📌 روایت مشهد بخش پنجاه‌وهفتم تا آن روز تجمعات زیادی را دیده بودم. هیچ‌کدام شبیه این یکی نبود، این‌بار خیلی متفاوت بود، ازدحام جمعیت بسیار زیاد بود اما همدلی مردم خیلی بیشتر جلوه گ‌گری می‌کرد. می‌دیدم که در سیل جمعیت، زنی بچه در بغل با حالی خسته و چهره‌ای غمگین، مردم کمکش کردن به گوشه‌ی امنی پناه ببرد، تا نفس تازه کند. در آن شلوغی که جای سوزن انداختن هم نبود، پیرزنی در میانه جمعیت و گرمای هوا، نفس کم آورده بود، جمعی از مردم، حصار امنی دورش ایجاد کرده بودند تا نفس‌هایش آرام‌تر به جانش بنشیند. گروهی امدادگر خود را به زحمت از میان جمعیت عبور می‌دادند، تا خودشان را به شخصی که معلوم نبود زن بود یا مرد، کودک بود یا مسن برسانند، حالش بد بود، مردم به کمک امدادگران آمدند تا سریع سیل جمعیت را بشکافند که امدادگران بتوانند عملیات نجات را انجام دهند. از شدت گرما و انبوه جمعیت در خیابان‌های منتهی به مسیر کاروان شهدای خدمت، مدام بر روی مردم آب و گلاب می‌پاشیدند تا داغ نشسته بر قلب مردم، تسلایشان باشد ولی مگر این داغ فراموش شدنی‌ست؟ ادامه دارد... زهرا حق‌پناه | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۶:۴۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا