📌 روایت مشهد بخش پنجاه‌وپنجم ساعت ۱۵ و ۵۹ دقیقه بود. هر لحظه بر ازدحام‌ جمعیت افزوده می‌شد. صدای بلندگو به گوش می‌رسید. بلندگوهای منتهی به حرم بود که مدام اعلام می‌کرد: «لطفا دیگر به سمت حرم نیائید، جمعیت خیلی زیاد است، ممکن است فاجعه رخ دهد.» اما من دلم نمی‌آید که نروم... با یک، دودوتای ساده‌ی خودم، به نتیجه می‌رسم که باید برگردم. در بین مسیر، نگاهم به نگاهش گره می‌خورد؛ نوجوان رشیدی‌ست و با غیرت! سربند قرمز «یاعلی بن موسی الرضا» و عکسی شهید رئیسی در دستانش، توجهم را جلب کرد. با اشاره چشمانم و حرکت دوربین گوشی‌ام، اجازه می‌گیرم تا عکسش را ثبت تاریخ کنم. پسر نوجوان، راست قامت می‌ایستد، با چند ژست متفاوت تا عکسش را بگیرم. موج جمعیت زیاد است، نمی‌توانم زیاد بمانم، از چند زاویه عکسش را گرفتم. تشکر می‌کنم و به حرکتم به سمت حرم ادامه می‌دهم. خوشحالم که نسل به نسل، ریشه انقلاب محکم‌تر و درختش بارورتر می‌شود... ادامه دارد... زهرا حق‌پناه | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۵:۵۹ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا