eitaa logo
انس با صحیفه سجادیه
5.1هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
من به شما عزیزان توصیه میکنم با صحیفه سجادیه انس بگیرید! کتاب بسیار عظیمی است! پراز نغمه های معنوی است! مقام معظم رهبری Sahifeh Sajjadieh در اینستاگرام https://www.instagram.com/sahife2/ ادمین کانال @yas2463
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای سیدالساجدین (علیه السلام ) در هنگام : «1» يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ وَ يَا مَنْ يُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ‏ اى آن كه گره‏هاى امور رنج ‏آور، به وسيله او گشوده مى‏شود، و اى آن كه تندى و تيزى ، به عنايت او فرو مى‏نشيند، و اى آن كه بيرون آمدن از تنگى و فشار، و قرار گرفتن در راحتى گشايش، و رهايى از غم و اندوه، از او خواسته مى‏شود. دعای 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 6 ✳️ داستان ابوسعيد بقّال در زندان حجاج‏ «ابوسعيد بقّال حكايت كند كه من و ابراهيم تيمى در حبس حجّاج بوديم. يك شب به وقت نماز مغرب با هم سخن مى‏گفتيم كه شخصى را درآوردند. گفتم: يا عَبْدَاللَّهِ ما قَضِيَّتُكَ؟ از حال او و سبب حبس او سؤال كرديم، گفت: هيچ موجب ديگر نمى‏دانم الّا آن كه رئيس محل از من بدينگونه سعايت كرده كه او نماز بسيار مى‏خواند و روزه بسيار مى‏گيرد، همانا كه مذهب خوارج دارد. بدين تهمت مرا گرفته و محبوس كرده‏اند؛ به خدا قسم اين مذهبى است كه هرگز نپسنديده‏ام و هواى آن بر دل من نگذشته است و دوست نداشته‏ام آن مذهب را و اهل آن مذهب را. بعد از آن گفت: بفرماييد تا مرا آب وضو دهند. التماس كرديم تا به جهت او آب وضو آوردند، وضو ساخت و چهار ركعت نماز بگزارد و بعد از آن بگفت: اللّهُمَّ أنْتَ تَعْلَمُ إساءَتى وَ ظُلْمى وَ إسْرافى، لَمْ اجْعَلْ لَكَ وَلَداً وَ لا نِدّاً وَ لا صاحِبَةً وَ لا كُفْواً، فَإنْ تُعَذِّبْنى فَبِعَدْلِكَ، وَ إنْ تَعْفُ عَنّى فَإنَّكَ أنْتَ الْغَفُورُالرَّحيمُ الْعَزيزُ الْحَكيمُ. اللَّهُمَّ إنّى أسْألُكَ يَا مَنْ لايُغْلِطُهُ الْمَسائِلُ، وَ يا مَنْ لا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ، وَ يا مَنْ لايُبْرِمُهُ إلْحاحُ الْمُلِحّينَ، أنْ تَجْعَلَ لى فى ساعَتى هذِهِ فَرَجاً وَ مَخْرَجاً مِنْ حَيْثُ أرْجُو ... خداوندا، تو كردار زشت و ستم و اسراف مرا مى‏دانى، براى تو فرزند و همتا و همسر و شريكى ننهاده‏ام، پس اگر عذابم كنى از روى عدالت توست و اگر از من درگذرى تو را سزد كه تو بسيار بخشنده و مهربان و عزيز و حكيمى. خداوندا! اى كه درخواست‏هاى گوناگون او را به اشتباه نيفكند، اى كه هيچ‏ شنيدنى او را از شنيدنى ديگر سرگرم نسازد، اى كه پافشارى اهل اصرار او را دلتنگ نكند، از تو مى‏خواهم كه در همين ساعت براى من فرج و راه گريزى از آن جا كه اميد دارم قرار دهى ... چند نوبت همين بگفت. بدان خدايى كه جز او خدايى نيست، هنوز دعا تمام نكرده بود كه درِ زندان بگشادند و او را آواز دادند. برخاست و گفت: اگر عافيت باشد به خدا كه شما را در دعا فراموش نكنم و اگر حالى ديگر بود خداى در دنيا به رحمت و ثواب در آخرت جمع گرداند. روز ديگر شنيديم كه دست تعرض از او كوتاه كردند و او را مطلق العنان گردانيدند، به بركت اخلاص اين دعا.» 