📌 روایت مشهد بخش شصت‌ودوم دوتا جوان با تیپ و ظاهر غیرمذهبی و چندتا خالکوبی روی دستاشون، کنار همدیگه ایستاده بودن و اشک میریختن... هر چند دقیقه یک بار هم چیزی درِ گوش همدیگر میگفتند و شدت گریه کردنشان بیشتر میشد! رفتم کنارشان ایستادم، بعد چند دقیقه بهشان گفتم: تسلیت میگم، ان‌شاءالله با شهدا محشور بشید... این حرف را که زدم گریه یکیشون بیشتر شد! از نفر کناریش پرسیدم: حرف بدی زدم؟! گفت: نه! ما قبل از شهادت آقای رئیسی خیلی ازش بد می‌گفتیم! در جمع خودمان و بین رفقا و فامیل همیشه مسخرش میکردیم! هرکسی ازش دفاع می‌کرد بهش می‌گفتیم: یک رئیس‌جمهور شش کلاسه که حرف زدن بلد نیست، دیگه دفاع کردن نداره!!! اما حالا که دیدیم همین آدمی که بهش میگفتن شش کلاسه، جانشو گرفت کف دستش تا برای مردم کار کنه، مرد بود اما آنهایی که ادعا داشتند دکترا دارند و حرف دنیارا بلدند، مردم براشون عین خیالشونم نبود. فهمیدیم بی معرفتی کردیم در حقش! امروز اومدیم برا طلب حلالیت. محشور شدن با شهدا پیشکش، دعا کن حلالمون کنه ... ادامه دارد... علی مینایی | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۶:۳۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا