eitaa logo
ساحل رمان
8.5هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
855 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
•⏳• درگیری‌ام با کسی نیست؛ من با زمان و مکانِ خود درگیرم..! SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻پویشِ بزرگ ۲۵۱🌻 . هم‌زمان در کانال‌های • نمکتــــاب و ساحل رمــان • برای شرکت در پویش، کافیه کتاب تازه چاپ‌شده‌ی معصومه رو تهیه کنی!📘 از کجا؟ [اینجا کلیک کن] زمان قرعه‌کشی: ۲۴ آبان اگه حضوری کتاب رو خریدی به یکی از این آیدی‌ها مشخصاتت رو بفرستی:📨 •-@p_namaktab |•-@sahele_roman . | | نمکتاب | ساحل رمان
• ایرپاد🎧 • پاور بانک🔋 • ساعت مچی⌚️ • ست لوازم التحریر🛍 • پک کتاب📚 • و ... و ... و ... چههههه خبرهههههههه اینجااااا !!! •
- ...
دوسـت نداشـتم به صـفـتی مـشـهور بـشوم، خــصوصا صـفاتی که شاید قبلا خــوب بود و حالا میان بچه‌های هم صنف ما، داشتنش طرد شدن را به همراه داشت؛ مجبور کرده بودم خودم را که شبیه همه باشم اما کیسه بوکس حرف‌ها نباشم. . . 📖- بگذارید خودم باشم 📽- SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🪟• چاره‌یِ من که تو باشی من بیچاره ترینِ جهانم..❤️‍🩹 SAHELEROMAN | ساحل رمان
من فقط عکس‌های خودم‌و می ذاشتم. عکس‌های مهمونیا و گردشایی که می رفتم. یا گردش و تفریح. عکسای خودمو دوست داشتم. البته برام مهم بود که لایک و پیام هم داشته باشم. پیجم مثل بچه‌ام شده بود. مثل خونه خودم. هم دوستش داشتم، هم توش راحت بودم. خیلی راحت…🧶📨 [ همین که نامحدود بود و آزادی رو لمس می‌کردم، بهم احساس قدرت می‌داد . . . ] . . . - رمانِ ... 📕 SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما بعد آزادیش می‌رفت آمریکا! می‌رفت تا بپرسه اگه . . .🎭 . . SAHELEROMAN | ساحل رمان
کیه که از دونستن پشت‌پرده‌ی زندگی آدمای مشهور خوشش نیاد؟ با این کتاب می‌تونی وارد لحظات خاص و پنهان مدلینگ‌ها بشی!👠 • • هزینه کتاب سنگینه برات؟ pdf اش رو داریم بابا!😌 همین الان به این آیدی پیام بده و شروع به خوندن کن! @ketab98_99 | |
قصه‌ی شب‌هاى هجران نيست اينجا گفتنى روز محشر اين سر طومار وا خواهيم كرد... 📜 • • - - صائب_تبریزی SAHELEROMAN | ساحل رمان
• این طرفا یه اتفاقایی داره میوفته! کجای این پویش جذابی؟😌 •
• آدم تا شما رو داره مریضه اگه غم داشته باشه🥲😁 •
کتاب رنج مقدس از اون کتابایی هست که همه حالات غم و شادی رو میشه باهاش حس کرد😅☹️ • • شما هم برامون حس و حال و نظرات‌تون رو بفرستید:) @p_namaktab ⌈🌿° @patogh_namaktab ○°.⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• من می‌رم خودتون یه ۴۲ ثانیه‌ای کیف کنید! 🎧 •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت سی‌ام » «رمان بگذارید خودم باشم» فرهاد میان همۀ عکس‌هایش آمریکا را مثل ایران نشان داد؛ آب که آب است، زمین که زمین است، دریا همه ندارند اما آمریکا و ایران دارند، یک شکم داریم که باید سیر شود و با غذای ایرانی‌پز سیر شود بهتر از صد روز فست‌فود است و غذای کنسروی، کار هم که کار است. در هردو کشور باید تا پای جان بدوی که بخوری و فرزانه یکی دوبار رفت و آمد و گفت؛ ایران می‌خواهد بماند، حداقل هوای مهین و مامان و بابا و فامیل را تنفس کردن بهتر از غربت است... و من دیگر هرچه مشت کوبیدم میخ آهنی در سنگ فرزانه فرو نرفت و خیالات من فریز شد و ماند گوشۀ صفحۀ باز زندگی‌ام! نه می‌توانستم مادر را راضی کنم و نه توان تعویض پدرم را داشتم که گاهی پول داشت و مهربان بود و گاه‌های با نداشتن پول و حوصله، اخلاقش طوری می‌شد که وقتی می‌ایستاد به نماز، من می‌ایستادم مقابل خدا و می‌گفتم: _ اگر هستی که این نماز را باید یک حال دیگری به پدر من بدهد تا این‌قدر حال ما را نگیرد...! مادر اجباری، پدر اجباری، زمان اجباری، مکان اجباری، جنسیت اجباری... دفتر خودم است که در ذهنم پنهانی شکل گرفته است و می‌نویسم در آن: اجباری و من از اجبارها خسته شده‌ام؛ اگر می‌شد مادر را انتخاب کرد و پدر را تعویض کرد و زمان را عقب و جلو برد و جنسیت هم یک دکمه داشت که در هر کجای این زمین گرد و چرخان دلت می‌خواست ساکن می‌شدی و بعد هم مدام دکمه را فشار می‌دادی، عالی می‌شد. و این حسرت‌هایی است که نگذاشت تا صبح چشمانم گرم خواب بشود و حتی خیالش هم نگذاشت که پهلو به پهلو بشوم. خیره شده بودم به ماه‌ای که پهنای آسمان جولان‌گاهش بود و یک چند ده‌دقیقه‌ای از پشت پنجره برای من خودنمایی کرد و رفت و من احساس ناتوانی‌ام انقدر بیشتر شد که چرا پس من نه می‌توانم و نه می‌توانم و نه می‌توانم. صدای موبایل دایی که بلند شد برای اذان صبح، چشمانم را نبستم. اصراری نداشتم که کاری که نکرده‌ام را نشان دهم. نخوابیده بودم و خسته بودم از این حال و احوالم. دایی غر می‌زد و رخت‌خوابش را ترک می‌کرد: - دخترای قدیم یه کاسه آب می‌اوردند برای پدرشون دست و صورتش رو بشوره، این هم دخترهمثلا! تا نصف شب پدر من رو درآورده! . . . [ برای خوندن هر شب سه قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- کیان این‌که نمی‌خوام با کس دیگه بخندی و بری و بیایی مزخرفه؟ می‌فهمی چی می‌گی؟ و وقتی چشمم را باز کرده بودم نبود. سر که گرداندم داشت می‌رفت سمت خیابان. تمام پارک برایم شد یک بیابان برهوت... . . 📖- بگذارید خودم باشم 📽- SAHELEROMAN | ساحل رمان
• - کیان کیه ادمین جان؟🤭 +مگه کانال مثبت ساحل رو نداری؟! اونجا شبی سه پارت از رمان رو می‌ذاریم و کلییی رمان جلوتر از اینجاست!💪🏻 پیام بده و تا شرایط عضویت رو بگم برات! @sahele_roman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا