eitaa logo
سالن مطالعه
196 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
908 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 السَّلاَمُ عَلَى صَاحِبِ الصَّمْصَامِ وَ فَلاَّقِ الْهَامِ… سلام بر مولایی که برای گرفتن انتقام دل‌های شکسته برخواهد خاست و با شمشیر عدالت‌گسترش دودمان ظالمان را بر باد خواهد داد ... تصمیمش را گرفت راهی اصفهان شد. با آن‌که از پدر شنیده بود: «من عهده‌دار هزینه‌هایت نمی‌شوم، اگر برای طلبگی به اصفهان بروی!» حجره‌اش خالی بود و دستش تنگ. نه فرش و گلیمی داشت، نه شمع و چراغی. پدر، از سر دلتنگی، آمده بود دیدار پسر وضع حجره را که دید، از نو زبان به سرزنش گشود پسر طاقت شماتت‌های پدر را نداشت؛ گریان و آزرده‌خاطر، رو سمت قبله کرد: عنایتی بفرمایید! نمی‌خواهم بگویند ما آقایی نداریم! همان‌وقت خادم مدرسه آمد. گفت؛ کسی آمده و سراغ تو را می‌گیرد. سیدی بود نورانی و ناشناس. دلجویی کرد از او. پنج قران هم در دستش گذاشت. وقت خداحافظی فرمود: «شمعی هم زیر طاقچه حجره است. روشنش کن تا کسی نگوید شما، آقا ندارید!» برگشت و ماجرا را برای پدرش گفت. هر دو غرق حیرت بودند. دل پدر آرام شد و به روستایشان برگشت. پسر در اصفهان ماند. با عنایت آقایی که داشت، شد مرجع تقلید شیعیان جهان؛ آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی ... 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
3759683_AUD.m4a
5.31M
🤲 ۷. از حضرت امام صادق علیه‌السلام: هركس چهل صباح این عهد را بخواند از یاوران قائم ما باشد؛ و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد او را از گور بیرون آورند و در خدمت آن حضرت باشد؛ و حق تعالی به هركلمه از حسنه او را كرامت فرماید و هزار گناه از او محو كند. 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ امروز؛ چهارشنبه‌ ☀️ ۲۲ شهریور ۱‌۴۰۲ ☪ ۲۷ صفر ۱۴۴۵ ✝ ۱۳ سپتامبر ۲۰۲۳ منسوب به چهار امام مظلوم در تبعید و و و صلوات‌الله‌علیهم 📆 روزشمار: 🏴 ۱ روز تا شهادت پیامبر اعظم و سبط اکبر صلوات‌الله علیهما 🏴 ۳ روز تا شهادت ثامن الحجج علی‌بن‌موسی الرضا علیهماالسلام 🇮🇷 ۹ روز تا سالگرد حمله ارتش بعث صدام به ایران اسلامی (۱۳۵۹ ش) - آغاز هفته دفاع مقدس 🏴 ۱۱ روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه‌السلام 💐 ۱۲ روز تا "غدیر ثانی"؛ سالگرد اولین روز امامت حضرت ولی‌عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه 💐 ۱۵ روز تا میلاد پیامبر رحمت محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله بروایت اهل تسنن و آغاز هفته وحدت •┈┈••✾•🌸مناسبت‌های امروز🌸•✾••┈┈• 📆 مناسبت‌های شمسی 📆 مناسبت‌های قمری 🔹 [فاجعهٔ روز پنج‌شنبه]؛ درخواست قلم و دوات از سوی پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله برای نوشتن وصیّت، و مانع شدنِ آن ملعون (١١ق) 📆 مناسبت‌های میلادی 🔹امضای توسط و در حضور (١٩٩٣م/۱۳۷۲ش) 🖊 بیشتر بدانیم؛ 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews759797104121505450103311.pdf
12.66M
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 تمام صفحات امروز چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۲ 🔸🌺🔸 -------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی 📖 @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 دیدار با مردم سیستان و بلوچستان
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 دیدار با مردم سیستان و بلوچستان قسمت قبل؛ ✳️ قسمت دوم در بیرجند در روز تاسوعا بنده را بازداشت کردند، بردند بازداشتگاه شهربانی نگه داشتند. مردم بیرجند می‌خواستند روز عاشورا به شهربانی حمله کنند و بنده را از آنجا بیرون بیاورند؛ به این نتیجه رسیده بودند. درایت مرحوم آقای تهامی،(۱) عالِم برجسته و درجه‌ی یک بیرجند ــ که [ایشان] ملّای بزرگی بود و کسی بود که اگر در حوزه‌ی قم یا نجف بود، قطعاً مرجع تقلید می‌شد؛ [امّا] آمده بود بیرجند مانده بود ــ نگذاشت که این اتّفاق بیفتد؛ گفت این موجب ایجاد مشکل برای فلانی می‌شود و جلوی مردم را گرفت. منظور چیست؟ منظور این است که آن روز مردم و علما با این حرکت همراه بودند؛ ما تنها نبودیم. بنده تنها رفته بودم بیرجند امّا یک بیرجند با همه‌ی مردمش، با علمای بزرگش، با ما همراه شدند. این مربوط به بیرجند. ماه رمضان همان سال بنده رفتم زاهدان. در زاهدان دو عالِم بزرگ بودند: عالِم درجه یک شیعه مرحوم آقای کفعمی(۲) بود؛ عالِم درجه یک سنّی مرحوم مولوی عبدالعزیز ملّازهی بود. آنجا هم بنده را دستگیر کردند؛ در نیمه‌ی ماه رمضان بنده را در زاهدان گرفتند و به تهران آوردند و به [زندان] قزل‌قلعه بردند. مرحوم کفعمی علناً از ما حمایت کرد، مرحوم مولوی عبدالعزیز [هم] یک حکمی در جهت همان حرف‌های ما صادر کرد. البتّه من یادم نیست دقیقاً تاریخ آن حکم با زمان حضور بنده در زاهدان چه نسبتی دارد، چقدر بعد از آن بوده یا چقدر همزمان بوده، لکن این حکم در جهت همان کاری بود که ما می‌کردیم؛ که حالا تفصیل این حکم طولانی است و نمی‌خواهم وارد بشوم. این خاطره‌ی ما است از این مجموعه. یعنی اوّلین حرکت آشکاری که خود این حقیر در مقابله‌ی با دستگاه طاغوت انجام دادم، با همراهی این دو مرکز مهم که امروز مرکز دو استانند، با مردمش و با علمائش انجام گرفت. البتّه فقط این نبود. این قضایا مربوط به پانزده سال قبل از پیروزی انقلاب در سال ۴۲ است. اندکی قبل از پیروزی انقلاب، بنده به ایرانشهر تبعید شدم.(۳) [همچنین] بعد از پیروزی انقلاب، ما با علمای اهل سنّت سرتاسر بلوچستان ارتباط پیدا کردیم. بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، امام (رضوان الله تعالی علیه) بنده را فرستادند بلوچستان و سیستان که بروم آنجا با وضع مردم و اوضاع آنجا آشنا بشوم، بیایم به ایشان گزارش بدهم و به آن کارهای آن‌جا برسیم؛(۴) چون یک آشنایی قبلی داشتیم. در این سفر فراموش نمی‌کنم کمک علمای اهل سنّت بلوچستان را، که آن روز این کار جرئت می‌خواست. مرحوم مولوی عبدالعزیز ساداتی، پیرمرد ملّای بزرگ سراوان صریحاً علناً از ما حمایت کرد و در خطّ انقلاب قرار گرفت؛ اینها شناسنامه است؛ اینها شناسنامه‌ی استان است، شناسنامه‌ی مردم است. دشمن دوست ندارد که این حقایق در یاد من و شما بماند؛ می‌خواهد این‌ها فراموش بشود. در چابهار، در سراوان، در ایرانشهر، در خود زاهدان و در سیستان هم که به معنای واقعی کلمه مرکز دلاوران زابلی است، مردم دلاور، مردم وفادار؛ این سابقه‌ی کار در آنجا است. شهدای برجسته‌ای هم داده‌اند؛ غیر از شهدای جنگ تحمیلی‌ در این دو استان، شهدای برجسته‌ای هم در مبارزه‌ی با منافقین در حوادث گوناگونِ [دفاع از] امنیّت از آن روز تا امروز مرتّباً تقدیم انقلاب شده است. امروز هم شهید می‌دهیم، سال ۶۰ هم شهید دادیم؛ مرحوم سیّدمحمّدتقی حسینی‌طباطبائی(۵) از زابل، مرحوم مولوی حسین‌بُر(۶) از مولوی‌های اهل‌ سنّت که این‌ها مال سال ۶۰ است، تا این آخر باز این برادران برجسته‌ی ما مثل مرحوم سردار شهید شوشتری(۷) یا شهید عبدالواحد ریگی،(۸) مولویِ [شهرستان] خاش و از این قبیل؛ یعنی منطقه، منطقه‌ی انقلاب است، منطقه‌ی شهید دادن است، منطقه‌ی حرکت در راه خدا است. دشمن نمی‌تواند این را ببیند، نمی‌تواند تحمّل کند. هم شهید وحدت داریم، هم شهید دفاع مقدّس داریم، هم شهید در راه امنیّت داریم که اسم بعضی‌هایشان را من بردم و عرض کردم. خب، یک نکته‌ای این‌جا در حاشیه بگوییم که البتّه نکته‌ی اساسی و مهمّی است و آن این‌که مسئولان قدر این مردم را باید بدانند و باید خدمت کنند. البتّه در سیستان و بلوچستان خیلی خدمت شده، خیلی کار شده. بلوچستانی که شما امروز می‌بینید، بلوچستان دوره‌ی طاغوت نیست؛ بنده آن روز را دیده‌ام، مردم هیچ چیز نداشتند. از روز اوّل، از روزهای اوّل کار در این منطقه شروع شد؛ هم در آن‌جا، هم در زابل و سایر مناطق استان؛ امروز هم دارد کار می‌شود. باید این کارها با قوّت ادامه پیدا کند. 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 علیهماالسلام ◀️ مرحوم على بن عیسى اربلى در كتاب كشف الغمه مى نویسد: "چهل حدیث درباره مهدى موعود به دست آورده‌ام كه حافظ ابونعیم اصفهانى آن‌ها را جمع آورى كرده و من هم به ترتیبى كه او ذكر نموده، مى‌آورم: 🔶🔸رفاه مردم در عصر امام زمان (عج): ابوسعید خدرى از پیامبر اكرم (ص) روایت كرد كه فرمود: یكون من امتى المهدى ان قصر عمره فسبع سنین و الا فثمان و الا فتسع یتنعم امتى فى زمانه نعیما لم یتنعموا مثله قطّ البر و الفاجر یرسل السماء علیهم مدراراً و الا تدخر الارض شیئاً من نباتها. مهدى (عج) از میان امت من برخاسته شود مدت سلطنت او هفت یا هشت یا نه سال مى باشد؛ همه طبقات امت من در زمان ظهور او چنان در رفاه زندگى نمایند كه قبل از وى هیچ بر و فاجرى بدان نرسیده باشند، آسمان باران رحمت خود را بر آنان مى‌بارد و زمین از روئیدنی‌هاى خود چیزى فرو گذار نمى‌كند. 🔶🔸عدل حضرت مهدى (عج): ابوسعید مى گوید پیغمبر فرمود: تملاء الارض ظلماً و جوراً فیقوم رجل من عترتى فیملاءها قسطاً و عدلاً یملك سبعاً او تسعاً زمین پر از ظلم و ستم گردد، پس مردى از عترت من قیام كند و آن را پر از عدل و داد گرداند و هفت یا نه سال سلطنت نماید. و نیز نقل كرد كه پیغمبر(ص) فرمود: لا تنقضى الساعة حتى یملك الارض رجل من اهل بیتى یملاء الارض عدلاً كما ملئت جوراً یملك سبع سنین. قیامت منقضى نخواهد شد تا این كه مردى از اهل بیت من به سلطنت رسد و او زمین را پر از عدل و داد كند ،چنان كه پر از ظلم شده باشد و مدت سلطنت هفت سال است. 🔶🔸حضرت مهدى فرزند حضرت فاطمه‌زهرا از امام زین العابدین و آن حضرت از پدرش روایت نموده كه پیامبر اكرم به حضرت فاطمه زهرا فرمود: المهدى من ولدك. مهدى از فرزندان تو است. 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14895 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14847 ◀️ قسمت دوم 🔶🔸آلیستر کراولی 🔹ادوارد الکساندر کراولی (Edward Alexander Crowley) معروف به آلیستر کراولی (Aleister Crowley)، جاسوس انگلستان در جنگ جهانی اول و دوم بود و البته شخصی زن‌باره. او عضو «انجمن هرمسی طلوع طلایی» (۶) بود. بخشی از تعالیم انجمن هرمسی از کابالا گرفته شده است. (۷) 🔹کراولی در مصر تحت تأثیر پیام‌آوری از طرف «هوروس» (Horus) که آن را «آیواس» (Aiwass) نامید، «کتاب قانون» (The Book of the Law) را نوشت. وی در ۱۹۰۷ فرقه خودش به‌نام «ستاره نقره‌ای» (۸) را بنیان‌گذاری کرد. 🔹کراولی در ریاضت‌های جادویی خود در سال ۱۹۰۹م/۱۲۸۸ش مدعی شد که بالاخره توانسته شیطانی به نام «کرونزون» (Choronzon) را احضار کند. او در ۱۹۱۲م/۱۲۹۲ش رئیس فرقه‌ای به‌نام OTO یا «انجمن معبد اورینت» (۹) شد. این فرقه مشغول به اعمال جنسی-جادویی که از «شوالیه‌های معبد» باقی مانده بود، بودند. 🔹هنگامی که کراولی در دِیر یا صومعه‌ی «تِلِما» در ایتالیا با شاگردانش مشغول اعمال شنیع جادوگری بود، همسرش در یک افشاگری به روزنامه‌ای اعلام کرد که علت مرگ پسری از فرقه‌ی او به‌دلیل خوردن خون یک گربه در مراسم قربانی بوده و نه آب آلوده. گرچه کراولی بعداً آن را انکار کرد. 🔹آخرین کتاب کراولی، «کتاب تحوت» (The Book of Thoth) بود که در آن به کمک یکی از شاگردانش، یک سری جدید از کارت‌های «تاروت» (Tarot) را طراحی کرده بود. البته کتابی از کراولی با عنوان «مجموعه نوشته‌های کابالیستی کراولی» چاپ شده است که شامل بحث‌هایی در مورد «درخت حیات» که از نمادهای اصلی کابالا است، می‌باشد. (۱۰) 🔹کراولی در آخرین سال عمرش با «جرالد گاردنر» رهبر فرقه‌ی «ویکا» (Wicca) دیداری داشت و به او رهبری فرقه‌ی «اوتو» را پس از مرگ او، پیشنهاد داد. این‌که گاردنر در کتاب مقدس فرقه‌اش به‌نام «کتاب سایه‌ها» چقدر از کراولی و تعالیمش بهره برده دقیقاً مشخص نیست. 🔹عده‌ای مدعی‌اند تمام کتاب را کراولی نوشته و عده‌ای دیگر می‌گویند کتاب گاردنر بر اساس نوشته‌های فرقه‌ی «اوتو» بوده است. البته کراولی در آثارش از جادو به‌عنوان یک دین سخن نرانده است. 🔹کراولی را «شیطان‌پرست» می‌دانستند. او در کریسمس کارت‌هایی را با عنوان «Anti-Christ-mass» که اشاره به دجال یا ضد مسیح دارد، برای رفقایش می‌فرستاده است. همچنین او خود را «جانور ۶۶۶» می‌خوانده است. 🔹گروه بیتل‌ها (The Beatles) با اختصاص دادن عکس آلبوم خود در سال ۱۹۶۷م/۱۳۴۶ش به کراولی، دوباره اسم او را بر سر زبان ها انداختند. (۱۱) جالب است که «مک‌گرگور مترز» (MacGregor Mathers)، فردی که خود را جانشین مادام بلاواتسکی بنیان‌گذار فرقه تئوسوفی دانست و ادعا کرد که با بزرگانی که مادام در هیمالیا ارتباط پیدا کرده بود، پس از مرگ مادام مرتبط شده و آن‌ها را «رؤسای پنهان» می‌نامید، با کراولی درگیر شد و گفته شده بر اساس جادوی کراولی کشته شد! (۱۲) 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14900 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 "" نوشته حجت‌الاسلام مظفر سالاری بامضمونی درباره وظایف مسلمانان درزمان غیبت 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14849 ◀️ قسمت بیست‌وششم مردی هراسان، چفیه‌اش را در دست داشت و خدمتکاری درشت اندام، با خوشونت او را به جلو می‌راند. افرادی که روی پله‌ها لم داده بودند، وحشت‌زده راست نشستند. - گم‌شو! تا امثال شما نوکیسه‌ها به سیاهچال نیفتند، حرف حساب حالی‌تان نمی‌شود. خدمتکار با یک پس‌گردنی، مرد را از پله‌ها به پایین هل داد. مرد سعی کرد خود را کنترل کند، ولی پایین پله‌ها به زمین خورد. دقیقه‌ای طول نکشید تا دوباره اوضاع عادی شود. مردی که از همه به من نزدیک‌تر بود، سراپایم را ورانداز کرد و گفت: "بهتر است بنشینی. تا تو را به داخل بخوانند ساعتی طول می‌کشد. من خود ساعتی است که انتظار می‌کشم و هنوز خبری نیست." پرسیدم: "برای چه به دارالحکومه آمده‌اید؟" کیسه‌ای پر از سکه از میان شالی که به کمر بسته بود بیرون آورد و ضمن به صدا درآوردن سکه‌های درون آن گفت: "آمده‌ام مالیات بدهم. می‌بینی؟ برای دادن مالیات هم باید انتظار بکشی. لابد صاحب دیوان هنوز از خواب بیدار نشده است. تو در دارالحکومه آشنا داری؟" - نه. - اما من با خوان‌سالار آشنایی دارم. شاید بتواند از صاحب دیوان برایم تخفیفی بگیرد. اگر برای دادن مالیات آمده‌ای می‌توانم سفارش تو را هم به او بکنم. - نه، متشکرم. مرد لب ورچید و نگاهش را متوجه آب‌نما کرد. باز صدای گام‌هایی از سوی ایوان شنیده شد، همه گردن کشیدند تا صاحب صدا را ببینند. همان خدمتکار بود. با عجله به سوی من آمد و پس از تعظیم گفت: "لطفا با من بیایید." مردی که می‌خواست مالیات بدهد با تعجب به من نگاه کرد و کیسه پولش را در جیب گذاشت. به طرف ایوان به راه افتادم. تپش قلبم را احساس می‌کردم. نمی‌توانستم حدس بزنم که درون ساختمان دارالحکومه چه شکلی است و چه ماجراهایی انتظارم را می‌کشند. پدربزرگ سفارش‌های زیادی به من کرده بود که چگونه رفتار کنم و چطور حرف بزنم. از هیجان، همه آن‌ها فراموشم شده بود. از ایوان گذشتیم، وارد راهرویی شدیم و به سرسرایی زیبا رسیدیم. از آن‌جا حیاطی بسیار بزرگ و ساختمان‌های دوطبقه و سه‌طبقه‌ی اطراف آن پیدا بود. خدمتکار سعی می‌کرد از من جلوتر راه نرود. برای همین مرتب با حرکت دستش مرا راهنمایی می‌کرد که به کدام سو بروم. از چند پله پایین رفتیم و از عرض حیاط گذشتیم. حیاط نیز دارای آب‌نمایی بزرگ بود که چند اردک و غاز و پلیکان در آن شنا می‌کردند. اطراف آب‌نما، باغچه‌هایی پوشیده از بوته‌های گل و درختانی کوتاه، اما پربرگ بود. باز وارد سرسرایی دیگر شدیم. این‌جا و آن‌جا، عده‌ای مشغول کارهای دفتری و یا صحبت بودند. به پله‌هایی رسیدیم که نگهبانی کنار آن ایستاده بود و زنی جوان، انتظار مرا می‌کشید. خدمتکار به من تعظیم کرد و رفت زن که معلوم بود یکی از خدمتکاران مخصوص خانواده حاکم است، به من لبخند زد و گفت: "من امینه هستم؛ خدمتکار مخصوص بانویم قنواء." با دست اشاره کرد که از پله‌ها بالا برویم. به یاد آوردم که او هم با خانواده حاکم به زرگری پدربزرگم آمده بود. کنار هم از پله‌ها بالا رفتیم و از طبقه دوم سر درآوردیم. از ردیف ستون‌هایی که جلوی آن‌ها نرده‌هایی چوبی و منبت‌کاری شده بود، گذشتیم. از کنار آن نرده‌ها می‌توانستی تمام حیاط را ببینی. حیاط از آن بالا زیباتر به نظر می‌رسید. عاقبت در کنار سرسرایی بزرگ و روشن که سقفی بلند و پر نقش و نگار داشت، به دری چوبی رسیدیم. امینه در را باز کرد و گفت: "اینجا محل کار شماست. ترتیبی داده خواهد شد که هر روز، بدون مزاحمت نگهبان‌ها به این‌جا بیایید و مشغول کار شوید." پشت سر او وارد شدم. اتاق وسیع و دل‌پذیری بود و دو پنجره بزرگ‌ و محرابی شکل به سوی باغ داشت. کف اتاق و سکوی گوشه آن، پوشیده از فرش بود. جلوی پنجره پرده‌هایی گران‌بها آویخته شده بود. 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14902 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee