیوان ها را از خان‌جون میگیرد، بی اراده به شهاب خیره ام و نگاه پروا هم به من است، شهاب حین خارج شدن از آشپزخانه نگاهش با من طلاقی پیدا میکند، میدانم از دستم دلخور است، با ناراحتی نگاه میگیرم که پروا میپرسد: -طوری شده؟ -نه نه... چیز مهمی نیست، فقط یادت باشه موضوع ازدواج تونو تعریف نکردیا!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ بعد با خنده همراه کاسه های ماست از اشپزخانه خارج میشوم، هاله روی مبلی نشسته و پا روی پا انداخته، با شرم تماشایش میکنم و سلام میدهم، دمغ و بی حوصله است ولی آرام جوابم را میدهد، ظاهرش هیچ‌ نشان نمیدهد که خواب بوده باشد. کوهیار دستانش را به هم میکوبد و پای سفره مینشیند: -به به دستپخت خان‌جون خوردن داره! کوروش و بهار هم کنارش جای میگیرند که کوروش میپرسد: -پریا خانم آقاجونتون رو ندیدیم! لبخند زنان جواب میدهم: -فکر میکنم با رفقا رفتن بیرون، هر جا باشن پیداشون میشه! صدای خانجون از مقابل آشپزخانه به گوش میرسد: -خودم فرستادمش مادر، حالا می‌موند خونه مدام تو دست و پای من بود و اورد بیجا میداد! بچه ها میخندند و شهاب اشاره میکند: -اینه نمونه یه زوج عاشق!
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ گاهی سکوت... شرافتی دارد که... گفتن ندارد... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
رمان هم فایل پی دی افش آماده بشه میذارمش کانال
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ پروا هم می‌آید و همه پای سفره جای میگیریم، بین خانجون و پروا نشسته ام، غذای خوش عطر خان‌جون با روح و روان همه بازی میکند، همه پلو میکشند اما شهاب دست میبرد و کشک بادمجان را برمی‌دارد و میکشد، لبخند میزنم، میدانم دوست دارد، کمی که میگذرد میگوید: -وای وای خان‌جون این کشک بادمجونت معرکه شده! قلبم تپش میگیرد که خان‌جون میگوید: -دستپخت پریاست مادر! شهاب نگاه حیرت‌زده اش روی من مینشیند و بقیه هم همینطور که لبخند خجلی میزنم: -واقعا خوب شده؟ نوش جان! شهاب با دلخوری نگاه میگیرد: -آره خوشمزه اس! با تعریف شهاب بقیه هم از کشک بادمجان میخورند و حسابی تعریف میکنند، این بین هاله فقط ساکت است وگرنه همه حرفی برای گفتن دارند. بعد از شام با اصرار؛ پروا را تا مبل همراهی میکنم و خودم و شهاب دست به کار میشویم، شهاب حسابی کمک میدهد و من پای سینک می ایستم و مشغول شستن ظروف میشوم.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ شهاب ظرف ها را کنار دستم میگذارد، همین که میخواهد برود صدایش میزنم: -شهاب! بی اینکه جوابی بدهد می ایستد که نجوا میکنم: -حالم خوب نبود... نمیدونم چرا یهو فکر کردم تو میتونی دوای دردم باشی... ببخش اگه با کارم... ناراحتت کردم... نمیخواستم بین تو و هاله دلخوری پیش بیاد... سرم را زیر می‌اندازم و حسابی احساس ندامت دارم، من رو به سینک و او نیم رخش سمت من است، کوتاه جواب میدهد: -ناراحتم نکردی! و از آشپزخانه خارج میشود، با تعجب راه رفته اش را نگاه میکنم، منظورش چه بود؟ ناراحتش نکرده ام؟ یعنی کارم اشتباه نبوده؟ یعنی... هزار تا سوال در جای جای ذهنم سبز میشود... اگر از کاری که کرده ام ناراحت نشده پس چرا دمغ بود؟