🇮🇷 #مزد_خون 🇮🇷
#بر_اساس_واقعیت
📖 قسمت پانزدهم
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: بعععععله شیخنا...
ما موجیم که آسودگی ما در عدم ماست...
مهدی پارچ دوغ رو داد دستم و گفت: به به، راه افتادی شیخ مرتضی...
سری تکون دادم و با نیش خند گفتم: راه افتادیم ولی مثل شما که نه حاجی! هنوز داریم تاتی تاتی می کنیم...
مهدی گفت: بیا بشین غذا بخوریم، قم که بری راه هم می افتی اخوی...
تمام مدتی که خونه ی مهدی بودیم ذهنم درگیر قم شده بود...
دنبال یه راهی می گشتم بتونم سریعتر کارهام رو بکنم و بار سفر رو ببندم...
یکدفعه نگاهم افتاد به مهدی که از حالت نگاهم متوجه شد چه درخواستی الان میخوام مطرح کنم!
نگاه جدی تری بهم کرد و گفت: فکرشم نکن!
این یکی رو دیگه من نمی تونم!
توقع نداری که برم با خانوادت صحبت کنم بگم راضی باشید بذارید مرتضی و خانومش برن یه شهر دیگه!!!
گفتم: حاجی نمیشه...راهی نداره...
گفت: راهش خودتی...
هیچی دیگه! با این حرف مهدی که بیراه هم نمی گفت خودم باید فکری میکردم...
از خونه ی مهدی که اومدیم دنبال یه فرصت مناسب بودم موضوع قم را با فاطمه در جریان بذارم...
تصمیم گرفتم یه سفر با هم بریم قم هم زیارت بی بی، هم اینکه اونجا موقعیت راحتری بود برای طرح این موضوع...
فاطمه از پیشنهاد مسافرت خیلی استقبال کرد...
به یک هفته نکشید بار سفر رو بستیم و از خانوادهامون خدا حافظی کردیم و راه افتادیم سمت شهر مقدس قم...
قم که رسیدیم مدام دنبال یه فرصت بودم قضیه رو مطرح کنم...
دست به دامن بی بی شدم و گفتم: خانم جان خودت یه شرایطی فراهم کن...
دو سه روزی از اومدنمون گذشته بود و هنوز من حرفی نزده بودم، یه بار که توی صحنه آیینه ی بی بی( امام رضا) نشسته بودیم فاطمه گفت: خوش به حال آدم هایی که هم جوار بی بی حضرت معصومه(س) هستن!
انگار خود بی بی(س) عنایت کرده بود...
دیدم بهترین موقعیته...
گفتم: دوست داری تو هم مجاور بی بی(س) باشی؟!
گفت: خوب معلومه! کیه که دوست نداشته باشه!
شروع کردم باهاش صحبت کردن...
از سیر تا پیازحرفهایی که بین من و شیخ مهدی رد و بدل شده بود رو گفتم و منتظر واکنشش موندم...
انتظار نداشتم همون موقع پاسخ مثبت بده، چون خیلی وقتها ما آدم ها یه آرزوهایی می کنیم که اگه همون موقع بهمون بدن شاید انتظارش رو نداشته باشیم!!!
و طبیعی بود که فاطمه هم مثل همه ی آدمها از پیشنهاد من جا بخوره...
کمی متعجب نگاهم کرد و گفت: مرتضی داری جدی میگی!!!!
قاطع گفتم: کاملأ!!!!
فاطمه ساکت شد، یک سکوت ممتد...
بیست دقیقه ای با همین سکوت گذشت و من طی مدت با خودم هزار جور فکر و خیال میکردم که یکدفعه فاطمه بلند شد و بی مقدمه گفت: من یه سر میرم داخل حرم، ضریح رو زیارت کنم، برمیگردم...
اصلا نتونستم از حالت چهره اش بفهمم الان با قم زندگی کردنمون موافقه یا مخالف!!!
یک ساعتی گذشت و خبری ازش نشد!
تماس گرفتم با گوشی همراهش همون زنگ اول جواب داد، گفتم: کجایی خانم؟!
صداش خیلی گرفته بود...
گفت: ببخشید طول کشید تا ده دقیقه ی دیگه میام...
از لحن صداش نگران شدم...
نکنه همراهم نشه!
به خودم نهیب زدم مرتضی به خدا توکل کن ...
تو تلاشت رو بکن، بقیه اش رو هم بسپار به خودش...
فاطمه از روبه رو داشت آهسته آهسته می اومد سرش پایین بود...
بهم که رسید نگاهم به چشمهاش افتاد دیدم یا علی چکار کرده با این چشمهای پف کرده!
به شوخی گفتم: خانمم همینجوری نشسته بودی گفتی خوش به حال مجاورای بی بی(س) بعد این شد!
حالا با این چشمها و حالتت چی دعا کردی؟
بگو لااقل من در جریان باشم تکلیفم رو بدونم!
لبخندی نشست روی صورتش گفت: بله خدا ما را با حرفهامون امتحان میکنه ببینه راست می گیم یا نه؟!
خدااایش من که طلبه بودم از تحلیلش شوکه شدم و توی دلم گفتم: سید هادی دمت گرم که آدرس درست به من دادی!
گفتم: خوب فاطمه خانم شما الان توی این امتحان بردی یا باختی!!!!
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#روانشناسی_و_مشاوره
#راهکارها
#ارتباط_موثر
💠 ارتباط موثر 💠
◀️ موانع ارتباطی
🔅عدم تمرکز
🔅استرس
🔅زبان بدن متناقض
🔅زبان بدن منفی
۱. عدم تمرکز
♦️حواسپرتی یکی از مهمترین عواملی است که میتواند محتوای پیام را به کلی عوض کند.
🔅یا به فرد این احساس را بدهد که گفتههای او بیارزش است.
📌نکته مهم:
‼️ارتباط غیرکلامی باید ارتباط کلامی را تقویت کند.
۲. استرس
🔅زمانی که استرس دارید نسبت به محرک های محیطی واکنشپذیری بیشتری نشان میدهید.
🔅سیگنالهای غیرکلامی گیجکننده ارسال میکنید و به نوعی رفتار ناسازگارانه (مانند حالت تهاجمی داشتن یا منفعل بودن) بروز میدهید.
🔅بهتر است قبل از برقراری ارتباط در حالت اضطرابی، سعی کنید به آرامش نسبی برسید تا دچار تنش با فرد مقابل نشوید.
‼️در ادامه تکنیکهای موثری برای آرام کردن خودتان به هنگام تجربه استرس را مرور خواهیم کرد.
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
30.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کودکانه
📺 #کارتون زیبای #شهر_موشکی
قسمت سوم
🎞این قسمت : کادوی دانشمندان جوان
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
حال خوب، نماز خوب 26.mp3
14.65M
حال خوب، نماز خوب ۲۶
#شرح_آداب_الصلاه #امام_خمینی
#نماز
درخدمت #استاد_احمد_غلامعلی
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
202030_1763834350.pdf
932.9K
پیدیاف کتاب آداب الصلاه امام خمینی رحمهالله
هدایت شده از سالن مطالعه
سلام و احترام
با توجه به اینکه هیچ بازخوردی از آنچه در کانال گذاشته میشود ندارم
و نمیدانم حضور چنین کانالی در فضای مجازی و این بازار بحمدالله گرم از انواع کانالها و گروهها چقدر توجیه دارد
و نیز فرصت حدود یک ساعت در روز که بارگزاری مطالب از بنده میگیرد؛
بنا دارم کانال را حذف کنم.
لطفا اگر دلیل قانع کنندهای برای ادامهی وجود چنین کانالی دارید قبل از پایان این هفته (۶ آبان) در خصوصی به حقیر اطلاع دهید.
@mehdi2506
ممنون از لطف و عنایتتان.
مهدی هاشمی
#التماس_دعا
#لطیفه_نکته ۲۱۷
کاش در دنیا ۳ چیز وجود نداشت :
غرور ، دروغ ، عشق
چرا که انسان
با غرور میتازد 😁
با دروغ میبازد 😔
و با عشق میغازد 😳
این آخری رو نتونستم جمع و جورش کنم ببخشید دیگه 😂😜😜
به نام خدا
سلام
امیرالمؤمنین علی علیه السلام
وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ
هيچ تنهايى وحشت انگيزتر از خودپسندى نيست
بخشی از حکمت ۱۱۳ نهج البلاغه
عجب و غرور موجب تنهایی است چرا که از یک سو مردم از افراد خودبین و خودخواه متنفرند و از آنها فاصله مى گیرند و از سوى دیگر افراد خودبین مردم را در حد لیاقت دوستى خود نمى بینند و برترى خیالى و وهمى، آنها را از مردم جدا مى سازد و به این ترتیب گرفتار تنهایى وحشتناکى مى شوند. و چه زشت است این صفت خود برتر بینی برای هر فرد در هر جایگاهی که باشد.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121485653134402.pdf
10.94M
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز پنجشنبه
۵ آبان ۱۴۰۱
۳۰ ربیعالاول ۱۴۴۴
۲۷ اکتبر ۲۰۲۲
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
✡🔥#تبار_انحراف🔥✡
#پژوهشی_در_دشمنشناسی_تاریخی ۴
سلام و احترام
در مقاله قبل نفوذ یهود و ایجاد انحراف در مسیحیت که متاسفانه بسیار موفق هم بوده بررسی شد.
آثار این انحراف در نحوهی عملکرد قلدران جهانی و فرهنگ منحط غربی کاملا مشهود است و در مقالات متعددی مانند مجموعه مقالات جنگ جهانی غذا و ... تا حدودی تبیین شد. و انشاءالله بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
اما در ادامه سیر تاریخی دشمن شناسی و نفوذ "#تبار_انحراف" در فرهنگها و ادیان؛ از این پس تلاش یهود در نفوذ و ایجاد انحراف در اسلام را بررسی میکنیم.
چون این مباحث از طرفی تحلیلی تاریخی است و از طرفی سازمان یهود همچنان مشغول نفوذ و انحراف در عالم اسلام است؛ دانستن این مباحث برای مؤمن بصیر بسیار لازم مینماید.
🔸🔹🔸🔹🔸
🖋 مقالهی دوم؛ #یهود_و_عصر_بعثت
قسمت اول:
«و خداوند به من گفت:… نبیای را برای ایشان، از میان برادران ایشان، مثل تو معبوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هرآنچه به او امر فرمایم، به ایشان خواهد گفت و هرکسی که سخنان مرا که او به اسم من گوید، نشنود، من از او مطالبه خواهم کرد». (۱)
◀️ یک. تحریف تاریخ
🔹بخش عمدهای از تاریخ قرآن، به بازگویی تاریخ بنیاسرائیل و یهود و رویارویی آنان با پیامبر آخرالزمان اختصاص یافته و همین دلیل کافی است تا نویسندگان مسلمان به این موضوع توجه کنند.
اما با نگاهی هرچند گذرا به کارنامه آثار نویسندگان شیعه، چنین چیزی را نخواهیم دید.
حتی در کتابخانهها نیز در این زمینه آثار فراوانی یافت نمیشود.
در بیان علت این امر باید گفت: یهود برای اثرگذاری بر تاریخ، بسیار کوشیده و هزینههای هنگفتی برای تحریف تاریخ صرف کرده است.
ایجاد سیستمی برای حذف و سانسور کتابها و نوشتارهای ضدیهودی، از جمله این تلاشهاست.
یهود اینهمه توفیق در تحریف تاریخ را، مدیون آموزشهایی است که در دوران بیابان دیده است.
🔹با جستوجوی اندکی در تاریخ، ردپای یهودیان را در جنگهایی که ضد آنها برپا شده، خواهیم یافت.
مظلومنمایی یکی از مهمترین ابزار آنان برای دستیابی به هدف بوده است.
گویی در طول تاریخ، دستی در کار بوده تا یهودیان را از سالهای پیش از میلاد تا قرون حاضر، همواره ستمکش و در عین حال، شجاع و راسخ در عقیده نشان دهد.
آمار شگفتانگیز کشتارهای یهودیان که بیشتر به صورت اعدام دستهجمعی گزارش شده است، احتمال جعل و دستکم، تحریف را در ذهن تقویت میکند. (۲)
🔹پس از عیسی علیهالسلام تنها عنصر تهدید علیه یهود، پیامبر آخرالزمان بود چون در تحریف دین مسیح موفق بودند و نگرانی از آن وجود نداشت.
آنها اوصاف او را که در تورات نیز آمده است، دقیق میدانستند، ولی با تحریف معنوی، آیات مربوط به آن حضرت را به گونهای دیگر تفسیر کردند. (۳)
خداوند درباره این عمل آنها میفرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ یکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَ یشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ مَا یأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لاَ یکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یوْمَ الْقِیامَةِ وَ لاَ یزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (۴)
آنان که کتابی را که خداوند نازل کرد است پنهان میدارند، تا بهای اندکی بستانند، شکمهای خود را جز از آتش انباشته نمیسازند و خدا در روز قیامت با آنها سخن نگوید و پاکشان نسازد و برای آنها عذابی دردآور است.»
🔹سازمان یهود که مجموعه گستردهای از اطلاعات را در اختیار دارد، پیامبر آخرالزمان را همانند فرزندان خویش، میشناخت. (۵)
این سازمان که عیسی علیهالسلام را به پیامبر مفقودالاثر تاریخ تبدیل و در حواریون او نیز نفوذ کرد، برای نابودی تهدید نهایی، چه کرد؟
🔹سازمان یهود پس از حضرت عیسی علیهالسلام جز اسلام، هیچ تهدیدی در برابر خود نمیدید.
آنان درباره اسلام، اهداف آن، آورنده و ادامه دهنده آن، اطلاعات جامع و کاملی داشتند.
با توجه به آموزشهای پیشین و تجربه عملی آنها و نیز با توجه به تاکید و پشتکار این سازمان در رسیدن به حکومت جهانی، طبیعی بود که در برابر این تهدید به برنامهریزی و مقابله بپردازد، همانگونه که در برابر عیسی علیهالسلام ایستاد و شایعه فحشای مریم علیهاالسلام و تصمیم به سنگسار ایشان (۶) و براندازی عیسی علیهالسلام از برنامههای یهود بود.
🔹مجموعه عملیات یهودیان برای مبارزه با پیامبر آخرالزمان، در سه مرحله طرحریزی شده بود:
۱ – ترور پیامبر اکرم (ص) و جلوگیری از ظهور ایشان؛
۲- ایجاد موانع بر سر راه ایشان برای جلوگیری از رسیدن به قدس؛ چون قدس محور خواستهی یهود بود و اگر این منطقه به دست پیامبر اسلام (ص) فتح میشد، یهود برای همیشه ناامید میگردید؛
۳- نفوذ در حکومت پیامبر خاتم(ص) و حاکمیت بر آن.
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/4389
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
❤️ روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت پنجم
ابوحاتم که به گمانم نمیخواست دیگر سؤالاتم در مورد حرم و اوضاع و احوال آن ادامه پیدا کند، دست بر قضا برای عوض کردن زمینه بحث، موضوعی را مطرح کرد که قبلا برایم سؤال شده بود اما روی پرسیدنش را نداشتم.
او گفت:
"در مسیر آمدن به فرودگاه از حاج آقا پرسیدم چرا زن و بچهتون رو توی این اوضاع بحرانی به دمشق میآرید؟!"
حاج آقا جواب جالبی بهم دادن، گفتن:
"اتفاقا همین موضوع رو آقای بشار اسد دیروز ازشون پرسیده که در جوابشون گفتن: «من پیرو مکتب حسین بن علی ام. سیدالشهدا همه هستیشون رو از زن و فرزند و برادر و خواهر تا دختر سه ساله به کربلا بردن تا همه بدونن که ایشون از هیچ چیزی برای نجات مردم دریغ ندارن!»"
وقتی صحبت های ابوحاتم تمام شد با خودم فکر کردم بعد از ۳۶ سال زندگی مشترک با حسین چقدر کم میشناسمش و او عجب روح بزرگی دارد.
برایم تحسین برانگیز بود، آن قدر که احساس کردم خیلی از هم سفر ۳۶ ساله ام، جامانده ام.
با خودم فکر کردم البته حسینی که من طی سالهای سال زندگی میشناختم، مؤمن بود، معتقد بود، عمیق بود، پاکباز هم بود اما این خصوصیات در مسیر انقلاب و دفاع مقدس خودمان بروز و ظهور پیدا می کرد.
حالا چه عاملی یا چه اتفاقی او را به این حد از جانبازی رسانده که حاضر است برای این مردم، هرچه دارد و ندارد را در طبق اخلاص بگذارد.
احساس کردم این هم از اثرات همین چهار ماه مجاورت و مجاهدت در راه حضرت زینب است، با خودم گفتم که من هم باید از این فرصت نهایت استفاده را بکنم تا هم سفر واقعی حسین باشم.
حسین که خیالش از بابت اسکان ما راحت شد، داشت آماده رفتن میشد که دید زهرا و سارا پشت پنجره ایستادهاند و از لا به لای پرده کرکره، کوچه و خیابانهای اطراف را نگاه میکنند.
خواست چیزی بگوید که صدای رگباری، اجازه سخن گفتن به او نداد.
همهمان حتى آن جوان سوری بلافاصله
خوابیدیم روی زمین. گلولهها وزوزکنان به دیوار مقابل ما اصابت کردند.
زهرا زودتر از همه مان برخاست و با اشتیاق گفت:
«بابا به ما هم اسلحه بدید!»
حسین نیم نگاهی به من کرد و گفت:
«میدونم که مادرتون دو تا شير مثل خودش رو به سوریه آورده ولی هنوز زوده که شماها اسلحه دست بگیرین. فقط اینجا خیلی باید مواظب خودتون باشید چون که این اطراف پر از تک تیراندازه که با اسلحه قناصه، منتظر فرصتی هستن برای هدف گرفتن شماها.»
یک آن انگار که نکته مهمی یادش افتاده باشد رو کرد به من و درحالی که یک چیزی از میان محتویات جیب پیراهنش در میآورد، سیم کارت را که عربی بود، گذاشت کف دستم و گفت:
«محض احتیاط پیشت باشه اما تا جایی که ممکنه! نباید از تلفن همراه استفاده کنین. مسلحين، شبکه شنود قویای دارن. به همین علت مجبوریم، دائما شماره تلفنها و محل استقرار و حتی پلاک ماشینهامون رو عوض کنیم.
وقت رفتن، دور از چشم دخترها و طوری که ببینم، یک کلت و یک نارنجک گذاشت زیر مبل و با ابوحاتم که تازه فهمیده بودم راننده، محافظ، حسابدار و رفیقش بود، رفتند و ما ماندیم با خانهای پر از غربت و البته دنیایی دلهره برای سالم برگشتن حسین!
برای اینکه فکر و خیال بیش از این اذیتم نکند و از همه مهمتر دخترها کمتر نگران پدرشان باشند، تصمیم گرفتم تا با کمک آنها خانه را دوباره و البته این بار با سلیقه زنانه بچینیم!
در حین همین کارها، کلت و نارنجکی را که حسین زیر مبل گذاشته بود مخفیانه و دور از چشم بچهها برداشتم و بالای کمد پنهان کردم.
تقریبا از سال ۵۹ و بعد از آن آموزش نظامیای که در سپاه دیدم، دست به اسلحه و این جور چیزها نزده بودم، آرزو کردم که باز هم این رویه ادامه پیدا کند و هیچ وقت به کار نیایند.
کارها که تمام شد سارا و زهرا خیلی زود، حوصله شان سر رفت و گفتند:
«مامان! اجازه بده بریم بیرون، ببینیم این دور و اطراف چه خبره.»
با اندکی تحکم و اوقات تلخی گفتم:
"بابا و ابوحاتم که گفتن چه خبره! کجا می خواید برید توی این مملکت غريب؟! مگه پدرتون نگفت که اینجا خیلی باید مواظب خودتان باشید؟!"
زهرا با همان روحیه نترس و ماجراجویش گفت"
"اما اینجا که کسی ما رو نمیشناسه. قول میدیم مواظب خودمون باشیم. انشاءالله که اتفاقی نمیافته."
سارا هم خواست با او همداستان شود که صدای چند رگبار پیدرپی حرفش را ناتمام گذاشت.
صدا به قدری نزدیک بود که شیشهها لرزیدند.
کمکم صدای تیراندازیها بیشتر و بیشتر شد.
ساختمان میلرزید.
صدای شلیک آرپیجی و رگبار سلاحهای سنگین برای ما که صبح امروز توی محیط امن تهران بودیم خیلی غیرمنتظره بود و البته سوال برانگیز؛ "یعنی چه اتفاقی دارد میافتد!؟"
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee