eitaa logo
ساحل رمان
8.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
945 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاهش کهکشان را تاب می‌داد... شب تاریک را مهتاب می‌داد... اگر یک دست در تن داشت عباس تمام کربلا را آب می‌داد... خبری بی‌نظیر در راه‌ است... منتظر باشید🙂🙃 🖤@saheleroman🖤
🍁 مرا چه جای دل ♡ باشد چو دِل گشته‌ست جای تو... :) 👤 🍃@saheleroman🍃
🍁 دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا؟ 👤 🍃@saheleroman🍃
✨ ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان جآن به غم‌هایش سپردم، نیست آرامم هنوز... 👤 🏝📚@saheleroman📚🏝
🌱 ﴿رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند﴾
﴿ذوق یک لحظه وصال تو به آن می‌ارزد که کسی تا بقیامت نگران بنشیند...﴾
🌱 🌿!مگذرازمن؛ اۍڪھ‌درراه‌توازهستےگذشتم...
🍃 سلام خدا قوت:) داشتم عکسای کانال رو میدیدم دیدم چقدر کتابخونه تون قشنگه😃😍 منم دلم همچین کتابخونه ای میخواست واسه همین به دوستام گفتم خواستین کادو تولد بیارین فقط کتاب نشد دو نفر یه کتاب نشد سه نفر... چند روز پیش از یه دوستام شنیدم که یه شهید مدافع حرم بودن که قبل از شهادتشون البته😅هرچی کتاب میخریدن و میخوندن، نذر فرهنگی میکردن😊 یکم فکر کردم دیدم چقدر خوب مثلا من خودم بار ها شده یه کتاب بخوام و برم کتابخونه شهرمون اما نداشته باشنش... منم توانایی خریدشو نداشته باشم بعضیاشم خریدم،دیدم بقیه نیاز دارن اما کتابخونه نداره نیت کردم کتابامو نذر فرهنگی کنم وقتی خوندم بدم بره:) نمیدونم چرا اما دلم خواست بهتون بگم😁 میدونین فکر کنین به کتاباتون چشم دارم😄 هیچی دیگه😂 عاقبتتون بخیر♥️😊 ❣@saheleroman
______🦋______ امشب یه شعر ویژه از طرف نویسنده داریم براتون😍 منتظر باشیــــــ🤩ــــــد.... پ.ن: رفقاتون رو هم دعوت کنین، شعرخونی دسته جمعی مزه داره😋 ❣@saheleroman
و امــــــــــ😍ــــــــا رو نمایی از این شعر برای دوستان ساحلــ🏝ــــے...
دخترم با تو سخـن می‌گويم گوش کن! با تو سخـن می‌گویم زندگي در، نگهم گلــــزاريست ‏ و تو با قامت چون نيــلوفر شاخه ي پر گــ🌱ــل اين گلزارے من به چشمان تو يک خرمن گــ🌸ــل مے‌بینم گل گیسو، گل لب‌ها، گل لبخند شباب گل عفت ، گل صدرنگ اميــ✨ــد ‏ گلــ فرداي بزرگ گلــ فرداي سپيد من به چشمان تو گلــــهای فراوان دیدم مےخرامی و تو را مےنگرم... چشم تو آينه ي روشن فــ💡ــرداي من است ‏ تو همان خُرد نهالی که چنین بالیدے🌱 راست چون شاخه‌ے سرسبــ🌱ــز و برومند شدے... هم‌چو پرغنچه درختی همه لبخند شدی ديده بگشا و در انديشه گل چينان باش همه گلــ🥀ــچين گل امروزند... همه هســ🌎ــتے سوزند... ‏ کس به فرداي گل باغ نمےانديشد... ‏ آن‌که گرد همه گلـ ــها به هوس مےچرخد بلبل عاشــ❣ــق نيست ‏ بلکه گل‌چين سيه کرداريست🥀 ‏ که سراسيمه دود در پے گلـــہای لطيف ‏ تا يکي لحظه به چنگ آرد و ريزد بر خاک دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک تو گل شادابے به ره باد مرو غافل از بــــاغ مشو... اي گل صد پــ🌹ــر من! با تو در پرده سخن می‌گویــم: ‏ گل چو پژمرده شود جاي ندارد در بــاغ گل پژمرده نخندد بر شــ🥀ــــاخ... کس نگيرد زگل مُرده ســ🥀ــراغ دخترم با تو سخن مےگويم... گوش کن با تو سخن مےگویم... عشــ❣ــق دیدار تو بر گردن من زنجیریست و تو چون قطعه ی الماس درشــ💎ــتی کمیاب گردن آویز براین زنجیرے تا نگهبان تو باشم زحرامے در شــــب... خواب بر دیده من هست حرام برخود از رنج بپیچم همه روز دیده از خواب بپوشم همه شام دخترم ، گوهــر من! تو که تک گوهـــ💎ــر دنیــــای منے دل به لبخند "حرامے" مســ❌ــپار "دزد" را "دوست" مخوان چشم امید بر ابلیس مدار دیو خویان پلیدی که سلیمان رویند همه گوهر شکنند ‏ "ديو" کے ارزش گوهــ💎ـــر داند؟ ‏ نه خردمند بود، آن‌که اهریمن را، از سر جهــــل، سلیمان خواند دخترم! ای همه هستی من! تو چراغی، تو چراغ همه شبــــهای منے دخترم گوهــر من تو که تک گوهـــر دنياي منے تو یکے گوهر تابنده بے مانندے خويش را خار مبين ‏ ای سراپا المــ💎ــاس از حرامی بهراس ‏ قيمت خود مشکن ‏ قدر خود را بشناس قدر خود را بشناس ❣@saheleroman
ــــــــــــــــــ🌱❣️🌱ـــــــــــــــــ ؛ما 🍃 ┄┄┅┅┅❅ما❅┅┅┅┄┄ ✍🏻💙 حال نوشتن ندارم این روزها! دیدمت شاید بگویمت! بابت آن‌شب هم متاسفم! 🍃https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c🍃
🌱 ﴿دل ز تن بردی و در جانی هنوز دردها دادی و درمانی هنوز...﴾ ❣@saheleroman
هدایت شده از نمکتاب
🧐یادداشت‌های یک رمان اینترنتی خوان 💢 3️⃣ 🤯✍🏻اعتیاد می دانید چیست؟ یک عادت که خیلی بد است، ضرر دارد، بدبختت می کند، روز و عمرت را می سوزاند. 🌈✍🏻 من اما حس می کردم این از آن دسته هایی است که دارد روزم را رنگین کمان می کند و شب هایم را پرستاره. 🌍✍🏻 باور کنید همین هم هست که از 92 درصد دختران ایران‌ زمین بپرسید، همین را می گویند که... 📚✍🏻به‌ غیراز دوستانم، هدی و نرگس و مهدیه... خودشان مثل من رمان خوان بودند و حال، چند روزی است که برای خواندن درس‌ها برنامه ریخته اند و من را در منگنه‌ی درس درمانی گذاشته اند. 🧕🏻✍🏻نرگس می‌گفت: هر ماشین شاسی بلندی که از کنارم میگذره، حس میکنم آرتان یا آرشام یا دانیار یا علیرضا و امیر و دانیال الآن پشت فرمان نشستند. باذوق سرک میکشم. 😒✍🏻 اغلب یک پیرمرد مو سپید یا یک مرد جاافتاده کچل پشت فرمانه؛ هرچند که من قیافه بگیرم مثل دخترهای رمان، اون‌ها که نه دلبرند و نه دلداری برای من. 🙄✍🏻از این ‌همه کنف شدن خسته شدم. جوون های دوروبرم دو زار پول ندارند. تهش یک موتور دارند یا یک پراید پیت حلبی. خنده‌ام میگیرد از استدلال نرگس. 💰✍🏻مهدیه هم میگوید: من که پولدار دوروبرم نیست، اما الآن دلم نمیخواد یک پسر پولدار بیاد خواستگاریم. بس که رمانهایی که خوندم پولدارهاشون، بدبختی هاشون گریهم رو درآورد. همین بابایِ کارمند اداره آبم با خونه قسطیمون رو میپرستم. ❌✍🏻مخالفت میکنم و شروع میکنم به استدلال آوردن. اما میگوید: چرا در «آمین دعایت باشم» سه تا دختری که برای سه خانوادهی پولدار بودند از بس پدرشون به مادرشون خیانت کرده بود یا دعوا و مشکل بی‌توجهی داشتند، از خونه بیرون زده بودند؟ یا در رمان «این مرد امشب میمیرد» با اون زندگی سلطنتیشون همشون یکجور بدبخت بودند. ◀️ ادامه دارد... ╭┅──────┅╮ 📖 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯
🖤 با صد گله از درد فراق تو، خموش است گر هیچ ندارد دل من، حوصله دارد 🍂@saheleroman🍂
══✼°•|...♡...|•°✼══ ✨ دل‌را چنان به مهر تو بستم که بعد از این دیگر هوای دلبر دیگر نمی‌کنم...♡ 💎@saheleroman💎
یه خبر ویژه با کلییی جایزه😍😍😍 دلیل سکوت رادیویی امروز😅 اینجاست👇👇👇
🌱 كاسه شعرِ من از دست تو افتاد و شكست عاشقان! فرصت خوبيست، غزل جمع كنيد... ❣@saheleroman
این پویش ویژه رو از دست ندین😍😍
امشب یه خبر ناراحت‌کننده و خوشحال‌کننده رو با هم تو کانال داریم😄 منتظر باشید😉 ❣@saheleroman
✍🏻 دوست دارم بگویم دوستان عزیزم! سلام. برای شما نمی‌دانم، اما برای خودم، بودن کنار شما در این شب‌های بــ🌹ــهار و تابــ🍃ــستان و پائیــ🍂ــــز دل‌انگیز و شیرین بود. امشب هم که رمان تمام می‌شود، از حال شما خبر ندارم، اما دل خودم تنگ می‌شود برایــ❣ــتان! می‌دانم که شما هم مثل من، به جای زهرا نگران و خوشحال و غمگین شدید، به جای محمد تلاش کردید و تدبیر! همراه زهرا اداره یک زندگی نوپا را جشن گرفتید و...! ما همه شخصیت‌های اول زندگی خودمان هستیم؛ پر تلاش و امیــ💡ــد! فقط بگویم که خودم این رمان را با تمام علاقه و محبــ💖ــتم به زندگی و مقدس‌ترین پیوند نوشتم. حتی قلمم با لذت روی کاغذها حرکت می‌کرد و از خود یادگاری به جا می‌گذاشت، خیلی ساعت‌ها فکر می‌کردم، بعد نقش و نگار می‌زدم بر کاغذ! فقط این که این داستان مجموعه‌ای از مشاوره‌های بیست ساله‌ام بود که میان اشک و اخم و لبخند به مراجعینم داده بودم. چینش تمام این وقایع یک زمان ۵ ساله برد. امیدوارم که بتوانم جلد دوم این کتاب (من‌نه؛ما) را هم شروع کنم، دعایم کنید! @saheleroman
البته خیلی ناراحت نباشید، چون رمان بعدی تو راهه😍 شنبه راس ساعت دو و نیم با رمان دوست‌داشتنی دیگه‌ای هستیم خدمتتون😉
اگر دوست دارید نظراتتون رو بفرستید تا برای نویسنده بفرستیم😍! نقداتون هم... اثر این رمان توی زندگی و تصمیماتون... خوشحال میشند🙂🙃... در ضمن تا پایان روز جمعه تمام قسمت‌ها پاک میشوند. چرا؟ چون بزودی چاپ میشود و ما در همین کانال مژده شو بهتون میدیم😍😍😍 ❣@saheleroman
سلامی دوباره😄 یه خبر خووووووووش😍 به دلیل درخواست فراااااواان شما عزیزان، رمان شیرین دوشنبه از کانال حذف میشه😍 از ما به شما نصیحت که رفقاتون رو جمع کنید و از این رمان شــــ😋ـــیــرین لذت ببرین. ❣@saheleroman
____________🌱❣🌱___________ ۲ . . 🏝 . . خنکای بادی که از دریچۀ کوچک بالای سرش می‌وزید هم، نمی‌توانست از حرارتی که وجودش را فرا گرفته بود ذره‌ای کم کند. رد قطره‌های عرقی را که از کنار شقیقه‌اش راه می‌گرفت، حس می‌کرد و دلش یک دریای آب خنک می‌خواست تا شاید کمی یا حتی لحظه‌ای آرام بگیرد. جوان کناریش یکی دوبار عقب و جلو شده بود و او را از حالش بیرون کشیده بود اما باز هم دلش تنهاییش را می‌خواست و خلأيی که هیچ دردی را حس نکند. دردی که ساعت‌ها بود در دستش می‌پیچید، هر چند لحظه یک‌بار رخی نشان می‌داد و باعث می‌شد که لب بگزد و چشم به هم بفشارد. باورش نمی‌شد از صبح تا به حال این‌طور زندگیش بالا و پایین بشود. شاید هم این قصه شروعش از صبح نبوده، از همان نوجوانی بوده، از اولین روزهایی که حسی متفاوت درونش شکل گرفته بود و حالا تازه متوجه می‌شد که خیلی حرف‌ها و کارها مثل همیشه تعبیر ساده ندارد و گاهی باید زبان دست و نگاه بلد باشی تا سرت سلامت باشد! این حرف‌های محمدحسین بود که در سرش می‌پیچید؛ نمی‌تونی از کنار نشانه‌ها راحت رد بشی! شایدم درست اینه که نباید رد بشی! رد نشانه‌ها رو که بگیری معماهای زیادی برات حل می‌شه! دلش محمدحسین را می‌خواست و نمی‌خواست! تنهایی خودش و دونفره‌هایشان را! دلش خیلی چیزها می‌خواست و نمی‌خواست! خواندن نشانه‌ها را...! ... ❌ 🍃https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c🍃