eitaa logo
ساحل رمان
8.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
819 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت هشتادوهفتم » «رمان بگذارید خودم باشم» چای را داخل سینی می‌گذارم و می‌برم تا اتاق، گوشی را قطع می‌کند و کمی بیش از حد عصبی است، می‌گوید: - سرماخورده، حوصله هم نداره! چای را مقابلش می‌گذارم و می‌گویم: - چرا؟ طوری نگاهم می‌کند که شک می‌کنم که گفته‌ام چرا یا به درک! گفتم چرا شاید گفتم به درک، دایی! می‌گويد: - آدم جسمش که به هم می‌ریزه، روحش هم دیگه روی روال نیست. این دوتا چفت هم هستند. تب می‌کنه جسمت، روانت حوصلۀ بهترین دوستت رو نداره. روانت به هم می‌ریزه، جسمت مزۀ غذایی رو که دوست داری رو نمی‌فهمه یا کلا لذت نمی‌برم از خوردنش! افسردگی می‌گیری، غذات کم می‌شه. غذات کم می‌شه، اعصابت ضعیف می‌شه، خوابت زیاد می‌شه! می‌خندم و می‌گویم: - البته الان شما به‌هم ریخته‌ای، فکر کنم سوده‌جان آرامشش بیشتر بود. چشم غره می‌رود و خنده‌ام را ادامه می‌دهم نمی‌تواند قبول نکند، به قول خودش «حرف حق» می‌زنم، ادامه می‌دهد: - یادته یه بار مادرت گفت که گاهی توی خواب کابوس می‌بینی و جیغ می‌زنی! یادم بود، خوب هم یادم بود، چون شب‌های کابوسی‌ام کم نبود و روزش مثل زامبی می‌شدم. - یه بار که اومدم خونه‌تون، تو شبش کابوس دیده بودی و مادرت حالش خوب نبود، رفتم توی آشپزخانه آب بخورم، ته ماندۀ ساندویچ سوسیت رو دیدم، چند روز بعد یه مقالۀ انگلیسی خوندم که افرادی که سوسیس رو به عنوان غذا استفاده می‌کنند، دچار کابوس می‌شوند. سوسیس غذای جسمه، کابوس دیدن یه اتفاق برای روح و روانه! نوع غذا ارتباط مستقیم داره با حال و احوال روانی. دیگه حساب کن این همه فست‌فود و غذای بسته‌بندی با مزه‌های مصنوعی و رنگ‌ها با جسم و روان چه کرده آدم همه‌چیزخور شده بودم! «شده بودم؟» در ذهنم میرود و می‌آید. «شده بودم؟» یعنی اوایل «نبودم»! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| 🌞 | نتیجه اخلاقی: صبر کردن چیز خوبیه صبر کنید!🚶🏻‍♀ SAHELEROMAN | ساحل رمان
و فرمود: در حکومت حضرتش جای مخروبه‌ ای در زمین باقـی نمی‌ماند الّا آنــکه آباد می‌گردد.🏘🌱 • . SAHELEROMAN | ساحل رمان
- . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت هشتادوهشتم » «رمان بگذارید خودم باشم» - نگاه به الان نکن، قدیم هرچی می‌خوردن می‌دونستن چیه، کِی و چرا باید بخورن. اگر در ذهن شلوغت مسخره نمی‌کنی «فلسفۀ خوردن» داشتن! حرف دایی درست است، ربط جسم و روح را می‌گویم اما برای پذیرش مقاومت و مخالفت درست‌تر است. چون اگر بپذیرم باید عمل کنم. می‌گویم: - دایی شما همه‌چیز رو به هم ربط می‌دی! میان این دقایق مزخرف لبخند قشنگ است روی لبش: - برام جالب بود که چرا مخالفت نمی‌کنی، منتظر بودم. و بلند می‌شود تا برود سر لپتاپش و می‌گوید: - جوان امروز است و جهالتش! همین نادانی هم داره پدرت رو درمیاره! تو که قبول نمی‌کنی اما باز هم می‌گم هرکارت، ریز و درشت دقیقا اثر داره روی جسم و روحت! روانی می‌کننت، مریض می‌کننت...! سر برمی‌گرداند و زل می‌زند توی چشمم و تاکید می‌کند: - هرکارت اثر داره هم روی خودت، هم روی خانواده، هم فامیل، هم شعر، هم کشور، هم جهان! دهکدۀ رسانه‌ای رو نگاه کن، اون‌ور دنیا یه اتفاقی می‌افته این‌ور آشوب می‌کنند این دوکلمه دیوانه‌ام می‌کند، دقیقا دوکلمه‌ای بود که مرا جذب کیان کرد. اوایل چرا انقدر برای بودن کنار کیان دستوپا می‌زدم، حتی به دروغ افتاده بودم، هزار دروغ می‌گفتم تا همه را بپیچانم و خودم را به کیان برسانم و دورش مثل گیاه عشقه بشوم. کیان همیشه می‌گفت یا بهتر بنویسم، همیشه اجازه می‌داد هرکاری انجام بدهم... فحش می‌دادم نمی‌گفتی چرا؟ می‌خوردم، قهقهه می‌زدم، گریه می‌کردم، جیغ می‌زدم، زیبا می‌کردم، می‌رفتم، نمی‌رفتم نمیگفت؛ چرا می‌گفت؛ راحت باش برای هرکاری! خودش راحت‌تر بود! البته راحتی سنگین آن‌ها گاهی ناراحتی من را زیاد می‌کرد. من از این‌که با من بود و با چندنفر دیگر مریض شده بودم، خودم می‌فهمیدم که طاقت ندارم، فقط جرأت اعتراض نداشتم. یک قانون‌هایی داشت که اجازه نمی‌داد هرجوری و هراعتراضی را در مقابلش رقم بزنی! قانون خودش برای خودش شکست‌ناپذیر بود اما نمی‌پذیرفت ما حدومرز نداریم! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیانت قصه‌ی تلخی‌ست اما از که می‌نالم؟ خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را...!🪕 . SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• کودکی‌های من کنار تو بود، بین این صحن‌ها بزرگ شدم! ... :)🚗 SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• "ز غوغای جهــان فــارغ" به روایـــت تصـــویر! ملــت شیــش‌ لایـه لـــباس می‌پوشن با پتو میان حرم، ایشون بــدون جــوراب رو زمیـــن خوابیـــده. سردش نیســت که هیچ، یه جوری کیـف می‌کــنه با ماشــینش که انگار داره شاسی بلند می‌رونه! 🚶🏻‍♀😂 ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت هشتادونهم » «رمان بگذارید خودم باشم» بعدها که با دخترهای دیگر دمخور شدم متوجه شدم که آن‌ها هم ناراحت همیشه خندانند، زیبایان دلواپس، مهربانان عصبی! دلم می‌خواهد با دایی حرف بزنم. از چاله‌هایی که با کارهایم در زندگی کنده‌ام و حال‌وروز این چند روز که خودم هستم و خودم، تازه متوجه می‌شوم که چقدر گنداب بود، بوی بدش اذیتم می‌کند، اما دایی راه نمی‌دهد، نمی‌گذارد بگویم، نمی‌خواهد بشنود! کیان اوایل پیامک عاشقانه بود و موسیقی‌های شاداب، کیان اواسط تفریح بود و همه‌چیز من، کیان اواخر دستور بود و درخواست. من اوایل حیران بودم و مست، اواسط بی‌عقل محض بودم و اواخر یک بَرده، شاید یک سگ دست‌پرورده که هرجایی کیان می‌خواست حتی پارس هم می‌کردم! کسی تکانم می‌دهد و از جا می‌پرم؛ دایی است: - هپروتگرد من! نگاهش می‌کنم و اشاره می‌کند که بروم کنار لپتاپش! فیلم لحظات آخر پدربزرگ را دیدن هیچ لذتی ندارد. آن روز تلفن خانه که زنگ خورد همه خواب بودند جز من و مادر و بقیه، منظورم این‌که ظهر بود و شهر دلش می‌خواست در خماری بهار خواب باشد و ما چون با خماری تا ظهر خوابیده بودیم بیدار بودیم. همین دایی‌ام بود که فراخوان رفتن به بیمارستان را زد، پدربزرگ حالش بد شده بود، 90سالی داشت، دوستش داشتم، کلامش شیرین بود، مثل بقیه با من تلخ حرف نمی‌زد، حتی با خطاهایم هم شیرین برخورد می‌کرد. بیمارستان که رسیدیم، رسیده بود به عالم بی‌هوشی، جسمش بود با نفس‌های کوتاه و تند، روحش هم بود که نفس بود ولی به هوش نبود، دم و دستگاه‌های زیاد هم وصل بود به سروصورت و سینه‌اش. همه گریه‌های آرام داشتند و من چشم‌ریز کرده بودم از ترسی که چه می‌شود؟ این ندانستن آینده و اتفاقات نقطه ضعف بزرگی است برای انسان! تا این‌که ناگهان تمام شد. پرستار و دکتر که دویدند من تازه حس کردم که وحشت ریخت توی وجودم! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| 🪶 | مثل تاریکیِ شب که به هنگام طلوع، گم شود در دل نور، بهم آمیخته‌ایم. گرگ و میش دل‌مان تا به ابد پابرجاست! SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• بشینی اینجا، یه‌دونه ازینا بگیری دستت، بذاری زمین و زمان باهات حرف بزنن! :)🪐 ••
| 🌙 | و احساس ناتوانی در من رخنه کرده... |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت نود » «رمان بگذارید خودم باشم» یعنی تمام شد؟ تمام شده بود، تلاش‌ها هم فقط داشت جسم نحیف او را آزار می‌داد، به ساعتی نکشید راهی سردخانه شد و فاصله افتاد بین دنیای زندگان و مردگان! حالا دایی چرا دارد نشانم می‌دهد، خودش که بیشتر از من اذیت می‌شود، می‌خواهم بگویم که می‌گوید: - می‌بینی پدرجون هیچ فرقی با ما نداره، اون جسمش مثل ماست، اما چرا تا؛ مُرد سریع بردنش سردخونه، چون می‌گفتن بمونه بدنش بو می‌گیره، بدنش چرا بو می‌گیره و ما بو نمی‌گیریم! لب بالا می‌دهم و تکیه به دیوار می‌زنم: - چون خون گردشش متوقف شده! خنده‌اش می‌گیرد: - استاد، این گردش خون هم وابسته به همینه، روحه. فرق بین ما و ایشون جدا شدن روح از بدنش بود، اینی که الان زبان تو رو حرکت می‌ده و برای پدربزرگ رو نه؛ روحه! سکوتم نشانه رضایت است. - همیشه روح رو یه پارچه سفید که دوتا چشم داره معرفی می‌کردند. - اذیت هم می‌کردند، شما هم همین بلا رو سر ما می‌آوردی دایی جان! می‌خندد. - بالاخره باید یه جوری شماها رو آروم نگه داشت دیگه. روحبازی هم نبود، قایم‌موشک بازی بود. - با ملافه سفید و صدای وحشتناک! - جذابیت بازی رو بالا می‌برد! - ولی دایی روح این‌طوری که خیلی ندیدنی می‌شه! لبخند متفکرانه صورتش را می‌پوشاند: - ندیدنیه مهم نیست، خیلی لطیف بودنش مهمه فرشته! همینه که اصلا اجازه نداریم هیچکس رو هیچ‌جوره اذیت کنیم. اجازه نمی‌ده خدا من غیبت تو رو بکنم، بهت فحش بدم، سرزنشت کنم، تحقیرت کنم، هیچ غلط اضافه اجازه نمی‌ده، یه عذاب و تهدید هم می‌ذاره مقابلمون که نتونیم دست از پا خطا کنیم چون لطافت این روح خش برمی‌داره، آسیب می‌بینیم! لبخند مسخره‌ای صورتم را می‌پوشاند، زانوهایم را بغل می‌کنم و خودم را تاپ می‌دهم و می‌گویم: - کاش این رو به پدرمادرها و معلم‌ها بگید! لپتاپش را کج می‌کند سمت خودش و می‌گوید: - هرکس به خودش بگه کفایت می‌کنه! بچه خودت اول باید هوای خودت رو داشته باشی! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از عمرِ گران کاست و جز رنج نیفزود این منطقِ دنیاست، زیان؛ فلسفه‌ی اوست!🔥 . از شما به ما رسیده! SAHELEROMAN | ساحل رمان
آینه را مقابـلم می‌گیرم و زل می‌زنم به صــورتی که اجزایش را تا به حـــال میلیون‌ها بار دیده‌ام اما جزء جزءش را نه! دست می‌کشم روی ابرو و مژه و موهایم، روی پوستم و لب و دندانم! ظاهرم را می‌بینم اما باطن اندامم را نه! . . 📖- بگذارید خودم باشم 📽- SAHELEROMAN | ساحل رمان