ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت ششم بیچاره بودن کلافهاش کرده بود، سر پایین انداخت و
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل اول / قسمت هفتم
- من یه عالمه آت و آشغال خریده بودم فکر کردم حال میده، اما همشو توی دستشویی اتاقم بالا آوردم.
- واقعاً!
- فکر نمیکردم یه روزی ما مردا انقدر لجن بودیم،
فکر هم نمیکردم زنها راضی بشن با دست خودشون لجن بذارن دهن خودشون!
نفس عمیقش پر از دود هوای تهران شد و خط انداخت روی گلویش.
- منم فکر نمیکردم زن میشه دور انداختنی بدون اینکه مردا پشیمون بشن که وجود یه زن رو به گند کشیده باشن!
جواد دستانش را در هم پیچید و تا دردی که در قلبش میپیچد را قابل تحمل کند و آرام زمزمه کرد:
- مستند رو با یه شمارۀ ناشناس برای تمام دخترایی که قبلا به عنوان دوست میشناختم فرستادم،
حسم رو هم زیرش نوشتم!
آرشام حس کرد این تمام چیزی نیست که جواد را به هم ریخته است.
- جواد مطمئن نیستم تو به خاطر مستند این چند روز حالت بد شده،
واقعا چی شده؟
جواد حس کرد با این سئوال روحش مثل دستمال کاغذی مچاله شد،
ایستاد و قدم برداشت به سمتی که او را دور کند از آرشام.
نمیدانست گفتن «چه شدهها» با آرشام چه میکند؟
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• 🕯
[ما برای خدا هستیم و به سوی او باز میگردیم...]
هیچ وقت دلم نمیخواست دستام این جمله رو جایی بنویسن؛ اما دنیا باب دل ما پیش نمیره...
درگذشت مادر مهربان و گرامیِ سرکار خانم شکوریانفرد رو به این نویسندهی پر تلاش و صبور، تسلیت عرض میکنیم...
و امیدواریم که خود خدا قلبشون رو سرشار از آرامش کنه...
@SAHELEROMAN
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت هفتم - من یه عالمه آت و آشغال خریده بودم فکر کردم حال
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل اول / قسمت هشتم
مانده بود وسط همۀ چیزهایی که نمیدانست چرا هست و چه کند با بودنشان!
میان سردرگمیهایش آرشام از واقعیت پرسیده بود، واقعیتی که ناگفتنی بود.
سر پایین انداخت و با خودش زمزمه کرد:
- مهم نیس!
این را گفت و انگار کسی بر گلویش چنگ انداخت و فشرد و بغضی که این چند روز مانده بود را پاره کرد.
آب دهانش را قورت داد و چشم گشاد کرد تا خبری از اشک نباشد.
آرشام پا به پایش آمده بود و سکوت را شکست:
- خوبه!
مهم نیستها تو مرام تو سه روز سکوت داره!
مرامش؟
کدام مرامش؟
دنیا مگر برای کسی مرام هم گذاشته است؟
نفسی دردمند کشید و گفت:
- راس میگی؛
هیچ اتفاقی نیست که مهم نباشه،
هیچ چیزی نیست که بیاثر باشه،
همه چیز یه اثری داره فقط ما از بس که دیده بودیم برامون عادی شده بود،
زشتی رو زشت نمیدیدیم.
تن صدای غمدار جواد حال آرشام را خراب میکرد.
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
با این لینکها، راحتتر میتونی رمان رو مطالعه
کنی! این پیام با گذر زمان بهروزرسانی میشه.🎈
[ رمان #بگذارید_خودم_باشم ]
◆ قسمت اول
•
📖 قسمت پنجاهم
•
◆ قسمت صدم
•
📖 قسمت صد و پنجاهم
•
◆ قسمت دویستم
📖 قسمت دویست و پنجاهم
.
.
[رمان #عاشق_شو]
📖 قسمت اول
•
◆ قسمت دوم
•
📖 قسمت سوم
.
.
- به قلم نرجس شکوریانفرد
🌊•• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت هشتم مانده بود وسط همۀ چیزهایی که نمیدانست چرا هست و
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل اول / قسمت نهم
- چون انسانیم،
میفهمی؟
وجدان داریم.
آرشام نمیخواست جواد را عصبی کند،
راهحل نداشت حداقل تا وقتی که نمیدانست چه شده است.
- اگه آقا مهدوی بود،
میگفت،
اصل و نسبتون مثل خداست؛
خوبه،
اصالت دارید،
اینه که زشت رو زشت میدونید،
اگر هم حروم انجام دادید و همون موقع بیخیالی رد کردید،
دقت کنید شبش یا یه خورده بعدش حالتون خوب نیست،
این یعنی...
- یعنی وقتی من داشتم نقشه میکشیدم و سر یه غافلی رو شیره میمالیدم،
میفهمیدم دارم چه میکنم،
اون غافل هم میفهمید که داره میبازه!
آرشام با شنیدن این حرف و زنده شدن خاطرات تلخ دردی در سرش حس کرد و نالید:
- الان چی جواد،
الان چی تو رو به هم ریخته؟
با این حرف بغض گلوگیر سنگینتر خودش را نشان داد،
نفس عمیقی کشید تا نشکند.
نمیخواست،
الان نمیخواست،
نباید میخواست.
- آرشام تو رو به هرکی میپرستی برو،
نذار حرف بزنم!
آرشام دست گذاشت روی شانۀ جواد و کمی فشار دارد،
از حال جواد،
حال آرشام هم در هم شده بود و همین فشارِ دستش را بیشتر میکرد.
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••
برای خوشآمدگویی درست و درمون به اهالی جدید خانواده #ساحل_رمان، میخوایم یه چالش پر هدیه برگزار کنیم!😌
.
① هرکدوم از مخاطبین، هر تعداد از دوستانش رو دعوت کنه به کانال تا کـــــــــــــــل رمان #بگذارید_خودم_باشم رو بخونن، خودش و هر تعداد از رفقاش که تازه به جمعمون اضافه شدن رو وارد لیست قرعهکشی کتابمون میکنیم!📚
② و البته هرکی تعداد بیشتری از دوستانش رو دعوت کنه و باهم رمان رو مطالعه کنن، یه کیف پر کتاب بدون قرعهکشی بهش تعلق میگیره!🎒
.
کانال از این دستودلبازتر پیدا میکنی آخه؟🌝✌️🏻
#چالش
#با_رفقات_کتاب_بخون
••
ساحل رمان
•• برای خوشآمدگویی درست و درمون به اهالی جدید خانواده #ساحل_رمان، میخوایم یه چالش پر هدیه برگزار ک
••
فقط شروط شرکت در چالش رو یادت نره!
۱. از ¹دعوت دوستانت و همچنین ²پیامی که بهت دادن و گفتن "عضو شدیم و کل رمان رو خوندیم" برای ما شات بفرست. فقط در صورت ارسال این دوتا شات در قرعهکشی شرکت داده میشی!🎁
۲. مهلت شرکت در چالش تا پنجشنبه ساعت ۹ صبح هست.
۳. به دوستانتون بگید که اگه [واقعا عضو شدن و همـــــــهی رمان رو خوندن] بهتون اطلاع بدن تا حق دیگران ضایع نشه.
۴. تلاشت رو بکن که بیشترین تعداد از رفقات رو به جمع ما دعوت و ترغیب به خوندن رمان کنی تا کولهی پُر کتابِ بدون قرعهکشی رو از دست ندی!😎
••