eitaa logo
128:)🇵🇸
468 دنبال‌کننده
541 عکس
59 ویدیو
4 فایل
آشفته‌نویسی:)... *و خدا از ما نگیرد نعمت آشفته حالی را [ https://daigo.ir/secret/4633835173 ]
مشاهده در ایتا
دانلود
-
128:)🇵🇸
-
آدمی‌زاد است دیگر ، روزهایی می‌رسد که چنان خسته می‌شود ، چنان زیر بار زندگی غمگین میشود که یادش می‌‌رود.. آنچه که یک عمر مرور کرده است اما ، بودن آدم هایی که تسلی می‌شوند بودن آدم هایی که یادمان می‌اندازند.. یادم می‌اندازند عشق را ، محبت را که یادمان می‌اندازن هنوز میشود صبر کرد یادمان می‌اندازند زندگی آنقدر ها بد نیست... آدمهایی که باید باشند تا ما حضور خدا را بیشتر حس کنیم... بودنشان توان می‌شود.. نیرو میشود و یادآوری‌شان ما را باز روی پا نگه می‌دارد..!
هدایت شده از • حضرت قلب‌ •
منو تو دریای غمت غرق میکنی تو با همه فرق میکنی
خیلی وقته برای شما ننوشتم... خیلی وقته که باشما حرف نزدم.. خیلی وقته دور شدم.. تنها شدم... خیلی وقته رها شدم.. کدر شدم... آه آقاجان کدر شده ام... من بیهوده شده ام... بیهوده شدن از تنها شدن هم سختره از رها شدن دردناک‌تر بیهوده شدم ، تهی..‌ کدر و بیهوده شدم و از خجالت است که گردنم کج شده... از خجالت است که مدت‌ها ننوشتم...‌ من دور شدم... چقدر بدم ، و این را خوب میفهمم این روزها... این روزهایی که کدر و بیهوده ام ... ولی آقا جان، من دوستتون دارم... هنوز این دل کدر شده تا نام شما رو میشنوه ادب می‌کنه ، بغض می‌کنه.. هنوز غم دوری و فراق منو میسوزونه ها.. کاش نجاتم بدید از این بیهودگی... به خدا که خسته شدم.. نجاتم بدید که من از دست خودم خسته ام.. من دلتنگم... نه فقط برای کربلا برای اون خود نزدیکم به شما... منو از دست خودم نجات بدید...💔 در این بیهودگی دارم غرق میشم.. بدون شما نمیتونم.. دلم تنگه خیلی تنگ...💔
ما بدین در ، نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم از بد حادثه اینجا به پناه آمده‌ایم رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم...
-
دیر وقت بود.. اسمش را روی گوشی که دیدم تعجب کردم ، به قول خودش زنگ زده بود که مرا دعوا کند ، جدی بود .. با خودم گفتم کارم ساخته است ، متعجب و با ترس پرسیدم چیکار کردم مگه ؟! گفت خجالت نمی‌کشی؟! هر کجا میرم همش تویی ، همش جلو چشامی ، یکم اینورتر اونورتر نه ها همش جلو چشامی ، بابا یه خداحافظی باهات نکردم نگاه داری چیکار می‌کنی با من! بابا دست بردار بیا اینم خداحافظی... خسته شدم از بس توی‌ صحن ها تو رو دیدم.. خنده شده بودم دیگرکه پرسیدم بدون خداحافظی کجا رفتید مگه؟ گفت حرم امام رضا (ع).. یه بار خواستیم بی خبر بریم مگه گذاشتی ، والا اگه اینجایی چرا داری قایم موشک بازی در میاری بیا بهم بگو‌‌ این چه وضعیه همش هستی و نیستی آخه... بغض دیگر امان نداد و به هق هق تبدیل شد... میون اشک هام گفتم چیکار کنم این دل رو آخه ؟ خودش بدون من می‌ره.. بی خبر مثل شما می‌ره.. می‌ره و مو‌ندگار میشه... دله دیگه.. دلم اونجاست و جسمم هم هوایی اونجا...