📌 بدرقه بخش دهم هوا گرم بود که یکهو ابرها همه جا را سایه انداختند و توانستم بروم وسط خیابان. چشمم افتاد به خانمی بچه بغل و کوله و پلاستیک به دست توی جمعیت. همه می آمدند سمتش و می گفتند؛ خانم میخواید چند دقیقه بچه رو براتون نگه داریم؟ منم خواستم. گفت؛ نه راحتم گفتم؛ تنهایید؟ آقاتون نیست؟ گفت؛ خیلی دلش می خواست، شیفت کاریش بود، نتونست بیاد. کلی با هم حرف زدیم ایشون هم منتقد بود. می گفت؛ چرا مردم الان باید متوجه بشن که خونه رئیس جمهور 70 متره؟ چرا نمای بیرونی خونه پدری ایشون رو الان نشون مردم می دن؟ تهش هم آهی کشید و گفت: «خدا رو شکر که خدا بهم بصیرت داد که بهشون رای دادم» لبخند زد و گفت:«حتی سری اول، اون روز هم به ایشون رای دادم» آغوشش را بالا کشید و باز گفت؛ خدایا شکرت ادامه دارد... رحیمه ملازاده | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۳:۳۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا