هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم ...🦋
.
#حافظ
#شعریجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هشتادوهفتم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
چای را داخل سینی میگذارم و میبرم تا اتاق، گوشی را قطع میکند و کمی بیش از حد عصبی است، میگوید:
- سرماخورده، حوصله هم نداره!
چای را مقابلش میگذارم و میگویم:
- چرا؟
طوری نگاهم میکند که شک میکنم که گفتهام چرا یا به درک! گفتم چرا شاید گفتم به درک، دایی!
میگويد:
- آدم جسمش که به هم میریزه، روحش هم دیگه روی روال نیست. این دوتا چفت هم هستند.
تب میکنه جسمت، روانت حوصلۀ بهترین دوستت رو نداره. روانت به هم میریزه، جسمت مزۀ غذایی رو که دوست داری رو نمیفهمه یا کلا لذت نمیبرم از خوردنش!
افسردگی میگیری، غذات کم میشه. غذات کم میشه، اعصابت ضعیف میشه، خوابت زیاد میشه!
میخندم و میگویم:
- البته الان شما بههم ریختهای، فکر کنم سودهجان آرامشش بیشتر بود.
چشم غره میرود و خندهام را ادامه میدهم نمیتواند قبول نکند، به قول خودش «حرف حق» میزنم، ادامه میدهد:
- یادته یه بار مادرت گفت که گاهی توی خواب کابوس میبینی و جیغ میزنی!
یادم بود، خوب هم یادم بود، چون شبهای کابوسیام کم نبود و روزش مثل زامبی میشدم.
- یه بار که اومدم خونهتون، تو شبش کابوس دیده بودی و مادرت حالش خوب نبود، رفتم توی آشپزخانه آب بخورم، ته ماندۀ ساندویچ سوسیت رو دیدم، چند روز بعد یه مقالۀ انگلیسی خوندم که افرادی که سوسیس رو به عنوان غذا استفاده میکنند، دچار کابوس میشوند.
سوسیس غذای جسمه، کابوس دیدن یه اتفاق برای روح و روانه!
نوع غذا ارتباط مستقیم داره با حال و احوال روانی.
دیگه حساب کن این همه فستفود و غذای بستهبندی با مزههای مصنوعی و رنگها با جسم و روان چه کرده آدم همهچیزخور شده بودم!
«شده بودم؟» در ذهنم میرود و میآید. «شده بودم؟» یعنی اوایل «نبودم»!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| 🌞 |
نتیجه اخلاقی: صبر کردن چیز خوبیه صبر کنید!🚶🏻♀
#شعریجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
و فرمود:
در حکومت حضرتش جای مخروبه
ای در زمین باقـی نمیماند الّا آنــکه
آباد میگردد.🏘🌱
•
.
#جمعه
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هشتادوهشتم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- نگاه به الان نکن، قدیم هرچی میخوردن میدونستن چیه، کِی و چرا باید بخورن.
اگر در ذهن شلوغت مسخره نمیکنی «فلسفۀ خوردن» داشتن!
حرف دایی درست است، ربط جسم و روح را میگویم اما برای پذیرش مقاومت و مخالفت درستتر است.
چون اگر بپذیرم باید عمل کنم.
میگویم:
- دایی شما همهچیز رو به هم ربط میدی!
میان این دقایق مزخرف لبخند قشنگ است روی لبش:
- برام جالب بود که چرا مخالفت نمیکنی، منتظر بودم.
و بلند میشود تا برود سر لپتاپش و میگوید:
- جوان امروز است و جهالتش!
همین نادانی هم داره پدرت رو درمیاره!
تو که قبول نمیکنی اما باز هم میگم هرکارت، ریز و درشت دقیقا اثر داره روی جسم و روحت!
روانی میکننت، مریض میکننت...!
سر برمیگرداند و زل میزند توی چشمم و تاکید میکند:
- هرکارت اثر داره هم روی خودت، هم روی خانواده، هم فامیل، هم شعر، هم کشور، هم جهان!
دهکدۀ رسانهای رو نگاه کن، اونور دنیا یه اتفاقی میافته اینور آشوب میکنند
این دوکلمه دیوانهام میکند، دقیقا دوکلمهای بود که مرا جذب کیان کرد.
اوایل چرا انقدر برای بودن کنار کیان دستوپا میزدم، حتی به دروغ افتاده بودم، هزار دروغ میگفتم تا همه را بپیچانم و خودم را به کیان برسانم و دورش مثل گیاه عشقه بشوم.
کیان همیشه میگفت یا بهتر بنویسم، همیشه اجازه میداد هرکاری انجام بدهم...
فحش میدادم نمیگفتی چرا؟
میخوردم، قهقهه میزدم، گریه میکردم، جیغ میزدم، زیبا میکردم، میرفتم، نمیرفتم نمیگفت؛ چرا میگفت؛ راحت باش برای هرکاری! خودش راحتتر بود!
البته راحتی سنگین آنها گاهی ناراحتی من را زیاد میکرد.
من از اینکه با من بود و با چندنفر دیگر مریض شده بودم، خودم میفهمیدم که طاقت ندارم، فقط جرأت اعتراض نداشتم. یک قانونهایی داشت که اجازه نمیداد هرجوری و هراعتراضی را در مقابلش رقم بزنی!
قانون خودش برای خودش شکستناپذیر بود اما نمیپذیرفت ما حدومرز نداریم!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
خیانت قصهی تلخیست اما از که مینالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را...!🪕
.
#شعریجات
#فاضل_نظری
SAHELEROMAN | ساحل رمان
••
کودکیهای من کنار تو بود، بین این صحنها بزرگ شدم! ... :)🚗
#سوژهجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
••
"ز غوغای جهــان فــارغ" به روایـــت
تصـــویر! ملــت شیــش لایـه لـــباس
میپوشن با پتو میان حرم، ایشون
بــدون جــوراب رو زمیـــن خوابیـــده.
سردش نیســت که هیچ، یه جوری
کیـف میکــنه با ماشــینش که انگار
داره شاسی بلند میرونه! 🚶🏻♀😂
••
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هشتادونهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
بعدها که با دخترهای دیگر دمخور شدم متوجه شدم که آنها هم ناراحت همیشه خندانند، زیبایان دلواپس، مهربانان عصبی!
دلم میخواهد با دایی حرف بزنم.
از چالههایی که با کارهایم در زندگی کندهام و حالوروز این چند روز که خودم هستم و خودم، تازه متوجه میشوم که چقدر گنداب بود، بوی بدش اذیتم میکند، اما دایی راه نمیدهد، نمیگذارد بگویم، نمیخواهد بشنود!
کیان اوایل پیامک عاشقانه بود و موسیقیهای شاداب، کیان اواسط تفریح بود و همهچیز من، کیان اواخر دستور بود و درخواست.
من اوایل حیران بودم و مست، اواسط بیعقل محض بودم و اواخر یک بَرده، شاید یک سگ دستپرورده که هرجایی کیان میخواست حتی پارس هم میکردم!
کسی تکانم میدهد و از جا میپرم؛ دایی است:
- هپروتگرد من!
نگاهش میکنم و اشاره میکند که بروم کنار لپتاپش!
فیلم لحظات آخر پدربزرگ را دیدن هیچ لذتی ندارد.
آن روز تلفن خانه که زنگ خورد همه خواب بودند جز من و مادر و بقیه، منظورم اینکه ظهر بود و شهر دلش میخواست در خماری بهار خواب باشد و ما چون با خماری تا ظهر خوابیده بودیم بیدار بودیم.
همین داییام بود که فراخوان رفتن به بیمارستان را زد، پدربزرگ حالش بد شده بود، 90سالی داشت، دوستش داشتم، کلامش شیرین بود، مثل بقیه با من تلخ حرف نمیزد، حتی با خطاهایم هم شیرین برخورد میکرد.
بیمارستان که رسیدیم، رسیده بود به عالم بیهوشی، جسمش بود با نفسهای کوتاه و تند، روحش هم بود که نفس بود ولی به هوش نبود، دم و دستگاههای زیاد هم وصل بود به سروصورت و سینهاش.
همه گریههای آرام داشتند و من چشمریز کرده بودم از ترسی که چه میشود؟
این ندانستن آینده و اتفاقات نقطه ضعف بزرگی است برای انسان!
تا اینکه ناگهان تمام شد.
پرستار و دکتر که دویدند من تازه حس کردم که وحشت ریخت توی وجودم!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| 🪶 |
مثل تاریکیِ شب که به هنگام طلوع،
گم شود در دل نور،
بهم آمیختهایم.
گرگ و میش دلمان تا به ابد پابرجاست!
#شعریجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
••
بشینی اینجا، یهدونه ازینا بگیری دستت،
بذاری زمین و زمان باهات حرف بزنن! :)🪐
••