eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
846 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : بعد آروم تر از قبل نزدیک گوشم زمزمه کرد : زندگی که با تردید شروع بشه ، بله ؟؟؟ من بی اعتمادم ؟؟؟ منظورش به پیامی بود که براش فرستاده بودم - میشه منو روشن کنی از کدام تردید و بی اعتمادی حرف میزنی ؟ - شما فکر می‌کنید که ممکنه من تصمیمم عوض بشه ، من توقع دارم کمکم کنید همون‌طور که قبلا قول دادید - مریم جان این حق توئه که اگه سختی های این زندگی رو درک کردیو دیدی واقعا سختت میشه ، عقب بکشی و منم بهت کاملا حق میدم - وقتی شما اینجوری حرف میزنید واقعا ازتون دلگیر میشم حداقل شما دیگه به من دلگرمی بدید ، همه از سخت بودن راهی که انتخاب کردم میگن حتی خود شما ، من این راهو انتخاب کردم تا .... تا .... - تا چی ؟؟؟ تا اینکه ..... - بابابزرگ : بفرمایید ، بفرمایید سر سفره آقا امیر حسین صحبتامون نیمه کاره موند و خدا رو شکر بابابزرگ نجاتم داد وگرنه روم نمیشد حرفمو بزنم ، آخیششششش😮‍💨 با هم نشستیم کنار سفره ، یاد فسنجون افتادم و خواستم بلند شم تا برم که آروم پرسید : - کجا مریم جان ، همینجا پیش من بشین دیگه - میرم براتون فسنجون بیارم - نمیخواد خانم زشته ، همه دارن ی غذای دیگه میخورند ، اونوقت من فسنجون بخورم ؟؟؟؟ - چه زشتی داره ، صبر کنید الان میرم براتون میارم و بلند شدم . - مریم جان.... مریم ... یه مقدار فسنجون گرم کردم و ریختم توی بشقاب خورش خوری و آوردم - رضا : ببینم دخترعمو چی اوردی برامون ؟ - فسنجونه - رضا : به به چه عالیییی ، دستت درد نکنه بدید ترتیب شو بدیم امیرحسین خندش گرفتو دستشو گذاشت جلوی دهنشو و رضا دستش رو بلند کرد تا بشقابو بگیره ولی من ندادم ، اونم پر رو تر از من گفت : دختر عمو ول کن دیگه - چیزه .... آخه ... - سامان (پسر وحید) : عمه پارتی بازی نکن برای منم بیار بشقابو بالاخره ول کردمو گفتم : خودتون بین خودتون تقسیم کنید دیگه . - عمه : چرا یه کم دیگه هست ! بیار مریم جان ، هرکی خواست بخوره ای بابا ..... برگشتم به آشپزخونه گفت نیارما !!! چرا فکر اینجاشو نکرده بودم؟ عه ... سریع اندازه ی یک وعده تو ظرفی ریختم و گذاشتم تو فریزر و بقیه ش رو ریختم توی خورشت خوری آوردمو دادم به سامان و سرجام نشستم - بابابزرگ : سامان جان بابا ؛ بدین این طرف آقا امیرحسینم بکشند - امیر حسین : نه حاج آقا اجازه بدید راحت باشند ؛ من میل ندارم - با تعجب بهش خیره شدم سامانم بی رودرواسی گفت : خدا خیرتون بده آقا امیرحسین من فسنجون عمه رو خیلی دوست دارم برام تو بشقابی برنج کشیده بود ، ی کباب هم گذاشت تو بشقابم - ممنون ، چرا نخوردید ؟؟؟ - بعداً صحبت می کنیم مریم جان غذا رو خوردیم و بعد از ی کم شب نشینی کم کم مهمونا رفتن علی هم زمان رفتن ی جعبه کوچولو بهم داد و گفت اینم برای آبجیه عزیز خودم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - زحمت کشیدی علی جونم . - مبارکت باشه قربونت برم - منو شرمنده می کنی با این کارات داداشم - نگران نباش وقتی خانوم وکیل شدی برام حسابی جبرانش می کنی خندیدمو گونشو بوسیدم و از هما هم تشکر کردم خونه خلوت شد، اما امیرحسین نرفت از امیرعلی هم خبری نبود ، رفتم بالا دنبالش که دیدم رو تختم خوابش برده روشو کشیدمو برگشتم که برم پایین دیدم تو چهارچوب در اتاقم ایستاده - از پدربزرگت اجازه گرفتم بیام بالا ؛ تعارفم نمیکنی بیام تو ؟؟؟ - چ ..چرا ...... بفرمایید اومد داخلو روبروم وایستاد - این هدیه ی من به شماست و جعبه ی کوچولویی رو از جیبش درآورد و بازش کرد - فقط سلیقتو نمیدونستم ، امیدوارم خوشت بیاد ، البته با فروشنده طی کردم اگه خوشت نیومد بریم عوضش کنیم ی گردنبنده ظریف که پلاکش ی ماه بود و داخلش یک ستاره ی کوچولو داشت - آقا امیرحسین خیلی قشنگه..... دستتون درد نکنه ، ولی واقعا همون گلای قشنگی که آوردید کافی بود - قابل شما رو نداره ، اجازه میدی خودم بندازم گردنت ؟ و بدون اینکه منتظر جواب من باشه قفل گردنبند و باز کرد و پشت سرم قرار گرفت و گفت روسریت مزاحمه یکم بگیرش بالا تا ببندمش روسریمو همراه موهام انداختم روی شونم . - حالا خوب شد ، و همینطور که مشغول بستن بود ادامه داد: فقط صبر کن ....یکم من وارد نیستم.... بزار ببینم میتونم قفلشو ببندم اهان بسته شد ، مبارکت باشه -خیلی لطف کردید هول شده بودم و انگار به هوای تازه احتیاج داشتم . هوا که نبود ....برای همین ترجیح دادم از پارچ روی میز یکم آب بریزم و بخوردم - درست نیست زیاد بالا بمونیم ، بریم ؟ - بریم ، فقط چرا فسنجون نخوردید ؟ - بهت گفته بودم که نیار ، آوردی این شد ؛منم تو همچین شرایطی دیگه از گلوم پایین نمیره ! حالا ناراحتی نداره که شما قول میدی همین هفته از عمه خانمت یاد بگیری و برام درست کنی اونوقت این فسنجون دیگه برای من خوردن داره ! - باشه براتون درست میکنم فقط یکم تو فریزر قایم کردم با خودتون ببرید و بخورید خندید و با انگشتش رو ببینم زد و گفت ممنون از شما زرنگ خانوم!!! رفتنمون به طبقه پایین همزمان شد با در اومدن بابا بزرگ از دستشویی - ببخشید حاج آقا با اجازتون دیگه من رفع زحمت می کنم خواهش می کنم پسرم شما رحمتی برای این خونه ، ولی کاش بابا جان بچه ها را میاوردی - انشالله دفعه ی بعد میارمشون ، با اجازه . - چند لحظه صبر کنید الان میام رفتم آشپزخونه و یه ظرف غذا برداشتم و یکم برنج کشیدم ، فسنجون رو هم از فریزر برداشتم و برگشتم - بفرمایید ، اینو ببرید - ممنون مریم جان حاج آقا خدانگهدارتون بابا بزرگ لبخندی به هر دومون زدو خداحافظی کرد پالتومو پوشیدم و پشت سرش رفتم تو حیاط - سرده ، دیگه بیرون نیا - می خوام یه هوایی به سرم بخوره - در مورد تردید و این حرفا هم ، درست حسابی فردا باهات حرف دارم - مشتاقم ببینم که شما منو قانع می کنید یا من شما رو ؟ - خب البته که من - مطمئن باشید که اگه دیدتون منصفانه باشه ، این منم که قانعتون می کنم !! - بله ،بله..... یادم نبود که با ی خانم وکیل طرفم و ممکنه ضربه فنی بشم - اون که صد در صد😁😁😁 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما هستیم 🌹🌹🌹 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
انت فی قلبی یاابوفاضل(ع)✨
سلام بر آل یاسین
انت فی قلبی یاابوفاضل(ع)✨
می‌گویند هروقت آب می‌نوشی بگو یا حسین«ع» این روزها که آب می‌بینی و نمی‌نوشی آرام بگو یا اباالفضل «ع» :) 🌻 @salambaraleyasin1401
سلام بر آل یاسین
صدای واقعی شهید ابراهیم هادی 👆😔
سلام بر آل یاسین
به زودی در سراسر کشور این نماهنگ پخش بشه یه صلوات بفرست ✅👌👌👌 قاسم نبودی ببینی قدس آزاد گشته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایی نماز خوندن بچه ها هم عالمی داره😂😂 نکته اخلاقی:بچه هاتون رو از کودکی با نماز و مسجد آشنا کنید 😎👌 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸•°• ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : بلند خندید و گفت : عالیه.... عااااالی - چی عالیه ؟ - اینکه یخت داره باز میشه !!! لبخندی زدمو و گفتم : بابت گل و گردنبند قشنگتون ممنونم ، زحمت کشیدید - خواهش می کنم بانوووو ، حالا برو بخواب که بعد از نماز صبح میام دنبالت - اِ.... فردا رو مرخصی بدید دیگه - نچ .... خوب نیست تنبل بازی در بیاری تازه فردا ی کم میخوایم بدوییم!!! - واااااای اینو دیگه نه - الان این حرفو میزنیا ، فردا که میایی میگی وااای چقدر هوا عالیه ، انرژی مثبته ، حالم خیلی خوب میشه صداشو نازک کرده بود و با لحن خیلی بامزه ای ادامو درآورد.😳😳 با تعجب نگاهش کردم - صبر کنید ببینم ؛ الان شما ادای منو در آوردید؟؟؟ - ادا نبود که واقعیت بود، خودت همیشه تو پارک این حرفا رو میزنی ! - میگم .....ولی این لحن حرف زدنتون چی بود؟؟؟؟ نگاه شیطنت باری بهم انداخت و گفت : چاشنیش بود دیگه ، مریم بانووووو😄 - آهان درسته ..... منم بلدم ازین چاشنیها رو کنما !!!!! ی لحظه تعجب کردو ابروهاش بالا پرید - بدم نمیاد بشنوم نامردی نکردمو صدامو مثل خودش تغییر دادم و گفتم : - قرارمون این بود که تمرین کنی تا فققققطِ فقط برات امیرحسین باشم ، بللللللله ؟؟؟؟؟ رو فقط گفتنم تاکید کردم و گردنمو تابی دادمو بله ی آخرشو هم خیلی کشیده و سئوالی گفتم ، که خودم از لحن خودم خندم گرفت .😂 یه لحظه چشماش درشت شد و نمیدونم چرا ترجیح دادم که فرار کنم ، درست حدس زدم چون دنبالم کرد و بلند خندیدم - هیسسسس .... مریم ساکت الان بابابزرگت و همسایه ها فکر میکنن چه خبره اینجا از بالای نرده ها آهسته گفتم خودتون دنبالم کردید - باشه بیا دیگه دنبالت نمیکنم مثل بچه ها گفتم : نچ .... به نفعمه که فعلاً اینجا باشم ! - دست من که بعدا بهت میرسه - حالا تا بعدا ..... خندیدو گفت : این بعدنت خیلی دور نیستا بهت پیشنهاد میکنم عاقبت اندیش باشی - شما نگران اونش نباشید - سری تکون دادو گفت من که نیستم ولی شما نگران خودت حتما باش حالا هم برو بگیر بخواب ، خداحافظ - از اون بالا براش دست تکون دادم و رفت # امیرحسین امروز ، روز خیلی پر کاری داشتم ؛ ساعت تقریباً دو بود و از خستگی زیاد جنازه شده بودم صبح زود بخش و سی سی یو و بعدش کلینیک و دست آخر هم دوتا جراحی سنگین دیگه واقعا انرژی برام نمونده بود در اتاقم رو باز کردم و رو تخت کناری اتاق دراز کشیدم و به ثانیه نشده خوابم برد با صدای در اتاق از خواب بیدار شدمو درو باز کردم - حامد : اِ....تو اینجایی ! با صدای خوابالو گفتم : پس میخوای کجا باشم ؟ - حامد : فکر کردیم کاری برات پیش اومده رفتی چرا جلسه نیومدی ؟ نگاه کردم به ساعتو دیدم یک ساعت و نیم گذشته - حامد : یه لحظه صبر کن و بعد با سید تماس گرفت - سید جان امیرحسین بیمارستانه ، بیا اتاقش ، سه تا قهوه هم با خودت بیار آقا خواب تشریف داشتند چند دقیقه بعد سید هم اومد - سید : به به ، جناب خوابالو دکتر مدنی ( رئیس بیمارستان ) سراغتو میگرفت 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ⛔️هرگونه کپی برداری پیگرد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست ⛔️ ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 ارتباط با ما: https://eitaa.com/hoseiny110
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما هستیم 🌹🌹🌹 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294