18.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
شخصیت پریا و مادرش ناهید😍
ارسالی زهرای عزیزم
مخاطب فعال کانال😍
10.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
شخصیت پریا 😍
ارسالی زهرای عزیزم
مخاطب فعال کانال😍
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت198 📝
༊────────୨୧────────༊
بعد از تمام شدن کارم به پذیرایی میروم، شهاب پیشنهاد میدهد داخل حیاط روی آتش چای بخوریم، کوهیار اول از همه موافقت میکند و میگوید:
-گیتارمو آوردم داخل ماشینه، میارم بیارمش!
تعجب میکنم کوهیار شجاعی و نوازندگی! دیار و بهار داخل خانه خواب هستند، خانجون هم میگوید سرد است و همراهمان نمیشود، همراه پروا مقداری هله هوله به حیاط میبریم، شهاب آتشی برپا میکند و کتری را کنار آتش میگذارد، هوا سرد است اما کنار آتش نشستن هم صفایی دارد.
دور آتش روی صندلی ها مینشینیم، فقط شهاب با چوبی که دست دارد روی پایش نشسته و هیزم هارا جابجا میکند، نور زرد و نارنجی آتش روی چهره اش میرقصد...
کوهیار با گیتارش به جمعمان میپوندد، فکرم پیش مهتاب میرود، هنوز جواب پیامم را هم نداده، کاش آمده بود و حالا کنار هم خوش میگذراندیم.
هاله پتویی دور خودش گرفته، عجیب است اما بیشتر از همه با کوروش هم صحبت میشود، مشخص است کوروش تنها محض احترام جوابش را میدهد و درواقع تمایلی به هم صحبتی با او ندارد...
دست کوهیار روی سیم های گیتارش میلغزد، نوای آشنایی گوشم را نوازش میدهد، کوهیار شروع به خواندن میکند... این شعر را انگار من برای شهاب خوانده باشم... بی اراده به شهاب زل میزنم و همراه کوهیار همخوانی میکنم:
«تو به جای منم داری زجر میکشی یکی عاشقته که تو عاشقشی
تو به جای منم پر غصه شدی نذار خسته بشم نگو خسته شدی
نگران منی که نگیره دلم واسه دیدن تو داره میره دلم
نگران منی مث بچگیا تو خودت میدونی من ازت چی میخوام
مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم
دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره هنوزم به جز تو کسی رو نداره
عوض میکنی زندگیمو تو یادم دادی عاشقیمو
تورو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم
نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سرنوشتو نوشته
تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی»
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت199 📝
༊────────୨୧────────༊
شهاب هم این شعر را نجوا میکند و همین که سرش سمتم میچرخد نگاه خیره ام را میبیند که ادامه می دهیم:
«یه غرور یخی یه ستاره سرد یه شب از همه چی به خدا گله کرد
یه دفعه به خودش همه چی رو سپرد دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد
نگران منی به تو قرصه دلم تو کنار منی نمیترسه دلم
بغلم کن ازم همه چیمو بگیر بذار گریه کنم پیش تو دل سیر»
ناخوداگاه آغوش شهاب در ذهنم پررنگ میشود، گرم تر از آغوشش جایی را سراغ ندارم...
«مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم
دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره هنوزم به جز تو کسی رو نداره
عوض میکنی زندگیمو تو یادم دادی عاشقیمو
تورو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم
نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سرنوشتو نوشته
تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی»
هنوز خیره هم هستیم که صدای کف زدن پروا و کوروش باعث میشود به خودمان بیاییم، احساساتم به جنب و جوش آمده اند، پروا دستش را روی پایم میگذارد:
-چقدر احساسی هستی دختر!
و من تازه متوجه خیسی گونه هایم میشوم، لبخند هولی میزنم و فوری دستی زیر چشمانم میکشم، کوهیار و کوروش هم متوجه حالم شده اند و نگاه شهاب هنوز هم مات من است...
نفس عمیقی میکشم و فوری ظرف تخمه را برمیدارم و به بچه ها تعارف میکنم، شهاب هم وقتی میبیند آب کتری جوش آمده مشغول چای دم کردن میشود.
قلبم تند میکوبد، احساس قشنگی را تجربه کرده ام، همین نگاه خیره شهاب برای من کافی بود تا قلبم عاشقانه برایش بتپد...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
Morteza Pashaei - Negarane Mani (320).mp3
7.89M
اینم موزیک این پارت😌😢
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
از دلی که به امانت به تو دادم
چه خبر؟...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت200 📝
༊────────୨୧────────༊
اگر احساساتم را فاکتور بگیرم، شب خوبی را کنار هم تجربه میکنیم، پروا دختر فوقالعاده ایست و از آشنایی با او سر ذوق آمدهام.
آقاجون از دورهمی دوستانه اش برگشته و کمی برایمان آهنگ محلی میخواند و کوهیار هم همراهی اش میکند.
کلی میخندیم اما خودم که میدانم خنده هایم نمایشی ست، فکرم پیش مهتاب است، چند بار هم از جمع فاصله گرفتم و با او تماس گرفتم اما جوابی دریافت نکردم، تعجب میکنم چرا مهتاب تا این حد سرسختی میکند و حاضر نیست جوابم را بدهد.
تصمیم میگیرم همین امشب به خوابگاه بروم، نگرانم و این اصلا دست خودم نیست.
هرچه اصرار میکنیم پروا شب را نمیمانند و عزم رفتن میکنند، کوهیار هم خداحافظی میکند و با رفتن شان خانه سوت و کور میشود.
به خانه خانجون میروم تا از او خداحافظی کنم، پشت سرم شهاب و هاله هم وارد میشوند که میگویم:
-خانجون با من دیگه کاری نداری؟
دستانش را باز میکند و گونه ام را سفت میبوسد:
-خیر ببینی مادر، برو بخواب حسابی خستت کردیم.
کمرم را صاف میکنم:
-نه بابا این چه حرفیه! نگران دوستمم میرم خوابگاه!
شهاب دست در جیب به دیوار تکیه میزند:
-خوابگاه این وقت شب؟
از گوشه چشم نگاهش میکنم:
-نگرانم... باید برم، مهتاب از عصر جواب تلفنشو نمیده!
شهاب اخم کرده که هاله شب بخیر میگوید و به اتاق میرود، قلبم ترک میخورد... باز همخوابی شان و این دل بیتاب من...
نفس عمیقی میکشم و سمت در میروم:
-شب بخیر!
صدای خانجون به گوشم میرسد:
-شهاب؛ مادر برسونش بره خبر بگیره از دوستش!
شهاب فوری میگوید:
-آره حاضر شو بیا بیرون میرسونمت!
سر تکان میدهم:
-نه ممنون با مامان یا بابا میرم، راحت باش!
دستگیره در را پایین میکشم که میگوید:
-خوابن اونا، ندیدی چراغ خونهتون خاموشه؟ زابراهشون نکن، حاضر شدی بیا!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت201 📝
༊────────୨୧────────༊
مردد نگاهش میکنم که خانجون میگوید:
-برو حاضر شو مادر، این وقت شب خوبیت نداره تنهایی بری، این همه واسه مهمونای شهابم زحمت کشیدی حالا جای دوری نمیره برسونت که...
لب میگزم که شهاب اضافه میکند:
-نوکرشم هستم!
قلبم میلرزد و فوری از خانه بیرون میزنم... حرف شاقی نزده اما همین جملهی کوتاه روانم را به بازی گرفته و تا خانه با خودم تکرارش میکنم.
آهسته وارد خانه میشوم، شهاب درست میگفت مادر و پدر خوابیدهاند.
به اتاقم میروم و لباس میپوشم، کیف و لوازمم را برمیدارم و آهسته از خانه بیرون میزنم.
چراغ های روشن اتومبیل شهاب به من میفهماند که داخل ماشین است، حتما هاله هم آمده، سمت در عقب میروم و بازش میکنم، میخواهم بنشینم که میگوید:
-صندلی جلو خار داره که من نمیدونم؟
ابروهایم بالا میپرد وقتی وجود هاله را نمیبینم، مردد کنارش روی صندلی جلو جای میگیرم، گرمای بخاری ماشین به تنم میزند و حس خوشایندی را برایم القا میکند.
راه می افتد و هر دو مسکوت هستیم، سرم را به پشتی صندلی تکیه میدهم و نگاهم را به شیشه میدوزم کمی میگذرد که صدایش غافلگیرم میکند:
-تغییر کردی!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت202 📝
༊────────୨୧────────༊
سرم را سمتش میچرخانم:
-تغییر کردم؟ از چه لحاظ؟
کوتاه نگاه میکند:
-شر و شیطنتت خوابیده، سنگین و باوقار شدی!
بی اراده تک خنده ای میزنم:
-خوبه، پس دارم میشم همونی که دوس داری!
-اوهوم...
جواب کوتاهش باعث میشود زوم نیم رخش شوم... این حرفهای دوپهلویش دیوانه ام میکند!...
کلافه چشم میبندم و میپرسم:
-کدوم رفتارم متعجبت کرده؟
-سکوتت... اینکه مدتیه شیطونی نمیکنی... با حرفات رو نِروَم نمیری!
-آهان چون پیلهات میشدم رو نروت بودم؟ حق داری خب... ولی آره... ازت بریدم، تصمیم گرفتم خوددار باشم چون اونی که میخوام نمیشه... البته تو نخواستی که بشه!
-و تو هم به همین علت خودتو دو دستی تقدیم سهراب میکنی هوم؟
شانه ای بالا میدهم:
-الان بحث سهراب واسه چیه؟ من نمیفهمم!
اخم میکند:
-چیه تا اسمش اومد داغ کردی، تا این حد روش تعصبی هستی؟
به کنایه میگویم:
-آره خب قراره شوهرم بشه!
اما انگار شهاب حرفم را کاملا جدی برداشت میکند که عصبی به سرعتش اضافه میکند و میگوید:
-به پای هم جوون بمونید!
سکوت میکنم و هیچ اصراری ندارم به او بفهمانم شوخی بوده، نگاه از او میگیرم. شهاب درست میگفت انگار دست از تلاش برداشته ام و دیگر آزارش نمیدادم... نمیدانم چطور شد که به اینجا رسیدم، من همان پریای چند ماه پیش هستم؟ که برای گند زدن به تمام رابطه های شهاب با جنس مخالف حاضر بودم هر کاری بکنم؟ پس چرا اینجای زندگی اینقدر بی انگیزه و گوشه گیر شده ام؟ سوالم یک جواب داشت و آن چیزی نبود جز، وجود هاله و نزدیکی بینشان و بعد هم انتخابم... و ازدواج با سهراب!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
15.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
#فان😂😂😂😂
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
22.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم ادیت برای پارت دیشب😁🥲😍🫀.
پای اتیش و گیتار و خوندناشون😢😢
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی یاسی عزیزم😍