eitaa logo
سالن مطالعه
194 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
966 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
۴۱ ✅ "بازی با اعداد" 🔷یک نفر اوستا شده و هرکدام از بچه‌ها را با یک عدد نامگذاری می‌کند. پس از آن یک مسأله ریاضی طرح می‌کند. پاسخ آن مسأله باید خیلی زود با گفتن یک کلمه مثل: من، بله، حاضر و ... خود را از جمع جداکند. جدا کردن از جمع میتواند با یک حرکت باشد؛ 🔻مثلا اگر همه نشسته اند، پاسخ بلند شود. 🔹به عنوان مثال پنج نفر بازیکن را فرض کنید که از یک تا پنج شماره گذاری می‌شوند. اوستا می‌گوید: ۲+۲. در این جا خیلی زود بازیکنی که شماره چهار روی او گذاشته شده، باید خود را از جمع جدا کند و بعد هم به جمع برگردد. 📌اگر این کار از سوی او انجام نگیرد و یا این که با وقفه انجام بگیرد، یک امتیاز منفی برای او محسوب می‌شود. 🔹دوباره اوستا می‌گوید ۳-۵. در اینجا عدد دو باید بیرون بیاید. 🔰مسأله‌هایی که از طرف اوستا بیان می‌شود، باید با اندازه معلومات بازیکنان تناسب داشته باشد. اگر توانایی بازیکنان بالا باشد، می تواند مسأله ها را ترکیب کرد؛ مثلا اوستا بگوید: ۱+۳-۵ که در این صورت عدد سه باید بیرون بیاید 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
✡🔥🔥✡ ۳ 🖋مقاله اول؛ پولس و عملیات یهود برای تخریب مسیحیت قسمت سوم این عبارت آشنا که در عهد جدید نیز تکرار شده، بخش ناچیزی از بشارت عیسی علیه‌السلام است که در اناجیل کنونی به جای مانده است: «چیزهای بسیاری هست که باید به شما بگویم، ولی شما فعلاً طاقت شنیدن آنها را ندارید. در هر حال، وقتی او که روح راستی است، بیابید، شما را به تمام حقیقت رهبری خواهد کرد؛ زیرا او از خود سخنی نخواهد گفت؛ بلکه فقط درباره آنچه بشنود سخن می‌گوید». (۴۱) چنان که این صفت را در قرآن برای پیامبر مشاهده می‌کنیم که خداوند می‌فرماید: «وَ مَا ینْطِقُ عَنِ الْهَوَى‌ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحَى‌ (۴۲) و از روی هوس سخن نمی‌گوید. نیست این سخن جز آنچه بدو وحی می‌شود». ◀️ خودزنی و مظلوم‌نمایی یهود 🔹باید تمام نبردهای بین مسیحیت و یهودیت را تحلیل و نقد کنیم تا مشخص شود ایجاد جنگ‌ها در اختیار خود یهود بوده یا نبوده است. آیا به راستی یهودیان هیچ راهی نداشتند جز اینکه جهان مسیحیت به آنان حمله کند و آنها فرار کنند و جای دیگر بروند؟ برخلاف آنچه گفته شده، همیشه در جنگ‌ها با اینکه قرار بوده است یهودیان کشته شوند، طرف مقابل کشته شده است. (۴۳) 🔹در قرآن به کشته شدن یهودیان اشاره‌ای نشده است، اما کشتار مسیحیان به دست یهودیان را در جریان اصحاب اخدود نقل می‌کند: «قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ إِذْ هُمْ عَلَیهَا قُعُودٌ وَ هُمْ عَلَى مَا یفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ وَ مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ یؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (۴۴) اصحاب اخدود به هلاکت رسیدند، آتشی افروخته از هیزم‌ها، آنگاه که در کنار آن آتش نشسته بودند و بر آنچه بر سر مومنان می‌آوردند، شاهد بودند. و هیچ عیبی در آنها نیافتند، جز آنکه به خدای پیروزمند در خور ستایش ایمان اورده بودند.» هنگامی‌که ذونواس یهودی در نجران، در منطقه یمن حاکم شد. مسیحیان را به دین یهود فرا خواند. آنان نپذیرفتند و او نیز همه را کشت. (۴۵) پرسش شک‌برانگیز این است که یهودیان در نبردهایی که بر آنان تحمیل شده، با توجه به نسل محدودشان و ممانعت از ورود دیگران به نسل خود، چگونه باقی ماندند؟ از این‌رو، باید به تمام این جنگ‌ها و ریشه‌ها و پیامدهای آن با دیده‌ی تردید نگریست. ادامه دارد… قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/4356 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
(۶) یک مثلّثی در این قضایا (اغتشاشات سال ۹۶) فعّال بوده است. مال امروز و دیروز هم نیست؛ این سازمان‌دهی‌شده بوده است. اینهایی که عرض میکنم، همه قرائن اطّلاعاتی دارد؛ حالا بعضی آشکار است و حرفهای خودشان است، بعضی هم از طُرق اطّلاعاتی به دست آمده است. یک مثلّثی فعّال بودند نقشه مربوط به آمریکایی‌ها و صهیونیست‌ها است؛ نقشه را آنها کشیدند چند ماه هم هست دارند نقشه می‌کشند. اینکه «بیاییم از شهرهای کوچک شروع کنیم [بعد] به طرف مرکز بیاییم و مردم را نسبت به مطالباتشان فعّال کنیم و اینها را داغ کنیم»، این نقشه‌ای است که کشیده شده و چند ماه است روی این نقشه دارند کار میکنند. نقشه مال آمریکایی‌ها و عوامل رژیم صهیونیستی است. ... دو قرارگاه فرماندهی در همسایگی ایران تشکیل دادند. این را خودشان اعتراف کردند، اینها اعترافهای خودشان است؛ نه اعترافِ اینجا، [بلکه] آنهایی که در رسانه‌ها لو میدهند حرفها را و در یک مصاحبه‌ای حرف میزنند و یک چیزهایی می‌گویند، گفتند که دو قرارگاه فرماندهی عملیّات برای فضای مجازی و مدیریّت اغتشاشها توسّط آمریکایی‌ها و عوامل رژیم صهیونیستی در همسایگی ایران تشکیل شد؛ این را خودشان اعتراف کردند. یعنی همه چیز را از پیش آماده کردند، از قبل هم برای خودشان پیروزی را قطعی دانستند؛ الحمدلله الّذی جعل اعدائنا من الحمقاء؛ خدا را شکر! با این‌‌همه حوادث پی‌در‌پی، هنوز این ملّت را نشناخته‌اند، هنوز نفهمیده‌اند این سدّ محکم ایمان ملّی و ایستادگی ملّی و شجاعت ملّی معنایش چیست به اعماقش نرسیده‌اند. ۱۳۹۶/۱۰/۱۹ بیانات در دیدار مردم قم 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 ❤️ روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت چهارم وارد دمشق شدیم. شهر اگرچه خالی از سکنه نبود اما شکل و شمایل یک شهر کاملا جنگ زده را داشت؛ تیرهای برق خمیده، سیمها و کابلها آویزان و بریده، کرکره مغازه‌ها پایین یا مچاله، درختان اکالیپتوس خیابان‌ها هم با چترهای شکسته‌شان گویی که صاعقه خورده بودند. کمتر کسی در پیاده روها تردد می‌کرد اغلب خودروهایی هم که توی خیابان‌ها حرکت می‌کردند یا ماشین های نظامی بودند یا آمبولانسها. وقتی ماشین ما از کنار خیابانی اصلی که نزدیک کاخ بشار اسد بود گذشت، صدای تیراندازی‌هایی ممتد از دور به گوشمان خورد. حسین پایش را روی پدال گاز فشار داد تا سریع‌تر از آن منطقه دور شویم و گفت: «بچه ها! می‌دونید این سروصداها به خاطر چیه؟!» زهرا و سارا سکوت کردند، منتظر بودند تا پدرشان خبری از درگیریهای اطراف کاخ بدهد اما او با خنده ای که پنهانش می کرد، خیلی جدی گفت: «مسلحين خبردار شدند که شما اومدید می‌خوان بهتون خیر مقدم بگن، البته به زبون خودشون.» دخترها که انتظار چنین جوابی نداشتند، از بودن جوان سوری توی ماشین غافل شدند و زدند زیر خنده! همان روحيةشجاعت و نترسی حسین مثل خون توی رگ و ریشه‌شان جاری بود. آنها بدون اینکه جنگ و سختی‌هایش را تجربه کرده باشند، خودشان را برای هر شرایطی آماده کرده بودند و حالا فارغ از همه خطرات اطراف، غرق در شادی بودند. رسیدیم سر کوچه‌ای که آن هم از خرابی‌ها در امان نمانده بود، حسین ماشین را نگه داشت و به ساختمانی سه طبقه در همان کوچه اشاره کرد و گفت: «خب رسیدیم، اینجا محل اسکان شماست. بهتره سریع بریم وسایلو توی خونه جاگیر کنیم که من حدود نیم ساعت دیگه یک جلسه مهمی دارم و باید برم. البته سعی می‌کنم بعدش زود برگردم پیش شما، ان شاالله!» وقتی رسیدیم جلوی در خانه حسین زنگ زد. سرایدار ساختمان که نگاه چندان مهربانانه‌ای به ما نداشت، در را باز کرد. ابوحاتم چند کلمه‌ای با او صحبت کرد، انگار داشت ما را به او معرفی می‌کرد. حرفهای ابوحاتم که تمام شد، سرایدار نگاهی به ما انداخت که بغض و کینه‌ای پنهانی نسبت به ما در آن آشکار بود و می‌شد عمق آن را در ابروهای درهم رفته و گره زمخت چهره‌اش خواند! آن قدر این نفرت آشکار و ناگهانی بود که سؤال بزرگی را در ذهنم ایجاد کرد: «علت این همه تنفر در دیدار اول چی می‌تونه باشه؟!» چمدان‌ها و چند کارتن مواد غذایی مثل برنج و خواربار را از پشت ماشین به زحمت تا طبقه سوم ساختمان بالا بردیم. آمدم بپرسم که این آقا چرا این قدر اخم کرده بود که حسین گفت: «حاج خانم! با این همه وسایل اومدید پیک‌نیک؟!» راستش قبل از آمدن، خودم هم باور نمی‌کردم که در شرایطی این قدر بحرانی پا به دمشق بگذاریم. تصورم این بود که لااقل پایتخت سوریه باید کمی در امان مانده باشد. حسین همان طور که وسایل را برمی‌داشت به ابوحاتم گفت: «بگو اینجا کجاست!» جوان نگاهی همراه با اکراه به حسین انداخت تا بلکه معافش کند، اما با اشاره حسین که اصرار می‌کرد تا بگوید، مجبور شد صحبت کند: «اسم این منطقه، گفرسوسه س. یه منطقه پولدارنشین که با شیعه‌ها میونه خوبی ندارن، على‌الخصوص با ایرانیها!» من که حسین را بعد از سالها زندگی، خوب می‌شناختم، فهمیدم او می‌خواست ما را متوجه کند که محل اسکان‌مان چندان هم امن نیست و باید مواظب باشیم، اما نمی خواست این مطلب را در همین لحظات اول دیدارمان، خودش بگوید به همین خاطر شرایط را طوری تنظیم کرد تا ما آن توضیحات ضروری را از زبان ابوحاتم بشنویم. خودش رفت کنج حیاط و با کسی تماس گرفت و بعد سرگرم مرتب کردن وسایل خانه شد. در این فاصله ابوحاتم اطلاعات بیشتری از «کفر سوسه» در اختیارمان گذاشت: «از اینجا تا سفارت ایران چندان راه نیست اما همه جا ناامنه، حتى خود سفارت! چند روز پیش مسلحين تا پشت دیوار کاخ ریاست جمهوری هم آمدند.» ابوحاتم هم مثل حسین از واژه مسلحين استفاده کرد، باوجود اینکه سر پدرش را همينها بریده بودند. خواستم بپرسم: «چرا میگی مسلحين؟! مگه کسی که سر میبره، تکفیری و وهابی نیس؟!» این سؤالی بود که می‌توانستم در فرصتی مناسب از حسین بپرسم. برای من وضعیت حرم حضرت زینب (س) از هر سؤالی مهم‌تر بود. با لحنی که بوی نگرانی داشت، پرسیدم: «حرم خانم چطور؟ امنه؟» ابوحاتم اما آه سردی کشید، سرش را پایین انداخت و حرفی نزد. برای لحظه‌ای فکرهای مختلفی از ذهنم گذشت، اشک تا پشت پرده چشمم آمد اما در همان حال بارقه‌ای دلم را روشن کرد، خوشحال شدم که در این اوضاع و احوال غربت خانم، حسین را که برای دفاع از حرم آمده، تنها نگذاشته‌ام! ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
45.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۸ قسمت هشتم؛ موضوع: "سرنوشت مذاکرات هسته ای" این فیلم به شما قدرت پیش بینی در این حوزه را خواهد داد. یازده دقیقه‌ای که اطلاعات مفیدی به شما خواهد داد. 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
(۲۸) ✳️ مرگ و میر ناشی از مصرف بیش از حد مواد مخدر در سال ۲۰۲۱ در ایالات متحده به بیش از ۱۰۰.۰۰۰ نفر رسید که توسط ماده افیونی فنتانیل تقویت شد. این ماده می‌تواند تا ۵۰ برابر قوی‌تر از هروئین و ۱۰۰ برابر قوی‌تر از مورفین باشد. (لینک) 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(۲۹) ✳️ چرا این نوع ویدئوها در آمریکا فراوانه و توسط خود پلیس پخش میشه؟ چون اینگونه برخورد پلیس امری عادیه و پلیس می‌خواد به بقیه مردم هم یاد بده چطور باید به دستورات پلیس تمکین کنند. 🔺پیام ویدئو زیر: اگر دستور این بود که دستتان را روی کاپوت ماشین قرار بدید، با پلیس جروبحث نکنید. 🔗فواد ایزدی 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت پانزدهم نفس عمیقی کشیدم و گفتم: بعععععله شیخنا... ما موجیم که آسودگی ما در عدم ماست... مهدی پارچ دوغ رو داد دستم و گفت: به به، راه افتادی شیخ مرتضی... سری تکون دادم و با نیش خند گفتم: راه افتادیم ولی مثل شما که نه حاجی! هنوز داریم تاتی تاتی می کنیم... مهدی گفت: بیا بشین غذا بخوریم، قم که بری راه هم می افتی اخوی... تمام مدتی که خونه ی مهدی بودیم ذهنم درگیر قم شده بود... دنبال یه راهی می گشتم بتونم سریعتر کارهام رو بکنم و بار سفر رو ببندم... یکدفعه نگاهم افتاد به مهدی که از حالت نگاهم متوجه شد چه درخواستی الان میخوام مطرح کنم! نگاه جدی تری بهم کرد و گفت: فکرشم نکن! این یکی رو دیگه من نمی تونم! توقع نداری که برم با خانوادت صحبت کنم بگم راضی باشید بذارید مرتضی و خانومش برن یه شهر دیگه!!! گفتم: حاجی نمیشه...راهی نداره... گفت: راهش خودتی... هیچی دیگه! با این حرف مهدی که بیراه هم نمی گفت خودم باید فکری میکردم... از خونه ی مهدی که اومدیم دنبال یه فرصت مناسب بودم موضوع قم را با فاطمه در جریان بذارم... تصمیم گرفتم یه سفر با هم بریم قم هم زیارت بی بی، هم اینکه اونجا موقعیت راحتری بود برای طرح این موضوع... فاطمه از پیشنهاد مسافرت خیلی استقبال کرد... به یک هفته نکشید بار سفر رو بستیم و از خانوادهامون خدا حافظی کردیم و راه افتادیم سمت شهر مقدس قم... قم که رسیدیم مدام دنبال یه فرصت بودم قضیه رو مطرح کنم... دست به دامن بی بی شدم و گفتم: خانم جان خودت یه شرایطی فراهم کن... دو سه روزی از اومدنمون گذشته بود و هنوز من حرفی نزده بودم، یه بار که توی صحنه آیینه ی بی بی( امام رضا) نشسته بودیم فاطمه گفت: خوش به حال آدم هایی که هم جوار بی بی حضرت معصومه(س) هستن! انگار خود بی بی(س) عنایت کرده بود... دیدم بهترین موقعیته... گفتم: دوست داری تو هم مجاور بی بی(س) باشی؟! گفت: خوب معلومه! کیه که دوست نداشته باشه! شروع کردم باهاش صحبت کردن... از سیر تا پیازحرفهایی که بین من و شیخ مهدی رد و بدل شده بود رو گفتم و منتظر واکنشش موندم... انتظار نداشتم همون موقع پاسخ مثبت بده، چون خیلی وقتها ما آدم ها یه آرزوهایی می کنیم که اگه همون موقع بهمون بدن شاید انتظارش رو نداشته باشیم!!! و طبیعی بود که فاطمه هم مثل همه ی آدم‌ها از پیشنهاد من جا بخوره... کمی متعجب نگاهم کرد و گفت: مرتضی داری جدی میگی!!!! قاطع گفتم: کاملأ!!!! فاطمه ساکت شد، یک سکوت ممتد... بیست دقیقه ای با همین سکوت گذشت و من طی مدت با خودم هزار جور فکر و خیال میکردم که یکدفعه فاطمه بلند شد و بی مقدمه گفت: من یه سر میرم داخل حرم، ضریح رو زیارت کنم، برمیگردم... اصلا نتونستم از حالت چهره اش بفهمم الان با قم زندگی کردنمون موافقه یا مخالف!!! یک ساعتی گذشت و خبری ازش نشد! تماس گرفتم با گوشی همراهش همون زنگ اول جواب داد، گفتم: کجایی خانم؟! صداش خیلی گرفته بود... گفت: ببخشید طول کشید تا ده دقیقه ی دیگه میام... از لحن صداش نگران شدم... نکنه همراهم نشه! به خودم نهیب زدم مرتضی به‌ خدا توکل کن ... تو تلاشت رو بکن، بقیه اش رو هم بسپار به خودش... فاطمه از روبه رو داشت آهسته آهسته می اومد سرش پایین بود... بهم که رسید نگاهم به چشمهاش افتاد دیدم یا علی چکار کرده با این چشمهای پف کرده! به شوخی گفتم: خانمم همینجوری نشسته بودی گفتی خوش به حال مجاورای بی بی(س) بعد این شد! حالا با این چشمها و حالتت چی دعا کردی؟ بگو لااقل من در جریان باشم تکلیفم رو بدونم! لبخندی نشست روی صورتش گفت: بله خدا ما را با حرفهامون امتحان میکنه ببینه راست می گیم یا نه؟! خدااایش من که طلبه بودم از تحلیلش شوکه شدم و توی دلم گفتم: سید هادی دمت گرم که آدرس درست به من دادی! گفتم: خوب فاطمه خانم شما الان توی این امتحان بردی یا باختی!!!! ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
💠 ارتباط موثر 💠 ◀️ موانع ارتباطی 🔅عدم تمرکز 🔅استرس 🔅زبان بدن متناقض 🔅زبان بدن منفی ۱. عدم تمرکز ♦️حواس‌پرتی یکی از مهم‌ترین عواملی است که می‌تواند محتوای پیام را به کلی عوض کند. 🔅یا به فرد این احساس را بدهد که گفته‌های او بی‌ارزش است. 📌نکته مهم: ‼️ارتباط غیرکلامی باید ارتباط کلامی را تقویت کند. ۲. استرس 🔅زمانی که استرس دارید نسبت به محرک های محیطی واکنش‌پذیری بیشتری نشان می‌دهید. 🔅سیگنال‌های غیرکلامی گیج‌کننده ارسال می‌کنید و به نوعی رفتار ناسازگارانه (مانند حالت تهاجمی داشتن یا منفعل بودن) بروز می‌دهید. 🔅بهتر است قبل از برقراری ارتباط در حالت اضطرابی، سعی کنید به آرامش نسبی برسید تا دچار تنش با فرد مقابل نشوید. ‼️در ادامه تکنیک‌های موثری برای آرام کردن خودتان به هنگام تجربه استرس را مرور خواهیم کرد. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
30.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 زیبای قسمت سوم 🎞این قسمت : کادوی دانشمندان جوان 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
202030_1763834350.pdf
932.9K
پی‌دی‌اف کتاب آداب الصلاه امام خمینی رحمه‌الله
هدایت شده از سالن مطالعه
سلام و احترام با توجه به این‌که هیچ بازخوردی از آنچه در کانال گذاشته می‌شود ندارم و نمی‌دانم حضور چنین کانالی در فضای مجازی و این بازار بحمدالله گرم از انواع کانالها و گروه‌ها چقدر توجیه دارد و نیز فرصت حدود یک ساعت در روز که بارگزاری مطالب از بنده می‌گیرد؛ بنا دارم کانال را حذف کنم. لطفا اگر دلیل قانع کننده‌ای برای ادامه‌ی وجود چنین کانالی دارید قبل از پایان این هفته (۶ آبان) در خصوصی به حقیر اطلاع دهید. @mehdi2506 ممنون از لطف و عنایت‌تان. مهدی هاشمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱۷ ‏کاش در دنیا ۳ چیز وجود نداشت : غرور ، دروغ ، عشق چرا که انسان با غرور می‌تازد 😁 با دروغ می‌بازد 😔 و با عشق می‌غازد 😳 این آخری رو نتونستم جمع و جورش کنم ببخشید دیگه 😂😜😜 به نام خدا سلام امیرالمؤمنین علی علیه السلام وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ هيچ تنهايى وحشت انگيزتر از خودپسندى نيست بخشی از حکمت ۱۱۳ نهج البلاغه عجب و غرور موجب تنهایی است چرا که از یک سو مردم از افراد خودبین و خودخواه متنفرند و از آنها فاصله مى گیرند و از سوى دیگر افراد خودبین مردم را در حد لیاقت دوستى خود نمى بینند و برترى خیالى و وهمى، آنها را از مردم جدا مى سازد و به این ترتیب گرفتار تنهایى وحشتناکى مى شوند. و چه زشت است این صفت خود برتر بینی برای هر فرد در هر جایگاهی که باشد. 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews759797104121485653134402.pdf
10.94M
بسم الله الرحمن الرحیم امروز پنج‌شنبه‌ ۵ آبان ۱‌۴۰۱ ۳۰ ربیع‌الاول ۱۴۴۴ ۲۷ اکتبر ۲۰۲۲ تمام صفحات 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee