.
خواهش مرغابیان را رد نکن قدری بمان
رفتن تو حال دنیا را پریشان میکند...🖤
- برای تیم ساحل هم دعا کنید:)
.
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوهشتادوسوم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
از مقابل چند نیروی امنیتی رد میشوم که دایی بالاخره سکوت را میشکند:
- تو فکر کردی که من تورو نجات دادم از وسط همهٔ این تبلیغاتی که گوش و چشم رو کر و کور میکند.
رفتم جمکران، به آقا گفتم، تمام این روزها و شبها متوسل بودم که نتیجه گرفتم
- من چی؟
- فرشته اون پیامبر خداست که مثل یه طبیب توی کوچهها دور میزنه تا مردم کافر رو مسلمون کنه، اما وقتی مسلمون شدن، دست خدا رو توی زندگیشون دیدن دیگه خودشون باید برن سراغ امام.
مثل پروانه که سراغ شمع میره، دیگه تو باید دستت رو به دست امام بدی و از امام جدا نشی!
والا که دوباره میشه اجبار!
خدا اختیار داده که عقل رو استفاده کنی نه جهل رو.
امام عقل کامله و عقلا دورش جمع میشن!
خونهٔ خدا رو دیدی هرکی کافره که سراغش نمیره دورش نمیگرده، اما وقتی اسلام رو انتخاب کردی با فهم و عقلت، دیگه تو میری سراغ خونه خدا!
آمریکایی و اروپایی و پروفسور دانشگاه آمریکا و ایرانی و عرب همه دور خونه خدا طواف میکنند، امام هم همینه، تو باید بری سراغ امامی که خودت دستت رو از دستش بیرون کشیدی، نخواستیش، دنیا رو خواستی امام اجبار نداره، حتی شب عاشورا امام حسین(علیهالسلام) اختیار رو گذاشت وسط با اینکه تنها میشه، کشته میشه گفت:
برید.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
••
خــــــــــب!
روز سیزدهمه و فکر کنم دیگه باید
با #حالا_چلیک خداحافظی کنیم!
بریم سراغ موضوع آخرمون؟😎✊🏻
••
ممکنه دیر برسیم خدمتتون، ولی خلاصه میرسیم!
[روز چهاردهم] هم به لطف رفقا پر امید گذشت!🌱😇
#حالا_چلیک
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوهشتادوچهار »
«رمان بگذارید خودم باشم»
اشکم که حالا راحت روان است را پاک میکنم تا چشم ناپاک نبیند و میگویم:
- زن، زندگی، آزادی یعنی کنار امام زندگی کردن!
دایی حالش خوب نیست، چون دقیقا حال من را نمیبیند و همین هم میشود که میپرسد:
- الان کجایی؟
- نیم ساعت دارم تا خونه با پای پیاده، با ماشین یک ربع!
شما هم نگو ماشین سوار شم، از مردم و تحلیلهایی که از روی صفحهٔ بازیگرای فرصتطلب میکنند بیزارم!
- باشه، من خونهٔ شمام، فقط تلفنت رو اشغال نکن که در دسترس من باشی، یه جا هم یه آبمیوه بخر و بخور!
دایی را دوست دارم، یک متدین با فکر روشن و دلی پرمحبت، دینش دروغ نیست و من دین راست و حسینی او را دوست دارم!
آبمیوه با زنگهای پیاپی دایی میل میشود و وقتی میرسم هم بغلم میکند هم یک سیلی آرام میزند به لپم و هم ولو میشود روی زمین و مجبورم میکند برایش شربت عسل و گلاب بیاورم و بشنوم:
- لعنت به دایی که انقدر فرشتهها را دوست دارد!
- فرشتهها!
- یعنی تو حرف بزن ببین چه کارت میکنم
و عصبی سوده جانش را فراخوان میزند برای رفتن که سوده جان مقاومت میکند به خاطر خدا و تعارف ما!
اصلا!
شام دلمه داریم، سوده دلمه را دوست دارد، دایی سوده را دوست دارد، ما هم که مهم نیستیم دیگر!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
••🌙 ✒️...
جواد نیمخیز شد و گفت:
- پاشید جمع کنید بریم یه دور بزنیم!
نالهٔ آرشام بلند شد! جواد کوتاه نیامد و مجبورشان کرد بزنند به دل کوچهها!
عمدا سمت خیابان نمیرفتند تا سر و صدای کمتری بشنوند و البته که مردم به خاطر افطار بیشتر در خانه بودند و خلوتیِ کوچههای سمت مصطفی تلنگری شد برایشان که جواد گفت:
- آرشی دقت کردی، این سمت شهر که وضعیت مالیشون مثل سمت ماها نیست خدا باورترند اونوقت میگن وضعیت اقتصادی چون بده مردم با خدا در افتادن!!!
آرشام شانه بالا انداخت و گفت:
نقل این حرفا نیست! طغیان میکنند. کیا؟ اونایی که فکر میکنن وضعشون عالیه و از خدا بینیازن!
مصطفی سعی میکرد که حرفی نزند و دوستانش را ناراحت نکند. اما خود جواد گفت:
- آدمی که خدا نداره، باید بهش گفت آدم حداقلی! دیگه بینهایت طلب هم نیست! به یه ماشین میلیاردی و یه خونه میلیاردیتر و همین خوشیها خفه میشه! دیگه میره سمت بد شدن!
مصطفی در دلش گذشت که خدا کنه بدیها انقدر نشه، فرصتها رو انقدر از دست نده که از چشم خدا بیفته! خدا کنه حداقلی که داره رو بکنه یه شروع برای صعود نه کمتر و کمتر بشه تا نبود بشه!
رسیدند مقابل مسجدی که رفت و آمد زیادی داشت! مصطفی پیشنهاد نداشت اما آرشام دلش میخواست برود کنار حوض وسط حیاط مسجد بنشیند و دستی در آبش فرو کند. جواد مطیع بود و همراه شد!
آرشام دوتا دستش را فرو کرد و نگاه انداخت و با خودش گفت: چه رمز و رموزی داره خدا
و خندید!
خندهٔ ناخودآگاهش چشم جواد و مصطفی را معطوف خودش کرد و خودش هم گفت:
- باورتون میشه که خدا انقدر راه باز کنه، من ببندم، دوباره راه باز کنه، من برگردم ده بار، صد باره تا بالاخره قبول کنم از این حال و احوال حداقلی در بیام، روزه بگیرم! هان جواد، تو چی مصطفی! الان منو باورت میشه که دلم مسجد دوست داره و حوضش رو، پارسال شبای رمضان میدونی کجا بودم، چهکار میکردم!
مصطفی دست زیر آب برد و پاشید سمت آرشام و بلند شد و سرعتی خودش را رساند در ورودی.
چند لحظه بعد گوشهٔ مسجد تکیه داده بودندو جوانی را رصد میکردند که داشت صحبت میکرد!
#حالا_راه | #سحر_هفدهم
@SAHELEROMAN
••🇮🇷
مدفون کنمت دشمن صهیونی با
آن خاک که بر گوشه ی پرچم افتاد.
SAHELEROMAN | #شعریجات
امشب البته عجیب مورد تاکید است، تو هم فقط فرج و سلامتی مولا رو نیت کن و از طرف شهدای غریب دیروز بهترین صدقه رو بده.
6104337338149907
خیریه زمزم کوثر ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••
تو دلبخواهِ همهای عزیزم... :)💛
#شب_قدر
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوهشتادوپنجم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
فصل بعد
من فکر میکردم دایی مثل همیشه که خانهٔ خواهرش را دوست دارد و میآید آمده است که دل خواهرش را شاد کند و در ضمن یادآور شود که امام رضا امر کرده دل بانوان را شاد کنید:
مادر، همسر و خواهر و دختر را و دایی به طمع ادامهٔ روایت که خدا در روز قیامت او را خوشحال میکند، هوای دل ماها را دارد!
بعد از همهٔ حرفها و بازگشتن آرامش به خانه، متوجه میشوم که نگاهها مثل همیشه نیست، نگاه دایی نه!
او بلد است خودش را خونسرد عالم نشان دهد، نگاه مادر و سوده، سوده شاد و مادر کمی نگران!
میخواهم مثل یک دختر فرهیخته برخورد کنم و کمی خودم را کمتر به تقلا بیندازم که دایی عزم رفتن میکند.
میروند و من میروم تا کمی کار آشپزخانه را از روی دوش مامان بردارم!
میان جابهجایی بشقابها و در فاصلهٔ بین میز و کمد مامان میگوید:
- فرشته متوجه شدی داییت برای چی اومده بود؟
سوال عجیبی است، عجیب جواب میدهم:
- محبت شما همه رو میاره اینجا!
البته دایی به خاطر دلمه اومده بود، کمی هم به خاطر شاد شدن دل شما!
چشمغره میرود و میداند که میدانم دارم هذیان نمیگویم، عین واقعیت را گفتم و میگوید:
- راستش، یعنی خب اومده بود ببینه که ما اجازه میدیم بیان برای خاستگاری یا نه؟
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
••
انقدری که ادمین تکرنگ و آرامید
دست و دل بازن و همینجور هدیه
و جایزه میدن به ملت، ادمین ساحل نیست! 🥸
بعدا نگی چرا به من چیزی نرسید!🐢