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 228 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 7 ✳️ دعاى خفى اللُّطف و نجات از مرگ‏ «هارون الرشيد روزى به يكى از خدمتكاران خود گفت كه چون شب درآيد به فلان حجره رو و در بگشا و آن كس كه در آن جا يابى بگير و به فلان صحرا رو و در فلان موضع قرار بگير كه آن جا چاهى است آماده، او را زنده در آن چاه افكن و چاه را به خاك انباشته كن و بايد كه فلان حاجب با تو باشد. آن شخص به موجب فرمان، آن حجره بگشاد، در آن جا نوجوانى ديد در غايت جمال و لياقت و ظرافت و لطافت كه آفتاب از نور روى او خجل شدى. او را بگرفت و به جبر هر چه تمام‏تر وى را به طرف محل مقصود حركت داد. جوان گفت: از خداى بترس كه من فرزند رسول خدايم، اللَّه اللَّه كه فرداى قيامت جدّ مرا بينى و خون من در گردن تو باشد! مأمور هارون سخن وى را هيچ التفات نكرد و آن جوان را كشان كشان در آن موضع برد كه هارون دستور داده بود. جوان چون هلاك خود معاينه ديد، از جان نوميد گشت و گفت: اى فلان در هلاك من تعجيل مكن كه هر گه كه خواهى توانى، مرا چندان امان ده كه دو ركعت نماز بگزارم، بعد از آن تو دانى بدانچه تو را فرموده‏اند. برخاست و دو ركعت نماز بگزارد و آن موكّلان شنيدند كه در نماز مى‏گفت: يا خَفِىَّ اللُّطْفِ أعِنّى فى وَقْتى هذا، وَ الْطُفْ بى لُطْفَكَ الْخَفِىَّ. اى آن كه لطف پنهان دارى، مرا در اين گاه يارى رسان و با لطف پنهان خويش مورد نوازشم قرار ده. گفتند: دعا هنوز تمام نشده بود كه بادى سخت برخاست و غبار تيره پديد آمد چنانكه يكديگر را نتوانستيم ديد و از صعوبت آن حال به روى درافتاديم و به خويشتن چنان مشغول شديم كه پرواى آن جوان نبود. بعد از آن غبار نشست و باد ساكن گشت، جوان را طلب كرديم، نيافتيم و آن بندها را ديديم كه در وى بود آن جا افتاده. با يكديگر گفتيم نبايد كه امير را گمان افتد كه ما او را آزاد كرديم و اگر دروغ گوييم تواند بود كه خبر آن جوان بعد از اين به وى رسد و اگر راست گوييم باشد كه باور ندارد و ما را هلاك كند. بعد از اين با يكديگر گفتيم كه دروغ ما را از بلا نخواهد رهانيد، راستى بهتر خواهد بود. چون نزديك هارون درآمديم صورت حال را به راستى با وى حكايت كرديم. رشيد گفت: خفىّ اللّطف او را از هلاك برهانيد، برويد به سلامت و اين سخن به هيچكس نگوييد.» 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 229 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
دعای سیدالساجدین (علیه السلام ) در هنگام : «1» يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ وَ يَا مَنْ يُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ‏ اى آن كه گره‏هاى امور رنج ‏آور، به وسيله او گشوده مى‏شود، و اى آن كه تندى و تيزى ، به عنايت او فرو مى‏نشيند، و اى آن كه بيرون آمدن از تنگى و فشار، و قرار گرفتن در راحتى گشايش، و رهايى از غم و اندوه، از او خواسته مى‏شود. دعای 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 8 ✳️ داستان ابوالحسن بن ابى طاهر و فرزندش در زندان‏ «ابوالحسن بن ابى طاهر مى‏گويد: ابوجعفر محمد بن ابى القاسم در آن وقتى كه براريكه قدرت و در منصب وزارت القاهر بود، بر من و پدرم خشم گرفت، در جايى به غايت تنگ و تاريك ما دو نفر را حبس كرد، هر روز ما را به محاكمه كشيده و پدرم و مرا به مال مصادره و مطالبه مى‏كردند و در برابر چشم پدر مرا به شكنجه و آزار دچار مى‏ساختند. در آن حبس شدايد و مشقّات بسيار كشيديم، تا روزى پدرم مرا گفت كه ما را با اين نگاهبانان زندان آشنايى حاصل شده، لازم است به مراعات حال اينان برخاست؛ به فلان صرّاف كه دوست من است كاغذى بنويس تا سه هزار درهم به نزد ما فرستد و ما در بين اين زندانبانان تقسيم كنيم. من آنچه فرموده بود بجاى آوردم. چون سه هزار درهم برسيد خواستم تسليم مأموران كنم، هر چند كوشيدم قبول نيفتاد. از امتناع ايشان تفحّص كردم و در كشف حقيقت پافشارى نمودم، عاقبت به من گفتند: وزير امشب بر قتل شما عزم بسته است و حكم جزم كرده كه شما را از بين ببرد؛ در چنين حالتى قبيح است ما چيزى از شما قبول كنيم. من از شنيدن اين خبر بى‏آرام گشتم و اضطرابى هر چند تمام‏تر در من پديد آمد و رنگ صورتم برگشت. چون پدر را از آن حال آگاهى دادم گفت: درهم برگردان. چنان كردم. پدرم در آن ايّام كه در حبس بود، پيوسته صائم بودى، چون شب مى‏رسيد غسل مى‏كرد و به نماز و دعا و خضوع و خشوع مداومت مى‏نمود و من با او موافقت مى‏كردم، تا آن كه آن شب نماز خفتن بگزارد و به زانو درآمد و مرا گفت: تو نيز اينچنين حالت بر خود بگير. من نيز همانند پدر به حال خضوع در برابر حريم حضرت محبوب برآمدم. پدر روى به جانب حق كرد و عرضه داشت: يارب، وزير القاهر بر من ستم روا داشت، مرا چنانكه مى‏بينى به حبس انداخت و قصد جان من و پسرم نمود. فَانَا بَيْنَ يَدَيْكَ قَدِ اسْتَعْدَيْتُ إلَيْكَ وَ أنْتَ أحْكَمُ الْحاكِمينَ، فَاحْكُمْ بَيْنَنا. من پيش روى تو هستم و از تو كمك خواستم و تو حاكم‏ترين داوران هستى، پس بين ما داورى كن. و بر اين دعا هيچ اضافه نكرد و بعد از آن آوازى نيك بلند برداشت و اين جمله را تكرار كرد: «فَاحْكُمْ بَيْنَنا.» تا آن كه چهار ساعت از شب بگذشت، واللَّه كه هنوز گفتن فاحكم بيننا قطع نكرده بود كه آواز در شنودم. شك نكردم كه جهت اعدام ما آمده‏اند. از غايت هول و سختى آن حال بترسيدم و بيهوش گشتم. چون نيك بنگريستم خادم القاهر با شمع‏ها و مشعل‏ها به زندان آمده بود، آواز داد كه ابن ابى طاهر كدام است؟ پدرم برخاست و گفت: اينك منم. گفت: پسرت كجاست؟ گفت: اين است پسرم. گفت: بسم‏اللَّه، بازگرديد به سلامت و عافيت و مكرّم و محترم. چون بيرون آمديم معلوم شد كه وزير را گرفته‏اند و قاهر بر او به شدت غضبناك شده و خداوند مهربان بر ما لطف و رحمت آورده. وزير بيچاره سه روز در قيد و بند و در تنگناى زندان زيست تا ملك الموت او را از رنج دنيا خلاص و به عذاب آخرت دچار ساخت.» 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 231 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
دعای سیدالساجدین (علیه السلام ) در هنگام : «1» يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ وَ يَا مَنْ يُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ‏ اى آن كه گره‏هاى امور رنج ‏آور، به وسيله او گشوده مى‏شود، و اى آن كه تندى و تيزى ، به عنايت او فرو مى‏نشيند، و اى آن كه بيرون آمدن از تنگى و فشار، و قرار گرفتن در راحتى گشايش، و رهايى از غم و اندوه، از او خواسته مى‏شود. دعای 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 9 داستان محمد بن زيد علوى و شخصى از قسمت اول ✳️ «در تواريخ معتبره آورده‏اند كه: عادت محمد بن زيد علوى معروف به داعى كه حاكم طبرستان بود بر اين قرار داشت كه در ابتداى هر سال كه كارگزاران دولت مشغول به تحصيل ماليات مى‏شدند، در بيت‏المال نظر مى‏كرد و هر چه از سال گذشته باقى مانده بود بر جماعتى از قريش كه در آن ولايت بودند، بر حسب اختلاف شأنشان قسمت مى‏كرد و هر يك را فراخور حسب و نسب نصيبى مى‏داد. يك سال بنابر عادت مقرّر بر مقرّ حكمرانى نشسته بود تا مرسومات و ارزاق را به اهل استحقاق برساند. اول بنى هاشم را نصيب فرمود. چون از تمامت بنى هاشم فارغ شد فرمود: تا بنى عبد مناف را آواز دادند. مردى برخاست و گفت: من از بنى عبد منافم. داعى گفت: از كدام قبيله‏اى؟ گفت: از بنى اميّه. گفت: از كدام بطن؟ آن مرد خاموش شد. گفت: مگر از فرزندان معاويه‏اى؟ گفت: آرى. داعى گفت: از كدام فرزند؟ باز خاموش شد. گفت: مگر از فرزندان يزيدى؟ گفت: بلى. گفت: بدانديشه‏اى است تو را و خطا تدبيرى افتاده است كه قصد اين ولايت كرده‏اى كه وُلات اين ولايت آل ابى طالبند و ايشان را از شما طلب خون قصاص است به جهت سيّد ايشان حسين بن على عليهما السلام و تو را از اين به بعد هرگز چاره نبود، چه اگر غرض استمداد و استعانت بود در شام و عراق جمعى توانستى يافت كه به جدّ تو تولا كردندى و اسلاف تو را دوست داشتندى، با تو مبرّت و احسان كردندى. اگر اين اختيار از سر جهل و نادانى كرده‏اى تمام‏تر از اين جهل نمى‏باشد و اگر دانسته و متعمّداً ارتكاب اين مخاطره كرده‏اى، خود را به دست خويش در ورطه هلاك انداخته و به پاى خود به گورستان آمده‏اى! علويان چون اين سخن بشنيدند هر يك به نظر عداوت و چشم حقارت در وى نگريستند و خواستند كه قصد او كنند، داعى بانگ بر ايشان زد و گفت: ساكت باشيد و مپنداريد كه كشتن او قصاص خون حضرت سيّدالشهداء عليه السلام خواهد بود، او را چه جرم است در اين مسأله؟ خداى تعالى حرام كرده است كه كسى را به جرم كس ديگر مؤاخذت كنند چنانكه فرمود: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اخْرى‏ و هيچ بردارنده بار گناهى بار گناه ديگرى را به دوش خود بر نمى‏دارد. واللَّه اگر كسى متعرض او شود آن كس را قصاص كنم. پس گفت: بشنويد حكايتى و آن را در كارها اسوه و دستور خويش سازيد. پدر من با من حكايت كرد و از پدر خود روايت فرمود كه ابومنصور، حاكم عبّاسى، آن سال كه به حج رفته بود گوهرى قيمتى بر وى عرضه داشتند كه مثل آن نديده بود و از آن تعجّب نمود. بعد از آن به او گفتند كه محمد بن هشام بن عبدالملك گوهرى از اين بهتر و پرقيمت‏تر و فاخرتر دارد. منصور ربيع حاجب را گفت تا محمد بن هشام بن عبدالملك را طلب كند و آن گوهر را از او بستاند. پسر هشام هم بعد از اين واقعه پنهان شد. منصور گفت: فردا كه در مسجدالحرام من نماز جمعه گزارم تو بگو تا همه درها را فرو بندند و قفل بر نهند و معتمدان و ثقات را بر آن درها موكّل گردان و بعد از آن يك در بگشاى و خود بر آن در بنشين و بايد هيچ كس از آن در بيرون نرود الّا آن كه‏ تو او را بشناسى؛ در هر صورت چون محمد بن هشام در اين مسجد باشد بدين طريق ظاهر شود. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 233 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 6 9 داستان محمد بن زيد علوى و شخصى از بنى اميه‏ قسمت 2 ✳️ چون روز ديگر شد. ربيع آنچه دستور داشت بجاى آورد. چون درهاى مسجد را فرو بستند، محمد بن هشام به علت اين كه از قضيه گوهر واقف بود دانست كه مقصود و مطلوب اوست و به هر حال در معرض گرفتارى است. از خوف جان و بيم هلاك حيران و مدهوش بماند و اثر آن حيرت بر وى ظاهر گشت. در آن حال چشم محمد بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى‏طالب عليهم السلام بر وى افتاد، چون او را به غايت اندوهگين و غمناك و متفكر يافت با خود گفت اين مرد، كار افتاده و صاحب واقعه مى‏نمايد، اعانت و اغاثت او از لوازم كرم ذاتى و طهارت نسب باشد. پس روى بدو آورد و گفت: اى مرد! بس پريشان خاطر و متفكر و پراكنده ضمير و متوهم خاطرت مى‏بينم، تو چه كسى و واقعه تو چيست و خوف و رعب تو از كيست؟ با من بگوى و در امان خدا و ضمان سلامت باشى و از تو پذيرفتم كه هر سعى كه امكان دارد بجاى آرم تا از آنچه موجب ملالت توست و از آن كه خائفى تو را ايمن گردانم. گفت: منم محمد بن هشام بن عبدالملك، اكنون تو بفرماى كه نام تو چيست و نسب به كه مى‏رسانى؟ گفت: من محمد بن زيد بن على بن الحسين‏ام. محمد بن هشام گفت: انّا للَّهِ وَ إنّا الَيْهِ راجِعُونَ. اگر تو مكافات آنچه پدر من با پدر تو كرده است بخواهى مرا دل از جان بر بايد گرفت و طمع از امان ببايد بريد. محمد بن زيد گفت: باك مدار اى پسر عمّ كه كشنده زيد تو نيستى و به كشتن تو جبران آن شكستگى و سدّ آن ثلمه و قصاص آن خون و انتقام آن ظلم، حاصل نخواهد شد و امروز من بدين سزاوارم كه دستت گيرم نه بدان كه به دست دشمنت باز دهم و به من آن لايق است كه پايمردت باشم نه آن كه پايمالت گردانم، اما مرا معذور دار كه اگر از براى مصلحتى مكروهى به تو رسانم يا ناسزايى در روى تو بر زبان رانم، چون آن ايذاء متضمّن خلاص و آن جفا مقتضى آزادى باشد بايد كه قبول نمايى. گفت: الأْمْرُ إلَيْكَ وَ أنَا مُمْسَكٌ بَيْنَ يَدَيْكَ. هيچ توقّف و تأخير منماى و آنچه مصلحت است بفرماى. محمّد بن زيد رداى خود را بر سرش انداخت و او را با رداء در هم پيچيد و گريبانش با آن رداء يكجا بگرفت و به زور جبر او را به سوى در بكشيد. چون چشم ربيع بر وى افتاد، محمد بن زيد لطمه‏اى سخت و طپانچه‏اى محكم بر روى محمد بن هشام زد و همچنانش پيش ربيع آورد و گفت: يا اباالفضل، اين خبيث شتربانى است از شتربانان كوفه، اشتران خود را به كرايه به من داده بدان شرط كه مرا باز به كوفه برد ولى از من بگريخته است و اشتران را به بعضى از سپهسالاران خراسانى به كرايه داده است، چند موكّل با من بفرست تا اين خبيث را با من به نزد قاضى آورند و اگر خراسانيان در راه من تعدّى كنند مانع شوند. ربيع گفت: سمعاً و طاعةً يابن رسول اللَّه؛ و دو سرهنگ با او بفرستاد. چون از پيش ربيع چندان برفتند كه ايمن شدند، محمد بن زيد گفت: يا خبيث حق مرا مى‏گذارى؟ گفت: آرى، يابن رسول اللَّه، پس سرهنگان را گفت چون اقرار كند شما بازگرديد. ايشان باز گشتند، محمد بن زيد رداء را از گردن محمد بن هشام بيرون كرد و گفت: اكنون تو را هر كجا بايد، برو. محمد بن هشام سر محمد بن زيد را ببوسيد و گفت: پدر و مادر من فداى تو باد! يابن رسول اللَّه، اللَّهُ اعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه خدا داناتر است كه مقام رسالت را در كجا قرار دهد. پس آن گوهر نفيس و جوهر گرانمايه رابيرون كرد و گفت: طمع مى‏دارم كه به‏ قبول آن منّت بر من نهى و به پذيرفتن اين هديه مرا مشرّف گردانى. محمد بن زيد قبول نكرد و گفت: ما از اهل آن خاندانيم كه اگر نيكويى به كسى رسانيم از او مكافات نستانيم و من بزرگتر از اين را از تو بگذاشته‏ام و آن خون زيد بن على است، برو به عافيت و سلامت، هر چند زودتر از اين شهر بروى بهتر؛ زيرا كه ربيع به طور جدّى در طلب توست. محمد بن هشام برفت و متوارى شد و به واسطه محمد بن زيد از آن بلا بجست و از آن ورطه برست. چون داعى اين حكايت به آخر رسانيد بفرمود تا آن اموى را هم چندان كه ديگران را از بنى عبد مناف بداد نصيب دادند.» 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 233 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
دعای سیدالساجدین (علیه السلام ) در هنگام : «1» يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ وَ يَا مَنْ يُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ‏ اى آن كه گره‏هاى امور رنج ‏آور، به وسيله او گشوده مى‏شود، و اى آن كه تندى و تيزى ، به عنايت او فرو مى‏نشيند، و اى آن كه بيرون آمدن از تنگى و فشار، و قرار گرفتن در راحتى گشايش، و رهايى از غم و اندوه، از او خواسته مى‏شود. دعای 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2
6 # فرج_پس_از_شدت 6 10 حكايتى از اثر ديانت و امانت‏ 1 ✳️ «يكى از بازرگانان كرخ بغداد حكايت كرد كه من در بغداد سمسارى و دلّالى كردمى و يكى از تجّار خراسان با من معامله داشت و بر دكان من نشستى با مال بسيار و منال بى شمار، چنانكه هر سال از او به وجه سمسارى چندين هزار درهم به من رسيدى و وجه معاش و سبب معيشت من از وى بود. يكسال به وقت موسم نيامد و به سبب تأخير او آن منفعت از من باز افتاد و اختلال تمام و اثرى فاحش در حال من پديد آمد و به همان جهت محنت بر من متوالى و متواتر گشت و وام بسيار بر من جمع شد و بدان طريق تا مدت سه سال نيامد و من درب دكان فرو بستم و از بيم قرض خواهان متوارى گشتم. چون سال چهارم وقت موسم شد، گفتم از حال خراسانى جويا شوم شايد كه آمده باشد و حال من به سبب او نيكو شود. به سوق يحيى آمدم و تجسّس و تفحّص بجاى آوردم هيچ كس از وى مرا خبر نداد. به هنگام بازگشتن به كنار دجله رسيدم. چون ايّام تابستان بود و هوا به شدت گرم، لحظه‏اى در آب دجله نشستم تا سوزش آتش اندوه و تپش آفتاب بدان كمتر گردد. چون از دجله برآمدم و پاى بر خاك نهادم قدرى گِل به پايم چسبيد و از زير آن تسمه‏اى چرمى به نظر رسيد. من جامه در پوشيدم و آن تسمه را بكشيدم، هميانى از زير آن بيرون آمد نظر كردم هميانى پُر بود، برگرفتم و در زير جامه پنهان كردم و به خانه آوردم. چون بگشادم در آن هزار دينار زر يافتم. به سبب آن زر قوّتى در من ظاهر شد و با خداى تعالى عهد كردم كه چون حال من نيكو شود صاحب اين هميان را طلب كنم، چون بيابم تمامت آن زر را بدو رسانم و كار خويش را با طلبكاران پس از يافتن هميان قرارى دادم و درِ دكان بگشادم و خداى مهربان درِ رزق و ربح بر من گشاد و در مدت دوسال سرمايه من چندين هزار دينار شد. چون موسم حج درآمد، من در تعريف هميان و شناخت صاحبش كوشش كردم ولى هيچ نشانى نيافتم. يك روز در دكان نشسته بودم مردى بيامد با موى باليده و حالى ژوليده و جامه‏هاى كهنه كه اثر فقر و اضطرار بر وى ظاهر بود. گمان كردم كه مگر اين بنده خدا يكى از فقراى خراسان است. قصد كردم كه درمى چند بدو دهم او بدانست پشت بگردانيد و به سرعت هر چه تمام‏تر برفت. من در شك افتادم و در عقب او بدويدم، چون نيك نگاه كردم آن بازرگان خراسانى بود كه مرا هر سال از او چندان منفعت رسيدى. من از آن حال تعجّب بماندم و گفتم: اى فلان، اين چه زىّ و هيئت است و تو را چه واقعه‏اى پيش آمد؟ و آن مال و منال و خوبى و جمال تو كجا رفت؟ او بگريست و گفت: حديث من طولانى و عجيب است با نشيب و فراز! او را به منزل بردم و به حمام فرستادم و دستارى لطيف و درّاعه‏اى نظيف در او پوشاندم و چون از طعام و آشاميدنى و ضيافت و آنچه از لوازم آن باشد بپرداختم التماس كردم كه سبب تغيير حال و موجب آن تقرير فرماى. گفت: حال من در ثروت بر تو پوشيده نبود، يكسال بر عادت مستمرّه استعداد آمدن اين طرف مى‏كردم كه روزى امير شهر مرا طلبيد و گفت: گوهرى قيمتى دارم كه جز خليفه را نشايد و آن را به من سپرد و گفت: وقت رفتن به بغداد همراه خود ببر و آن را به خليفه بفروش و نمونه‏هايى از قماش به من داد و درخواست كرد به بعضى از بهاى اين گوهر برايم اقمشه بخر و باقى را به صورت نقد نزد من آور. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 237 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
6 # فرج_پس_از_شدت 6 10 حكايتى از اثر ديانت و امانت‏ 2 ✳️ من آن گوهر را گرفتم و هميانى از پوست جهت محافظت آن دوختم- صفت آن هميان كه باز مى‏گفت همان بود كه من آن را كنار دجله يافته بودم- آن گوهر را همراه هزار دينار زر نقد در آن هميان نهادم. چون به بغداد رسيدم، به جزيره سوق يحيى به دجله فرو رفتم و در آب نشستم. چون از آب برآمدم هميان را در آن موضع فراموش كردم و تا ديگر روز مرا به ياد نيامد. چون به ياد آمد به طلب هميان بدان موضع شدم باز نيافتم و من اين مصيبت را بر نفس خود مهم نگرفتم، با خود فكر كردم كه قيمت آن گوهر سه هزار دينار بيش نباشد، سه هزار دينار زر از مال خود به امير شهر دهم. از بغداد برفتم و حج گزارده سپس به شهر خود برگشتم. سه هزار دينار زر به امير شهر فرستادم و كيفيت واقعه را به او شرح دادم. امير در تمام اموال من طمع كرد و گفت: قيمت آن گوهر پنجاه هزار دينار است. دستور داد مرا گرفتند و هر قدر مال و منال كه داشتم و در تصرّف من بود از ناطق و صامت از من سلب كردند و به انواع ضرب و شتم شكنجه و تعذيب گرفتارم كردند تا از بود و نبودم دست برداشتم، با اين همه هفت سال هم به زندان محكوم شدم. در اين هفت سال به انواع رنج‏ها دچار بودم تا به شفاعت بعضى از مردمان نجات يافتم. بعد از خلاصى دچار شماتت اعدا شدم، از شهر خود دل بريدم و به اينجا آمدم تا با تو مشورت كنم كه در چه كارى وارد شوم تا زندگى به قناعت بگذرانم و محتاج خلق نشوم و به ذلّت سؤال دچار نيايم. گفتم: اى فلان، خداوند مهربان مقدارى از مال توبه تو رسانيد و تو را از مردم بى‏نياز گردانيد. آن هميان كه تو وصفش كردى نزد من است و آن هزار دينار من‏ برگرفته‏ام و با خداى تعالى عهد كرده بودم كه هر كس وصف هميان گويد به او رسانم؛ برخاستم و كيسه‏اى كه در آن هزار دينار بود بياوردم و پيش وى نهادم. پرسيد: آن هميان بعينه برجاست؟ گفتم: آرى. نعره‏اى زد و بيهوش شد. پس از ساعتى كه به هوش آمد گفت: بفرماى آن هميان را بياورند. خودم رفتم و هميان را آوردم. كاردى بخواست و سر آن هميان بشكافت آن گوهر را كه به اندازه كف دست بود بيرون آورد، خداى را بى اندازه شكر گفت و به هزار دينار نظر نينداخت. گفتم: زر نيز برگير كه از آنِ توست. سوگند خورد كه الّا به مقدار استرى و وجه نفقه راه برنگيرد. بسيار كوشيدم تا سيصد دينار برگرفت و باقى را به من بخشيد و استعداد رجوع به خانه و ديار خويش نمود كه شايد كارش استقامتى يابد. چون همسفر يافت به سرعت هر چه تمام‏تر به خراسان رفت. چون سال ديگر شد بازآمد، حال او نيكو شده به ثروت و نعمت رسيده بود. حالش را جويا شدم، گفت: چون بازگشتم صورت حادثه را با بزرگان و اعيان شهر گفتم و آن ياقوت پاره را به ايشان نمودم و از آنان خواستم مرا نزد امير شهر برند. آنان مرا به نزد او بردند. ياقوت پاره را از من گرفت و دستور داد هر چه از من مصادره كرده بودند به من بازگردانند، علاوه بر آن بر من از مال خود نيز انعام زيادى داد و حال من به مرتبه اول بلكه بهتر رسيد و اين همه از بركت ديانت و امانت تو بود. 👈 ادامه دارد ... تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 237 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2
1 آسانى و دشوارى‏ ها به قدرت او ✳️ آن وجود مقدسى كه آسمان‏ها را برافراشته و ميليون‏ها كهكشان و سحابى و ميلياردها ستاره نورانى كه بعضى از آنها چندين ميليون برابر خورشيد است، در اين فضاى با عظمت قرار داده، دشوارى‏ها به قدرت او آسان مى‏گردد. آن وجود عزيز و حكيمى كه زمين را با تمام برنامه‏هاى حيرت انگيزش مهد حيات موجودات قرار داد و هواى مفرّح و ممدّ حيات را به او پيچيد و قسمت اعظم آن را آب قرار داد و قشرش را براى پرورش گياهان مستعد فرمود و انواع گياهان و حيوانات را در آن پرورش داد، دشوارى‏ها به قدرت او آسان مى‏گردد. آن قادر متعالى كه فاصله زمين و خورشيد و فاصله زمين و ماه و فاصله ماه تا خورشيد و فاصله هر ستاره‏اى را تا ستاره ديگر و فاصله كهكشانى تا كهكشان ديگر را بر اساس عدل و نظم و حكمت و علم قرار داد، دشوارى‏ها به قدرت او آسان مى‏گردد. آن ذات مقدّسى كه باران را به موقع و به اندازه از سحاب رحمت، جهت پرورش موجودات و سيراب كردن تشنگان و طهارت موجودات بر سطح زمين مى‏بارد، دشوارى‏ها به قدرت او آسان مى‏گردد. آن وجود مباركى كه جهت تداوم حيات زمينيان، فصول چهارگانه قرار داد و اين فصول را معلول گردش بسيار منظم زمين به دور خورشيد قرار داد و شب و روز را با گردش وضعى زمين پديد آورد، دشوارى‏ها به قدرت او آسان مى‏گردد. آن محبوبى كه در تمام هستى اعم از بزرگترين پيكره و كوچكترين آن نظمى برقرار فرموده كه عقل عاقلان و عرفان عارفان و عشق عاشقان در آن سرگردان است و هرگز در امور هستى كمترين و كوچك‏ترين اشتباهى رخ نمى‏دهد، دشوارى‏ها به قدرت او آسان مى‏گردد. آن حكيم على الاطلاقى كه جهان را با همه وسعتش از گازهاى مملوّ و منبسط در فضا و كيهان ساخته و به صورت صدها ميليارد توده عظيم منظم كهكشانى در آورده كه هر يك داراى صدها ميليون خورشيدند و برخى از خورشيدها سيصد ميليون سال نورى دورتر از خورشيد ما و بزرگتر از آن است. نور خورشيد پس از گذشت هشت دقيقه و كسرى به زمين مى‏رسد و نور در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر (پنجاه هزار فرسخ) سير مى‏نمايد، پس خورشيدى كه سيصد ميليون سال نورى با زمين فاصله دارد، در چه مدت نورش به زمين مى‏رسد؟! آرى، با قدرت چنين حكيمى و با لطف و رحمت چنين قادرى دشوارى‏ها آسان مى‏گردد. «ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعابُ» در كنار قدرت حق، وسعت سماوات را تا جايى كه توانسته‏اند با ابزار علمى مشاهده كنند، تا يك ميليارد سال نورى تخمين زده‏اند. هرگاه بخواهيم كره زمين را در برابر عظمت جهان‏هاى دور بسنجيم زمين مانند يك قطره آب در برابر اقيانوس‏هاست در حالى كه قطر كره زمين معادل 12800 كيلومتر و طول خط استوا 076/ 40 كيلومتر و حجم زمين برابر 000، 310، 841، 182 كيلومتر مكعب است. قدرتى كه اين همه عظمت و شگفتى در برابرش چيزى به حساب نمى‏آيد، دشوارى‏ها از پرتو عنايت او آسان مى‏گردد. آن ذات يگانه‏اى كه به هر يك از موجودات، خواص و آثار عجيبى عنايت كرد و بين تمام موجودات و آثار خواصّ آنها ايجاد هماهنگى فرمود و خلاصه به هر موجودى آنچه را كه لايق بود مرحمت فرمود، با قدرتش كه بى‏نهايت در بى‏نهايت است دشوارى‏ها آسان مى‏شود. آرى، مسأله از اين قرار است و در اين حقيقت هيچ شك و شبهه‏اى نيست و اوضاع و احوال هستى و به خصوص حيات فرزندان آدم هم جز اين نشان نمى‏دهد، پس اضطراب و دلهره و هيجان و آشوب باطن به هنگام سختى، در حالى كه با لطف حضرت او آسان مى‏شود، معنا ندارد. آن پروردگار مهربان و رئوفى كه نطفه را در رحم مادر و در ظلمات ثلاث به همه چيز رساند و آن را ظرفِ سمع و بصر، روح و جان، روان و نفس، قلب و عقل، فكر و انديشه، پوست و گوشت، خون و استخوان، رگ و پى، دهان و دندان، لب و ابرو و ... قرار داد و صداى قلب مادر را در جهان رحم براى كودك آرام بخش و در آغوش مادر سينه رشد و آرامش مقرّر فرمود، سختى‏ها به قدرت او آسان شود. 👈 ادامه دارد ... ✍️تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏ 5 ، ص: 242 👌 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2