📌
#اربعین
📌
#فلسطین
به یاد مادر
بخش دوم
مرد میانسال، گفت و دور شد. به طرف کلمن بزرگی رفت و شیشههای آب معدنی را یکی یکی داخل یخهای کلمن، فرو کرد. گفتند که من میهمانشان هستم و باید از میهمان، پذیرایی کنند! خنکای موکب، دلپذیر بود. به سمت عکس شهید رفتم شهیدی که میهمان ما بود! عکسش بر بنر نرمی نشسته بود! مثل بنرهایی که در ایام درگذشت مامان، برای عرض تسلیت، از طرف فامیل و دوستان، برایمان فرستاده شده بود. شبی که مامان رفت، تازه همان شب از بخش آیسییو به بخش جراحی اعصاب منتقلش کرده بودند. گفتند که شرایطش بهتر شده و دیگر، میهمان موقت بیمارستان است و به زودی ترخیص خواهد شد. خوشحال شدیم. خودم آن شب، کنار تختش، همراهش ماندم. ساعت، دو نیمه شب بود که مانیتور بالای سرش اخطار داد. یک پرستار، دو پرستار، تیم احیای قلبی ریوی بیمارستان و من بودم که مجبور بودم، در آن شرایط، پشت در اتاق مامان بمانم و تلخترین لحظات عمرم را انتظار بکشم. از اتاق که بیرون آمدند، برای من که مادرمرده شده بودم، آرزوی صبر کردند!
پردهی اشک چشمهایم که کنار رفت، شهید را دیدم. مامان و شهید، همان شب، تقریبا در همان ساعت و دقیقه، هر دو آسمانی شده بودند. از همین ساعت پرواز بود که دلبستگیام به شهیدی که نماد قدرت مردم مظلوم فلسطین بود، بیشتر شد.
سراغ کوله پشتیام رفتم. بقیهی خرماها را برداشتم و به سمت جوانی که بشقاب خالی خرما و خربزه را هنوز در دست داشت، رفتم. بشقاب را گرفتم و خرماها را در آن، خالی کردم. جوان با تعجب، نگاه میکرد. چفیه را روی شقیقهاش کشید. بشقاب را به دستش دادم. مرد میانسال توزیع کنندهی آب معدنی هم به طرفمان آمد.
- هذه تمبر لفاتحه! لفاتحه! لشهید! شهید اسماعیل هنیه! شهید الضیف! ضیف الایران!
گفتم و از موکب خارج شدم. دیدم که چشمهایشان پر از اشک شد. چگونه است که همیشه، بین مردم ایران و فلسطین، قرابتی دیرینه بوده!
دوباره از دور، بنر عکس شهید را نگاه کردم. چهرهی شهید اسماعیل هنیه، مثل همیشه، پرصلابت، مهربان و پراقتدار بود.
روایت مسیر
#کربلا
محبوبه یعقوبیان
سهشنبه | ۱۳ شهریور ۱۴۰۳ |
#قم
روایت قم
@revayat_qom
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلـه |
ایتــا