eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
849 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• بالاخره جواب این سوال که چرا مردها دوست دارن دختردار بشن رو فهمیدم : 🥲🤍 + واقعا که پدر دختری عالم قشنگیه🥰🫀 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مخلص تمام خانوم های چادری بفرست برای خانمهای چادری😍😍 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی به هیچکس درس رایگان نمی دهد وقتی میگن زندگی بمن آموخت یعنی تاوانش را حتما پرداخته ای ...👌
هرگز از این تهدید استفاده نکنید.....mp3
3.92M
آقایون خانمها هرگز هرگز هرگز اسمی از این مسأله تو زندگی نیارید ..... . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ چطور ... چیزی شده ؟؟؟ حرفی نزدمو از پنجره به حیاط خیره شدم _ لیلا : مریم ... نمی‌خوای حرف بزنی ؟؟؟ نمیدونم چرا ی دفعه زدم زیر گریه که بغلم کرد _ باید خیلی محکم‌تر از این حرفا باشی ، تو که مامانتو با چشم خودت دیدی ...گذاشت شماها اشکشو ببینید ؟ اونقدری که من تو رو شناخت دارم فکر می‌کنم تمام سعیشو کرده تا بچه‌هاشو تو فضایی شاد بزرگ کنه ما می‌تونیم مریم مطمئن باش از خودش جدام کردو خیره تو چشمام ادامه داد : می‌خوام بهت ی چیزی بگم که تا به حال به هیچکس نگفتمو نمی‌خوامم بگم اما به نظرم تو باید بدونی ... محمد و مرضیه دیگه بزرگ شدن ... بعد از دیدن پیکر باباشون وحشتناک بی‌تابی می‌کردند ، شبا مرضیه تو خواب جیغ می‌کشید، روزای اول مصیبتم یکی دوتا نبود ، هر کدومشون آروم می‌گرفت اون یکی شروع می‌کرد ، حضورش تو خونه خیلی پر رنگ بود بچه ها بیش از حد بهش وابسته بودند روز پنجم بعد از خاکسپاریش دیگه بریده بودم ...مطهره که روی پام به خواب رفت گذاشتمش رو زمینو از زور خستگی کنار بچه‌ها دراز کشیدم و پتو رو رو سرم کشیدمو تا تونستم گریه کردم شبش خواب دیدم که کلید انداخت و در خونه رو باز کرد اومد کنار بچه ها و دست کشید رو سرشون ؛ بلند شدمو نشستم گفتم سید کجایی خیلی بی‌تابی تو می‌کنند نمی‌دونم دیگه چیکارشون کنم با یه لبخند خیلی قشنگی پیشونیمو بوسید و یه تسبیح گذاشت کف دستم و گفت لیلا جان هر شب بعد از نماز عشا سر سجادت بشین و با خانم حضرت زینب حرف بزن ازشون صبر بخواه و سختی‌هاتو به ایشون بگو ... خانوم همه رو برات حل می‌کنند 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : نمی‌دونم منی که هیچ وقت بهش شکایت نمی‌کردم چرا اون لحظه شروع کردم به شکایت و از ترسام گفتمو ازش خواستم تنهام نگذاره دستمو گرفت تو دستاشو گفت از هیچی نترس ؛ گفت هرجا که تو و بچه‌ها باشید من پیشتونم ... باورت نمی‌شه از اون شب آرامش عجیبی به دلم افتاده ، بچه‌هام نسبت به اون اوایل خیلی آروم‌تر شدند ... عجیب حضورشو حس می‌کنم مریم و بالاخره بغض لیلای صبورمم شکست و تو بغل هم تا تونستیم گریه کردیم با صدای کارگرای تو حیاط از هم جدا شدیم و لب زد _ اینا رو گفتم که از این به بعد به جای این همه غصه خوردن بشینی سر سجادتو با خانوم حرف زنی ، من مطمئنم دستمونو می‌گیرن به قول سید تو یک قدم برای این خاندان با کرامت بردار اونا برات به هزار جور جبران می‌کنند _حرف باهات زیاد دارم اما الان بریم خونه رو بچینیم که بچه‌هات شب میان لابلای اثاثیه و همه رو به هم میریزن دستمو گرفت و وقتی پا گذاشتیم بیرون دیدم کنار در ترنمو عمه و فریده و هما و خاله شکوه و زن عموها نشسته بودند و با دیدنمون بلند شدن و هول شده اشکاشونو پاک کردن در اتاق باز بود و حتماً همه حرفامونو شنیده بودند که چشماشون خیس بود _ عمه : سلام عزیز عمه ، دستت چی شده؟؟؟ به همه سلامی کردیم و گفتم چیزی نیست خوردم زمین ، برای چی همه زحمت کشیدید و اومدید ؟ نمی‌خواستم زحمتتون بدم ... برید من خودم خورد خورد می‌چینم لوازمو زن عمو محمد : تو بخوای دست تنها بچینی و دو هفته هم بگذره اینجا جمع نمی‌شه ، همه اومدیم که تا شب کار تموم بشه _ دستتون درد نکنه _ فریده : مریم جان با این وضعیت دستت نمی‌خواد کار کنی ، میگم خدا رو شکر تعدادمون زیاده ، برو خونه لیلا خانوم شب بیا 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
. امون از بی تابی های بچه های شهدا و تنهایی های همسرانشون 😭😭 لینک نظرات در مورد رنج عشق 🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید 📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f ✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه. 💢💢💢💢💢💢💢💢💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌اللهُمَّ یَسِّر لَنا بُلوغَ ما نَتَمَنّی🕊 خدایا رسیدن به آنچه آرزومندیم را برای ما آسان کن. ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی سه قانون دارد؛ ✨فراموش کردن تلخی های دیروز ✨غنیمت شمردن شیرینی های امروز ✨امیدواری به فرصت های فردا...❤️ 😉😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه سری تو نماز اول وقت هست ؟؟؟ حتما گوش کنید رفقا😉 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ آخه زحمت میشه براتون _ زن عمو : زحمت نداره عزیزم کارگر هست ما هم خورده چیزا رو جابجا می‌کنیم _عمه : با دوستات برو عمه جون ، ترنم خانم شما هم باهاشون باشید بهتره خلاصه بیرونمون کردنو با ماشین ترنم راهی خونه ی لیلا شدیم _ لیلا : مریم زنگ بزن آقا میثم بچه ها رو بیاره با هم بازی کنند بلکه کمتر بچه های منم بهونه بگیرن باشه ای گفتمو تماس گرفتم _ الو ... سلام آقا میثم _ سلام زن داداش خوبید ؟ _ الحمدالله... ببخشید اگر اذیت شدید امروز اگر زحمتتون نمیشه بچه ها رو میارید ؟ _ خواهش میکنم چه زحمتی اما ... _ اگر کاری براتون پیش اومده خودم میام دنبالشون _ نه راستش ... راضیه اومد دنبالشون و با رضوان بردنشون دماوند _ ینی چی ؟؟؟ آقا میثم بدون اجازه ی من برای چی بچه های منو دادید بهشون ؟ _ زن داداش ... صدام بالاتر رفت _ بچه های من دست شما امانت بودن ، اونوقت دادید به یکی دیگه ؟؟؟ _ زن داداش ... قطع کردمو سریع شماره ی آقا مجتبی رو گرفتم _ ترنم : چی شده مریم _ بچه ها مو داده به خواهرش ... _ مجتبی : بله ؟؟؟ _ آقا مجتبی ، راضیه و رضوان بدون اینکه به من بگن بچه های منو بردن دماوند ، دیگه راضیه زیادی داره پاشو از گلیمش درازتر میکنه بعدا اگر چیزی گفتم ناراحت نشید من سر بچه هام با هیچ کسی شوخی ندارم ، بگید خودش همین الان همه شونو برداره بیاره _ الان شما عصبانی هستی اجازه بدید ... _ اجازه نمیدم گفتم همین الان بچه هامو باید بیاره گوشی رو قطع کردم و با عصبانیت به لیلا و ترنم نگاه کردم _ لیلا : چی شده ؟!! _ هیچی دیشب راضیه خانوم تهدید کرده امیرمحمد و زینبو به هر طریقی شده ازم میگیره ، امروزم سر خود همه شونو برده دماوند با تعجب نگام کردن که رضوان زنگ زد 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401