eitaa logo
کانال سیدمحمد خردمند
282 دنبال‌کننده
1هزار عکس
111 ویدیو
162 فایل
سیدمحمد خردمند
مشاهده در ایتا
دانلود
- 1378 * چهارشنه، 7 مهر ماه 1378 - ۱۸ جمادی الثانی ۱۴۲۰ – 29 سپتامبر 1999 • قرار شده بود امسال مسؤولیت نمازخانه و زنگ های دینی دبستان صلحا (واقع در منطقه ی 4 تهران) را برعهده بگیرم. بر این اساس امروز با جناب آقای مشکینی و جناب آقای غفاری درباره ی برنامه ی نماز سال گذشته و کار نمازخانه ی دبستان گفتگوهایی داشتم. با جناب امید و آقای ترقی هم درباره ی برنامه ی ساعت‌ها، اطلاعاتی رد و بدل نمودیم و گفتگویی هم با آقای مهدی نورمحسنی در رابطه با برنامه های نماز و نظامت سال گذشته داشتم. • از جمله نکاتی که آقای غفاری به آن اشاره داشتند این‌ها بود: «زمان ۴۵ دقیقه ای نماز ما در سال گذشته که مسؤولیّت کلاس پنجم آن با من بود و از ساعت ۲ تا ۲:۴۵ برقرار بوده، کارهای مختلفی صورت می گرفته؛ وضو گرفتن، جفت کردن کفش ها که خیلی توجه داشتم. به ترتیب لیست اذان می گفتند و امام جماعت می شدند. نماز را اوایل بلند می‌خواندم و بعد نوار گذاشتم. بین دو نماز تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها و گاهی تذکراتی در قالب احکام. در پایان سال مدتی کتاب سیاحت غرب را بعضی قسمت هایش را خواندم و نوارش را هم گذاردم. گاهی از میان مجموعه کتاب هایی که داریم و داشتیم داستان های کوتاه و شنیدنی را برایشان می‌گفتیم». • نکاتی که آقای مشکینی اشاره داشتند: «برنامه ی چهارم پارسال خیلی جدی نبود (که این بچه‌ها الان پنجم هستند). به من در کارم خیلی اعتراض می شد اما گوش نمی دادم؛ کار خودم را می کردم. من کارهایی را در نمازخانه انجام می‌دادم که بچه ها به خاطر نماز نمی آمدند بلکه به خاطر آن کارها و جذابیت آن کارها می‌آمدند. بچه های سوم سال گذشته شاید نماز را یاد نگرفتند ولی هدفم بیشتر علاقه مند کردن بچه ها به نماز بود. یعنی مثلاً یک روز ۱۰ دقیقه نماز می خواندم و حدود نیم ساعت بازی زو و گانیه انجام می دادیم. درباره ی معجزات اهل بیت علیهم السلام، صلوات و بسم الله هم مطالب جالبی می گفتم‌ (احتمالاً منظورشان ثواب ها و عظمت و گره‌گشایی های این دو ذکر مبارک بود) گاهی داستان های قرآنی به شکل سی دی برای بچه ها پخش می کردم. مسابقه ی حروف و بله و خیر می دادم. اذان به شکل اختیااری و مسابقه بین دو کلاس سوم برگزار می شد. می گفتم هر کس در نمازخانه خوب باشد امتیاز می گیرد. ما هر روز بهترین نمازخوان و هر هفته هم بهترین نماز خوان را تعیین می‌کردم. گاهی اوقات زود نماز می خواندیم و بعد به فوتبال می رفتیم. وقتی من مثلاً امام جماعت را انتخاب می کردم تا او به جایگاهش برود صلواتی به سبک خاص می فرستادیم و دعای فرج را هم با ریتم خاصی می‌خواندیم. https://ble.ir/S_M_Kheradmand
- 1380 * یکشنبه – 15 مهرماه 1380 – 19 رجب 1422 – 7 اکتبر 2001 • از امروز شرحی هم از آن چه در کلاس‌های نماز دانش آموزان سال چهارم دبستان صلحا می گذرد، می نویسم. دانش آموزان چهارم هر کدام در هفته سه زنگ نماز دارند. دو زنگ به شکل جداگانه و یک زنگ مشترک. حقیقت من تا به حال ندیده ام در دبستانی برای پایه ی سوم تا پنجم و برای هر کدام زنگ مستقلی برای نماز گذاشته باشند؛ این توفیق به لطف خدا و عنایت ولیش امام عصر علیه السلام و به برکت توجهات دینی و خوب آقای حاج مسعود ترقی حاصل شده است؛ البته گمان می کنم اگر جنین برنامه ای بخواهد در دبستان ها رخ دهد واقعاً جدی ترین مشکلشان داشتن فردی هست که بتواند و دوست داشته باشد تا جنین مسؤولیتی را بپذیرد. • به هر حال این عزیزان کلاس چهارم در پایان سال دومشان که درس دینی خود را با بنده داشتند در جشن نمازی در مدرسه شرکت کردند و در سال گذشته یک زنگ در هفته اقامه ی نماز