eitaa logo
انس با صحیفه سجادیه
4.9هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
1.5هزار فایل
من به شما عزیزان توصیه میکنم با صحیفه سجادیه انس بگیرید! کتاب بسیار عظیمی است! پراز نغمه های معنوی است! مقام معظم رهبری Sahifeh Sajjadieh در اینستاگرام https://www.instagram.com/sahife2/ ادمین کانال @yas2463
مشاهده در ایتا
دانلود
6 1 ✳️ قتَيبة بن كلثوم بر بعضى از بلاد يمن فرمانفرما بود. نوبتى به عزم حجّ اسلام از مملكت خود بيرون آمده، چون از مناسك حج فارغ شده متوجه وطن گشت. قبيله بنوعقيل به واسطه عداوت قديمى سر راه بر او گرفتند. چون با قتيبه جمعى قليل بودند مغلوب گشته اسير شد و مدّت سه سال در آن قبيله محبوس‏ مانده، اهل يمن تصور كردند كه قتيبه به قتل رسيده. لاجرم از جستجوى او پاى كوتاه كردند. چون مدت محنت او امتداد يافت، نوبتى، مردان آن قبيله بالتمام به جايى بودند، قتيبه از زنى كه محافظت وى مى‏نمود التماس نمود كه مرا رخصت ده تا بر سر اين پشته رفته لحظه‏اى در اين صحرا نظر كنم شايد كه تراكم غم از خاطرم كمتر شود. پير زن اجازت داده، قتيبه بر زبر آن پشته برآمد زنجير كشان و نالان، چون نظرش بر سمت كعبه افتاد روى به قبله دعا آورده گفت: «يا غِياثَ الْمُسْتَغِيثينَ وَ يا مُجيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرّينَ ، به عزّت و جلالت كه مرا از اين محنت و ملال، خلاص ارزانى دار. در اين اثنا شتر سوارى به نظر قتيبه آمد كه به تعجيل تمام از زير آن پشته مى‏گذشت، قتيبه از او پرسيد كه نام تو چيست؟ جواب داد كه طلحان نام دارم و به جانب يمن مى‏روم. چون لفظ يمن بر زبان طلحان گذشت آب حسرت از ديده قتيبه روان شده گفت: اى جوان! اگر پيغام من به قبايل و عشاير من رسانى ضامن مى‏شوم كه صد شتر سرخ موى به تو دهند. طلحان گفت: تو كيستى؟ گفت: من قتيبة بن كلثومم كه در فلان سال به حج آمده بودم و اهل اين قبيله با من محاربه نموده مرا اسير ساختند. طلحان گفت: شايد خويشان تو سخن باور نداشته باشند. قتيبه گفت: فرود آى تا من بيتى چند بر پالان شتر بنويسم تا به ايشان نمايى. طلحان فرود آمده، قتيبه بيتى چند كه ترجمه آن به فارسى اين است بر پالان نوشت: از حال من شكسته دلان را خبر كنيد كاى صفدران ز بهر خلاصم سفر كنيد لشگر سوى ولايت دشمن بياوريد خون حسود دولت ما را خبر كنيد بر گردنم كه جايگه طوق ملك بود بينيد غُلّ و بند، سخن مختصر كنيد و همچنين به برادر خود نوشت كه صد شتر به طلحان دهد. طلحان به يمن رسيده قضيه قتيبه را فراموش كرد، تا روزى دو زن را ديد كه حكايت قتيبه با يكديگر مى‏گفتند و بر او نوحه مى‏كردند، طلحان از ايشان نشان برادر قتيبه پرسيده، نزد وى رفته، نوشته قتيبه به وى نمود. آن جوانمرد فى الفور صد شتر تسليم نموده، لشگر جمع كرد و از برادر مَعديكَرَب و قيس بن معديكَرَب استمداد نمود. قيس گفت: اگر در زير عَلَم من سير كنى تو را مدد كنم. ابن ام كلثوم خواست كه امتناع نمايد، اقارب او را از اين سركشى منع كردند و قيس با بنوزبيد و سپاه يمن با بنوعقيل محاربه نموده ايشان را شكست داد و قتيبه را از اسارت خلاص ساخت. منتظر آن و اين مباش كه ايزد كار تو بى رنج انتظار بسازد طاعت او را تو بنده وار بسر بر تا همه كارت خداى وار بسازد 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 199 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 2 ✳️ ابن مسعود از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: سَلوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ، فَإنَّ اللَّهَ يُحِبُّ أنْ يُسْألَ، وَ انَّ أفْضَلَ الْعِبادَةِ انْتِظارُ الْفَرَجِ. فضل خداى را مسألت كنيد كه حضرت حق مسألت شما را دوست دارد و برترين عبادت، انتظار و گشايش است. از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده: أفْضَلُ أعْمالِ امَّتِى انْتِظارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ تَعالى. برترين اعمال امت من انتظار فرج از حضرت حق تعالى است. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به عبداللَّه بن عباس رحمه الله فرمود: أَلا اعَلِّمُكَ بِكَلماتٍ يُنْتَفَعُ بِهِنَّ؟ قالَ: بَلى يا رَسُولَ اللَّهِ، قالَ: احْفَظِ اللَّهَ يَحْفَظْكَ، احْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ أمامَكَ، تَعْرِفُ اللَّهَ فِى الرَّخاءِ يَعْرِفْكَ فِى الشِّدَّةِ، وَ إذا سَألْتَ فَاسْألِ اللَّهَ، وَ إذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ. جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ كائِنٌ، فَلَوْ جَهَدَ الْعِبادُ أنْ يَنْفَعُوكَ بِما لَمْ يَكْتُبْهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَكَ لَمْ يَقْدِرُوا عَلَيْهِ، وَ إذَا اسْتَطَعْتَ أنْ تُعامِلَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالصِّدْقِ وَ الْيَقينِ فَافْعَلْ، فَإنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَإنَّ الصَّبْرَ عَلى ما يُكْرَهُ خَيْرٌ كَثيرٌ. وَاعْلَمْ أنَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ، وَ أنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْكَرْبِ، وَ أنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً. بياموزم تو را كلماتى كه از آن سودمند شوى و تو را در نعمت نافع و در بليّت دافع باشد؟ گفت: آرى، يا رسول اللَّه. فرمود: خداى را نگاه دار تا خداى تو را نگاه دارد، (و نگاه دارنده زمين و آسمان در نگهداشت بنده‏اى از بندگان نگنجد، معنا آن باشد كه به انقياد و امتثال اوامر و نواهى، او را محافظت كن و در نگهداشت جانب دوستان و بندگان او مبالغه كن تا به نگاهداشت او از زوال نعمت و وقوع در بليّت محفوظ مانى و به نظر عنايت و عاطفت او ملحوظ گردى.) خداى را نگاه دارد تا او را پيش روى خود بيابى. خداى را در خوشى بشناس تا تو را در رنج و ناراحتى توجّه كند. چون بخوانى، خدا را بخوان و چون طلب كمك كنى از او كمك بخواه. قلم بر آنچه‏ بايد باشد رقم زده (كه چيزى در علم او زياده و نقصان نگيرد). اگر تمام خلايق بكوشند تا نفعى كه خدا نخواسته بر تو رسانند به جائى نمى‏رسند. اگر بتوانى در تمام امورت با حضرت محبوب به صدق يقين معامله كنى معامله كن، ورنه صبر بر آنچه كه كراهت دارى خير كثير است و بدان كه پيروزى نتيجه صبر و فرج همراه با شدت و آسانى با سختى است. با توجه به گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله به فرزند عباس، انسان نبايد از حادثه و سختى و مكروه بترسد بلكه بايد با قدرت حوصله و صبر و استقامت و اتّكال به حضرت محبوب به استقبال حادثه رفته و به انتظار گشايش و فرج از جانب حضرت ربّ باشد. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 199 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 3 ✳️ مرحوم فاضل در كتاب «سخنان على علیه السلام » مى‏گويد: «لذّت زندگى در آشوب و غوغاى آن است، دنياى خاموش شده به گورستان شبيه‏تر است كه هياهوى زندگى از آن شنيده نمى‏شود. گوشه گيران كه از ترس لغزش و سقوط به كنج عزلت مى‏نشينند، در حقيقت زندگانى هستند كه پيش از مرگ همچنان زنده دفن شده‏اند. اى خوش آن سر كه در او سودايى است و آن دل كه كانون شورش و غوغاست. جوانان زنده دل و با نشاط هرگز در جهان آسوده و آرام نمى‏نشينند، آنان پيوسته از آشوب و انقلاب، هياهو و جنجال لذت مى‏برند؛ زيرا سير تكامل آنها در خانه هستى با فتنه و غوغا همدم و همراز است. اميرالمؤمنين عليه السلام در بيانيه حكمت‏آميز خود بر اين مسأله بزرگ حياتى نگران است كه مى‏فرمايد: «جان و تن هر دو در زندگى ممكن است كسل و فرسوده شوند، آن از سنگينى اين و اين از پرواز آن به ستوه آيد. جان را به دانش حكمت بياراييد و زنگ اين آيينه‏ را با صيقل اخلاق ستوده و پندار پاك بزداييد، تا مراسم معاشرت را در اجتماع با بردبارى و صبر برگزار كنيد و در محفل همنشينان به حسن مشرب و لطف‏آميزش معروف گرديد و در نتيجه بار زندگى را آسان به منزل رسانيد. تن را به كار و كوشش واداريد و هرگز به سستى و خمود نگراييد تا به قوه فعاليّت و عمل همچون روح با نشاط و سبك باشيد و پرنده‏وار شايسته پرواز و طيران گرديد. هرگز از خداوند متعال مخواهيد كه شما را از غوغاى زندگى بركنار دارد و با آرامش و سكون از اين جهان بيرون برد. خدا راضى نيست كسى به هنگام مناجات بگويد: خدايا! مرا از فتنه دور بدار؛ زيرا مرد خدا آن كسى است كه قدم در پيكار هستى گذارد و نبرد زندگى را با پيروزى و پاكدامنى برگزار كندو فقط در اين مبارزه لازم است كه مرام حقّ و حقيقت نصب‏العين باشد و با خلوص عقيده و طهارت وجدان پيكار درگيرد. خداوند متعال در كتاب مجيد فرموده: «فرزندان و ثروت در زندگانى بشر فتنه است.» بنابراين اگر كسى از فتنه بگريزد به عبارت آشكارترى از هستى و حيات گريزان و بيزار ست. تيره‏بخت كه كنج عزلت مى‏گيرد و از هياهوى محيط فرار كرده، به گوشه خموشى پناه مى‏برد، نمى‏داند كه فلسفه آفرينش و راز وجود چيست، او نمى‏داند كه براى گوشه‏نشينى و انزوا خلق نشده است بلكه بايد با بقاى ناموس حيات در آشوب جهان شركت كند و همچون زندگان به جنب و جوش برخيزد، قامتى بيارايد و قدمى فراگذارد، از بينوايى دستگيرى كند و نادانى را به دانش و كمال هدايت نمايد. آرى، در غوغاى زندگى بيش از آنچه شكست و فساد پديد مى‏آيد، صلاح و عمران صورت مى‏گيرد. اگر وظيفه آدميزاد در عالم به سكوت و خمود منحصر باشد يكباره خداشناسان بايد از هم پراكنده شده، هر يك به گوشه‏اى خزند و در گلوى درّه‏هاى تنگ و غارهاى ژرف فرو روند؛ جهان را همچنان سرگشته و گمراه بگذارند و تنها گليم خود را از آب كشيده، به حفظ جان خويش بشر را به دست غرقاب فنا و امواج نيستى بسپارند. من نمى‏گويم كه لجام گسيخته و خيره خيره خود را در ميان جامعه اندازيد و بيهوده آشوب و انقلاب بر پا كنيد، اين عمل را نمى‏ستايم و بدان اجازه نمى‏دهم، اما گوشه مگيريد و خموش منشينيد و آسايش خود را بر رفع مظالم بندگان خداى و تصفيه اختلافات مردم ترجيح مدهيد. ممكن است كه انسان به قسمت خود هم راضى باشد و از تقدير هم خرسند، اما اين رضايت ايجاب نمى‏كند كه سرافكنده به كنج بخزد و زبان بريده از گفت و شنود و خلط و آميزش آرام و بركنار ماند. خداوند دانا، مردان نبرد را در فتنه اندازد و بدينوسيله جوهر جانشان را آزمايش كند تا بنگرد بردبار و صبور كيست، تا معلوم شود پرهيزكار و پاكدامن كدام، تا بنده را به روز رستاخيز بر خداى حجّت نباشد و كس در آن باز پرسى نيازموده قدم نگذارد. پس برخيزيد و دامن همت بر كمر زنيد، بكوشيد و بجوشيد و غوغاى زندگى را بر پا داريد، مرد باشيد و با دامن پاك و پندار عالى در صحنه نبرد قدم گذاريد، تا هم از لذت حقيقى حيات بهره بريد و هم به وظايف انسانيت خويش قيام نماييد، نه همچون زنده به گوران كه بر نفس خود اتّكا و اعتماد ندارند و به همين جهت از غوغاى زندگى كناره مى‏گيرند.» 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 203 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 4 داستان رهایی از غار 1 ✳️ از سيد ثَقَلَيْن و سرور خافِقَيْن، محمدّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله چنين روايت كرده‏اند كه وى فرمود: از نوادر اخبار بنى اسرائيل و عجايب امم سالفه كه به الهام ربّانى و وحى آسمانى بر آن مطلع بود اين است كه: سه شخص از بنى اسرائيل در راهى با يكديگر رفيق بودند و به مراقبت و موافقت يكديگر مستظهر و مفتخر و راهى سخت و مقصدى دور فراپيش گرفته بودند و به همكلامى و مكالمت يكديگر سختى و مشقّت سفر را تخفيفى مى‏نمودند و فايده‏ «الْرَّفيقَ ثُمَّ الطَّريقَ را محقّق مى‏گردانيدند كه ناگاه ابرى چون روز عاشقان، سياه و بادى چون دم مفلسان، سرد برخاست. سحاب چون دست كريمان، عالم را مستغرق احسان خود گردانيد، اما جهان بر آن مسافران چون سينه لئيمان تنگ و تاريك گشت، پناه به غارى بردند تا از خطر باد ايشان را حمايت كند ولى نمى‏دانستند كه به سبك پايى از قضا نمى‏توان گريخت و با اين ضعفى كه در انسان است با قَدَر نمى‏توان آويخت و پناه جز به درگاه خدا نباشد و مرد زيرك اگر از قضا گريز جويد خود را باژگونه خواسته باشد كه: «لا مَرَدَّ لِقَضاءِ اللَّهِ، وَ لا مَفَرَّ مِنْ قَدَرِهِ. هنوز در آن غار ننشسته بودند كه قيامت برخاست و هنوز از حركت ساكن نشده بودند و از باران ايمن نگشته كه كوه ثابت قدم از زلزله چون دل خائنان در اضطراب آمد. سنگى بزرگ همراه سيلاب باران در حركت آمد و بر در غار نشست، آن چنانكه دهانه غار بسته شد و ايشان همچون مردگان در گور تاريكى غار به حبس دچار شدند. جز به فضل حق دست آويزى و جز به رحمت ايزدى جاى گريزى نداشتند، گفتند: اين آن ساعت است كه جز اخلاص و دعا موجب خلاص نشود و جز صدق نيّت و خلوص عقيدت و طويّت، از اين ورطه نرهاند، بياييد تا هر يك از ما خداى را به تضرّع و استكانت و خضوع و خشوع بخوانيم و فاضل‏ترين طاعت و با اخلاص‏ترين عملى كه در مدت عمر بر آن اقدام نموده‏ايم وسيله استجابت دعا با خود سازيم. پس يكى گفت كه خداوندا، تو مى‏دانى كه مرا دخت عمويى بود در غايت زيبايى و ملاحت و نهايت لطافت و ظرافت و مدت‏ها عاشق جمال و شيفته حسن و كمال او بودم و بارها در طلب او به لطايف حيل و مكارم عمل، رياضت‏ها مى‏كشيدم و مجاهده‏ها مى‏نمودم، تا بعد از آن كه مال بسيار بر آن كار صرف نمودم و روزگار دراز در آن مشقت بودم، روزى بر مراد خود قادر گشتم و او را تنها در موضعى بى زحمت اغيار بيافتم، خواستم كه از آن گنج روان بهره‏اى برگيرم و از آن چشمه حيوان كه شكرستان لبش معدن نبات بود شربتى نوش كنم و مرادى كه در چنان حالى مطلوب و از چنان محبوبى مرغوب باشد حاصل گردانم، آن دختر گفت: اتَّقِ اللَّهَ يَابْنَ عَمِّ وَ لا تَنْقُضِ الْخاتَمَ. اى پسر عم، تقواى خدا پيشه كن و دامن عفت و عصمت مرا به سرپنجه شهوت حيوانى آلوده مكن. چون گفت از خداى بترس، از سر آن مراد برخاستم و پاى بر هواى نفس نهادم و دست از آن معصيت كوتاه گردانيدم. خدايا! اگر مى‏دانى كه ترك آن معصيت محض جلب خشنودى و رضايت تو بود، ما را از اين درماندگى فرج و از اين ورطه سخت نجات ارزانى دار. هنوز اين سخن در دهان داشت كه ثلثى ازآن سنگ بيفتاد و منفذى در آن سنگ پديد آمد. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 206 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 4 داستان رهایی از غار 2 ✳️ شخص دوم گفت: خداوندا، علم شامل تو بدين محيط است كه مادرى و پدرى داشتم بسيار مسن، آن چنانكه پيرى قامت چون تير ايشان را كمان گردانيده و مُشك عارضشان به كافور بدل شده بود، طراوت و شباب آنان را رها كرده و آثار خزان عمر بر سر و صورتشان ديده مى‏شد، از كسب بازمانده و از حركت عاجز بودند، من به امتثال امر: وَ بِالْوالِدَيْنِ إحْساناً وَ ذِى الْقُرْبَى‏ وَ الْيَتمَى‏ وَ الْمَسكِينِ و به پدر و مادر و خويشان ويتيمان ومستمندان نيكى كنيد. شب و روز به خدمت ايشان مشغول بودم و دائماً از آن خائف كه مباد از بركات وجود ايشان محروم شوم. شبى در تهيّه غذا وظيفه خود به انجام رساندم، چون به محضر آنان رفتم هر دو را در خواب ناز ديدم. بر بيدار كردن آنان جرأت نكردم كه مبادا عيش خواب و لذت نيام بر آنان حرام گردد، دلم راضى نشد برگردم، چرا كه ترسيدم از خواب برخيزند و طلب غذا كنند و من در خدمت آنان حاضر نباشم، آن شب را تا صبح در كنار بستر آنان بيدار ماندم. خداوندا، تو مى‏دانى كه اين خدمت خاص محض خشنودى تو انجام گرفت، اگر راست مى‏گويم درِ بسته بر ما گشاده گردان. در آن حال ثلثى ديگر از آن سنگ بيفتاد. شخص سوم گفت: الهى! تو داناى اسرار و عالِم بر امور پنهانى و از سراير و ضماير كاينات مطّلعى و مى‏دانى كه من در وقتى اجيرى داشتم، چون مدت آن سپرى شد اجرت بدو رساندم، گفت: اجرت كار من بيش از اين است و آنچه مى‏دادم قبول نكرد، گفت: ميان من و تو روزى خواهد بود كه حق مظلوم از ظالم بستانند. از نزد من قهر كرد و آن اجرت به من گذاشت. من از آن سخن سخت متأثر شدم و از تو كه خداوند منى بترسيدم و به آن اجرت گوسپند خريدم و رعايت و محافظت بجاى آوردم تا در اندك مدت بسيار شد و بعد از زمانى آن اجير بازآمد و گفت: از خداى بترس و آن حق من به من رسان. اشارت بدان گله گوسپند كردم و گفتم: حق تو اين است، برو بردار. آن مرد سخن مرا مسخره و استهزا پنداشت، گفت: حقّم را نمى‏دهى كفايت نيست، مرا هم مسخره مى‏كنى؟ گفتم: گمان بد مبر كه اين گوسپندان تمام ملك توست و اين همه از رعايت اجرت تو و محافظت مزدت پديد آمده. الهى! اگر اين سخن من بر صدق و راستى است ما را از اين شدتْ فرجى و از اين مشقتْ مَخرجى عنايت فرما. در حال تمامت آن سنگ از در غار كنار رفت و ايشان از آن ورطه هلاكت به دعا و خضوع و خشوع و عمل خالص نجات يافتند. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 206 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 5 1 ✳️ سعيد الدين فرغانى در «شرح تائيّه ابن فارض» مى‏گويد: «مقدمه اول: ببايد دانست كه هر چند در طريق حق و وصول به وى مقامات و درجات بسيار است، لكن اصول و كلّيات آن سه مقام است: اول سلام و دوم ايمان‏ و سوم احسان؛ زيرا كه چون آن سرّ وجودى [انسان‏] از مراتب استيداع افلاك و عناصر و مولّدات و مرتبه استقرار كه رحم مادر است تجاوز كرد و به صورت اين نفس و مزاج انسانى ظاهر شد، به سبب ملابست احكام كثرت عناصر و مولّدات، حكم وحدت و طهارت و بساطتش در اين آثار كثرت حركات و سكَنات طبيعى و احكام انحرافات او مغلوب گشت و به آن سبب از مبدأ وحدت خود و لا بدّى رجوع به وى و طرق ظاهر و باطن آن رجوع، به يكبارگى محجوب ماند. پس اگر به واسطه تقليد پدر و مادر و مربّى، يا دعوت رسولى و امامى از آن آگاهى مى‏يابد، نخست اثر آن آگاهى به ظاهر نفس و جهت تدبيرى او مر مزاج و قوا و اعضاى او را مى‏رسد و از او به قوا و اعضا سرايت مى‏كند تا از كثرت و نامضبوطى حركات و سكنات قولًا و فعلًا و ظهور به صور انحرافات اعراض مى‏كنند و به وحدت و عدالتى كه در احكام شرع مندرج است روى مى‏آرند و آن را انقياد مى‏نمايد و آن زمان، دخول ايشان در دايره مقام اسلام كه انقياد اوامر و زواجر شرع است درست مى‏شود. و آنگاه ارتباط اين شخص انسانى كه به مسلمانى درآمده است، با حق و اسما و صفات مقدس او به طريق تعلّق ثابت مى‏افتد؛ زيرا كه مربوب را به اسم رب و صفت ربوبيت و مخلوق را به اسم خالق و صفت خلق و مهدى را به اسم هادى و صفت هدايت و توبه كننده را به اسم توّاب و قابل‏التَّوب و مغفور را با اسم غفّار و صفت مغفرت و هَلُمَ‏جَرّاً، تعلّق ضرورى است و همچنين در مقام اسلام كه تقيّد است به عالم حكمت، تعلّق به اسباب و علل و اضافت هر چيزى به سببى و علّتى ظاهراً و رؤيت اشيا مضاف به اين اسباب و علل ضرورى است كه فى الحقيقه آن اسباب و علل هم مظاهر آثار اين اسمايند. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 209 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 5 2 ✳️ و تا دايره اسلام درنيامده است تعلّقش با بعضى اسما و صفات است دون البعض و چون به حقايق مقام اسلام متحقّق شد حينئذ تعلّقش با همه اسما و صفات‏ تمام مى‏گردد و بعد از آن، اثر آن آگاهى از مبدأ و معاد و طريق عود به قواى باطنى و حواس نفس مى‏رسد تا به تكلّف و تلطّف جهد مى‏كند و خود را از مضيق: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لايَرْجِعُونَ كر و لال و كورند، به اين سبب آنان [از گمراهى و ضلالت به سوى هدايت و حقيقت‏] بازنمى‏گردند. مى‏رهاند و نطق و سمع و بصر و فكرت و وهمش را كه به فضول و مالايُعْنى‏ از ذكر و فكر و آثار و عبر، به كلّى محجوب بود دركار مى‏آرد و خويشتن را به اسم سميع و بصير و عالم و قائل متخلّق مى‏گرداند. و همچنين قواى باطن را از حضيض نقايص و انحرافات جهل و بخل و طيش «سبک سری- سبک مغزی» و ظلم و قساوت، الى غير ذلك، به اوج كمالات و صور اعتدالات عقل و كرم و حلم و رأفت خواهد كه برساند. حينئذ از مقام اسلام به مقام ايمان ترقّى كرده باشد و در اثناى سير در كليات مقاماتِ ايمانى چون توبه و زهد و ورع و توكل و رضا و جزئيات هر مقامى، خود را به اسماى حق چون كريم و حليم و علّام و رؤوف و امثال آن بر وفق: تَخَلَّفُوا بِأخْلاقِ اللَّهِ. به اخلاق الهى آراسته شويد. متخلّق مى‏كند و مقام ايمان را از اين جهت مقام تخلّق گويند. پس چون احكام انحرافات از ظاهر و باطن نفس منتفى گردد، صورت وحدت و عدالتى كه در مشيمه نفس كامن بود متولد شود و نام آن صورت، دل است، پس اين دل به حكم‏ «وَ وَسَعَنى قَلْبُ عَبْدى ...» محلّ تجلّى اسمى شود از توابع اسم ظاهر حق كه منشأ تعيّن نفس و مزاج اين شخص بوده باشد و در وقت سقوط نطفه و نفخ روح و زمان ولادت، محكوم تأثير و تربيت آن اسم افتاده و حينئذ به آن اسم متحقق شود، أعنى در وقت تجلّى آن اسم در دل او، اسم و رسم او به كلّى از ميان برخيزد تا همه آن اسم باشد و آنگاه از مقام ايمان به مقام احسان ترقّيش محقّق شود و آن اسم كه در دل او تجلّى كرده است و اثرى از آثار آن اسماى ذات مذكور است، حينئذ سمع و بصر و لسان و يَد و رِجلْ و عقل او گردد، تا از اخبارى كه در حقيقت اين مقام تحقّق وارد است لطايف آن را فهم كند. پس در مراتب اسما، سير كردن گيرد و تحقق به هر اسمى او را مستعد تحقق به اسمى ديگر مى‏گرداند تا به همگى اسما كه اسم ظاهر، جامع ايشان است متحد شود. آنگاه سير در باطن روح آغازد تا به همه اسماى باطن تنزيهى تحقّق يابد، آنگاه به تجلّى جمعى كمالى رسد و اين سير مضاف به ساير كاملان است. اما سير مصطفوى از اين حضرت جمع قاب قَوْسَين است تا به مقام احديت جمع أو أدْنى كه لا أعلى و لا أَكْمَلَ مِنْهُ. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 209 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 5 3 ✳️ مقدمه دوم: آن است كه از خصايص كامل، آن است كه غالباً به باطن و سرّ خود مشاهد حضرت غيب باشد. و به روح و نفس، مطالع حضرت ارواح و علوم آن در مقام احسان. و به حواس ظاهر و باطن در مقام ايمان و مشغول آثار و عِبَر بود و مزاج و قواى او مقيّد باشد به مقام اسلام. و به عبادات بدنى و ملازمت همه انواع احكام ابتلائات شرعى، اوقات او معمور و مستغرق. اما فايده تقيّد سرّ و نفس شريفش به حضرت غيب و مقام احسان، تجلّيات ذاتى و علوم حقيقى و مكاشفات صحيح است. و فايده تقيّد حواس و قواى ظاهر و باطنش به مقام ايمان، در اين نشأت دنيا التذاذ اوست به ذكر و فكر و سماع و عبرت‏ها و در نشأت آخرت به رؤيت دائم بالبصر و سماعِ كلام بى واسطه و غير آن. و فايده تقيّد مزاجش به مقام اسلام تحقق باشد به ابتلائات احكام شريعت در اين نشأت و تلذّد بدان و كشف دقايق حكمت و در هر حكمى از احكام شرعى و علت تعيين و تحديد اعداد و اوقات و مقادير در نماز و روزه و زكات و حج و غير آن و كمال انبساط حقيقت او در جميع عوالم و نشأت دنيوى و برزخى و حشرى و جنانى و كثيبى «توده ریگ» و غير آن به آن تقيّد مزاج به مقام اسلام باز بسته است و برخوردارى از صور و نتايج آن اعمال و عبادات شرعى در برزخ و حشر كه جنّات و حور و قصور، عين آن صور است هم بدان متعلّق و هر چند اوقات باشد كه نفس و حواس و مزاجش همرنگ سرّ گردد، اما به حكم نشئات و آن حكمت‏هاى مذكور آن را ثباتى و دوامى بيشتر نتواند بود. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 209 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 5 4 ✳️ مقدمه سوم: در بيان تحقيق تجسّد اعمال و اقوال در نشئات برزخى و حشرى و جنانى و جحيمى. بدان وفّقك اللَّه كه: همچنانكه افلاك و كواكب، صور و مظاهر حقايق و اسماى الهى‏اند و تشكّلات اتّصالات ايشان مظاهر توجّهات و اجتماعات حقايق و اسما؛ و از اين جهت در اين عالم مؤثّرند و صور نتايج آن تشكّلات و اتّصالات اينجا در اين نشئات دنيا به صور امزجه و اشخاص و اقوال و اعمال و احوال ايشان متشخّص و متجسّد مى‏شوند، همچنين قوا و اعضاى اين صورت انسانى كه مجمل همه عالم است، مظاهر و صور همان حقايق و اسماى الهى‏اند و تشكّلات و اتّصالات اين صور نيز كه اعمال و اقوال عبارت از ايشان است هم مظاهر توجّهات و اجتماعات‏ همان حقايق و اسما است، هر چند اين صور انسانى را از آن مظهريت آگاهى نيست، لاجرم همچنانكه صور و نتايج آن تشكّلات و اتّصالات اگر چه اعراضند، اينجا ظاهر و متجسّد مى‏شوند، همچنين اين صور اقوال و اعمال انسانى هر چند اعراضند اما در افلاك و اطباق متجسّد مى‏گردند و جمله صور برزخى و حشرى و جنانى و غير آن عين آن هيئات متجسّده‏اند و نفوس انسانى در برزخ به آن صور متعلّق مى‏شوند و نعمت و نقمت ايشان در برزخ از حيثيّت آن صور به ايشان مى‏رسد. اما هر فعلى و عملى و قولى كه به قصدى و نيّتى صحيح مقرون مى‏باشد به حسب قوّت نسبت آن نيّت به وحدت و اخلاص، تجسّد او در فلكى عالى‏تر مقدّر مى‏شود، تا اگر حكم وحدت و اخلاص بر قولى و عملى غالب آيد به حكم: إلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ حقايق پاك [چون عقايد و انديشه‏هاى صحيح‏] به سوى او بالا مى‏رود و عمل شايسته آن را بالا مى‏برد. آن به كلى به عالم وحدت مرتفع شود و در اين افلاك هيچ صورت نپذيرد. و إليه الإشارة بقوله صلى الله عليه و آله فى جملة حديث: لاإلهَ إلّا اللَّهُ، لَيْسَ لَها دُونَ اللَّهِ حِجابٌ حَتَّى تَخْلُصَ إلَيْهِ. ذكر لا اله الا الله نزد خداوند بدون هيچ مانعى منتهى به قبولى مى‏شود. و بقوله عليه الصلاة و التحيّة: ما قالَ عَبدٌ لا إلهَ إلَّا اللَّهُ قَطُّ مُخْلِصاً إلّا فُتِحَتْ لَهُ أبْوابُ السَّماء حَتّى يُفْضِىَ إلَى الْعَرْشِ. بنده‏اى هرگز با اخلاص ذكر لا اله الا اللّه نگفت مگر اين كه درهاى آسمان به روى او گشوده شده تا به عرش برسد. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 209 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 5 5 ✳️ و اما هر فعلى و قولى كه از نيّتى و قصدى صحيح خالى ماند يا به يكبارگى هَباءً منثوراً شود تا از اين عالم خاك و آب و هوا و آتش تجاوز نكند و در نشأت آخرت منضمّ با صورت جسمانيش مصور گردد و در جسمش افزوده موجب شدت عذاب صاحبش شود، أعاذناللَّه من ذلك. و الإشارة إليه بقوله صلى الله عليه و آله: إنَّ غِلْظَ جِلْدِ الْكافِرِ اثْنَيْنِ وَ أرْبَعينَ «1» ذِراعاً وَ إنَّ ضِرْسَهُ مِثْلُ احُدٍ، وَ إنَ‏ مَجْلِسَهُ مِنْ جَهَنَّمَ ما بَيْنَ مَكَّةَ و الْمَدينَةِ. ضخامت پوست كافر چهل و دو زرع و دندانش همانند احُد و جاى نشستنش چون در جهنّم بين مكّه تا مدينه است. و ديگر اشارات نصوص قرآن و احاديث صحاح با نظر ارباب كشفِ صحيح مطابقند كه سطح كرسى كريم، زمين بهشت است و سقفش عرش. اما اشارت قرآن عزيز آن است كه به چيزى كه سعتِ كرسى را وصف فرموده است به عين همان چيز عرض بهشت را وصف كرده است، قوله تعالى: وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الأْرْضَ تخت [حكومت، قدرت و سلطنت‏] ش آسمان‏ها و زمين را فرا گرفته است. و قوله تعالى: وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الأْرْضُ و بهشتى كه براى پرهيزكاران آماده شده است. و اما دلالت حديث، قوله صلى الله عليه و آله: إنَّ فِى الْجَنَّةِ مِائَةَ دَرَجَةٍ، بَيْنَ كُلِّ دَرَجَتين مِنْها مِثْلُ ما بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ، الفِرْدَوْسُ أَعْلاها دَرَجَةً وَ مِنْها تَفْجُرُ الأنهارُ الأربعةُ وَ مَنْ فَوْقِها يَكُونُ العَرْشُ. در بهشت صد درجه است، بين درجه‏اى تا درجه ديگر همچون بين آسمان و زمين است و فردوس بالاترين درجه آن است و از آن چهار نهر مشهور سرچشمه مى‏گيرد و فوق آن عرش است. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 209 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 5 6 ✳️ و از اين اقوال و اعمال آنچه به مقاصد صحيح مؤيدتر باشد در اين بهشت به صورت حدائق و اشجار و ثمار و انهار و حور و قصور متجسّد مى‏شود و الدليل عليه قوله تعالى: وَ أنْ لَيْسَ لِلإِنْسانِ إلّا ما سَعى* وَ أنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى‏* ثُمَّ يُجْزهُ الْجَزاءَ الأْوْفى و اين كه براى انسان جز آنچه تلاش كرده [هيچ نصيب و بهره‏اى‏] نيست،* و اين كه تلاش او به زودى ديده خواهد شد؛* سپس به تلاشش پاداش كامل خواهند داد. و قوله تعالى: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ پس هركس هم‏وزن ذرّه‏اى نيكى كند، آن نيكى را ببيند. و شك نيست كه سعى و عمل عَرَضند وَ الْعَرَض لا يبقى زَمَانَيْنَ على الصحيح، فكيف يُرى‏ فى الزمان الثانى؟ و نصّ صريح، رؤيتِ عينِ سعى و عمل اثبات مى‏كند پس آن رؤيت جز به اين طريقِ تجسّد نتواند بود. و قوله صلى الله عليه و آله: رأيتُ ابراهيمَ عليه السلام لَيْلَةً اسْرِىَ بِى فَقالَ: يا مُحَمَّدُ، اقْرَأْ امَّتَكَ مِنِّى السَّلامَ وَ أَخْبِرْهُمْ أنَّ الْجَنَّةَ طَيِّبَةُ التُّرْبَةُ، عَذِبَةُ الْماءِ، وَ أنَّها قيعانٌ وَ غِراسَها سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُللَّهِ وَ لا إلهَ إلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أكْبَرُ. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: شب معراج ابراهيم را ملاقات كردم، به من گفت: از جانب من امّت خود را سلام برسان و بگو: بهشت را خاك پاك و آب شيرين است و اكنون دشت و هامون مى‏باشد، به حقيقت كه نهال‏هاى آن سبحان‏اللَّه و الحمدللَّه و لاإله إلّا اللَّه واللَّه أكْبر است. پس به واسطه اين تجسّد مذكور، حقيقت كامل منبسط مى‏شود و بناى كمالش به آن انبساط محكم مى‏گردد. مقدّمه چهارم: آن است كه هر مرتبه‏اى و عالَمى و حضرتى را مبدئى و منتهائى و وسطى حقيقى است و كامل را در هر عالمى صورتى كه مدد اهل آن عالم از حيثيت آن صورت مى‏دهد و آن وسط حقيقى هر عالمى و مرتبه‏اى از مُلك و ملكوت و جبروت محل آن صورت كامل است و هر عملى و معرفتى و حكمتى كه از احكام و خواص هر مرتبه‏اى و عالمى ظاهر خواهد شد آن جمله نتيجه بيان آن كامل خواهد بود، از حيثيت آن صورت كماليت كه او راست در هر مرتبه‏اى و مقامى. اما علوم حقيقت نتايج بيان اوست از حيثيت مقام احسان و تحقّق به اسما و صورتى كه او راست در وسط حقيقى عالمِ ارواح و مثال و علوم شريعت و اسرار و دقايق حكمت‏هاى احكام شرعى مستنبط باشد از بيان او «مِن حيثُ مقامِ الإسْلام و التعلّق بالأسْماء و خصايصِ أفعالِه وَ أقوالِه الْمُخْتَصَّة بِمِزاجِهِ الكامِلِ الواقِعِ فى حاقِّ الوَسَطِ وَ الْإعْتِدالِ.» 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 209 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 5 7 ✳️ از بيانات فوق استفاده مى‏شود كه هر كس با سعى و كوشش و جدّ و جهد خويش به مرتبه اسلام و ايمان و احسان برسد: اوّلًا: تمام مسائل مادّى و دنيايى به هر صورت كه باشد در نظرش سهل و آسان و از دست رفتنى جلوه كند. و ثانياً: تمام همّت خود را بعد از معاش حلال، صرف رشد عقل و فكر و قلب و روح نمايد، تا جايى كه مظهر اسما و صفات شود. ثالثاً: با فيوضات اخروى اتحاد پيدا كرده، در آن جا آثار وجودى خويش را كه متولّد از اسلام و ايمان و احسان بوده به صورت فردوس و يا جنّت و رضا و خشنودى حق خواهد يافت. اينچنين انسان در برابر حوادث و ابتلائات و فتنه‏ها و آزمايش‏ها، بى‏شكست است و بلكه تمام مكاره براى او زمينه تذكر و توجه نسبت به حضرت محبوب است و گشايش كار خويش را هم جز به دست رحمت و لطف دوست نخواهد دانست. آرى، انسان عجيب‏ترين موجود جهان از نظر باطن و ملكوت وجود است كه با كمك اسلام يعنى عمل به شريعت و ايمان يعنى خلوص و اخلاص و احسان يعنى فناى در حق مى‏تواند به وصال محبوب واقعى يعنى حضرت ربّ العزّه برسد. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 209 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 1 ✅ داستان ابوجعفر همدانى و گردن بند مرواريد 1 ✳️ «چون معتصم بر سرير حكومت نشست، ابوجعفر همدانى را به منادمت خويش مخصوص ساخت. شبى به او گفت: داستانى بگو تا لحظه‏اى خاطرم مشغول گردد. ابوجعفر گويد: گفتم: اگر فرمان باشد قصه‏اى كه در جوانى به من گذشت عرض كنم، گفت: بگوى. بر زبان آوردم كه روزگارى به واسطه بيكارى، تنگ‏دستى عظيم پيش من آمد و چون مدتى در محنت فقر و فاقه گذرانيدم درهمى چند قرض كردم و به خدمت ابودُلَف خزرجى پيوستم و به حبل دولت او تمسّك جستم. روزى ابودلف گفت: جمعى حسودان و اضداد، بهتانى بر محمّد مُغيث حاكم ارمنيّه بسته بودند و خليفه را در آن باب چنان گرم ساخته كه به اخذ و قيد او فرمان داده بود و چون او را به بغداد آوردند، خليفه از او استفسار نموده و پس از تفحصّ بليغ، برائت ساحت او وضوح يافت؛ فرمان واجب الاذعان نفاذ يافت كه محمد بن مغيث نوبتى ديگر به سر عمل خود رود. و چون ميان من و او محبت قديم بود گفت: مى‏خواهم كسى را به ارمنيّه فرستم تا زبان به تهنيت او بگشايد، اگر رغبت كنى تو را بدين مهم نامزد كنم. گفتم: فرمانبردارم. و ابودلف هزار درهم به من داد تا به اخراجات ضروريّه خود مصروف دارم و من به ارمنيّه رفته رسوم تهنيت و سفارت به تقديم رسانم. محمد بن مغيث در شأن من التفات موفور نموده پيوسته مرا به مجلس خود مى‏طلبيد و من هميشه نُقلى سواى گوشت قديد آهو نمى‏ديدم و به سبب اكل آن، طبيعت من نيز مايل به گوشت قديد شده، روزى محمد بن مغيث به جهت من آهويى فرستاد، غلام را گفتم اين آهو را ذبح كن و گوشت آن را قديد ساز. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 219 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 1 ✅ داستان ابوجعفر همدانى و گردن بند مرواريد 2 ✳️ در اين اثنا كه غلام به ترتيب گوشت‏هاى او مى‏پرداخت و آن را ريزه ريزه مى‏ساخت، زاغى به طمع گوشت از هوا درآمده، گردن بند مرواريد كه در منقار داشت بيفكند و قدرى گوشت در ربود. من چون آن گردن بند مرواريد را ديدم كه در منقار داشت در لطافت و قيمت آن حيران بماندم. چون محمدبن مغيث مرا رخصت مراجعت داد هزار دينار به نزد من فرستاد و من با حصول مطالب و مآرب به بغداد رفتم و آن گردن بند مرواريد را به صرّافى فروختم به پانزده هزار درم و به خدمت ابودلف رفته تشريفى و انعامى لايق به من داد و چون مبلغى خطير به دست من درآمده بود ترك ملازمت كرده به مصر رفتم و با خواجه صاحب ثروت و نعمت از قبيله همدان كه ساكن آن ديار بود آشنايى پيدا كردم و ميان ما قواعد محبت و داد استحكام يافته، به مصاهرت انجاميده، دختر خود را در حباله نكاح من درآورده، ميان ما و آن دختر موافقت و الفتى عظيم روى نمود. روزى غلام من بر بام خانه نشسته گوشت قديد مى‏كرد بر همان اميد كه مگر بار ديگر زاغ عقد مرواريدى بياورد، ناگاه لقلقى مارى در منقار داشت، چون به سر غلام رسيد مار از منقار او جدا شده در كنار غلام افتاد و آن بيچاره را زخمى زده هلاك گردانيد. زن گفت: لعنت بر لقلق و زاغ باد. من گفتم: خيانت لقلق معلوم است اما جرم زاغ چيست كه لعنت بر او مى‏كنى؟ دختر گفت: روزى بر بام خانه خود نشسته بودم و عقد مرواريد قيمتى پيش خود نهاده ناگاه به سخنى مشغول شدم، زاغى بيامد و آن را در ربود، پدرم جمعى در عقب او فرستاد و از آن اثرى نيافتند. آخرالامر آن را در بازار بغداد در دكان صرّافى ديدم، به پانزده هزار درم خريده به نزد من آوردند. من تبسّم كردم و صورت حال بيان نمودم و اين معنى از نوادر اتفاقات است.» « زينة المجالس: 702» 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 219 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 2 ✳️ داستانى در رزّاقيت خدا «قاضى برنى حكايت كرد كه: زنى را ديدم در باديه كه سرما آمده بود و زراعت وى را به آسيب سخت دچار كرده بود، زراعتى كه سبب معاش و مايه ارتزاق او بود. مردمان او را در آن مصيبت تعزيت مى‏دادند و به صبر امر مى‏كردند كه او در آن ميان دست به دعا برداشت و روى به آسمان كرد و گفت: اللّهُمَّ أنْتَ الْمَأْمُونُ لأِحْسَنِ الْخَلَفِ، وَ بِيَدِكَ التَّعْويضُ عَمّا تَلَفَ، فاْفْعَلْ ما أنْتَ أهْلُهُ، فَإنَّ أرْزاقَنا عَلَيكَ، وَ آمالَنا مَصْرُوفٌ إلَيْكَ. الهى! تويى قابل اعتماد براى حفظ بهترين چيزى كه بجا مانده و بر آنچه تلف شده تو بهترين جبران كننده‏اى، به آن صورت كه اهليّت دارى نعمتت را بر من ارزانى دار و آن چنانكه لايق آنى از دستگيرى درماندگان و يارى بيچارگان از من دستگيرى كن كه روزى ما بر عهده توست و اميد ما به عنايت و لطف‏ تو بسته است. هنوز از آن محل فراتر نرفته بود كه مردى ثروتمند بدان موضع رسيد و آن حال با او حكايت كردند؛ فى‏الحال پانصد دينار زر به آن آسيب ديده بخشيد.» « الفرج بعد الشّدة، تنوخى: 1/ 46؛ تفسير الثّعالبى: 4/ 193» آرى، حضرت محبوب و ربّ مطلوب در نزديكترين حال، دعاى دلسوخته را مستجاب و مكروه بيچاره‏اى با قريب گشود. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 221 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 3 ✳️ دعايى براى فرج بعد از شدت‏ «در روزگار عبدالملك مروان، مردى در مدينه مغضوب وى شد، عبدالملك خون او را هدر گردانيد و فرمان داد كه او را هر كجا يابند به قتل برسانند و گفت: هر كس به وى پناه دهد، او نيز به اعدام محكوم مى‏گردد. آن مرد از ترس جبّار شام و خون آشام حزب ننگين اموى حيران و خائف، گرد كوه و كمر و دشت و بيابان مى‏گشت و در هر موضع يك روز يا دو روز بيشتر مقام نمى‏گرفت، از گفتن نام و نشان خويش به مردم خوددارى مى‏كرد، گاه چون نخجير بر كمر كوه بودى و گاه چون آهو در ميان بيابان و گاه چون ابر در صعود قطرات عَبَرات مى‏باريدى و گاه چون سيل در آن حدود سر بر سنگ زنان مى‏غلطيدى و گاه چون سايه در پس ديوار مى‏افتادى و زبان حال اينچنين مى‏سرودى. تاكى از حادثه دلتنگ و پريشان بودن چند از جور فلك بى سر و سامان بودن‏ گاه چون سيل نهادن به ره دريا سر گاه چون ابر شدن بر كُه و گريان بودن‏ گاه چون نخجير از اين كوه به آن كوه شدن گاه چون آهو در دشت و بيابان بودن‏ گاه چون سايه نشستن ز پس هر خس و خار گه چو خورشيد به تنهايى پويان بودن‏ روزى در ميان بيابانى بر اين حال مى‏رفت، بزرگى را ديد محاسن سپيد كه جامه سپيد پوشيده نماز مى‏كرد، در موافقت او به نماز مشغول گشت، چون آن بزرگ نماز را سلام داد، پرسيد از كجايى و اينجا چه مى‏كنى؟ گفت: گريخته‏ام، متواريم، از جور سلطان خائف شده و بر جان خود ناايمن گشته‏ام، وادى به وادى مى‏گردم و از بيابانى به بيابانى ره مى‏سپرم، ساعت به ساعت هلاك خود را انتظار مى‏كشم. آن بزرگ به او گفت: فَأيْنَ أنْتَ مِنَ السَّبْعِ؟ از هفت گانه به كجايى؟ گفتم: كدام هفت كه شش جهت و پنج حس و چهار طبع من چنان مستغرق خوف و وحشت گشته‏اند كه دو ساعت در يك موضع نتوانم بود، چه دانم كه كدام هفت مى‏گويى، من از اندوه نه هفت مى‏دانم و نه هشت. گفت: گوش دار تا از زبان من بشنوى و به بركات اين دعا چشم فرج بدوزى؛ و اين دعا بخواند: سُبْحانَ اللَّهِ الْواحِدِ، سُبْحانَ الَّذى لَيْسَ غَيْرُهُ، سُبْحانَ الْقائِمِ القديمِ الّذى لا بَدْءَ لَهُ، سُبْحانَ الَّذى يُحْيى وَ يُميتُ، سُبْحانَ الَّذى كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فى شَأْن، سُبْحانَ الَّذى خَلَقَ ما يُرى‏ وَ خَلَقَ ما لايُرى‏، سُبْحانَ الَّذى عَلِمَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ مِنْ غَيْرِ تَعْليمٍ. اللَّهُمَّ إنّى اسْألُكَ بِحَقِّ هذِهِ الْكَلِماتِ وَ حُرْمَتِهِنَّ أنْ تَفْعَلَ بى كَذا وَ كَذا. و چند بار اعاده كرد تا ياد گرفتم و سپس امن و سكونى در دل من پديد آمد و از آن خوف و رعب هيچ در خاطر من نماند و هم از آن موضع به آرزويى فسيح و اميدى هر چه تمام‏تر روى به عبدالملك آوردم و به در سراى او رفتم و دستورى خواستم، مرا دستورى دادند، چون به عبدالملك رسيدم گفت: ساحرى آموختى كه بدان استظهار چنين جرأت نمودى؟ گفتم: نه، امر و حال خود با او حكايت كردم و دعا بر خواندم، مرا امان داد و نيكى بسيار كرد و از آن بلا و محنت به بركت دعا نجات يافتم و لذّت فرج بعد از شدّت را چشيدم.» 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 223 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 4 ✳️ دعاى كرب و اثر آن‏ «وليد بن عبدالملك در روزگار حكومت خود به صالح بن عبداللَّه كه عامل مدينه بود به دستخط خويش نوشت كه حسن بن حسن بن على بن ابى‏طالب عليه السلام را كه محبوس است از حبس بيرون آور و در مسجد رسول خداى دستور بده تا پانصد تازيانه بر او بزنند! صالح بر فراز منبر شد تا فرمان وليد را برخواند و بعد از آن دستور وليد را بر آن سلاله نبوت اجرا نمايند. هنوز در ميان خواندن بود كه وجود مبارك حضرت زين‏العابدين عليه السلام از در درآمد و مردمان راه او را گشاده كردند تا نزديك حسن بن حسن رسيد و فرمود: پسر عمو چه بوده است تو را؟ خداى را به دعاى كرب بخوان تا حضرت محبوب تو را از اين مكروه فرج آورد. حسن گفت: اى پسر عمو، دعاى كرب كدام است؟ فرمود: بگو: لا إلهَ إلّا اللَّهُ الْحَليمُ الْكَريمُ، لا إلهَ إلّا اللَّهُ الْعَلِىُّ الْعَظيمِ، سُبحانَ اللَّهِ ربِّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الأْرَضينَ السَّبعِ وَ رَبِّ الْعَرْشِ العَظيمِ، وَ الْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ. هيچ معبودى جز آن خداى حليم كريم نيست، هيچ معبودى جز آن خداى بلند جايگاه عظيم نيست. منزّه است خداى صاحب آسمان‏هاى هفتگانه و مالك زمين‏هاى هفتگانه و خداى عرش بزرگ؛ و سپاس خداى را كه پروردگار عوالم هستى است. سپس برگشت. حسن بن حسن اين دعا را تكرار مى‏كرد كه صالح از منبر فرود آمد و گفت: او را باز گردانيد كه از سيماى او مردى مظلوم مى‏بينم، در كار او به امير رجوع كنم. و حال او عرضه داشت، در مدت نزديك جواب آمد كه او را آزاد كنيد!» 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 225 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 5 ✳️ داستان زندان ابراهيم تيمى با شخصى از بحرين‏ «ابراهيم تيمى حكايت كرد كه چون حجاج بن يوسف مرا محبوس گردانيد موضعى ديدم تنگ و تاريك‏تر از دل عاشقان و ديده معشوقان، مردم زيادى در حبس بودند و هر دو نفر را يك بند نهاده و هر كس را چندان بيش جاى نبود كه‏ نشسته بودند، مصلّى‏ و مسجد و مرقد و محلّ قضاى حاجت يكى بود و ما از تنگى موضع و وحشت منزل بدين حالت بوديم كه مردى را از اهل بحرين درآوردند، جايگاه نشستن نيافت و محبوسان او را راه نمى‏دادند و به يكديگر مى‏انداختند. مرد گفت: صبر كنيد كه من امشب بيش اينجا نخواهم بود. چون شب درآمد برخاست و نماز گزارد و گفت: يا رَبِّ، مَنَنْتَ عَلَىَّ بِدينِكَ، وَ عَلَّمْتَنى كِتابَكَ، ثُمَّ سَلَّطْتَ عَلَىَّ شَرَّ خَلْقِكَ! يا رَبِّ، اللَّيْلَةَ اللَّيْلَةَ لا اصْبِحُ فِيه. الهى! به فرهنگ پاكت بر من منّت گذاردى و قرآنت را به من آموختى، آن گاه شريرترين موجود را بر من مسلّط نمودى! اى مالك من، همين امشب، همين امشب كه آزادى من به صبح نينجامد. هنوز صبح سر از گريبان مشرق بر نياورده بود كه درِ زندان بگشادند و آن مرد را آواز دادند. گفتم: مگر براى سياست و قتل بيرون مى‏برند! در حال قيد از پاى او برگرفتند و خلاص دادند. بيامد و بر درِ زندان بايستاد و بر ما سلام كرد و گفت: أطيعُوا اللَّهَ لا يَعْصيكُمْ. خدا را اطاعت كنيد، تا خداوند خواسته شما را روا گرداند. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 226 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 6 ✳️ داستان ابوسعيد بقّال در زندان حجاج‏ «ابوسعيد بقّال حكايت كند كه من و ابراهيم تيمى در حبس حجّاج بوديم. يك شب به وقت نماز مغرب با هم سخن مى‏گفتيم كه شخصى را درآوردند. گفتم: يا عَبْدَاللَّهِ ما قَضِيَّتُكَ؟ از حال او و سبب حبس او سؤال كرديم، گفت: هيچ موجب ديگر نمى‏دانم الّا آن كه رئيس محل از من بدينگونه سعايت كرده كه او نماز بسيار مى‏خواند و روزه بسيار مى‏گيرد، همانا كه مذهب خوارج دارد. بدين تهمت مرا گرفته و محبوس كرده‏اند؛ به خدا قسم اين مذهبى است كه هرگز نپسنديده‏ام و هواى آن بر دل من نگذشته است و دوست نداشته‏ام آن مذهب را و اهل آن مذهب را. بعد از آن گفت: بفرماييد تا مرا آب وضو دهند. التماس كرديم تا به جهت او آب وضو آوردند، وضو ساخت و چهار ركعت نماز بگزارد و بعد از آن بگفت: اللّهُمَّ أنْتَ تَعْلَمُ إساءَتى وَ ظُلْمى وَ إسْرافى، لَمْ اجْعَلْ لَكَ وَلَداً وَ لا نِدّاً وَ لا صاحِبَةً وَ لا كُفْواً، فَإنْ تُعَذِّبْنى فَبِعَدْلِكَ، وَ إنْ تَعْفُ عَنّى فَإنَّكَ أنْتَ الْغَفُورُالرَّحيمُ الْعَزيزُ الْحَكيمُ. اللَّهُمَّ إنّى أسْألُكَ يَا مَنْ لايُغْلِطُهُ الْمَسائِلُ، وَ يا مَنْ لا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ، وَ يا مَنْ لايُبْرِمُهُ إلْحاحُ الْمُلِحّينَ، أنْ تَجْعَلَ لى فى ساعَتى هذِهِ فَرَجاً وَ مَخْرَجاً مِنْ حَيْثُ أرْجُو ... خداوندا، تو كردار زشت و ستم و اسراف مرا مى‏دانى، براى تو فرزند و همتا و همسر و شريكى ننهاده‏ام، پس اگر عذابم كنى از روى عدالت توست و اگر از من درگذرى تو را سزد كه تو بسيار بخشنده و مهربان و عزيز و حكيمى. خداوندا! اى كه درخواست‏هاى گوناگون او را به اشتباه نيفكند، اى كه هيچ‏ شنيدنى او را از شنيدنى ديگر سرگرم نسازد، اى كه پافشارى اهل اصرار او را دلتنگ نكند، از تو مى‏خواهم كه در همين ساعت براى من فرج و راه گريزى از آن جا كه اميد دارم قرار دهى ... چند نوبت همين بگفت. بدان خدايى كه جز او خدايى نيست، هنوز دعا تمام نكرده بود كه درِ زندان بگشادند و او را آواز دادند. برخاست و گفت: اگر عافيت باشد به خدا كه شما را در دعا فراموش نكنم و اگر حالى ديگر بود خداى در دنيا به رحمت و ثواب در آخرت جمع گرداند. روز ديگر شنيديم كه دست تعرض از او كوتاه كردند و او را مطلق العنان گردانيدند، به بركت اخلاص اين دعا.» 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 228 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 7 ✳️ دعاى خفى اللُّطف و نجات از مرگ‏ «هارون الرشيد روزى به يكى از خدمتكاران خود گفت كه چون شب درآيد به فلان حجره رو و در بگشا و آن كس كه در آن جا يابى بگير و به فلان صحرا رو و در فلان موضع قرار بگير كه آن جا چاهى است آماده، او را زنده در آن چاه افكن و چاه را به خاك انباشته كن و بايد كه فلان حاجب با تو باشد. آن شخص به موجب فرمان، آن حجره بگشاد، در آن جا نوجوانى ديد در غايت جمال و لياقت و ظرافت و لطافت كه آفتاب از نور روى او خجل شدى. او را بگرفت و به جبر هر چه تمام‏تر وى را به طرف محل مقصود حركت داد. جوان گفت: از خداى بترس كه من فرزند رسول خدايم، اللَّه اللَّه كه فرداى قيامت جدّ مرا بينى و خون من در گردن تو باشد! مأمور هارون سخن وى را هيچ التفات نكرد و آن جوان را كشان كشان در آن موضع برد كه هارون دستور داده بود. جوان چون هلاك خود معاينه ديد، از جان نوميد گشت و گفت: اى فلان در هلاك من تعجيل مكن كه هر گه كه خواهى توانى، مرا چندان امان ده كه دو ركعت نماز بگزارم، بعد از آن تو دانى بدانچه تو را فرموده‏اند. برخاست و دو ركعت نماز بگزارد و آن موكّلان شنيدند كه در نماز مى‏گفت: يا خَفِىَّ اللُّطْفِ أعِنّى فى وَقْتى هذا، وَ الْطُفْ بى لُطْفَكَ الْخَفِىَّ. اى آن كه لطف پنهان دارى، مرا در اين گاه يارى رسان و با لطف پنهان خويش مورد نوازشم قرار ده. گفتند: دعا هنوز تمام نشده بود كه بادى سخت برخاست و غبار تيره پديد آمد چنانكه يكديگر را نتوانستيم ديد و از صعوبت آن حال به روى درافتاديم و به خويشتن چنان مشغول شديم كه پرواى آن جوان نبود. بعد از آن غبار نشست و باد ساكن گشت، جوان را طلب كرديم، نيافتيم و آن بندها را ديديم كه در وى بود آن جا افتاده. با يكديگر گفتيم نبايد كه امير را گمان افتد كه ما او را آزاد كرديم و اگر دروغ گوييم تواند بود كه خبر آن جوان بعد از اين به وى رسد و اگر راست گوييم باشد كه باور ندارد و ما را هلاك كند. بعد از اين با يكديگر گفتيم كه دروغ ما را از بلا نخواهد رهانيد، راستى بهتر خواهد بود. چون نزديك هارون درآمديم صورت حال را به راستى با وى حكايت كرديم. رشيد گفت: خفىّ اللّطف او را از هلاك برهانيد، برويد به سلامت و اين سخن به هيچكس نگوييد.» 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 229 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 8 ✳️ داستان ابوالحسن بن ابى طاهر و فرزندش در زندان‏ «ابوالحسن بن ابى طاهر مى‏گويد: ابوجعفر محمد بن ابى القاسم در آن وقتى كه براريكه قدرت و در منصب وزارت القاهر بود، بر من و پدرم خشم گرفت، در جايى به غايت تنگ و تاريك ما دو نفر را حبس كرد، هر روز ما را به محاكمه كشيده و پدرم و مرا به مال مصادره و مطالبه مى‏كردند و در برابر چشم پدر مرا به شكنجه و آزار دچار مى‏ساختند. در آن حبس شدايد و مشقّات بسيار كشيديم، تا روزى پدرم مرا گفت كه ما را با اين نگاهبانان زندان آشنايى حاصل شده، لازم است به مراعات حال اينان برخاست؛ به فلان صرّاف كه دوست من است كاغذى بنويس تا سه هزار درهم به نزد ما فرستد و ما در بين اين زندانبانان تقسيم كنيم. من آنچه فرموده بود بجاى آوردم. چون سه هزار درهم برسيد خواستم تسليم مأموران كنم، هر چند كوشيدم قبول نيفتاد. از امتناع ايشان تفحّص كردم و در كشف حقيقت پافشارى نمودم، عاقبت به من گفتند: وزير امشب بر قتل شما عزم بسته است و حكم جزم كرده كه شما را از بين ببرد؛ در چنين حالتى قبيح است ما چيزى از شما قبول كنيم. من از شنيدن اين خبر بى‏آرام گشتم و اضطرابى هر چند تمام‏تر در من پديد آمد و رنگ صورتم برگشت. چون پدر را از آن حال آگاهى دادم گفت: درهم برگردان. چنان كردم. پدرم در آن ايّام كه در حبس بود، پيوسته صائم بودى، چون شب مى‏رسيد غسل مى‏كرد و به نماز و دعا و خضوع و خشوع مداومت مى‏نمود و من با او موافقت مى‏كردم، تا آن كه آن شب نماز خفتن بگزارد و به زانو درآمد و مرا گفت: تو نيز اينچنين حالت بر خود بگير. من نيز همانند پدر به حال خضوع در برابر حريم حضرت محبوب برآمدم. پدر روى به جانب حق كرد و عرضه داشت: يارب، وزير القاهر بر من ستم روا داشت، مرا چنانكه مى‏بينى به حبس انداخت و قصد جان من و پسرم نمود. فَانَا بَيْنَ يَدَيْكَ قَدِ اسْتَعْدَيْتُ إلَيْكَ وَ أنْتَ أحْكَمُ الْحاكِمينَ، فَاحْكُمْ بَيْنَنا. من پيش روى تو هستم و از تو كمك خواستم و تو حاكم‏ترين داوران هستى، پس بين ما داورى كن. و بر اين دعا هيچ اضافه نكرد و بعد از آن آوازى نيك بلند برداشت و اين جمله را تكرار كرد: «فَاحْكُمْ بَيْنَنا.» تا آن كه چهار ساعت از شب بگذشت، واللَّه كه هنوز گفتن فاحكم بيننا قطع نكرده بود كه آواز در شنودم. شك نكردم كه جهت اعدام ما آمده‏اند. از غايت هول و سختى آن حال بترسيدم و بيهوش گشتم. چون نيك بنگريستم خادم القاهر با شمع‏ها و مشعل‏ها به زندان آمده بود، آواز داد كه ابن ابى طاهر كدام است؟ پدرم برخاست و گفت: اينك منم. گفت: پسرت كجاست؟ گفت: اين است پسرم. گفت: بسم‏اللَّه، بازگرديد به سلامت و عافيت و مكرّم و محترم. چون بيرون آمديم معلوم شد كه وزير را گرفته‏اند و قاهر بر او به شدت غضبناك شده و خداوند مهربان بر ما لطف و رحمت آورده. وزير بيچاره سه روز در قيد و بند و در تنگناى زندان زيست تا ملك الموت او را از رنج دنيا خلاص و به عذاب آخرت دچار ساخت.» 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 231 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 9 داستان محمد بن زيد علوى و شخصى از قسمت اول ✳️ «در تواريخ معتبره آورده‏اند كه: عادت محمد بن زيد علوى معروف به داعى كه حاكم طبرستان بود بر اين قرار داشت كه در ابتداى هر سال كه كارگزاران دولت مشغول به تحصيل ماليات مى‏شدند، در بيت‏المال نظر مى‏كرد و هر چه از سال گذشته باقى مانده بود بر جماعتى از قريش كه در آن ولايت بودند، بر حسب اختلاف شأنشان قسمت مى‏كرد و هر يك را فراخور حسب و نسب نصيبى مى‏داد. يك سال بنابر عادت مقرّر بر مقرّ حكمرانى نشسته بود تا مرسومات و ارزاق را به اهل استحقاق برساند. اول بنى هاشم را نصيب فرمود. چون از تمامت بنى هاشم فارغ شد فرمود: تا بنى عبد مناف را آواز دادند. مردى برخاست و گفت: من از بنى عبد منافم. داعى گفت: از كدام قبيله‏اى؟ گفت: از بنى اميّه. گفت: از كدام بطن؟ آن مرد خاموش شد. گفت: مگر از فرزندان معاويه‏اى؟ گفت: آرى. داعى گفت: از كدام فرزند؟ باز خاموش شد. گفت: مگر از فرزندان يزيدى؟ گفت: بلى. گفت: بدانديشه‏اى است تو را و خطا تدبيرى افتاده است كه قصد اين ولايت كرده‏اى كه وُلات اين ولايت آل ابى طالبند و ايشان را از شما طلب خون قصاص است به جهت سيّد ايشان حسين بن على عليهما السلام و تو را از اين به بعد هرگز چاره نبود، چه اگر غرض استمداد و استعانت بود در شام و عراق جمعى توانستى يافت كه به جدّ تو تولا كردندى و اسلاف تو را دوست داشتندى، با تو مبرّت و احسان كردندى. اگر اين اختيار از سر جهل و نادانى كرده‏اى تمام‏تر از اين جهل نمى‏باشد و اگر دانسته و متعمّداً ارتكاب اين مخاطره كرده‏اى، خود را به دست خويش در ورطه هلاك انداخته و به پاى خود به گورستان آمده‏اى! علويان چون اين سخن بشنيدند هر يك به نظر عداوت و چشم حقارت در وى نگريستند و خواستند كه قصد او كنند، داعى بانگ بر ايشان زد و گفت: ساكت باشيد و مپنداريد كه كشتن او قصاص خون حضرت سيّدالشهداء عليه السلام خواهد بود، او را چه جرم است در اين مسأله؟ خداى تعالى حرام كرده است كه كسى را به جرم كس ديگر مؤاخذت كنند چنانكه فرمود: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اخْرى‏ و هيچ بردارنده بار گناهى بار گناه ديگرى را به دوش خود بر نمى‏دارد. واللَّه اگر كسى متعرض او شود آن كس را قصاص كنم. پس گفت: بشنويد حكايتى و آن را در كارها اسوه و دستور خويش سازيد. پدر من با من حكايت كرد و از پدر خود روايت فرمود كه ابومنصور، حاكم عبّاسى، آن سال كه به حج رفته بود گوهرى قيمتى بر وى عرضه داشتند كه مثل آن نديده بود و از آن تعجّب نمود. بعد از آن به او گفتند كه محمد بن هشام بن عبدالملك گوهرى از اين بهتر و پرقيمت‏تر و فاخرتر دارد. منصور ربيع حاجب را گفت تا محمد بن هشام بن عبدالملك را طلب كند و آن گوهر را از او بستاند. پسر هشام هم بعد از اين واقعه پنهان شد. منصور گفت: فردا كه در مسجدالحرام من نماز جمعه گزارم تو بگو تا همه درها را فرو بندند و قفل بر نهند و معتمدان و ثقات را بر آن درها موكّل گردان و بعد از آن يك در بگشاى و خود بر آن در بنشين و بايد هيچ كس از آن در بيرون نرود الّا آن كه‏ تو او را بشناسى؛ در هر صورت چون محمد بن هشام در اين مسجد باشد بدين طريق ظاهر شود. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 233 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 9 داستان محمد بن زيد علوى و شخصى از بنى اميه‏ قسمت 2 ✳️ چون روز ديگر شد. ربيع آنچه دستور داشت بجاى آورد. چون درهاى مسجد را فرو بستند، محمد بن هشام به علت اين كه از قضيه گوهر واقف بود دانست كه مقصود و مطلوب اوست و به هر حال در معرض گرفتارى است. از خوف جان و بيم هلاك حيران و مدهوش بماند و اثر آن حيرت بر وى ظاهر گشت. در آن حال چشم محمد بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى‏طالب عليهم السلام بر وى افتاد، چون او را به غايت اندوهگين و غمناك و متفكر يافت با خود گفت اين مرد، كار افتاده و صاحب واقعه مى‏نمايد، اعانت و اغاثت او از لوازم كرم ذاتى و طهارت نسب باشد. پس روى بدو آورد و گفت: اى مرد! بس پريشان خاطر و متفكر و پراكنده ضمير و متوهم خاطرت مى‏بينم، تو چه كسى و واقعه تو چيست و خوف و رعب تو از كيست؟ با من بگوى و در امان خدا و ضمان سلامت باشى و از تو پذيرفتم كه هر سعى كه امكان دارد بجاى آرم تا از آنچه موجب ملالت توست و از آن كه خائفى تو را ايمن گردانم. گفت: منم محمد بن هشام بن عبدالملك، اكنون تو بفرماى كه نام تو چيست و نسب به كه مى‏رسانى؟ گفت: من محمد بن زيد بن على بن الحسين‏ام. محمد بن هشام گفت: انّا للَّهِ وَ إنّا الَيْهِ راجِعُونَ. اگر تو مكافات آنچه پدر من با پدر تو كرده است بخواهى مرا دل از جان بر بايد گرفت و طمع از امان ببايد بريد. محمد بن زيد گفت: باك مدار اى پسر عمّ كه كشنده زيد تو نيستى و به كشتن تو جبران آن شكستگى و سدّ آن ثلمه و قصاص آن خون و انتقام آن ظلم، حاصل نخواهد شد و امروز من بدين سزاوارم كه دستت گيرم نه بدان كه به دست دشمنت باز دهم و به من آن لايق است كه پايمردت باشم نه آن كه پايمالت گردانم، اما مرا معذور دار كه اگر از براى مصلحتى مكروهى به تو رسانم يا ناسزايى در روى تو بر زبان رانم، چون آن ايذاء متضمّن خلاص و آن جفا مقتضى آزادى باشد بايد كه قبول نمايى. گفت: الأْمْرُ إلَيْكَ وَ أنَا مُمْسَكٌ بَيْنَ يَدَيْكَ. هيچ توقّف و تأخير منماى و آنچه مصلحت است بفرماى. محمّد بن زيد رداى خود را بر سرش انداخت و او را با رداء در هم پيچيد و گريبانش با آن رداء يكجا بگرفت و به زور جبر او را به سوى در بكشيد. چون چشم ربيع بر وى افتاد، محمد بن زيد لطمه‏اى سخت و طپانچه‏اى محكم بر روى محمد بن هشام زد و همچنانش پيش ربيع آورد و گفت: يا اباالفضل، اين خبيث شتربانى است از شتربانان كوفه، اشتران خود را به كرايه به من داده بدان شرط كه مرا باز به كوفه برد ولى از من بگريخته است و اشتران را به بعضى از سپهسالاران خراسانى به كرايه داده است، چند موكّل با من بفرست تا اين خبيث را با من به نزد قاضى آورند و اگر خراسانيان در راه من تعدّى كنند مانع شوند. ربيع گفت: سمعاً و طاعةً يابن رسول اللَّه؛ و دو سرهنگ با او بفرستاد. چون از پيش ربيع چندان برفتند كه ايمن شدند، محمد بن زيد گفت: يا خبيث حق مرا مى‏گذارى؟ گفت: آرى، يابن رسول اللَّه، پس سرهنگان را گفت چون اقرار كند شما بازگرديد. ايشان باز گشتند، محمد بن زيد رداء را از گردن محمد بن هشام بيرون كرد و گفت: اكنون تو را هر كجا بايد، برو. محمد بن هشام سر محمد بن زيد را ببوسيد و گفت: پدر و مادر من فداى تو باد! يابن رسول اللَّه، اللَّهُ اعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه خدا داناتر است كه مقام رسالت را در كجا قرار دهد. پس آن گوهر نفيس و جوهر گرانمايه رابيرون كرد و گفت: طمع مى‏دارم كه به‏ قبول آن منّت بر من نهى و به پذيرفتن اين هديه مرا مشرّف گردانى. محمد بن زيد قبول نكرد و گفت: ما از اهل آن خاندانيم كه اگر نيكويى به كسى رسانيم از او مكافات نستانيم و من بزرگتر از اين را از تو بگذاشته‏ام و آن خون زيد بن على است، برو به عافيت و سلامت، هر چند زودتر از اين شهر بروى بهتر؛ زيرا كه ربيع به طور جدّى در طلب توست. محمد بن هشام برفت و متوارى شد و به واسطه محمد بن زيد از آن بلا بجست و از آن ورطه برست. چون داعى اين حكايت به آخر رسانيد بفرمود تا آن اموى را هم چندان كه ديگران را از بنى عبد مناف بداد نصيب دادند.» 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 233 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2