📌 روایت مشهد بخش شصتم جمعیت از سمت میدان بیت‌المقدس(فلکه آب) به سمت خیابان امام رضا علیه‌السلام هجوم آورده و راه بسته شده بود. مأموران نیروی انتظامی باید راه را باز میکردند تا ماشین مداحان و پیکر شهدا بتواند حرکت کند. از طرفی هم اگر جمعیت را کنترل نمیکردند ممکن بود فشار و شلوغی جمعیت باعث آسیب و حتی تلفات جانی شود. سرگرد نیروی انتظامی با ۲۰، ۳۰ سرباز به زحمت توانست از وسط جمعیت، برای کاروان شهدا راه را باز کند، تازه جمعیت داشت توسط مأموران نیروی انتظامی کنترل میشد که یکباره مرد میانسالی با موهای جو گندمی، وسط راه ماشین حمل پیکر شهدا نشست روی زمین و شروع به گریه و فریاد کرد! با خودم گفتم: حتما چند سرباز با زور از روی زمین و وسط مسیر بلندش میکنند، اما اتفاق قشنگتری رقم خورد؛ همان سرگرد نیرو انتظامی خودش تنهایی به سمتش رفت، با گریه بغلش کرد و برادرانه آرامش کرد. زیر بغلش را گرفت کمکش کرد که مرد بلند شود. آرام به کنار خیابان آوردش، دستانش را در دست مرد محکم حلقه کرد و با همان گریه گفت: دعا کن منم شهید بشم ... ادامه دارد... علی مینایی | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۶:۱۰ | میدان بیت‌المقدس ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا