🌹دلداری (عج) به یکی از دوستان 👳🏻‍♂️ می گوید: 🏰 حاکم ستمگر نیشابور، به نام « » تصمیم گرفت مرا (به جرم دوستی خاندان رسالت و تشیع) اعدام کند! 🐫🐪 هراسان شدم، با بستگانم وداع کردم و خود را به سامره، حضور (ع) رساندم، و در آنجا قصد فرار و مخفی کردن خود داشتم! 👳🏻‍♂️ وقتی که به نزد آن حضرت، شرفیاب شدم، دیدم پسری که چهره اش مانند ماه شب چهارده می درخشید، در آنجا نشسته بود، از نور جمالش آن چنان حیران و شیفته شدم که نزدیک بود جریان خودم را فراموش کنم!! 🌹 آن کودک نورانی به من فرمود: 🔅«ای ابراهیم! فرار نکن، خداوند شر آن حاکم را از سر تو، دفع می کند!» 👳🏻‍♂️ حیرت من زیادتر شد، به امام حسن عسکری (ع) عرض کردم: ⁉️ این آقازاده کیست که از باطن من خبر داد؟! 🌷 فرمود: «این کودک پسرم، و جانشین من، بعد از من می باشد». ⚔️ همانگونه که آن حضرت خبر داد، خداوند مرا از شر عمرو حفظ کرد، زیرا ، برادرش را فرستاد تا «عمرو بن عوف» را بکشد! (۱) 📚 پی نوشت: ۱. اثبات الرجعه، فضل بن شاذان، مطابق نقل اثباه الهداه، ج ۷، ص ۳۵۶. 📗 داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم (علیهم السلام)، محمد محمدی اشتهاردی‏. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq