📌
#رئیسجمهور_مردم
نارنجیپوش
توی مجازی فهمیدم چهارشنبه صبح مراسم تشییع و نماز شهدای بالگرد توی دانشگاه تهران برگزار میشود. بعضی از رفقا تماس گرفتند که بیا برای تدفین برویم مشهد.
- والا هنوز معلوم نیست. چند تا کار دارم و...
سهشنبه حدود ۵ بعد از ظهر سایت فروش بلیط اتوبوس را بررسی کردم. اول میخواستم بروم مشهد، ولی احساس کردم پشت سر حضرت آقا مهمتر هست. حداقل کاری هست که میتوانم انجام بدهم.
همه اتوبوسهای تهران پر بود، غیر از یکی که یک تکصندلی آخر اتوبوس جا داشت. بلیط را گرفتم و رفتم ترمینال کاراندیش.
اتوبوس که حرکت کرد، احساس کردم در و پیکرش دارد از هم وا میشود. آن اتوبوسی که توی سایت توصیفاتش را نوشته بود کجا و این قراضهای که من سوارش شده بودم کجا. تا صبح نتوانستم بخوابم. بعد از تحمل ١٢ ساعت مسیر شیراز-تهران، یک ساعت مانده به مراسم رسیدم ترمینال جنوب.
ایستگاه مترو را پیدا کردم و سریع رفتم پایین. داشتم نقشه مترو را نگاه میکردم که متوجه شدم چند نفر دیگر هم آمدهاند و دنبال ایستگاه خاصی هستند. فهمیدم هر کدام یک گویشی دارند. گویش لری بیشتر به گوشم خورد. با ازدحام جمعیت به سمت واگنها هل خوردم.
ایستگاه دروازه دولت، آمدم خط را عوض کنم و بروم سمت انقلاب که یک نفر بلندگو به دست گفت: «دوستان دقت بفرمایید خط ۴ تعطیله ۲۰ دقیقه، نیم ساعت پیادهروی کنید تا برسید دانشگاه تهران. شادی روح رئیسجمهور و افراد همراهشون صلوات.»
صلواتی زیر لب فرستادم. ایستگاه رفتم بیرون و پیاده زدم دل راه. هوا گرم بود. از ظهر روز قبلش چیزی نخورده بودم. تشنگی و دلضعفه اذیتم کرد، اما ترسیدم به نماز نرسم و برای همین دنبال خوردنی نرفتم.
پیراهن و شلوار مشکی پوشیدم و این گرمای بیشتری جذب میکرد. توی مسیر، هرکس توی حال و هوای خودش بود. بعضی دستهها به چشم میآمدند: با لباسهای لری، کردی و دشداشه عربی.
مادری همینطور که راه میرفت با خدا نجوا میکرد و اشک میریخت. پدری برای فرزندش توضیح میداد: «عزیز بابا! امروز برای مراسم رئیسجمهور اومدیم تهرون تا پشت سر آقا نماز بخونیم.» بعضیها هم شعری آماده کرده بودند و گروهی میخواندند.
از دور جوانی نارنجیپوش را دیدم که عکس آقای رییسی را روی دست گرفته بود. ناراحت بود و چهرهاش درهم.
جوان بود. از سن و سالش تعجب کردم. با خودم گفتم: «احتمالا این لباس رو پوشیده یا کسی داده بهش گفته اینو بپوش که بگن از همه قشری اومدن.» نزدیک که شدم خوب دقت کردم. چهره زحمت کشیده و دستهای پینه بستهاش به چشمم آمد. توی حال خودش بود و مزاحمش نشدم.
نیمساعت مانده به شروع مراسم رسیدم؛ البته نه به دانشگاه تهران که به سیل جمعیت. فقط توانستم به جمعیت نمازگزار متصل شوم. مراسم تا نزدیکیهای ظهر طول کشید. بعدش رفتم ترمینال و املتی زدم و نشستم توی ماشین قم. حیف بود حالا که تا اینجا آمده بودم، زیارت حرم حضرت معصومه(س) را از دست میدادم.
حمیدرضا محمدپور | از
#شیراز
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ |
#تهران
حافظه، حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلـه|
ایتــا