eitaa logo
سالن مطالعه
195 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
966 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
KayhanNews759797104121495654136408.pdf
13.23M
بسم الله الرحمن الرحیم امروز دوشنبه‌ ۱۶ آبان ۱‌۴۰۱ ۱۲ ربیع‌الثانی ۱۴۴۴ ۷ نوامبر ۲۰۲۲ تمام صفحات 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📰 دکه روزنامه‌ - دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱
۲۲۶ سلام بر همه‌ی همراهان دفادار مناجات؛ ﺧﺪﺍﯾــــــــــــــــــــﺎ🤲🏻 - مارو ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﺪﺭﺳﻪ میخوندیم ببخش🙏 -چون هم وضو نداشتیم 🤨 -هم اجباری بود😫 -هم الکی پیس پیس میکردیم😁😂😅 امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام لَيْسَ عَمَلٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الصَّلَاةِ فَلَا يَشْغَلَنَّكُمْ عَنْ أَوْقَاتِهَا شَيْ‏ءٌ مِنْ أُمُورِ الدُّنْيَا فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذَمَّ أَقْوَاماً فَقَالَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ يَعْنِي أَنَّهُمْ غَافِلُونَ اسْتَهَانُوا بِأَوْقَاتِهَا هیچ کارى نزد خداوند محبوت تر از نماز نیست، پس نباید در وقت نماز هیچ یک از امور دنیا شما را از نماز غافل کند که خداوند گروهى را که به نماز بی اعتنایی مى کنند نکوهش کرده است و مقصود این است که حریم وقت نماز را نگه نداشته اند (از اول وقت بی دلیل تاخیر انداخته اند) خصال جلد۲ ص۶۲۱ نماز گفتگوی عبد با خالق است پس علاوه بر توجه به اصل نماز باید توجه داشته باشم که در مقابل حضرت حق ایستاده با او سخن مى گوییم، باید تمام وجود خویش را به این گفتگو ببریم تا شیطان جرإت زمینه سازى براى خروج از این میهمانى را نداشته باشد. نماز اگر نماز باشد جلو بسیاری از مفاسد را نیز خواهد گرفت. فرزندان خود را به نماز واقعی دعوت کنیم. 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
✡🔥 🔥✡ ۱۳ 🖋 مقاله‌ی سوم؛ یهود و ترور شخصیتی در اسلام قسمت دوم؛ برخی از تحریف‌ها و ترورهای شخصیتی یهود در اسلام؛ ◀️ ۱- ترور شخصیت خدیجه علیهاالسلام (گذشت) ◀️ ۲. ترور شخصیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله ب. بی‌سوادی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله آیا پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خواندن نمی‌دانست؟ آیا اگر یك کلمه به او می‌گفتند، نمی‌توانست آن را تکرار کند یا از روی کتاب بخواند؟ فرض می‌گیریم که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بی‌سواد بود و خواندن نمی‌دانست؛ مگر جبرئیل کتاب آورده بود؟ آیا تکرار کلمه به کلمه وحی، به سواد خواندن و نوشتن نیاز داشت؟! 🔹طبق این داستان، جبرئیل آمده بود تا وحی را کلمه به کلمه به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بگوید و او نیز تکرار کند، آیا محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله چهل ساله، بزرگِ تاجران عرب و محبوب مردم، نمی‌توانست چند کلمه را تکرار کند؟ این اهانتی بزرگ به ساحت رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله است. 🔹در معنای امی‌بودن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در روایات آمده است: آن بزرگوار، منسوب به «ام القرا» یعنی مکه بوده است. (۴۵) کلمه «الام» نیز در قرآن به معنای مکه به کار رفته است. آنجا که می‌فرماید: «وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلَهَا». (۴۶) به جوادالائمه علیه‌السلام عرض شد: "مردم گمان می‌کنند پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله را به این جهت اُمّی گفته‌اند که نمی‌توانست بنویسد." حضرت فرمودند: "لعنت خدا بر آنان باد، دروغ می‌گویند. این سخن آنان کجا و سخن خدا کجا که درباره پیامبر اسلام علیه‌السلام فرمود: «اوست خدایی که به میان مردمی بی‌کتاب، پیامبری از خودشان مبعوث داشت، تا آیاتش را بر آنها بخواند و آنها را پاکیزه سازد و کتاب و حکمتشان بیاموزد اگرچه پیش از آن در گمراهی آشکار بودند». (۴۷) چگونه می‌شود پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله چیزی را نداند و به ایشان بیاموزد؟ (۴۸) به خدا سوگند، پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله به ۷۲ زبان می‌خواند و می‌نوشت. (۴۹) چرا که اگر نمی‌توانست بخواند و بنویسد، نقص بزرگی برای پیامبری آن حضرت بود، در صورتی که آن بزرگوار کوچک‌ترین نقصی نداشت." 🔹آن حضرت پیش از بعثت نمی‌خواند و نمی‌نوشت تا بر دشمنان حضرت ثابت شود که قرآن از سوی خداست و بر آن حضرت نازل می‌شود، نه این‌که از کسی بیاموزد و یا به دست خویش بنویسد. خداوند در این‌باره فرموده است: «و ما کنت تتلو من قبله من کتاب و لاتخطه بیمینک اذاً لارتاب المبطلون (۵۰) تو پیش از قرآن هیچ کتابی را نمی‌خواندی و به دست خویش کتابی نمی‌نوشتی. اگر چنان بود، اهل باطل به شک می‌افتادند» 🔹امیرالمومنین و دیگر اهل‌بیت علیهم‌السلام نیز در محضر استادی زانو نزده بودند و با این حال، عالم جامع علوم الهی بودند و حتی علی علیه‌السلام کاتب رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز بود. 🔹یهودیان برای تهاجم روانی بر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله قصد داشتند بین مردم شایع کنند که او قرآن را از روی کتاب‌های یهود نوشته است. در این صورت، مردم می‌گفتند: "کسی که عربی را نمی‌خواند، کتاب‌های عبری شما را کجا خوانده است؟!" و یهودیان مجبور بودند بگویند: "خدا به او آموخته است." بنابراین، این نتیجه به دست می‌آمد که اگر خدا به او آموخته، پس او پیامبر است. 🔹آورده‌اند: در سال هفتم هجری و در جریان صلح حدیبیه، هنگام امضای عهدنامه، پس از اختلاف با سفیر قریش بر سر لقب پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله (محمد رسول‌الله در عهدنامه) پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به علی علیه‌السلام فرمود: لقب را از عهدنامه پاک کند. علی علیه‌السلام عرض کرد: "دست من یارای محو آن‌را ندارد." پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: "انگشتم را روی نامم قرار بده تا آن را پاک کنم." (۵۱) 🔹این قسمت از داستان را نمی‌توان به آسانی باور کرد. در آن مدت، بارها نام و لقب حضرت در برابر ایشان نوشته شده بود، آیا ایشان نمی‌توانست نام و لقب خود را از دیگر کلمات تشخیص دهد؟ افزون بر آن‌که، نقل‌های دیگر، بیان‌گر آن است که خود پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله این قسمت را اصلاح کرد. (۵۲) 🔹همچنین مسئله اطاعت نکردن امیرالمومنین علیه‌السلام از امر پیامبر که در این داستان به چشم می‌خورد، بعید به نظر می‌رسد. 🔹داستان حقیقی وحی این است: قرآن دو گونه نازل شده است: دفعی و تدریجی، خداوند درباره نزول قرآن می‌فرماید: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ (۵۳) ما در شب قدر نازلش کردیم». در جای دیگر می‌فرماید: «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ (۵۴) ماه رمضان که در قرآن نازل شده است». ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/4796 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✡ خائنة و براندازان پنهان 💥 ردپای یهود در اغتشاشات ایران 💥 یهود استاد تحریف و رد گم کردن 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت چهاردهم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم، تسبیحم را از جیب کیف کوچکم بیرون آوردم و شروع کردم به گفتن تسبیحات حضرت زهرا (س). میانه راه، از داخل یکی از ساختمانها رگباری به طرفمان گرفته شد. باز هم حسین پایش را گذاشت روی گاز و به سرعت از محل دور شد، نگاهی به سارا انداختم ببینم این بار عکس العملش در برابر این نوع رانندگی پدرش چگونه است، سارا فارغ از اطراف چشم دوخته بود به زهرا و به وضوح حرص می‌خورد از اینکه نتوانسته است جای او کنار پنجره‌ای بنشیند که مسلحين از آن سمت تیراندازی می‌کردند. ابوحاتم که گوشش پر بود از صدای تیر و انفجار با لهجه‌ای عربی این آیه را خواند: يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم والله متم نوره ولو كره الكافرون حسین انگار که نتیجه فتح الفتوح بزرگی را دیده باشد، نگاهی افتخارآمیز به ابوحاتم انداخت، لبخندی از سر رضایتزد و گفت: «احسنت! احسنت.» و درحالی که همان لبخند روی لبش مانده بود، سر چرخاند رو به جاده و طوری که کاملا معلوم بود از عمق جانش می گوید گفت: «الحمدالله.» از توی آینه داشتم چهره جذابش را که با آن لبخند جذاب تر هم شده بود نگاه می‌کردم، هنوز کلام کوتاهش تمام نشده بود که دیدم قطره اشکی از گوشه چشم چپش سرخورد روی محاسن سپیدش. حسین از توی همان آینه نگاهی به من انداخت و تعجبم را از این حالش فهمید، گفت: "ما که کاری از دستمون برنمیآد اما فکر می‌کنم خدا بیچارگی ما رو دیده و نظر لطفش داره کار رو درست میکنه. حالا با وجود بسیجی‌هایی مثل ابوحاتم، حرم به دست مسلحين نمی‌افته و برنده این معرکه ما هستیم!» ناهار را توی یک بازار قدیمی و آرام دیگر که فاصله زیادی با حرم حضرت رقیه نداشت، خوردیم. آنجا هم مانند بازار کنار حرم، آثاری از جنگ دیده نمی‌شد. تنها فرق عمده‌ای که به چشم می‌خورد، مردمانی بودند که در بازار رفت و آمد داشتند. سارا با غمی که دلیلش خیلی برایم روشن نبود، از حسین پرسید: «اسم این بازار چیه؟» حسین هم پاسخ داد: «الحمیدیه.» سارا آهی کشید و جمله‌ای گفت که دلیل آه کشیدنش را روشن می‌کرد: «کاش حرم حضرت زینب هم کنار این بازار بود!» حسین بلافاصله انگار که جواب را از آستینش درآورده باشد، گفت: «اگر میشد که خوب بود اما ظاهرا نمیشه! اینجابازار شامه، بازار شام هم که اسمش با خودشه!» مکث کوتاهی کرد و با حالت کسی که کشف بزرگی کرده باشد، گل از گلش شکفت و ادامه داد: «البته یه راه داره!» حسابی درگیر بحث شده بودم و منتظر بودم که حرفش را ادامه بدهد تا بفهمم که چه راهی وجود دارد اما دیگر چیزی نگفت. کنجکاوی ام ناخودآگاه اجازه سکوت را به من نداد وگفتم: «چی؟ اون راه چیه؟» ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🌎 کره زمین با سرعت بســــیار زیاد در حال دگرگونی است، این دگرگونی همــــه مناسباتِ جهانی را تغییر خواهد داد، 💥 اتفاقی در شُرفِ وقوع است که هیـــچکس پیش بینی نمیکرد!
32.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥زلزله در خانه عنکبوت 🔹این قسمت بحران خودکشی های زنجیره‌ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 یه دهه هشتادی درمورد چی میدونه!؟ دشمنی ما با آمریکا سر چیه!؟ این کلیپ رو حتما ببینید👆
خطبه ۴۶.mp3
4.54M
شرح و تفسیر خطبه ۴۶ نهج‌البلاغه درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی یک‌شنبه‌ ۱۵ آبان مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زین‌الدین -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت بیست و سوم خیلی با رغبت ابراز علاقه کردم و گفتم خدا کنه بتونم و کاری از دستم بر بیاد دریغ نمی‌کنم برای امام حسین( ع )انشاالله... لبخندی زد و تا اومد مطلبی بگه، یه جوون که از چهره‌ی آفتاب سوخته‌ش پیدا بود از شهرهای جنوب کشور هست از ما عذر خواهی کرد و گفت: "ببخشید حاج آقا میشه لطف کنید چند لحظه بیاید ما باید زود بریم کاری پیش اومده..." که بنده خدا حاج آقای خوش تیپ‌مون از ما عذرخواهی کرد و رفت و حسابی مشغول شد... دیگه واقعا چندین ساعت از فاطمه خبری نداشتم ضمن اینکه می‌خواستم به شیخ مهدی هم زنگ بزنم، خیلی زشت بود اون همه پول و هزینه رو برام واریز کرده بود و من تا اون موقع زنگ هم بهش نزدم! به منصور گفتم: "حاجی اگه کاری نداری من برم بیمارستان یه سر بزنم به خانمم خیالم راحت بشه!" محکم زد روی پام و گفت: "هر چند که راهت نمی‌دن داخل ولی بیا بریم می‌رسونمت ..." گفتم: "نه حاجی مزاحم نمی‌شم باید چند جای دیگه هم برم ممکنه طول بکشه ..." چشمکی زد و با شیطنت گفت: "خیره اخوی انشاالله خیره..." خیلی جدی نگاهش کردم و گفتم: "منصور یه بار دیگه از این تکه کلام‌ها بگی، کلاه‌مون می‌ره تو هم گفته باشم! اصلا از این نوع تفکر خوشم نمیاد حتی به شوخی!!!" گفت: "باشه بابا، آقا مرتضی یه چیزی گفتم با هم بخندیم گناه که نکردم اشاره به یکی از احکام خدا بود!" گفتم: "اخوی اولا که شوخیشم قشنگ نیست! دوما اینکه شما که طلبه‌ای بهتر از بقیه می‌دونی هر حکمی شرایط خاص و افراد خاص خودش رو داره سوما..." هنوز حرفم تموم نشده بود، پرید وسط صحبتم و با حالت عذرخواهی محاسنش رو با دستش گرفت و گفت: "تسلیم اخوی تسلیم..." بعد هم اصلا به روی خودش نیاورد و ادامه داد: "حالا شیخ مرتضی فردا پایه‌ای چند جا با هم بریم؟!" گفتم: "با این وضعیت خانمم کار خاصی که ندارم" اما یک‌دفعه یادم افتاد من باید کارهای ثبت نامم رو انجام بدم و توی این موقعیت بهترین فرصته... گفتم: "منصور! تازه یادم افتاد فردا احتمالا درگیرم حالا باز هم بهت خبر میدم..." خداحافظی کردم و راه افتادم سمت بیمارستان... با خودم فکر می‌کردم شاید علت اینکه مهدی با منصور و بچه‌هاشون باج بهم نمیدن بخاطر همین شوخی‌های بیجای منصوره! اما نه منصور سریع پذیرفت و عذر خواهی کرد و مطمئنم تکرار نمی‌کنه، پس مسئله این نیست!!! اینکه چی باعث این همه فاصله بین شیخ مهدی و شیخ منصور شده بود ذهنم رو حسابی مشغول کرده بود... شماره مهدی رو گرفتم که ازش تشکر کنم... چند تا زنگ خورد! ... جواب داد... مثل همیشه گرم و صمیمی بدون اینکه به روی خودش بیاره چکار مهمی برام انجام داده با هم احوال پرسی کردیم، ازش کلی تشکر کردم اما قشنگ بحث رو عوض کرد و گفت: "خوب کی باید بیایم شیرینی تولد آقازاده‌تون رو بخوریم. شیخ مرتضی!..." گفتم: "انشاالله تا دو هفته‌ی دیگه گفتن، خیلی دعا کنید که مشکلی پیش نیاد..." گفت: "نگران نباش! انشاالله سالم و صالح پا به رکاب و سرباز آقا، پس احتمالا میام می‌بینمت، دو هفته‌ی دیگه قم جلسه‌ای داریم توفیق و سعادتم داشته باشیم شما و آقازاده‌تون رو هم زیارت می‌کنیم..." خیلی خوشحال شدم که قرار شد ببینمش... توی دلم یه چیزی می‌گفت ماجرای دیدن منصور رو به شیخ مهدی بگم .... ولی صبر کردم و گفتم همون دو هفته‌ی دیگه دیدمش قضیه رو درست براش تعریف می‌کنم اینطوری حداقل می‌تونم بپرسم چرا از امثال شیخ منصور خوشش نمیاد! بعد از خداحافظی دیگه تقریبا رسیده بودم بیمارستان، یه مقدار خوراکی و وسیله برای فاطمه خریده بودم بهش بدم، پرستار بخش رو که دیدم گفتم: "زحمتتون اینها رو به خانمم بدید. بهم گفت: "بهتره یک نفر همراه داشته باشن که اگر کاری پیش اومد مشکلی براشون پیش نیاد..." اینجا دیگه جای تعلل نبود! زنگ زدم مامانم... بعد از تعریف کردن ماجرا بدون اینکه چیزی از قضایای قبلی بگه کلی نگران شد و غر زد که چرا زودتر نگفتم و نهایتا گفت: "من راه میفتم...." ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
31.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 زیبای قسمت یازدهم 🎞 این قسمت : شهاب متولد می‌شود. 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
202030_1763834350.pdf
932.9K
پی‌دی‌اف کتاب آداب الصلاه امام خمینی رحمه‌الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا