📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۰ بخش سوم صبح با یکی از جمع‌های جهادی همراه می‌شویم که برویم چند تا مدرسه. این که سبک گروه‌های جهادی دارد بین‌المللی می‌شود، چیز خوبی است. یکی از گروه‌های جهادی می‌خواهد احتیاجات عمرانی مدرسه‌ها را پایش کند و آستین بالا بزند. حالِ مدرسه‌ها در مجموع خوب است. توی مدرسه‌ی دوم، بچه‌ها با نیمکت‌هایشان یک دایره تشکیل داده‌اند و خانمِ معلم دارد با مهربانی چیزی یادشان می‌دهد. روی دیوارهای مدرسه، پر از نقاشی‌هایی است که عنصرِ پرتکرارش، پرنده‌ای است که برگِ سبزِ درخت زیتون را چپانده توی دهانش. زنی که می‌بیند دارم از نقاشی‌های روی دیوارها عکس می‌گیرم می‌گوید از من هم بگیر! بنویس آقا! بنویس که پیروزی دیر یا زود می‌رسد. و بعد ژست می‌گیرد و دستش را به علامت پیروزی می‌برد بالا؛ یک، دو، سه... جوانی از بچه‌های حزب همراهمان است. پخته و مشتی. یک ماه قبل رفته‌اند تا پای سفره‌ی عقد که جنگ می‌شود. می‌گوید حالا فرصت هست برای تشکیل زندگی؛ ان‌شاءالله بعدِ پیروزی. انگشتِ کوچکِ دست راستش را با آتل بسته. می‌گوید چند روز پیش توی یکی از انفجارها دست و پاش آسیب دیده. اولین‌بارش نیست. وقتی رفتیم یکی از مدرسه‌های تهِ بعلبک، به کوه‌های قلمون غربی اشاره کرد و گفت که داعش سال ۲۰۱۷، تا پشت این کوه‌ها آمده بود؛ توی جنگ با داعشی‌ها پایم تیر خورد؛ جریحِ معرکه‌ام. یکی دو ماهی ایران بوده و تلاش می‌کند با گفتن جمله‌های فارسی، ابراز ارادت کند. وقت رفتن از یکی از مدرسه‌ها، صدای بچه‌های قد و نیم‌قد را می‌شنوم که شعار می‌دهند. از دوستِ همراهمان می‌پرسم چه می‌گویند؟ می‌گوید دارند شعر می‌خوانند که نترسید، نترسید، هواپیمای وطنی است. صدای مستمر جنگنده‌ها روانِ بچه‌ها را می‌آزارد و یک آدم‌حسابی، برای تاب‌آوری، این شعار را یادشان داده. توی یکی دیگر از مدرسه‌ها مردی سروصدا می‌کند که نباید کسی عکس بگیرد. مردمی که از خانه‌هایشان به مدرسه‌ها پناه آورده‌اند، عجیب عزت نفس دارند. دوست ندارند تصویری از وضعیتشان منتشر شود که حاکی از ضعفشان باشد. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا