| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوشصتوپنجم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- آفرین!
قدیم انقدر روانشناس و مشاور و کتابهای راز موفقیت و رازهای دیگه که بیشترشون به اسم کتابهای روانشناسی و موفقیت هم هستند و خیلیهاشون هم روش محور هستند و توی کشورهای اروپا و آمریکا مشهورند به کتب زرد نبوده، چرا آدمها آرومتر بودند
حرفی ندارم که بزنم.
به قدیم کاری ندارم جز اینکه غبطه میخورم به حال قدیمیهایی که همه یادشان میکنند که در عین کم پولی و سختیها ی فیزیکی زندگی، شیرینیهایی داشتهاند که یک دهمش را ما نداریم اما این جملههای دایی برایم مهم است!
چرا من خودم را نمیتوانم بشناسم وقتی دارم با خودم زندگی میکنم و توقع دارم یک نفر دیگر مرا شناسد، تحلیل کند، راه کار بدهد آن هم با تعریفهای ناقص خودم از خودم،
تعریفهای حق به جانب که خودم را تبرئه میکنم و دیگران را متهم و روانشناس باید انقدر زیرک باشد تا از زیر خروارها غفلت و کتمان من اصل من را دربیاورد.
سوده حرفی میزند و من گوش میشوم:
- آدم خودش نیم ساعت خودش رو بذاره جلوی خودش، ببینه چهکار کرده، میکنه و چرا داره این کارها رو میکنه تمام مشکلات حله
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
••🌙 ✒️...
-امشب اینجا بمونید!
- فکر کردی میریم!؟
آرشام میگوید و مصطفی موبایلش را بر میدارد و با سر تایید میکند:
- خوبه!
یه زنگ بزنم وحید و عليرضا هم بیان!
- مادر خوبی داری مصطفی!
جواد میگوید و مصطفی میخندد:
- مادر نگو، بگو بهشت.
الان هم داره سحری رو زیادتر میکنه برا خاطر شما علافها!
آرشام نیم خیز میشود:
- روزه بگیریم؟
مصطفی میخندد:
- اینش به من مربوط نیست!
قسمت سحرش به من ربط داره!
جواد چای مصطفی را از دستش میگیرد و میگوید:
- چای خونهٔ شما امشب بوی عطر میده!
اگه تا صبح بهمون برسی روزه هم میگیریم!
آرشام چای نیم خورده را از دست جواد میگیرد:
- کارایی که توی عمرمون نکردیم!
مصطفی کلیپ خیابانهای لندن و... را نشانشان میدهد و میگوید:
- این چراغونیا برای تبریک ماه مبارکه!
دنیا رو اسلام گرفته!
جواد زمزمه میکند:
- اسلام دنیا رو گرفته و ما در بیخبری و غفلت داریم خودمون رو خفهٔ لذتهای خیالی میکنیم!
#حالا_راه | #سحر_سوم
@SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیابانهای لندن به مناسبت شروع ماه رمضان.
اسلام دنیا رو گرفته...
@SAHELEROMAN
تشبیهِ رویِ تو نکنم من به آفتاب؛
کاین مدح آفتاب، نه تعظیمِ شأنِ توست!🌞
.
#سعدی
SAHELEROMAN | #شعریجات
••
موضوع: ما سفر آغاز میکنیم!🚊
•
منتظر عکسهای نابتون هستیم!؛)
#عصر_اول | #حالا_چلیک
SAHELEROMAN | ساحل رمان
••
خب خب خب!
مهلت ارسال ساعت ۲٠:٠٠ تموم شد.
بریم ببینیم اهالی ساحل چه کردن!🤓
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوشصتوششم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- دایی من مینویسم اما یه چیزی هست که نمیذاره به نتیجه برسم!
حرف نمیزند در جواب این جملۀ خبریام، عمدا حرف نمیزند، دوباره رفت روی آن دندهای که حس میکند باید خودم یک حرکت بزنم و سوده جانش هم، هم!
از این هماهنگی دونفرهشان حرص زده میشوم و تصمیم میگیرم خودم حرف بزنم.
- دایی من نوزده سالمه، توی این مدت هم خوبی دیدم هم اذیت شدم از طرف همه، یه قسمت به بابا و مامان برمیگرده، یه قسمت به مدرسه و فضاش و آدمهاش، یه قسمت به دولتها، یه قسمت چاله منیژه، یه قسمت کیان و قسمت بزرگی هم موبایل و مجازیجاتش!
با تمسخر میگوید:
- سالمی؟
- دایی
- با این حساب و کتاب تو مثل تور دروازه فوتبالی که؟
- نیستم!
- شاید باشی!
- نمیدونم، خودت میگی هستی که!
- هستم که میگم
- خب بازم جای امیدواری هست چون تور دروازه از هم پاشیده نیست، هنوز محکم ضربات پر قدرت پاهایی که به توپ زده میشه رو میگیره و پاره نمیشه!
تلنگری میزد با این حرفش که ساکتم میکند، تور دروازه با آن همه سوراخ هنوز محکم سرجایش است و این چه امیدوار کننده است.
من نشکستهام میتوانم همچنان باقی بمانم، خورد و خاکشیر نشوم، اتصالات امیدوار کنندهام هست و من هستم و تا شقایق هست زندگی باید کرد و...
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
••🌙 ✒️...
وحید دست پر میآید، ظرف شلهزرد تزئین شده را میدهد دست مصطفی:
- اول بده دست مادرت، اینها اژدهان، ببینن چیزی باقی نمیذارن!
چشم غره آرشام و جواد فایده ندارد،
مصطفی با هُل وحید شلهزرد را میبرد تا مادرش کاسه کند برای همه!
علیرضا هم با یک مَن اخم میآید و هشدار وحید را میشنود:
- مسلمون پیشونیت چروک افتاده،
صاف کن خودتو!
مصطفی شلهزردها را میآورد و آرشام مزه کرده و نکرده میگوید:
- دَنِت خودمونه که!
وحید طعنه میزند:
- حتماً، اون معلوم نیست چند مدل اسانس و فضولات داره، این معلومه دست کی مزه دارش کرده!
جواد دلجویانه میگوید:
- ناراحت نشو!
تو تو فضای زندگی کافرانه ما نیستی!
ما هرچی غربیتر بخوریم،
آمریکائیتر بپوشیم،
انگلیسیتر حرف بزنیم،
باکلاستریم.
اما خیالت تخت خالی از محبتیم والا که این وقت شب اینجا نبودیم!
وحید عقب نشینی محسوسی میکند، نمیخواهد فضا دو قطبی شود.
علیرضا میگوید:
- مصطفی و وحید شرقی خالصند،
شما هم غربی خالص،
من نه شرقی، نه غربیم!
صدای خندهٔ بچهها فضای ساکت نیمه شب خانه را پر طراوت میکند!
#حالا_راه | #سحر_چهارم
@SAHELEROMAN
❗️جواب سوالهای پر تکرارتون در چالش #حالا_چلیک رو یه دور اینجا بدم!❗️
.
.
۱. اگه از چالش جا موندید غصه نخورید! ما تا ۱۳ فروردین هستیم خدمتتون پس وقت دارید فعلا فعلاها!
۲. مهم خلاقیت و دیدِ خود شما نسبت به موضوعه، پس از ما کمک نخواید!
۳. شما میتونید از موضوعات، برداشت کاملا انتزاعی هم داشته باشید و خودتون براش معنی بسازید، و خب این برای ما خیلی ارزشمندتره!
۴. ترجیح ما این هست که عکسها رو همین امروزی که سوژه بهتون معرفی میشه، بگیرید؛ اما اگر هیچ جوره شرایطش براتون موجود نیست، از عکسهای قدیمی هم میتونید استفاده کنید.
۵. عکسها حتما باید با موضوع مرتبط باشن، در غیر این صورت در چالش شرکت داده نمیشن.
۶. بعد ساعت ۸ شب عکسی پذیرفته نمیشه. پس ناچاراً باید تا روز بعدش صبر کنید و با موضوع جدید برامون اثر بفرستید.
۷. برای دسترسی آسون شما، موضوع هر روز رو به کانال سنجاق میکنیم.
پ.ن:
ممنون که توضیحات رو دقیق و کامل میخونید و همراهمون هستید!🙃
@SAHELEROMAN
••
••
موضوع: خانهها را بتکانیم، خوب است!🧹
•
#عصر_دوم | #حالا_چلیک
SAHELEROMAN | ساحل رمان
May 11
••
این قاب بهم یاد داد که به خودم فرصت تجربه کردن، و به دیگران فرصت ابرازِ وجود بدم! :)
پ.ن: حالا ماه مبارک زیاد ازین چرت و پرتا نخوردید، ولی در کل فهمیدم چیپس نمکی هم خوشمزهست.🌝
SAHELEROMAN | #سوژهجات
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوشصتوهفتم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
دست دایی که مقابلم بشکنی میزد چشمانم را حرکت میدهد و زبانم را:
- دایی خوبه که
- میدونم، خوبه که هستم، خوبه که منو داری ولی خوبتر اینه که جواب یه سوال منو بدی؟
- اذیت کننده نباشه دایی؟
- والله با این چشم غرههای سوده جرات ندارم دیگه اذیتت کنم.
نگاهم میرود سمت سوده که لب میگزد و آرام میگوید:
- وایی که من غلط بکنم
دایی لبخندی حوالهاش میکند و میگوید:
- خانومی شما!
کنجکاوانه میپرسم:
- سوال چیه؟
خیالت راحت دایی من دارم روی خودم کار میکنم که اون دختر پر توقع بالا چشمت ابرو نگو باشم
و طعنه میزنم:
- که البته اون زندان باغ و زندانبانی شما هم توش اثر داشته!
سر تکان دادانش یعنی اصلا این طعنه برایش مهم نیست و هر کاری کرده خوب کرده و اصلا هم پشیمان نیست و من باید ممنون باشم که خب هستم.
- ببین فرشته تو این همه اسم بردی که توانستند روی تو و زندگی تو اثر بد داشته باشند حالا هرکدام یه درصدی!
من هم، سوده هم، هرکسی هم این افراد رو دور و بر خودش داره، این فضاها رو داره، پس با این حساب همهٔ ما باید مثل تور دروازه باشیم، درسته؟
فکرم درگیر میشود، با این استدلال دایی همه سوراخ سوراخ شدهاند و در رنج و بدبختی هستند، نگاه میکنم به سوده، به خود دایی و فکر میکنم به بعضی از دوستان و معلمین و کسانی که درسای زیبایی و آرامش هستند.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
و این هم از برگزیدگان [روز دوم] !🥳
•
•
پ.ن:
یه ماجرایی داشت انتخاب موضوع امروز که دلم نیومد نگم.
اومدم بنویسم: "خانهها را بتکانیم، خوب است! دلها را هم..."
اما تیکه آخرشو پاک کردم و گفتم بذار ببینم مخاطب چه میکنه!
و حدود نود درصد عکسایی که به دستمون رسید، کپشن خورده بود: "خانهی دل را میتکانیم... "
همینه که عکسایی که میبینید، حس دارن!
خواستم بگم خیلی اهل دلاید رفقا!
دمتون گرم!🪐=))
••