می‌نمودند؛ بنابراین آن چه از دینی و نماز از طریق مدرسه باید می‌آموخته‌اند در کلاس‌هایی بوده که این کمترین در آن حضور داشته‌ام. خداوند به من رحم نماید با این مسؤولیت سنگینی که بر دوش گرفته ام! از درگاه حضرت ولیعصر ارواحنا فداه طلب یاری و عنایت دارم. • امروز با بچه های دوم دبستان پسرانه ی صلحا (تهران، منطقه ی 4) هم دینی داشتم. پس از ورود به کلاس و احوالپرسی دانش آموزان خواستم تا دفاتر دینی خود را باز کنند و صفحه‌ای که برگه ی داده شده را چسبانده‌اند و رنگ کرده‌اند در مقابل داشته باشند. با مشاهده ی هر دفتر برچسبی مزین به نام وجود مقدس امام زمان علیه السلام داده شد تا در دفتر بچسبانند. • خوب! با شماره ۳ دیگر هیچ چیز روی میز نباشد ... شروع کردم به نوشتن بخش اول شعر مورد نظر برای تمرین، روی تحته! بدون گذاشتن نقطه‌ها. بعد به بچه‌ها یادآوری کردم که طبق قراری که داشتیم برای نیمه شعبان شعری را تمرین می کنیم و این بخش اول شعر ما است. چه کسی می‌تواند آن را بخواند؟ بچه‌ها با تلاش زیادی بالاخره بخش‌های زیادی از قسمت اول را درست خواندند. نقطه‌ها را گذاشتم و به تمرین شعر مشغول شدیم. ضمناً درباره معنی شعر نیز مطابق همیشه توضیحاتی دادم. • معمولا چند بار می‌خوانم و بعد با بچه‌ها می‌خوانیم و بعد داوطلب‌ها می‌خوانند؛ بعد همه با هم می‌خوانیم و بعد چند نفر با هم می‌خوانند. بعد بین دو بخش کلاس مسابقه می‌دهیم. بعد من می‌خوانم فقط بعد کلاس می‌خواند فقط. https://eitaa.com/s_m_kheradmand
- 1380 * سه شنبه – 17 مهرماه 1380 – 21 رجب 1422 – 9 اکتبر 2001 • روزهای یکشنبه و دو شنبه و امروز (15 و 16 مهر 1380) با بچه های کلاس چهارم دبستان، زنگ نماز مشترک داشتیم. • در این سه زنگ عموم برنامه یکسان بود. ابتدای زنگ اول چنین گفته شد: • الف- خوش آمد گویی. • ب - تذکر راجع به این که در زنگ نماز با صف تشریف بیاورند در نمازخانه و اگر کسانی وضو نداشتند در انتهای نمازخانه باشند تا پس از استقرار بچه‌ها بررسی شود علت وضو نگرفتن چه بوده و اگر امکان وضو گرفتن بود بروند وضو و اگر نه، در انتهای سالن بنشینند. بنابراین در زنگ نماز هر کسی وارد نمازخانه می‌شود و در صفوف می‌نشیند، با وضو است. • ج- کسی برای مکبّر شدن یا مؤذن شدن یا امام جماعت شدن دست بلند نکند. به تدریج مطابق جدول، مسؤولیت‌ها را اعلام می‌کنیم. • د - من به تدریج با کسانی که نمازهایشان را خوب می‌خوانند قرارهایی را محرمانه می‌گذارم که نماز ظهر و عصر و کم کم مغرب و عشاء و در آخر نمازِ صبحمان، قضا نشود و حتماً و حتی المقدور اول وقت خوانده شود. کسانی که این قرارها با آنها گذاشته می‌شود فعلاً به کسی نگویند. • و- در نمازخانه امسال برخی تذکرات مثل بازی نکردن با مُهر دیگر نباید داده شود. • و اما برنامه‌های این سه روز: پس از گفتن اذان و اقامه، و اقامه نماز ظهر به جهت نیمه شعبان تمرین سرودی درباره امام زمان علیه السلام آغاز شد که در هر سه روز ادامه داشت و پس از تمرین سرود اقامه نماز عصر برپا شد. (یکی دو بار هم سرود در انتهای هر دو نماز تمرین شد). • متن سرود در اختیار دانش آموزان قرار گرفت و بیان شد که بچه‌ها می‌توانند برای حفظ بهتر برگه ی سرود آن را در دفتر دینی خود بچسبانند. https://ble.ir/S_M_Kheradmand
- 1378 * شنبه - 24 مهر 1378 – 4 رجب المرجب 1420 – 16 اکتبر 1999 • بخشنامه‌ای از منطقه ۴ آموزش و پرورش آمده که به سه مورد از نکات آن اشاره می‌کنم: شرکت معلمان در نماز جماعت و همراهی آن ها در نماز با بچه ها و پخش اذان برای دانش آموزان. • امروز می‌خواستم دیرتر مدرسه بیایم اما حالم مرا زودتر به مدرسه رساند! قدری گفتگو با آقای سیداحمد نژادحسینیان داشتم راجع به هماهنگی کلاس دینی چهارم و پنجم و نمازخانه. ایشان درباره ی ماه رجب و شب لیلۀ الرغائب برای بچه ها مفصّل گفته اند. • قدری پیگیر امور جاری شدم و قدری مطالعه کردم. گفتگویی هم با آقای مرتضایی داشتم. • نمازخانه ی خوبی داشتیم با پنجمی ها و دعای ماه رجب و بعد داستان تشرّف یاقوت سنّی که شیعه شد در بیابان حله را از کتاب سلام بر پرچم افراشته اثر آقای بحرینی صفحه ۱۴۳ به نقل از جنة المأوی حکایت ۴۷ تعریف کردم که بچه ها محو داستان شده بودند. • زنگ نماز سوم را که مشترک برگزار کردیم؛ خیلی سخت گذشت. چون در حیاط مدرسه و در حالی که باد سختی می وزید و هیجان ها به خروش آمده بود و همه آماده ی فریاد بودند و یاوری نبود، تشکیل شد. • برای بچه‌ها مسابقه داشتم؛ در این زنگ من وضو می گرفتم و بچه‌ها باید می‌گفتند که کجایش غلط است. بعضی بازی در می آوردند و بعضی دقت خوبی داشتند؛ بعضی هم نکات بسیار ظریفی بلدند در مقابل برخی که امور سطحی را هم نمی‌دانند! یک تجربه ی جالب هم داشتم که یکی از بچه‌ها را آوردم برای وضو، چون دست چپی بود همه ی کارها را برعکس انجام داد! متأسفانه بعضی که عده خاصی هستند کلاس را به هم می ریزند و بچه‌های خوب فدای آن ‌ها می‌شوند! به عبارتی عده‌ای ترمز کلاس هستند! اگر می شد این ها که منظمند در یک کلاس بودند و بقیه در کلاس دیگر چقدر این بچه ها حرکت خوب و فزاینده‌ای داشتند! البته که نمی شود! ... خلاصه در این زنگ می‌خواستم وضو را به بهانه ی مسابقه تعلیم کامل دهم که تقریباً ناکام شدم؛ خیلی خسته شدم و البته ناراحت. در این گیر و دار دست یکی از بچه‌هاهم لای یک دری ماند که خودش داستان شده بود! • نماز خود را خواندم و بعضی امور جاری را انجام دادم. آقای آهنگران که رابط مدرسه و آموزش و پرورش هستند گفتند باید هر دو ماه یک بار گزارشی از کار نمازخانه برای منطقه داشته باشیم. • عصر به سمت دانشگاه رفتم. *یکشنبه - 25 مهر 1378 – 5 رجب المرجب 1420 – 17 اکتبر 1999 • امروز از روزهای سخت و پر زحمت بود. صبح دو زنگ با بچه‌های کلاس دوم درس دینی داشتم که ادامه ی داستان هجرت را تا رسیدن پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله به مدینه ی منوره گفتم و تکلیفی انتخابی دادم: • الف. نقاشی از داستانی که برایشان گفته شد بکشند. • ب. یک داستان از زندگی حضرت علی علیه السلام بپرسند و بنویسند. • ج. خلاصه ای از داستانی که براییشان گفتم بنویسند. • بچه های استقبال خوبی داشتند. کلاس سوم را هم دو زنگ رفتم و از سه درس دینی پرسیدم و خواندند و سؤالاتی از درس. قدری درباره ی توحید گفتگو داشتیم. با سوم ها هم کلاس های نسبتاً خوبی داشتیم. • ظهر نماز چهارم به دعا و تذکر گذشت و نماز پنجم به داستان تشرف یاقوت دهان؛ همان داستانی که شنبه برای چهارمی ها گفته بودم. https://ble.ir/S_M_Kheradmand
- 1378 *سه شنبه - 27 مهر 1378 – 7 رجب المرجب 1420 – 19 اکتبر 1999 • صبح پس از رسیدن به مدرسه خاطره ی اولین نماز بچه های سوم را که دیروز اقامه کردند نوشتم تا اگر نوشته ی خوبی شد چاپ کنیم و به یادگار به آن ها دهیم. • امروز بیشتر به کارهای جاری، مطالعه و نوشتن رسیدم. • تلفن زدم جهت قرار با آقای شیخ الاسلامی. • نماز پنجم ها را با ادامه ی داستان یاقوت و تشرّف دوباره اش خدمت حضرت در راه حج، پی گرفتم. از این موضوع گریزی زدم به عظمت اهل بیت علیهم السلام که دعا می‌کنم آن گونه که بایسته است در ذهن بچه‌ها بماند. در این میان عزیزی پرسید که پدرهای کلیساها که در دین خود متدیّن هستند به بهشت می روند؟ که گفتم اگر ندانند دین حق را و متدین آن چیزی باشند که فکر می‌کنند درست است شاید امیدی باشد اما اگر بفهمند و نپذیرند نه! جای صحبت بیشتر و استفاده از مباحث مختلف دیگر دارد! آن چه الان - در مدرسه - به ذهنم رسیده بردن نوار مرحوم خبازیان است و داستانی که ایشان می گوید درباره سنی ای که ماه رمضان غذا می خورد چون می دانست اگر ولایت نداشته باشد گرفتار است و می خواست لااقل گرما و گرسنگی نکشد! جالب خواهد بود پخش این داستان از نوار. • برای چهارم ها احکامی درباره ی قرار گرفتن دست و انگشتان پا در سجده گفتم و به عظمت اهل بیت علیهم السلام اشاراتی داشتم مثل پنجم ها؛ برای پنجم ها تشرف دوم جناب یاقوت را نگفتم. کلاس های چهارم حضور خوبی دارند و پنجم ها سرحال تر و شلوغ ترند؛ به هر حال دعا می کنم خدا توفیق خدمت دهد. • بعد از پیگیری وضعیت امور نمازخانه با آقای مشکینی گفتگویی ‌کردم؛ با آقای ترقی درباره دقت بیشتر و وقت تخصصی تر و کار حساب شده تر برای رفع مشکلات عُمقی بچه ها و از دانش آموز ... در کلاس دوم و گفتگویم با آقای کاویانی و دکتر برجعلی سخن گفتم و سعی در ترغیب مدرسه برای آوردن یک متخصص! • آقای مهندس حقیقی هم تقریبا همه ی صحبت ها را ‌شنیدند. • خدایا در این دل شب (27 مهر78؛ساعت حدود 12) از شب میلاد امام جواد علیه السلام که می نگارم دلم می تپد برای خدمت به تو و بندگان تو. خدایا به حق جوادالائمه علیه السلام، جوانی من را در راه ولایت و معرفت و راه امام زمان علیه السلام قرار بده و مرا فدائی آل الله و مکتب حقه ی شیعه بگردان. خدایا! تو را به جوادالائمه قسم دستم را آنی و کمتر از آنی از دامان پر مهر علی و آل علی علیهم السلام جدا مگردان! آمین. https://ble.ir/S_M_Kheradmand
- 1380 * یکشنبه – 27 آبان 1380 – 2 رمضان المبارک 1422 – 18 نوامبر 2001 • ر زنگ دینی پنجم دبستان، با ورود به کلاس و آرامش نسبی بچه‌ها شروع کردم به خواندن دعای «یا علی یا عظیم ...»؛ آرامش در کلاس حاکم شد. نواری را زدم که ابتدا دعای سلامتی حضرت و بعد دعای «اللهم اصلح» دو مرتبه و بعد زیارت آل یاسین با صدای آقای فرهمند در آن ضبط شده بود. در حال پخش دعای اول کارت‌های دعای «اللهم اصلح» را در کلاس پخش نمودم؛ بعد با شنیدن صدای دعای «اللهم اصلح» (که برای بچه‌ها به علت تکرار در زنگ نمازشان آشنا و دوست داشتنی است) همه شروع به همراهی نمودند. پس از پایان دعا نسبت به تذکر بچه‌ها در قرائت با توجهِ دعا اقدام نمودم و از کسانی که حواسشان کاملاً جمع نبود خواستم این بار دعا را با دقت بخوانند و سپس ادامه ی نوار را گذاشتم و دوباره دعا پخش شد ... پس از آن صدای ضبط را کم کردم و نوای دعا زیر صدای سخنم بود ... از شب میلاد گفتم و فرشتگان ... از شب میلاد امام عصر علیه السلام گفتم و آرزوی همه برای دیدار او .... از میلاد گفتم و این که امام عسکری علیه السلام در هنگام دیدار ایشان خدا را شکر نمودند ... از پیرمردهایی گفتم که جمعه‌ها در آرزوی دیدار امام تا به ظهر ندبه کرده‌اند و ظهر تا به عصر چشم انتظار .... از ماه شعبانی گفتم که رفت و این شعبان هم نیامد ... از روزی گفتم که او می‌آید و کاش در ایام حیات ما باشد ... • کتاب‌های دینی را گشودیم و درس مربوط به روزه که آخرین درس کتاب بود خواندیم و توضیحاتی دادم و سپس برگه‌ ای را در کلاس پخش نمودم. • در زنگ نماز کلاس سوم: اذان، اقامه و نماز؛ نوار نماز با صدای خودم پخش شد و بچه‌ها نماز را با نوار خواندند. دعای بین دو نماز و بعد هم نماز عصر. • در بین دو نماز تذکری راجع به برخی از کارهای خوب و پر ثواب در ماه مبارک با توجه به خطبه پیامبر صلی الله علیه و آله دادم؛ همچنین برگه ای به جهت نماز خوب شان، به همه داده شد تا رنگ کنند و در دفترشان بچسبانند. این کار ساده ایست ولی بچه ها خیلی دوست دارند. • زنگ نماز مشترک دانش آموزان چهارم «الف» و «ب» (دبستان پسرانه ی صلحا) هم به خوبی برگزار شد. • نمازها را بچه‌ها با نواری که با صدای خودم ضبط کرده ام خواندند. (فُرادا ولی با نوار) • بین اذان و اقامه دعای سلامتی و فرج حضرت و بعد از نماز ظهر دعای ماه مبارک؛ بعد از دو نماز زمانی داشتیم برای فرستادن صلوات. https://ble.ir/S_M_Kheradmand
- 1380 * پنجشنبه – 8 آذر 1380 – 13 رمضان المبارک 1422 – 29 نوامبر 2001 • ابتدای زنگ دینی کلاس پنجم، کتابی را که در عربستان با ترجمه ی فارسی به بچه‌های ایرانی داده بودند و محتوای آن بر علیه ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام بود به بچه‌ها نشان دادم. از جنایات وهابیان و قتل عام‌هایشان گفتنم تا ذره‌ای از خباثت دشمنان اهل بیت علیهم السلام بر بچه‌ها روشن شود و بعد گفتم که این‌ها تلاش می‌کنند تا دنیا و آخرت ما را بگیرند و بدانید که هیچ چیز را در مقابل ولایت اهل بیت علیهم السلام ندهید. • در اینجا با توجه به مطالعات گذشته ام و شرایط هر یک از دو کلاس، اهمیت ولایت اهل بیت را مطرح نمودم که اگر معلمی بخواهد بحث کند نمی‌شود از روی آن چه من گفته‌ام بگوید. بلکه باید با توجه به شرایط کلاس و برخوردهای گذشته‌ای که دیده و مطالعات خود بحث را باز کند. مثلاً به خالد بودن دشمنان اهل بیت در جهنم اشاره و این که دوستان اهل بیت سرانجام به بهشت خواهند رفت پرداخت. اشاره‌ای کردم که جهنم هم برای خود سختی‌های زیادی دارد گرچه از عذاب جهنم نگفتم اما همین قدر که گفتم برایشان اهمیت بحث جا افتاد به لطف الهی. • خلاصه ضمن تذکّر به بحث ولایت و اهمیت اعتقادات شیعه، توجه به عبادت و نماز و اطاعت خدا را هم اشاره نمودم. سپس جواب‌های امتحانِ گرفته شده در اول هفته را توضیح دادم و بعد پلی کپی‌ها را پخش نمودم. • برگه‌های امتحان توسط ولی امضا شده و آورده شود. * شنبه – 10 آذر 1380 – 15 رمضان المبارک 1422 – 1 دسامبر 2001 • در زنگی های دینی دو کلاس پنجم دبستان، پس از تلاوت بخشی از دعای توسل که مربوط به امام حسن مجتبی علیه السلام است، ابتدا کسانی که مجلات امام مهربانشان را آورده بودند به همراه برگه ای دیگر مربوط به برنامه های قبل، به دوست دیگرشان دادم تا تصحیح کند و بیاورد. سپس به آیاتی که در قرآن درباره ی اهل بیت علیهم السلام - فرداً یا جمعاً – آمده، اشاره کردم و برخی از آن ها را خواندم. برخی از بچه‌ها هم با توجه به درس‌های قبلی و برنامه‌های تابستان برخی آیات را از حفظ بودند که به عنوان شاهد بیان کردند. سپس اشاره ای به آیه ی تطهیر و ترجمه آن نمودم و این که ما جلوه ی این آیه را در داستان به خوبی می‌بینیم و آن داستان حدیث کساء است. سپس کلیاتی از این داستان گفتم و بعد قسمت آخر حدیث شریف را که در شرافت و آثار ذکر و خواندن این حدیث است بیان نمودم و سپس با خواندن بخش‌هایی از حدیث شریف کساء از روی مفاتیح و ترجمه ی آن، سخن پیرامون آن داستان را به اتمام رساندم. بچه‌ها به لطف و عنایت حضرت صدیقه سلام الله علیها به خوبی می‌شنیدند. با توجه به اشاراتی که در جلسه ی قبل به بخشی از این حدیث کرده بودم، (خطابِ پروردگار به ملائکه در عظمت مقام آل الله) این ارتباط برای بچه‌ها شیرین قرار گرفت. پس از تلاوت گزیده‌ای از حدیث شریف کساء، سکوت کردیم تا هر کسی هر دعایی می‌خواهد بکند سپس آیه ی تطهیر را با خط زیبایی پای تخته نوشتم و بچه‌ها در دفتر خود نوشتند. تصویری زیبایی هم از این روایت در اختیارشان قرار گرفت که خیلی در درک مطلب مفید بود. • در زنگ نماز سوم دبستان، اذان توسط یکی از بچه‌ها و دعای فرج مطابق قرار میان اذان و اقامه خوانده شد. توضیحی راجع به برخی برنامه‌های جاری کلاس دینی و نماز مثل جمع آوری و بررسی مجلات مربوط به نمیه ی شعبان دادم و تقدیر از برخی عزیزانی که از ابتدای سال حضور بسیار خوبی در نمازخانه داشته‌اند و کسانی که پس از مدتی خود را تغییر داده‌اند. به حفظ اذان توسط همه به طور جدی توجه توجه دادم. • اقامه ی نماز اول توسط یکی از بچه‌ها و دعای «یا علی یا عظیم» و پخش دعا توسط خود بچه‌ها انجام شد. دعای «اللهم ادخل علی اهل القبور» هم توسط خودم خوانده شد. اقامه ی نماز عصر توسط یکی از معلمان میهمان و به امامت ایشان انجام شد. https://t.me/S_M_Kheradmand
- 1379 * شنبه – 24 آذر 1380 – 29 رمضان المبارک 1422 – 15 دسامبر 2001 • در زنگ های دینی کلاس پنجم دبستان، بحثی را تحت عنوان قیامت و ولایت ارائه کردم؛ این کلاس را ضبط کردم تا بعد در اختیار جناب آقای سیدرضا میرغنی قرار دهم تا بشنوند و نکاتی که به ذهنشان می رسد بیان کنند. • ابتدای جلسه با آمدن مثال از کسانی که عُمر خود را در راه خدا گذرانده‌اند و کسانی که عُمر خود را علیه دین خدا سپری کردند این سؤال را مطرح کردم که آیا این‌ها با هم مساوی هستند؟! آیا اگر دنیای دیگری بر حسب عدل و رحمت نباشد، می‌شود این افراد را پاداش و یا مجازات داد؟! آیا کسی که قاتل یک سوم سادات تا روز قیامت است (عمر بن خطاب) به جهت کشتن جناب محسن بن علی علیهما السلام، با کسی که حاضر نیست دانه ای از دهان مورچه‌ای به ظلم بگیرد (امیرالمؤمنین علیه السلام) مساوی هستند؟ آیا هر چقدر در دنیا یکی را مجازات کنند یا هر چقدر پول و غذا دهند اولی واقعا با ان همه جنایت عذاب می‌شود و دومی با آن همه خیر و خوبی پاداش می‌بیند! بعد با تلاوت آیه ۲۱ و ۲۲ سوره جاثیه و ۳۶ سوره ی قیامت و توضیح، وارد شرح احوال قیامت شدم. آیه ۱ و ۲ سوره مبارکه ی حج را در حد بچه ی پنجم دبستانی توضیح دادم و بعد با این سؤال که در این وضعیت روز قیامت چه چیزی به درد ما می‌خورد و ما را فریاد رسی می‌کند، حدیث ۲۸ و ۵۱ از کتاب شریف «سیمای علی علیه السلام به روایت اهل سنت» ترجمه ی «علی و السنه» اثر مرحوم علامه سید هاشم بحرانی، را خواندم و سخن را به گوهر عظیمی رساندیم که همه جا راهگشا است، مخصوصاً در اوضاع بحرانی قیامت: ولایت و محبت چهارده معصوم علیهم السلام. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ. • در زنگ نماز کلاس سوم دبستان، بین دو نماز به جهت توسل به امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام جهت آمرزش گناهان بخش اول نادعلی را همراه ۱۱۰ یا علی خواندیم. بعد به جهت عید سعید فطر قدری نام امیرالمؤمنین را به شادی خواندیم و بر دشمنان آن حضرت لعن فرستادیم. لعن بر اولی و دومی و سومی .... لعنت شیعه بر اولی .... لعن علی عدوک یا علی ... • برگه ای که حاوی نظرخواهی از زنگ‌های نماز و دریافت پیشنهادات خانواده‌هاست ارسال شد (در پاکت) که تا 29 آذر بازگردانده شود. https://eitaa.com/s_m_kheradmand
- 1378 * شنبه - 20/9/1378 – 2 رمضان المبارک 1420 – 11 دسامبر 19999 • نزدیک ظهر به مدرسه آمدم. مقوای دعای یا علی یا عظیم را در نمازخانه نصب کردم. تعدادی از لیست های نمازخانه را نوشتم و نماز پنجم و نماز سوم را اداره کردم. • خدایا ماه رمضان است و ماه لطف تو، به نظر مرحمتی مرا توفیق خدمت عطا فرما. * یکشنبه - 21/9/1378 – 3 رمضان المبارک 1420- 12 دسامبر 1999 • در کلاس های دوم دبستان، تمارین درس سوم و چهارم را حل کردیم و جواب هایش را برای بچه ها گفتم. بعد درباره ی کلمه ی اصول دین صحبت کردم؛ گرچه گمان می کردم که می دانند ولی نمی دانستند! • درباره ی اصول دین به آن ها تکلیف دادم که از مادر خود بپرسید و بنویسید و بیشتر از پنج خط شود. تکلیف دوم آن که درس ۵ و ۶ و ۷ روانخوانی کار شود. • در کلاس سوم از آقای محمدی و آقا مرتضایی خواستم لحظاتی را باشند؛ تا سوال ۱۴ جدولی که داده بودیم حل کردم تا جواب های اشتباه را تصحیح کنند؛ بعد تعدادی از بچه‌ها خاطره رفتنمان به مسجد را خواندند. • نماز کلاس پنجم و بعد هم نماز کلاس چهارم که تقریباً بدون کار اضافی گذشت. • جلسه ای درباره ی برگزاری نماز مشترک چهارم و پنجم تشکیل شد عمدتاً با مخالفت بنده فعلاً به نتیجه ای نرسید! * دوشنبه - 22/9/1378 – 4 رمضان المبارک 1420- 13 دسامبر 1999 • سر زنگ کلاسم رسیدم مدرسه. ادامه ی جدولی که داده بودم حل کردم و تعداد دیگری از بچه هاس سوم خاطره ی اردوی مسجد را خواندند. • نماز کلاس پنجم و کلاس سوم به خوبی گذشت؛ به لطف الهی بچه ها شکل گرفته اند. https://ble.ir/S_M_Kheradmand
- 1378 * سه شنبه- 7 دی 1378 -19 رمضان المبارک 1420- 28 دسامبر 1999 • به جهت حضور دیشب در مراسم احیا، حدود ساعت یازده و سی و پنج دقیقه به مدرسه رسیدم. • آقای بنکدار (رحیم) برای پنجم ها راجع به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام صحبت کردند و برای چهارم ها خودم درباره ی بهترین دعا در این شب ها یعنی دعای برای فرج امام عصر علیه السلام صحبت کردم که الحمدلله منقلب شدم در حین صحبت اشک ریختیم و بچه‌ها هم همراهی کردند. *یکشنبه – 12 دی 1378 – 24 رمضان المبارک1420 – 2 ژانویه 2000 • در کلاس های دوم دبستان، درس های ۶ و ۷ را پرسیدم. قرار شد درس ۷ را دوباره بخوانند و شعر را حفظ کنند چون گروهی حفظ نبودند. درباره جزوه ای که از کارهایشان تشکیل خواهد یافت سخن گفتم: «در نظر دارم جزوه ای از کارهای جالب برای دومی ها درست شود و با عنوان صفای غدیر که طرح آن را از آقای فارسی - معلم هنر - خواسته‌ام طراحی کنند تکثیر شود». • یک برگه A5 دادم و گفتم کادری در آن باز کنند و هرچه می خواهند در آن قاب بکشند و بعد در قسمتی از آن بنویسند: ما همه فرزندان مولای مهربانیم، ما یاران حضرت مهدی امام زمانیم؛ بر تمیزی و زیبایی آن تاکید کردم. گفتم نام هایشان را پشت برگه بنویسند. تاریخ بزنند و اگر از کسی کمک گرفتند بنویسند. • به بچه‌های سوم در حین خواندن بخش آخر کتاب - درباره روزه و نماز - گروه گروه تکلیف دادم. مثلاً ۳ نفر اذان را همراه ترجمه‌اش، گروهی یک سوره که بعد از حمد می توان خواند با ترجمه اش، گروهی تشهد با ترجمه اش، سوره ی مبارکه ی حمد و ترجمه اش، ذکر رکوع و ترجمه اش، اقامه و ترجمه اش و تعداد باری که باید بگوییم و ... در دفتر بنویسند و یاد بگیرند. • نماز پنجم به خوبی گذشت؛ نماز چهارم ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم. آقای فلاحی آمدند و بچه ها را ساکت کردند. یکی از بچه ها اعتراض جالبی کرد! وقتی از نظم می گفتم و وعده می دادم دانش آموز هاشمی گلپایگانی گفت: «آقا شما از اول سال همین مطلب – پاداش به نظم کلاس - را گفته اید اما عمل نکردید! ما ساکت هم که هستیم شما عمل نمی کنید!» دیدم چقدر حواسم از زمان پرت است و منتظر ایجاد یک حالت آرمانی در نمازخانه هستم. حرفش را پذیرفتم و گفتم که به زودی وعده ی داده شده را انجام می دهم. https://t.me/S_M_Kheradmand
- 1379 * یکشنبه – 14 فروردین 1379 – 26 ذی الحجه 1420 – 2 آپریل 2000 • بسم الله الرحمن الرحیم؛ افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد. آغاز تدریس ها و فعالیتم در سال جدید. زنگ اول کلاس دینی دوم «ب» و بعد دوم «الف» در دبستان صلحا. نام درس: معصومین علیهم السلام. • ابتدا فرصتی برای مطالعه و تسلط بچه ها بر محتوای کتاب را دادم و بعد به شکل مسابقه به ترتیب باید در دو گروه نام ائمه علیهم السلام را می‌بردند. نیم کلاس این طرف و نیم کلاس آن طرف. ادامه ی مسابقه موکول شد به هفته آینده و کتاب ها را جمع کردم. بنا شد برای هفته آینده کاسه ای آورند برای گرفتن وضو در مدرسه و نام ائمه علیهم السلام را برای هفته بعد بلد باشند. به معلمان دوم هم گفته شد که راجع به این دو مطلب درطی هفته در کلاس توجهاتی داشته باشند. • در کلاس های سوم دبستان، تاریخ کنفرانس ها و گروهی که باید کنفرانس دهد اعلام شد. بعد دو درس از کتاب خواندیم و کتاب ها را جمع کردیم. محتوای کلاس «الف» را ضبط کردم برای غلط گیری و اصلاح به آقای مرتضایی دادم؛ کلاس «ب» از آقای ترقی دعوت به حضور کردم که آمدند و بعد باید نکات را از ایشان جویا شوم. • نماز کلاس پنجم به جهت جابجایی های برنامه حذف شده است!! • در نماز چهارم داوطلبان بعضی فعالیت ها را پرسیدم و نماز خواندیم. مسؤول تعیین کردیم و بعد داستان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و مرد یهودی و عبور از رود را تعریف کردم که صبح هم برای دوم ها گفته بودم. برگه هایی را جهت گرفتن تأیید و نصب در تابلوهای مدرسه به آقای ترقی دادم که تأیید شد. طرحی برای اقامه نماز دوم ها داشتم که آن هم تأیید شد. * دوشنبه – 15 فروردین 1379 – 27 ذی الحجه 1420 – 3 آپریل 2000 • نزدیکی های ظهر به مدرسه آمدم. • در زنگ نماز سوم ها، فیلم جناب علی بن مهزیار را نشان دادم و نماز خواندیم. • ظهر در جلسه ای راجع به نماز پنجم صحبت کردیم که در بین چند طرح زیر دومی تصویب شد: ۱- نماز در ساعت ۲ تا ۲:۳۰ خوانده شود.۲- زنگ نماز فعالیت‌های خودمان و زنگ تفریح بعد از ظهر نماز.۳- بین زنگ ۵ و ۶ بعد از ظهر نماز. • دیروز دانش آموز احمدیه مهر کربلایی را به جهت رسیدن پدر و مادرش از کربلا به من داد. اللهم ارزقنا زیارت الحسین فی الدنیا و شفاعته فی الاخره. دانش آموز خرازی کلاس دوم یک دفترچه ی «نوری در ظلمت» را هدیه داد و دانش آموز طاهرزاده یک کارت پستال بسیار بسیار کوچک. خداوند همه دوستداران امیرالمؤمنین علیه السلام را دلشاد نماید. http://sm-kheradmand.com
- 1379 * دوشنبه – 22 فروردین 1379 – 5 محرم 1421 – 10 آپریل 2000 • صبح به جهت اجرای امور جاری به مدرسه رفتم؛ در مراسم عزاداری صبح هم شرکت کردم. خدا را شکر بچه ها از حضور من خوشحالی می کنند. تا قبل از ظهر کارهای جاری ام را انجام دادم. زنگ نماز سوم «ب» از اذان و اقامه مسابقه دادیم و بعد نماز خواندیم. در مسابقه ی اذان و اقامه هر کسی یک تکه از آن را می‌گفت به ترتیب تا برنده معلوم شود. بعد درباره نجاستِ خون سخن گفتم که باز اشتباه می کردند. • برای نماز کلاس پنجم آقای بنکدار را دعوت کرده بودم؛ در نماز خانه برای بچه ها چنین گفتند در مسائل مختلف، تمرین به موفقیت می‌انجامد و در مسائل مذهبی هم. بعد اشاره به اهمیت نیت نماز و محرم و نامحرم کردند. گفتند که مطابق حدیثی از پیامبر بر بچه ی ممیز مراقبت در محرم و نامحرم واجب است. • خدا را شکر بچه ها نسبت به این سخنرانی های بین نماز استقبال خوبی کرده اند و نسبت به مداحی کردن هم. • عصر دانشگاه نرفتم. جلسه ی معلمان مدرسه بود. برخی قسمت های صحبت آقای مشکینی در جلسه ی امروز: مسابقات قرآن مدرسه در سه بخش حفظ و ترتیل و قرائت. تشویق بچه ها به مسابقات و کار کردن با بچه ها در همه ی زمینه ها. مسابقه نهایی قرآن. * سه شنبه – 23 فروردین 1379 – 6 محرم 1421 – 11 آپریل 2000 • صبحانه در مدرسه خوردم و به مراسم نرسیدم. کارهای قبل خود را جمع و جور کردم. در کلاس های دینی کنفرانس‌هایی انجام شد که بد نبود. • نماز سوم «الف» آخرش قدری به هم ریخته بود. خسته ام کردند! • برای نماز پنجم ها که آقای بنکدار قرار بود بیاید نیامدند؛ کمی عزاداری کردیم و سینه زدیم. • بچه های چهارم را به مسجد جامع غدیرخم (ضرابخانه) بردیم و پس از نماز آقای مجدِ هاشمی – امام جماعت مسجد - صحبت کرد و بعد قدری عزاداری کردیم و سینه زدیم. در این میان یک خانمی که ظاهراً کسالت داشت از پشت پرده ی خانم ها به قسمت مردانه آمد؛ بچه ها را ساکت کرد و شروع کرد برایشان به حرف زدن؛ من سینه زنی را ادامه دادم ولی و به طرف من حمله کرد. چند تا خفه شو به من گفت و بعد عینکم را از صورتم برداشت و پرت کرد. همه ساکت بودند و خلاصه خیلی به بچه ها برخورد و ناراحت شدند. https://ble.ir/S_M_Kheradmand