هدایت شده از حَنا خانوم🧑🏻🍳🥘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی سه قانون دارد؛
✨فراموش کردن تلخی های دیروز
✨غنیمت شمردن شیرینی های امروز
✨امیدواری به فرصت های فردا...❤️
#صبح_زیباتون_بخیر 😉😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه سری تو نماز اول وقت هست ؟؟؟
حتما گوش کنید رفقا😉
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت914
_ آخه زحمت میشه براتون
_ زن عمو : زحمت نداره عزیزم کارگر هست ما هم خورده چیزا رو جابجا میکنیم
_عمه : با دوستات برو عمه جون ، ترنم خانم شما هم باهاشون باشید بهتره
خلاصه بیرونمون کردنو با ماشین ترنم راهی خونه ی لیلا شدیم
_ لیلا : مریم زنگ بزن آقا میثم بچه ها رو بیاره با هم بازی کنند بلکه کمتر بچه های منم بهونه بگیرن
باشه ای گفتمو تماس گرفتم
_ الو ... سلام آقا میثم
_ سلام زن داداش خوبید ؟
_ الحمدالله... ببخشید اگر اذیت شدید امروز اگر زحمتتون نمیشه بچه ها رو میارید ؟
_ خواهش میکنم چه زحمتی اما ...
_ اگر کاری براتون پیش اومده خودم میام دنبالشون
_ نه راستش ... راضیه اومد دنبالشون و با رضوان بردنشون دماوند
_ ینی چی ؟؟؟
آقا میثم بدون اجازه ی من برای چی بچه های منو دادید بهشون ؟
_ زن داداش ...
صدام بالاتر رفت
_ بچه های من دست شما امانت بودن ، اونوقت دادید به یکی دیگه ؟؟؟
_ زن داداش ...
قطع کردمو سریع شماره ی آقا مجتبی رو گرفتم
_ ترنم : چی شده مریم
_ بچه ها مو داده به خواهرش ...
_ مجتبی : بله ؟؟؟
_ آقا مجتبی ، راضیه و رضوان بدون اینکه به من بگن بچه های منو بردن دماوند ، دیگه راضیه زیادی داره پاشو از گلیمش درازتر میکنه بعدا اگر چیزی گفتم ناراحت نشید
من سر بچه هام با هیچ کسی شوخی ندارم ، بگید خودش همین الان همه شونو برداره بیاره
_ الان شما عصبانی هستی اجازه بدید ...
_ اجازه نمیدم گفتم همین الان بچه هامو باید بیاره
گوشی رو قطع کردم و با عصبانیت به لیلا و ترنم نگاه کردم
_ لیلا : چی شده ؟!!
_ هیچی دیشب راضیه خانوم تهدید کرده امیرمحمد و زینبو به هر طریقی شده ازم میگیره ، امروزم سر خود همه شونو برده دماوند
با تعجب نگام کردن که رضوان زنگ زد
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت915
_ رضوان : سلام مریم جان
اونقدر عصبانی بودم از دستشون که بدون سلام کردنی گفتم :
_ رضوان من تو رو خواهر خودم میدونستم حتی یک لحظه به چشم خواهر شوهر نگات نکردم ، منو تو از همه بیشتر به هم نزدیک بودیم ؛ حالا که امیرحسین نیست چشمتو رو همه چیز بستی ؟ باشه عیب نداره اما حداقل به حرمت برادرت به حرمت اون روزای خوبی که با هم گذروندیم به حرمت اون نون و نمکی که با هم خوردیم دست از سر زندگی من بردارید ، اینطور منو اذیت نکن بچههای منو همین الان بردار بیار وگرنه ...
_ مریم جان یه لحظه مهلت بده ، ما بچهها رو آوردیم اینجا که تو راحت به کارات برسی
داد کشیدم : الان من راحتم ؟؟؟
برام مصیبت درست میکنید میگید راحت باشم ؟
رضوان یادت بیاد وقتی که آقا حامد میرفت سوریه و امیرحسین میموند نمیگذاشت آب تو دلت تکون بخوره و مثل پروانه دورت میگشتیم
چقدر قشنگ داداشتون نیست دارید جواب محبتاشو میدید
_ رضوان : بیانصاف نباش مریم ما فقط میخواستیم ...
جیغ کشیدم : من بیانصافم ... من نفهمم ... هیچی حالیم نیست ... احمقم ... اگر بچههای منو نیاری دیگه اسمتو نمیارم مثل خودتون چشممو رو همه چیز میبندم
_ راضیه : بده به من ببینم ...
ببین مریم زن داداش ما هستی درست ، همیشه تمام و کمال به همه ی ما احترام گذاشتی و هیچ بدیی هم ازت ندیدیم مطمئن باش بی چشم و رو هم نیستیم و یادمون نرفته و نمیره ، اما تو دیگه زیادتر از حدت صداتو برای ما بالا میبری
اومدم جوابشو بدم که لیلا گوشی رو از دستم کشید
_ الو راضیه ... شما چرا بچهها رو بردید دماوند ؟؟!!
رفت تو اتاق و درو بست و خواستم دنبالش برم که ترنم جلومو گرفت
_ قربونت برم بیا بشین الان پس میفتی ... خودم میبرمت بچهها رو با هم میاریم ، اینطور نلرز آخه آبجیِ قشنگم
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
.
ولم کنید ببینم حرف حساب این دو تا چیه ؟
مریم اگه از پسشون بر نمیای بیام با هم ج.... بدیم 🙈🤐
لااله لااله ... نمیزارن اینا دهن من بسته باشه که .... تا آخر این رمان من نمیتونم اینطوری مودب بمونما گفته باشم
🥵😡😡
لینک نظرات در مورد رنج عشق 🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید
📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید
https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f
✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه.
💢💢💢💢💢💢💢💢💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌چطور گناه رو ترک کنیم؟!...
#امام_زمان❤
#استاد_رائفی_پور🌱
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها.. 🤲🏻
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🌱💕
دستی که گل میده
خودشم بوی گل میگیره !
مهربونی ازبین نمیره،
یه روزی ،یه جایی ،بهت برمیگرده ...
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت916
تازه متوجه لرزش تموم بدنم شدم ، نشستم روی مبل و مادر لیلا برام شربت گلاب آوردو ترنم به خوردم داد
_ مادر لیلا : آخه عزیز من اینطوری خودتو نابود میکنی به فکر زندگیتو بچههات باش
دستی به پیشونیم گرفتمو گریه م گرفت و با گریه ی من بغض ترنمم شکست
_ ترنم : غلط کردن بچههاتو بردن گریه نکن با هم میریم میاریمشون
با مادر لیلا شروع کردن به دلداری دادنم اما همه ی حواسم به حرفهای راضیه بود ، چند دقیقهای که گذشت اشکامو پاک کردم و ی دفعه با عصبانیت بلند شدم و چادرمو سر کردم و بدون حرفی خواستم برم بیرون که ترنم جلومو گرفت
_ کجا داری میری ؟!
_ برو اونور... جلوی اینا کوتاه بیام هر روز سرم یه علم شنگه پیاده میکنند، بالاتر از سیاهی که رنگی نیست
میخوان امیر محمدو زینبو ازم بگیرن عیبی نداره بگیرن اما یه بار برای همیشه حالشونو جا میارم
_ ترنم : صبر کن مریم فکرامونو بزاریم رو هم یه راهی پیدا کنیم
_ راه ؟؟؟
اونقدر روشون زیاده بچههای خودمم بردن ... اگر کوتاه بیام زندگیمو نابود میکنند؛ برو کنار
_ ترنم : پس وایسا منم بپوشم باهات بیام ، اول بریم به داداشت اینا بگیم
_ مگه خودم چُلمَنگم ...اگر نتونم از پس خودم بر بیام که کلاهم پس معرکه ست
_مادر لیلا : به فدای تو دختر بشم من ، حق داری مادر حق داری عزیزکم ؛ اما الان عصبانی هستی یکی تو میگی دوتا اونا میگن اوضاع بدتر میشه
_ مادر دیگه میخواد بدتر از این بشه بدون اجازهم بچههامو بردن بعد تازه صاف برگشته تو روم میگه زیادتر از حدت صداتو میبری بالا ... خجالتم نمیکشه
لیلا در اتاقو باز کرد و با تعجب گفت : کجا مریم ؟
_ دنبال بچههام
گوشی رو گرفت به سمتم
_ اینو بگیر حرف بزن بعد برو
_ دیگه باهاشون حرفی ندارم
_ چند لحظه مریم ...
_ حرفشو زد دیگه بیشتر از این چی میخواد بگه
_ راضیه نیست آقا حامده بگیر
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت917
گوشی رو که داد دستم گفتم : سلام آقا حامد دیروز طوری حرف میزدید که من گفتم صد در صد قانعشون کردید ولی امروز میبینم آقا میثمم باهاشون همدست شده بچه هامو دو دستی تقدیم راضیه و رضوان کرده
بغضم گرفت و با صدای لرزونی ادامه دادم
_ آقا حامد حتی تصورشم نمیکردم اگه یه روزی امیرحسین نباشه خانوادهش باهام همچین رفتاری رو داشته باشند
_ اجازه بدید مریم خانم ... باور کنید نه من نه مجتبی و نه میثم در جریان نبودیم ، من امروز جایی کار داشتم رضوان بهم گفت میریم ویلا ، باور کنید خبر نداشتم با بچهها میخوان برن
_ بله دیگه همینطوری هر کاری دلتون بخواد میکنید بعد میشینید میگید ما خبر نداشتیم
فهمیدید دستم به هیچ جا بند نیست هر بلایی دلتون بخواد سرم در میارید
باشه هر دوشونو بگیرید هیچ مشکلی نداره اما آقا حامد از همون فردایی که بچهها رو بگیرید ارتباط منم با همتون تموم میشه ، بهشون بگید نبینم دور و بر خونه ی من پیداشون بشه که طور دیگهای رفتار میکنم
_ مریم خانم ... نزنید این حرفا رو
نمیدونم منو چطور شناختید همه میدونن که امیرحسین از برادر به من نزدیکتر بود و البته هست و خواهد بود ، فرقی هم نمیکنه خانمشم تا ابد برام مثل خواهره و من برای خواهرم هر کاری از دستم بر بیاد میکنم
مطمئن باشید مریم خانم من و مجتبی بهشون اجازه نمیدیم بچهها رو بگیرن ... قول میدم زینب و امیر محمد پیشتون بمونند ... منکر نمیشم واقعاً کارشون بد بوده که بدون اجازه شما این کارو کردن اما خواهش میکنم با ما همکاری کنید یه مقدار صبوری کنید تا منو مجتبی بتونیم همه چیزو درست کنیم
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
.
میخوان امیر محمدو زینبو ازم بگیرن عیبی نداره بگیرن اما یه بار برای همیشه حالشونو جا میارم
اوه ... مریم میخواد حال جا بیاره👏🤓
لینک نظرات در مورد رنج عشق 😉🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294