📌
#لبنان
پیرزن تنها و گربهی سفیدش
آقا رسول عجلهای ندارد. با خیال راحت در ضاحیه گشت میزند. در کوچهها پرنده پر نمیزند. بوی پلاستیک سوخته میآید. آسفالت کوچهها پر است از خُرده شیشه.
- آقا رسول مراقب باش سُر نخوریم...
صحنه سُر خوردن یک موتوری روی شیشههای خیابان جلوی چشممان است. شانس آوردیم که نرفت زیر چرخ ماشین ما.
آقا رسول میپیچد داخل یک کوچه دیگر. نه او میداند کجا میرود نه من. از دور دود سیاهی دیدهایم، به سمتش میرویم.
وسط کوچههای تو در توی ضاحیه، بالاخره آدمیزاد میبینیم. پیرزن به سختی ایستاده، با تکیه بر عصا. آقا رسول بلند سلام میکند. پیرزن سر تکان میدهد.
پیرزن برای گربه آب آورده، قرار نانوشتهای است که از هم مراقبت کنند. گربه با تعجب ما را نگاه میکند. شاید بعد از چند روز از دیدن چند آدم خوشحال شده.
از میان همه عکسهایی که این مدت در لبنان گرفتهام، این عکس را انتخاب میکنم. اسمش را میگذارم: "پیرزن تنها و گربهی سفیدش".
اسمهای باکلاستری هم میشود گذاشت. مثلا "سانترزا" که اسم همین محله است را میگذاریم روی عکس. سانترزا همان مادر ترزای مقدس مشهور است که محله را بهنامش زدهاند.
محله که هیچ کل ضاحیه و بلکه کل بیروت و لبنان را باید با همین مادر بشناسم. پیرزنی تنها که مانده تا بار دیگر فرزندان را به خود دعوت کند. مانده تا نکند فرزند یا نوهای برگردد و پشت در بماند. "خانه" مهم است. کسی باید همیشه در خانه باشد؛ تا انتظار معنا پیدا کند؛ تا دلمان برای خانه تنگ شود.
وحید یامینپور
@yaminpour
دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ |
#لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلــه |
ایتــا |
ویراستی |
شنوتو |
اینستا