⚔️ دعبل و دزدان قافله!! 💰 دعبل کیسه طلا و را گرفت، به همراه یک قافله از خارج شد، در بین راه دزدها به قافله حمله کردند و تمام وسایل را گرفتند، دست های همه از جمله دعبل را بستند و شروع به تقسیم اموال قافله نمودند اتفاقاً یکی از آن ها این شعری را که دعبل سروده بود خواند: 🔅اری فیئهم من غیرهم متقسما 🔅و ایدیهم من فیئهم صفرات 🔅«می بینم اموال آنها در بین دیگران تقسیم می شوند و خودشان دستشان از اموال آنها خالی است». 👳🏻‍♂️ دعبل خود را شنیده، به آن مرد گفت: این شعر را چه کسی سروده؟ 👨🏻‌دزد گفت: ! 👳🏻‍♂️ دعبل گفت: من همان دعبل سراینده این شعر هستم! ⛺ دزد همین که این را شنید، پیش رئیس دزدها که بالای تل مشغول نماز بود! 👨🏻 دوید و گفت: دعبل، در میان کاروان دست بسته است. 👴🏻 رئیس دزدها این سخن را که شنید نزد دعبل آمد و پرسید: تو دعبل هستی؟ 👳🏻‍♂️ گفت: آری. 👴🏻 گفت: قصیده ات را بخوان. 📜دعبل همه قصیده اش را خواند. 👴🏻 رئیس دزدها را از اول تا آخر شنید، سپس دستور داد که دست دعبل و افراد کاروان را باز کردند و تمام اموالی را که گرفته بودند به آنها باز گردانیدند. 🐫🐪🐪 دعبل از آنجا به قم آمد، مردم درخواست کردند که قصیده را بخواند. 🕌 گفت: همه را به مسجد جامع دعوت کنید. پس از اجتماع مردم بالای منبر رفت و قصیده اش را خواند و مردم اموال فراوانی به او بخشیدند. 👥👥 وقتی که جریان جبه (ع) را شنیدند، تقاضا کردند که جبه را در مقابل صد هزار دینار به آنها بفروشد، دعبل حاضر نشد! 💰‌گفتند: مقداری از آن را به هزار دینار بفروش. 👳🏻‍♂️ باز دعبل قبول نکرد! ⚔️ از قم خارج شد کمی فاصله گرفته بودت گروهی از جوانان به دنبال او رفته و جبه را به زور از او گرفتند!! 👳🏻‍♂️دعبل به قم برگشت و تقاضا کرد که جبه را به او بدهند ولی آنها نپذیرفتند و گفتند پولش را می دهیم، و دیگر جبه را نخواهی دید. 👌🏻دعبل وقتی که مأیوس شد، تقاضا کرد قطعه ای از جبه را به او بدهند، این پیشنهاد را پذیرفتند. 💰قطعه ای از جبه را به او دادند و بقیه را به هزار دینار از او خریدند. 🐪 دعبل به وطن باز گشت، دید دزدها در منزل داشته همه را برده اند، دعبل صد دینار را که حضرت به او عطا کرده بود، هر دینارش را به صد درهم فروخت و مبلغ ده هزار درهم به دست آورد. و در نتیجه زندگی اش را دوباره سامان داد و به یاد آورد که (علیه السلام) هنگام دادن آن پول فرمود: 🔅این پول را بگیر به آن نیاز خواهی داشت. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. بحارالأنوار، ج ۴۹، ص ۲۳۹. 📗داستان های بحارالأنوار، جلد ۶، محمود ناصری. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq