📌 راننده تاکسی نگران سوار تاکسی در راه منزل بودم و ذهنم پر بود از احتمالات که چه می‌شود زنده می‌مانند یا شهید می‌شوند. در همین فکرها بودم که راننده تاکسی شروع کرد: ما که به این بنده خدا رای ندادیم ولی تازه داشتیم امیدوار می‌شدیم، اوضاع داشت بهتر می‌شد، ای بابا آدم خوبی بود، بین مردم بود، ولی عمرش کوتاه بود، من خودم مَسکن اسم نوشتم قراره امسال تحویل بگیرم، اگه زنده نمونه... . کلا امیدی به زنده بودن نداشت منم اومدم فضا رو آروم کنم گفتم - حاجی نگران نباش هنوز که چیزی معلوم نیست! - گفت تو جنگلای اونجا رو رفتی؟! گفتم نه! من از کنارش رد شدم اگ زنده‌ام بودن تا این وقت شب حتما خرسی چیزی خوردتشون، این اخبارم که معلوم نمیکنه، سه ساعته همش یه چیز می‌گن، الان مغازه دوستم بودم، اونجام همه نگران بودن داشتن تماشا می‌کردن اخبار و اونام همینو می‌گفتن. رسیدیم مقصد و بهش گفتم نگران نباش همه چی درست می‌شه و پیاده شدم. علیرضا زارعیان یکشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | حسینیه هنر قم @hhonar_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا