📌
#رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش شصتونهم
ما دانسته یا ندانسته هرجا که میرويم تکههایی از خودمان را جا میگذاريم.
اینجا راستهی خیابان امام رضا(ع) ست. گرمایِ خورشید از تب و تاب افتاده و تابوتِ شهدا چند صدمتری از ما فاصله گرفته. از جمعیتِ درهم فشردهی یکی دو ساعتِ پیش هم جز جزیرههای کوچکی از دستههای دو سه نفره باقی نمانده.
ما عقبِ یکی از این دستهها راه افتادهایم و با پاهایی وامانده و تنهای درمانده از فشار جمعیت، به سمتِ این-تابوتها- خانههای متحرک پیش میرویم.
توی تمامِ مسیر، نگاهم به دنبالِ نشانههایی از غم، تمام آسمان و زمین را میجورد. حزن پسزمینهی اینجاست. رقصِ محزونِ پرچمهای سیاه، پلاکاردهای خداحافظی و اعلامیههای ترحیم، ردِ اشک خشکشده روی صورتها؛ و کفشها... نگاهم روی جزیرهای از کفشهای خاکی و لنگهبهلنگه معطل مانده که سهراب بیهوا میپرسد:« کفشهایم کو؟!» و من چشم میچرخانم دنبالِ جزیرهای از پابرهنهها و جز یکی دو نفر را بیشتر نمیبینم.
رفتهاند و تکهای از خودشان و حزنشان را دانسته یا ندانسته اینجا، گوشهای از این سرزمین مقدس جا گذاشتهاند. تکههایی از یک غمِ منسجم را...
به کفشهایم نگاه میکنم:« از من چه چیزی به جا میماند؟»
ادامه دارد...
محدثه نوری | از
#سمنان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ |
#خراسان_رضوی #مشهد خیابان امام رضا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلـه |
ایتــا