💠
#جان_شیعه_اهل_سنت|
#فصل_چهارم
#قسمت_نود_و_هفتم
در تمام زمانی که وضو میگرفتم، فکرم پیِ مجید بود که میتوانست
#امشب هم مثل شبهای دیگر به مسجد آسید
#احمد برود و نمازش را به
#جماعت شیعیان بخواند، ولی خودش پیشنهاد داد تا به مسجد اهل سنت بیاییم و با اینکه حالا عضوی از اعضای مسجد
#شیعیان شده بود، بی هیچ اکراهی به
#مسجد اهل تسنن آمده و
#ابایی نداشت که
#کسی او را در این محل ببیند و همین برایم بس بود تا باز هم هوای تبلیغ
#مذهب تسنن برای همسرم به سرم بزند، هر چند در این مدت
#آتش تند و تیز علاقه ام به سُنی شدن مجید تا حدودی
#سرد شده و تیغ مناظره هایم هر روز کُندتر میشد که دیگر چون
#گذشته تب و تابی برای هدایت مجید به مذهب اهل
#سنت در دلم نبود و احساس میکردم او در همین مذهب
#تشیع هم مثل یک مسلمان سُنی به خدا نزدیک است.
حالا بیش از یک
#ماه بود که در خانه عده ای
#شیعه مقید زندگی کرده و شب و روزم را با ذکر
#توسل و مناجاتهای
#شیعیان میگذراندم و هیچ
#کم و کاستی در اعتقاداتشان نمیدیدم که بخواهم به ضرب
#مناظره و مباحثه، زندگی را بر خودم سخت و
#تلخ کنم تا از همسرم یک مسلمان سُنی بسازم.
هر چند شاید
#هنوز هم اگر روزی میرسید که مجید مذهب اهل
#سنت را میپذیرفت، خوشحال میشدم، اما دیگر از
#شیعه بودنش هم
#ناراحت نبودم که به چشم خود میدیدم شیعه در
#مسلمانی، کمتر از اهل سنت نیست، مگر عشقی که در چشمه
#جانشان برای خاندان پیامبر(ص) میجوشید و من هنوز فلسفه اش را نمیفهمیدم و گاهی به حقیقت چنین ارتباط پُر رمز و رازی شک میکردم.
وقتی میدیدم شبی به مناسبت
#میلاد یکی از ائمه، جشن
#مفصلی به پا میکنند و چند روز بعد به هوای شهادت کسی دیگر، لباس
#عزا به تن کرده و از اعماق جانشان ضجه میزنند،
#ناراحت میشدم که هنوز یکسال از گریه های شب قدر و توسلهای عاجزانه ام به دامان
#ائمه نگذشته و فراموش نکرده بودم که مادرم بعد از این همه ضجه و ناله، چه ساده از
#دستم رفت.
هنوز هم نمیدانستم
#چرا وقتی به خاطر امام جواد(ع) دلم برای
#حبیبه خانم و
#دخترش به رحم آمد و به تخلیه خانه رضایت دادم،
#آواری از مصیبت بر سر زندگی ام خراب شد که دخترم از
#دستم رفت، مجید تا پای
#مرگ کشیده شد و همه سرمایه زندگیمان به
#یغما رفت، ولی این همه نشانه هم نمیتوانست حقیقت توسل به اهل بیت پیامبر را لکه دار کند که در شب شهادت امام کاظم(ع) و به خاطر گریه های من و دست نیازی که
#مجید به دامن این امام بلند کرد بود، معجزه ای در زندگیمان رخ داد که غرق چنین نعمت و
#کرامتی شدیم و وقتی جاده افکارم به اینجا میرسید،
#درمانده میشدم که باز هم حقیقت این شیدایی های شیعیان را نمیفهمیدم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده:
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