34.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارسالی از دوست عزیزمون 😍😍
1⃣4⃣
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت478
- شما سفت دست منو بگیرو نزار کله پا شم امشب ، قول میدم چنان تخته گاز برم به گرد پامم نرسی
- فیلم بردار : ما هر چی صبر میکنیم شما حرفاتون تموم نمیشه چرا آقا داماد
بیایید پایین فامیلاتون منتظرند
امیرحسین دوباره اخماش رفت تو هم
اومد بهش حرف بزنه که دستشو گرفتم
- امیرحسین مگه نگفتی مخلصمی ،
خب باش دیگه
چشماش گردشدو ابروهاش پرید بالا
بعد چند لحظه خندش گرفت و دستشو به حالت مشت گذاشت رو دهنش تا خندشو کنترل کنه
آقا مجتبی اومد دم در ماشینو گفت داداش اتفاقی افتاده ؟
چرا پایین نمیایید ؟
همه منتظرند
شنلمو سریع کشیدم جلوی صورتم
- امیرحسین : الان میاییم مجتبی جان
ببین کارمون به کجا رسیده
همه منتظر اتفاق بدند
دیگه کسی فکر نمیکنه اینجا این ولوله خانوم چکار میکنه و چی میگه که ؟
- مگه بد میگم ...
تکلیف منو روشن کن یا مخلصم هستی یا نیستی
اگه هستی باید به حرفم گوش کنی ، ینی چی که سر هر چیزی ...
که یکدفعه صدای خندیدن بلندش سه تا شد
خشکم زد ، شنلو بردم بالا که دیدم عمو محمدو آقا مجتبی هم وایستادن دارن میخندن
آب شدم از خجالت 🤦♀
امیرحسین : شما تشریف ببرید ، ما هم الان میاییم
- خیلی نامردی ، برای چی بهم نگفتی آقا مجتبی و عموم اینجان
- مریم جان اصلا به من مجال دادی ؟
حالا هم اشکالی نداره عوضش ، ی کم خندیدیم همچین بدم نشد
- آبروم رفت ، حالا عموم و داداشت فکر میکنند من همیشه اینطوری باهات حرف میزنم ، همش تقصیر قیافه گرفتنای شماست
- ما منتظریم ، آقا داماد شما تشریف بیارید پایین و برید درو برای عروس خانوم باز کنید
- وای مصیبت شروع شد دوباره ، خانومممم ...
- امیرحسین!!!
یه نگاه به من کردو ی نگاه به خانومه
- خیله خب ، بشین بیام کمکت
چه گیری کردیم امشب
بالاخره پیاده شدیمو شنلمو برام مرتب کرد
ی شنل بلند و پرچین سفارش دادبود که کامل دور لباسمو میگرفت و دور تا دورش خز سفید کار شده بود
بالاخره به سمت حیاط راه افتادیمو باز صدای ساز و دهل بلند شد و معلوم نبود از کجا نقلو شکلاتو گل روسرمون میومدو میریخت جلوی پامون
اون لحظه فقط دوست داشتم سرمو بلند کنمو وحیدو ببینم
ثانیه شماری میکردم برای دیدنش
اونقدر دلم براش تنگ بود که اگه اومده باشه فکر نمیکنم بتونم خودمو کنترل کنمو بغلش نکنم
تو همین فکرا بودم که امیرحسین سرشو آورد پایینو بلند دم گوشم گفت : اینا حالا حالاها میخوان بزنن اگه خسته شدی بریم تو
- بریم
- چی بلند تر بگو
- میگم بریم تو
دستمو محکم گرفتو کمکم کردو از پله ها رفتیم بالا
عمه و خاله و رضوان و راضیه ، اومدند جلو و دست رضوان اسفند بود
تو صدای کل و دست و سوت مهمونا امیرحسین شنلمو باز کردو تورمو داد بالا
و بعد به همراه بچه ها شروع کردیم به خوش آمد گویی به مهمونا
هر چی نگاه کردم نه فریده بود و نه نه هما
بالاخره نشستیمو امیرحسین کنار گوشم گفت :
- مریم جان صحیح و سالم تا اینجا رسوندمت ، حالا اگه اجازه بدی من دیگه برم ، خیلی اینجا معذبم
- باشه برو ، ببخش اگه اذیتت کردم
- اگر اذیتات در همین حد باشه ، اشکال نداره همیشه اذیت کن
- مشکل اینجاست که در همین حد نیست ، اذیتامو ی دفعه واست رو نمیکنم که پشیمون شی
خندیدو گفت : رو کن عزیزم ، نترس مطمئن باش پشیمون شدنی در کار نیست
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
َ🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت479
وسط مولودیو شلوغیاش تموم حواسم به نبود برادرام بود
علی دیگه چرا ، مگه اون راضی نبود!!!
عمه و خاله نیومدند پیشم بشینند ، شاید فکر میکردند سوال پیچشون میکنم
واقعا میترسیدم ازشون بپرسم و جوابشون این باشه که علی هم نمیاد
مراسم خیلی خوبی بود ، چون کسایی رو دعوت کرده بودیم که از نظر اعتقادی بهمون نزدیک بودند ، به خاطر مولودی گرفتنمون از گوشه و کنار متلک و حرفو حدیث از جانبشون نشنیدم
و اگر چه همه چیز ساده برگزار شده بود اما به نظرم عالی بود
زمان شام به خواست راضیه رفتم طبقه ی بالا ، حتما دوباره امیرحسین ازش خواسته بود
وارد اتاق که شدم راضیه گفت : مریم جونم ی کوچولو منتظر باش الان امیرحسین میاد من برم پایین کمک کنم چون این دو تا کارگرا نمیتونند خوب پذیرایی کنند باید پایین باشم
- دستتون درد نکنه ، همگی افتادید تو زحمت
- این حرفو نزن وظیفه مونه خانوم گل ، چهار تا پذیرایی کردن که زحمت نیست ، شما زحمتایی که امیرحسین برای همه مون کشیده ندیدی
اگر دیده بودی این حرفو نمیزدی ، با اجازت من دیگه برم
- واقعا ممنونم
لبخندی زدو رفت ، با رفتنش برق اتاقو خاموش کردم تا از داخل مشخص نباشه
رفتم کنار پنجره و پرده رو کنار زدم
و تو حیاط چشم گردوندم ولی هر چی نگاه کردم نه علی بود و نه وحید
هر چی بیشتر نگاه میکردم ، انگار بغضی که تو گلوم نشسته بود قوی و قویتر میشد
حتی تصورشم نمیکردم که علی مهربونمم بخواد با ی دونه آبجیش همچین کاری بکنه
خوشبختانه قبل از اینکه این بغض لعنتی سر باز کنه در باز شدو امیرحسین اومد تو
- امیرحسین: مریم جان اینجایی ؟
چون چشمش به تاریکی عادت نکرده بود منو نمیدید ولی من برگشتمو دیدمش
- آره اینجام
برقو روشن کرد و سینی غذای تو دستشو گذاشت رو زمینو درو بست
چرا تو تاریکی هستی ؟
دلم نمیخواست ناراحتش کنم برای همین گفتم : حوصلم سر رفت میخواستم بیرونو نگاه کنم برقو خاموش کردم که دیده نشم
دقیق تو چشمام خیره شد
و چقدر این چشما خوب بلد بود ، اونقدر منو غرق خودش کنه که اون حجم غمی که مثل وزنه ای روی قلبم سنگینی میکرد رو برای لحظه هایی هر چند کم از یاد ببرم
خسته بودم ازین همه غصه ، امشب دلم میخواست همه چیزو فراموش کنمو همراهیش کنم تا حداقل عذاب وجدانشو بیشتر نکنم
- منتظری نه ؟
نگاهم از چشماش پایین اومد و به یقه ی لباسش خیره شدم
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت480
قربون اون نگاه غمگینت بشم ، یکم به من فرصت بده ، نمیزارم اینطور بمونه درستش میکنم
- لبخند زوریی رو لبم نشوندمو سرمو به معنای تایید تکون دادم
- بیا غذامونو بخوریم که یخ کرد
بعدشم بریم حیاط ببینیم میثم برامون چه خوابی دیده
- باشه
- راستی برات ، ی کرمِ پاک کنِ صورت آوردم
- چی آوردی ؟؟؟!!!
- از همین چیزا که باهاش صورتو پاک میکنند دیگه
خندم گرفت
منظورت شیر پاک کنه ؟
پشت سرشو خاروندو گفت :
- عه ... اسمش اینه ؟
-بله
- چکار کنیم دیگه با این اصطلاحات آشنا نیستم ، یواش یواش یاد میگیرم
فقط یکم اولش سخته
- اختیار دارید ، برای شما هیچ کاری سخت نیست زود یاد میگیرید
- به روی چشم مریم بانوی من ، فقط بدو که دیر شده ، همه منتظرند
- با همین لباس بیام پایین ؟
- برات اون لباس بلند سفیدتو آوردم
- واقعا لطف بزرگی کردی ، این لباسه خیلی سنگینه خسته شدم
- ولی خیلی بهت میومد ، به تنت خیلی قشنگ بود
بیا عزیزم بخوریم بریم
بعد از غذا صورتمو شستمو ، تاجمو از سرم برداشتمو لباسمو تو اتاق کناری درآوردم ؛ روسری سفید بلندیو که رضوان آورده بودو سرم کردم
و به جای چادر همون شنل بلندو تن کردم و کلاهشو تا نیمه روی سرم کشید
دستمو گرفتو از پله ها پایین رفتیم
کسی داخل ویلا نبود
- مهمونا کجان ؟
- تو حیاطند بیا عزیزم
همین که پامونو روی ایوون گذاشتیم
آقا میثم بلند گفت : به افتخار عروسو دامادمون که این همه به هم میان ی کف مرتب
و جیغو سوت و کلی بود که از هر گوشه ای بلند شد
و همزمان چند تا منور با صدای وحشتناکی به هوا شلیک شد
نا خودآگاه لبخند روی لبام نشست محو تماشای اون شده بودم که تمام طول ایوون و دور تا دورمون ، ۷ _۸ تا آبشار روشن شد
اولش ترسیدمو خودمو چسبوندم به امیرحسین ، یک دستشو دور شونه هام پیچید و گفت نترس مریم جان
فاصله دارند خطر نداره
واقعا زیبا بود ، خیلی خیلی قشنگ تر از اون چیزی بود که فکرشو میکردم
بچه ها رو صدا کردیم و اومدند پیشمون با هر بار پرتاب منور چنان ذوقی میکردن که بیا و ببین
آقا میثم سنگ تموم گذاشته بود و حدود یک ربعی برامون حسابی کولاک کرد
بعداز تموم شدن آتیش بازی از بالای ایوون بابا بزرگو که دیدم رفتیم به سمتشو وقتی رسیدم بهش ، خودمو انداختم تو بغلش و دستاشو دورم حلقه کرد
- دختر بابا مبارکتون باشه
- ممنونم باباجونم
پیشونیمو بوسیدو گفت : آرزوم بود همچین صحنه ای ببینم که دیدم
خدا رو هزار مرتبه شکر
زیر سایه ی اهل بیت علیهمالسلام خوشبخت باشید انشاءلله
- امیرحسین : ممنونم ازینکه بهم اعتماد کردید حاج آقا ، پدریو در حقم تموم کردید
- پسرم قابل اعتماد بودی که اعتماد کردیم ، فقط ازت میخوام تکیه گاه محکمی براش باشی ...
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
26.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارسالی دوست عزیزم ، متشکرم 🥰😍
2⃣0⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدمت تون با تمام توانم😍
حوصله تون شد تا آخر ببینید 🙏🏻🌹
گفت و گو هاشونم نوشتم🤍
آهنگ هم بخاطر سن امیر حسین
که به مریم میگه تو 30 سالگی وارد زندگیش شده و زندگیش رنگ و بو گرفته🌱🤍
ممنونم خانوم گل ❤️❤️
2⃣8⃣
نفر اول ، ممنونم دوست بزرگوارم
🙏🙏🌸🌸
20.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوستان بزرگوار این کلیپ رو تایم مقرر ارسال شده بود من جا انداختم
اگر مناسب دیدید این کلیپو رای بدید لطفا 🙏🙏🌸🌸
6⃣5⃣
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت481
من تو وجود هر دوتون عشقو میدیدم که سعی کردم تا اونجا که در توانمه کمکتون کنم ، ان شاءلله که به مدد اهل بیت این عشق پایدار باشه براتون
- امیرحسین: ممنونم حاج آقا ، اگر اعتماد شما نبود من حالا حالاها باید میدوییدم برای به دست آوردن مریم
نمیدونم چطور تشکر کنم
- همین که ببینم خوب زندگی میکنید برای من بهترین تشکره پسرم
امیر حسین بغلش کردو بعد از روبوسی نزدیک گوشش حرفی زد که نشنیدم ولی بابابزرگ با لبخندی گفت : ان شاءلله پسرم ان شاءلله
- عمو محمد : ما زودتر میریم خونه تا شما بیایید ، فقط امیرحسین جان شما هم زود راه بیفتید دیر وقته
- امیرحسین : بله حتما ، شما تشریف ببرید ما هم تا یک ربع دیگه راه میفتیم
بابابزرگ اینا رفتند ، چون رسم ما این بود که بعد از مراسم ، عروس برای خداحافظی به منزل پدری میره
منم که منزل پدریم خونه ی بابابزرگ بود
-امیرعلی: خاله
- جانم ؟
- عمو حامد میگه ، اگه بمونیم اینجا فردا میبرتمون رودخونه و اسب سواری
- نه خاله جون فردا پرواز داریم باید بریم مشهد پیش خاله بیتا اینا
- رضوان : تا ساعت سه میاریمشون مریم جان
- ممنونم رضوان جون ، ولی تا آماده بشنو ، ی دوش بگیرن دیر میشه
- همین جا دوش میگیرند ، ترگل ورگل تحویلتون میدیم
- آخه لباس ...
- به امیرحسین گفتم ، براشون لباس آورده
ابروهام پرید بالا
ما این همه تو ماشین حرف زده بودیم حتی ی اشاره ی کوچیک هم نکرده بود !!!
- امیرعلی: خاله من دلم میخواد برم پیست اسب سواری ، بزار دیگه
- باشه ، فقط شب بهونه نگیری همه شونو زا به راه کنی
- راضیه : نترس مریم جون ، اونقدر امشب ، شیطونی کردند که تا صبح ی کله میخوابند
- دستتون درد نکنه لطف میکنید
واقعا امشب همگی زحمت کشیدید ان شاءلله موقعیتی پیش بیاد که زحمتاتونو جبران کنیم
رضوان لبخندی زدو بغلم کرد
- ما هر چقدرم که کار کنیم جبران زحمتایی که امیرحسین برامون کشیده نمیشه
فقط ازت میخوام که هواشو داشته باشی ، خیلی سختی کشیده مخصوصا این چند وقت ...
و با بغضی ته گلوش ادامه داد : بهش آرامش بده مریم جان
- میثم : این قسمت حیاط فیلم هندیه ؟؟؟
از بغل همدیگه دراومدیم و گفتم :
حتما رضوان جون تموم سعیمو میکنم عزیزم
و رو کردم به آقا میثم
- آقا میثم آتیش بازی عالی بود ، ممنونم که خاطره ی به این قشنگی برامون ساختید ، حرف نداشت
- میثم : خدا رو شکر که پسندیدید زنداداش ، همش فکر میکردم نکنه مثل امیرحسین بد عنق و گند اخلاق باشید ولی دیدم نه ، پایه ی خوبی هستید
- راضیه: میثم این چه حرفیه که میزنی
- خندیدمو جواب دادم : ولی من از امیرحسین این اخلاق گندی که میگیدو ندیدم
- خب اون که آره ، وقتی پیش شماست رو نمیکنه ، اخلاقای گندشو جمع میکنه برای موقعیکه منه فلک زده رو دید تا سرم خالی کنه
-امیرحسین : این به خاطر اینه که با کاراتو حرفات رو اعصابم رژه میری میثم جان
- عه داداش ، برای چی هر وقت من با مریم خانوم حرف میزنم ، مثلِ .... چیز میپرید وسط مذاکراتمون
- اون چیز که خودتی برادر
منم برای این میام که مریم به رفتارای نمونت آشنایی نداره ، ی وقت به دل میگیره
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
♥
ꪶⅈ𝕜ꫀ
. 🌱هیچ چیز قشنگ تر از این نیس
یکیو داشته باشی که هر روز به او
بگویی با تو حال تمام روز هایم عشق است💍♥️✨
ی دونه ازین میثما تو هر خانواده ای لازمه مگه نه ؟
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیز و همراه خودم
اول جا داره که از همگی تشکر کنم به خاطر مشارکت بینظیرتون🌺🌺
و عذر خواهی میکنم از عزیزانیکه نتونستم جوابشونو بدم ، حجم پیامها واقعا بالا بود ، امیدوارم که از بنده به دل نگرفته باشید
بریم سر اعلام نتایج مسابقه
نفر اول 👈 با اختلاف بالایی نسبت به بقیه کلیپ شماری8⃣2⃣ بودند
تبریک عرض میکنم ، زحمت کشیدی دوست خوب و مهربونم
" اومدی تا بره فصل دیوونگی "
"شدی آرامش کل این زندگی "
" با تو هر ثانیه عاشقانه ست برام "
" آرزوهامو از کی به جز تو بخوام "😍😍
عالی بود👌 💯
متن شعرخیلی زیبا بود ، و اینکه انتهای هر مصرع نام مریم یا امیرحسین بود ابتکار دوست داشتنیی بود ، پوشش و عدم چهره ی واضح از خانوم توش رعایت شده بود ، ممنونم از محبت شما
❤️❤️🙏🙏
نفردوم 👈 شماره ی 8⃣1⃣
کارت عروسی شما واقعا عالی بود ، مخصوصا آدرسش 😂😂
کلی لذت بردم ممنونم دوست عزیز ❤️❤️
نفر سوم 👈 شماره ی 5⃣6⃣
سپاسگزارم از مشارکت شما لطف کردید دوست خوبم ، اون دو تا قلب اول کلیپ خیلی زیبا بود و با آهنگ هارمونیِ جالبی داشت
❤️❤️
نفر چهارم 👈 شماره ی 0⃣4⃣
چقدر ماشین عروسشون زیبا بود ، چقدر خوبه که جوونایی به این معتقدی داریم 😍😍
ولی بهتر این بود که در کلیپتون متن یا پیام تبریک براشون قرار میدادید، خیلیا رو به همین خاطر شرکت ندادیم در مسابقه ، ولی چون آراء زیادی داشتید به عنوان نفرات برتر گذاشتمتون ، ممنونم از مشارکتتون ❤️❤️
نفر پنجم 👈 شماره ی 1⃣4⃣
لذت بردم از کلیپ قشنگتون ، ممنونم از اینکه وقت گذاشتید و مشارکت کردید ❤️❤️
گفته بودم فقط به یک نفر جایزه تعلق میگیره ولی نفر دوم که کارت عروسی بود هم عالی بودند
بنابراین لطفا نفر اول و نفر دوم به من پیام و شماره حساب بدید چون حجم پیامها بالا بوده گمتون کردم
در نهایت از تمامی عزیزان تشکر میکنم که قابل دونستید و مشارکت کردید
🙏🙏🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازآمد بوی ماه مدرسه🌸
پاییز مبارک🍁🍂😍
فقط اونی که کیفشو یه وری انداخته😂
مارو به دوستانتون معرفی کنید 👇
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @ide_khalesooske
┗╯\╲
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت482
- میثم : زن داداش ، من تا حالا حرفی زدم که از من به دل گرفته باشی ؟
- نه ، اتفاقا هر وقت تو جمع بودید کلی خوش گذشته و از دستتون خندیدیم
- ایولللل همینه ، کارتون درسته زن داداش ، ان شاءلله این حرفتون ی تو دهنی باشه برای اونا که چشم ندارن منو ببینند
- امیرحسین : من چشم ندارم تو رو ببینم بچه پررو ؟!
- عه داداش من غلط کنم شما رو بگم ، مگه شما چشم نداری منو ببینی ؟؟؟
- حامد : میثم بیا برو جون جدت تا این آخر شبیه کار ندادی دستمون
- میبینی زن داداش هیششششش کی قدر منو نمیدونه ، آتیش بازیی راه انداختم که همه انگشت به دهن موندن بعد میان چرت و پرت بارم میکنند
- امیرحسین : جلوی زبونتو بگیری کسی چرت و پرت بارت نمیکنه و بعد بغلش کردو ازش تشکر کردو با هم روبوسی کردند
- میثم : قربونت برم داداش ، پس گردنی خوردتیم
همگی با این حرفش زدیم زیر خنده
- راضیه: میثم هیچی دیگه خوردنی نداشتی ؟؟!!
- نه والا ، ازین داداشمون به ما بیشتر پس گردنی رسیده تا این رفتارای با کلاس و چیتان میتان
میدونید برام غریب بود
داداش من به همون پس گردنیات راضی ترم ، انگار اون موقع بیشتر خودِ برجِ زهرمارتی
امیرحسین در حالیکه سعی میکرد خندشو کنترل کنه جواب داد : تو آدم نمیشی میثم ، ببین من میخوام باهات درست رفتار کنم خودت نمیزاری
- میثم : فدات داداش کلا همه جوره خریدارتیم
فقط ی کاری برام میکنی ؟
- چکار کنم ؟
و همینطور که آروم عقب عقب میرفت گفت : اینکه هر وقت دو کَلوم با خانومت حرف میزنیم قاشق نشسته بازی در نیاری
- نه مثل اینکه پس گردنی واجبی
و همینکه امیرحسین رفت به سمتش فرارو بر قرار ترجیح داد و صدای خنده ی همگیمون به هوا بلند شد
- امیرحسین : حامد جان ممنونتم
خیلی زحمتت دادیم ، همیشه از برادر بهم نزدیکتر بودی و هستی
جبران کنم برات
- حامد : یادته برای عروسیِ ما چقدر بدو بدو کردی ؟یادته دانشجو بودیم و اغلب وقتا دستو بالم خالی بود تا کم میاوردم حسابی ساپورتم میکردی ؟ یادت رفته...
- امیرحسین : بسه دیگه برادر من ، اگر کاری از دستم براومده برای برادرو خواهرم کردم نه برای اینکه ی روز بیای تو جمع اعلام کنی
- حامد : منم برای برادرم کردم ، ان شاءلله خوشبختی تونو ببینیم
- ممنون با دعای شما ان شاءلله
و بعد از همه خداحافظی کردیمو راه افتادیم به سمت خونه ی بابابزرگ
رضوان و بچه ها و راضیه اینا موندند ویلا و بقیه همراهیمون کردند تا خونه ی بابا بزرگ
نزدیکای خونه ی بابا بزرگ امیرحسین ایستاد و از همه خواهش کرد که وقتی رسیدیم به هیچ وجه بوقو جیغ و کل و خلاصه هر چی که برای مردم مزاحمت ایجاد کنه نباشه و مجدد راه افتادیم .
وقتی رسیدیم دیدم جلوی در حیاطو چراغونی کرده بودند و عمو اینا جلوی در ایستاده بودند ، همینکه از ماشین پیاده شدیم زن عمو و خالم و دیگه نمیدونم کیا بودند که کل کشیدند
به هم دیگه نگاه کردیم ، ابروهاش پریده بود بالا و پیشونیش چین افتاده بود روش نشد چیزی بهشون بگه ولی بهم گفت مریم جان مردم خوابند ، سریع بریم تو
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
بنده خدا امیرحسین میخواست مزاحم کسی نباشند 😂😂
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اینجا خانۀ پدری امام زمان(عج) است
🌷تعجیل در #فرج و سلامتی #امام_زمان (عج) صلوات...
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
رفیق، از اول مهر سر کلاس که نشستی یه یا صاحب الزمان بگو وبا تمام وجودت حواست رو به درس بده!
یه بچه شیعه!
از شروع شدن درس و مدرسه و... خسته نمیشه!!
چون میدونه تازه کارش شروع شده؛ درس خوندنت یه نوع جهاده؛
[مُجاهِدِ فى سبيل الله]
زرنگ اونیه که وقتی میخواد درس بخونه بگه به نیت رضای خدا درس میخونم به نیت اینکه [طَلَبُ العِلمِ فَرِيضَه]
واجبه دینیه طلب کردن علم و یادگیری و علم آموزی به نیت این میخونم برای اینکه در آینده توی جامعه مهدوی یه حرفه ای داشته باشم و تأثیرگذار باشم!
اینجوری هم اون درس خوندنه ثوابه هم دعای امام زمان پشت سرته...
امام زمان یار تنبل نمیخواد که رفیق یار بی هدف نمیخواد
امام زمان (عج)اونایی رو انتخاب میکنن که به حرفه ای داشته باشه، ایمانش رو قوی کرده باشه تلاش کرده باشه که اهل تقوا بوده باشه اونی که ی گوشه نشسته درس نمیخونه و با تقلب همه درسا رو میبره جلو که بدرد نمیخوره .
تو باید کسی بشی که امام زمانت روت حساب باز کنه پس قدم اول اینکه نیتت رو تنظیم کنی بر اساس اون چیزایی که
بالاتر ذکر شد؟ اگه اینکارو کردی هم
دیگه تو هروقت درسی رو یادش نگرفتی امام زمان کمکت میکنه
یاد بگیری
راستی بیا امسال یه قولی به امام زمان (عج) بده هر درسی رو که یاد گرفتی به اونی که یاد نگرفته کمک کنی
قشنگه نه ؟
اونم به عشق آقا ابا صالح المهدى (عج)
. 🐣🍬🍭🌟🍭🍬🐣
╲\╭┓
╭ 👼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @joojetopoli
┗╯\╲
www.aeenzendegi.ir-mahdioon-jalaseh3.mp3
20.69M
🟣خانواده موفق
💠قسمت چهارم
#استاد_عزیزی
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 امام زمان(عج) خریدتت؛
نفهمیدی‼️
🎙استاد رائفی پور
اللهمعجللولیڪالفرج🌱
#امام_زمان
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «مهمترین روز تاریخ»
👤 توصیه و تاکید مهم استاد #رائفی_پور درباره مراسم #عید_بیعت با امام زمان...
🔸 روز نهمربیع حتی از غدیر هم مهمتره...
این روز رو برای خانوادتون متفاوت کنید...
📆 وعده ما ۳ مهرماه (نهم ربیعالاول) در سراسر کشور
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ
سالروز آغاز امامت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه بر منتظران ظهورش مبارک باد.
صبحتون بخیر 🍃❤️
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401