آگاهی از آمدن نامهٔ نزد کیکاووس شاه رسید بزرگان را فراخواند و بزرگان چو و و گیو و و و و... جمع شدند و کیکاووس نامه را بر آنان خواند و گفت « اگر واقعا آن پهلوان اینطور که گژدهم میگویید باشد بنظرتان چاره چیست ؟» پهلوانان پاسخ دادند که « باید به برود و این خبر را به رستم برساند که تنها او میتواند چاره کند » پس شاه یه نامه برای نوشت و نخست بر خداوند آفرین کرد و سپس بر پهلوان که « بیدار دل و روشن روان باشی که پشت و پناه ایران تویی... کسی که ما را از بند نجات داد و مرز را فتح کرد تویی ... از ضربه گرز تو خورشید هم ناتوان میشود و با ضربه شمشیر تو بهرام بریان میشود و کسی به گرد پای تو نمیرسد و کسی توان جنگ با تو را ندارد ... پهلوانان و من جمع شدیم و نامه گژدهم را خواندیم و فهمیدیم کسی جز تو نمیتواند با آن پهلوان مقابله کند و تا این نامه را خواندی به کسی نگو و سریع به اینجا بتاز » و سپس رو به گیو گفت « مانند دود این نامه را به رستم برسان و به هیچ وجه وقت تلف نکن و اگر شب رسیدی روز بازگرد وگرنه معلوم نیست این مرد تا کجا پیشروی کند » گیو نامه را گرفت و به سرعت خودش را به زابلستان رساند و تا به نزدیکی زابل رسید و پیش قراولان سپاه او را دید رستم با سپاه اش به استقبال آنان رفت و گیو به احترام رستم از اسب پیاده شد و رستم هم چنین و بعد باهم راهی ایوان رستم شدند و گیو تمام ماجرا را برای رستم شرح داد... @shah_nameh1