📌 نصرالله، آغوش باز کن - ۴ مادر است دیگر... مظلوم و آرام نشسته بود و با حوصله موهای تنها دخترکش را مرتب می‌کرد. انگار فقط یک جسم از او باقی باشد، جانی در بدن نداشت. خدا می‌داند در این یک هفته چند تار مویش را سفید کرده بود. صدای اذان مغرب در "روضه الحورا " پیچید. مانده بود تا دخترهایش از تاریکی نترسند؛ رویشان کنار نرود، سرما نخورند. مادر است دیگر، دلش هزار راه می‌رود. مانده بود تا زهرا کمتر بهانه خواهرهایش را بگیرد. می‌گفت: "اینجا بنشینیم بهتر است. در خانه قرار ندارد، دائم بی‌تابی می‌کند." کدام خانه؟ همان که موشک، نیمه‌شب اتاقِ دخترها را با دو دختر نوجوانش برای همیشه برده بود. بیدار نشستم که غمت را چو چراغی از شب، بِسِتانم، به سحر، بسپرم، امشب مهربان‌زهرا هوشیاری | راوی اعزامی راوینا @dayere_minayi جمعه | ۹ آذر ۱۴۰۳ | ضاحیه، روضه الحورا ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا