فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#معرفی_بازی ۴۵
🌺بازی های ساختنی
#کاردستی
⛳️ خودت بازی بساز و بازی کن
🔰وسایل مورد نیاز :
🎯کارتن اضافی
🎯چسب حرارتی
🎯کش پول
📢بهترین راه تربیت؟؟؟🍃🍃🍃
✅ از بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﻓﺮزﻧﺪ ﺧود ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻓﺮزﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑزرگ ﮐﻦ !
ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: وﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ،ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺍﻭ ﻧﻤﯿﺮﻭﯼ، ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ، ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﯽ، ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺟﻮﯾﺎ ﻣﯿﺸﻮﯼ، ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ...
ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ.
ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ است که ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﻨﺪ ﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ!
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
✡🔥 #تبار_انحراف 🔥✡
#پژوهشی_در_دشمنشناسی_تاریخی ۱۴
🖋 مقالهی سوم؛ #ترور_شخصیت
یهود و ترور شخصیتی در اسلام
قسمت دوم؛
برخی از تحریفها و ترورهای شخصیتی یهود در اسلام؛
◀️ ۱- ترور شخصیت خدیجه علیهاالسلام
(گذشت)
◀️ ۲. ترور شخصیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله
ا. چگونگی آغاز وحی
ب. بیسوادی پیامبر صلیاللهعلیهوآله
🔹داستان حقیقی وحی این است:
قرآن دو گونه نازل شده است:
دفعی و تدریجی،
خداوند درباره نزول قرآن میفرماید:
«إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ (۵۳) ما در شب قدر نازلش کردیم».
در جای دیگر میفرماید:
«شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ (۵۴) ماه رمضان که در قرآن نازل شده است».
🔹از این آیات میتوان دریافت که لیلة القدر در ماه مبارک رمضان است؛
بنابراین، قرآن در ماه رمضان نازل شده است.
اگر رمضانی که در قرآن به آن اشاره شده، رمضان سال بعثت باشد، نزول قرآن، دو ماه پس از بعثت پیامبر صلیاللهعلیهوآله (۲۷ رجب) بوده است.
در این صورت، دیگر معنا ندارد که بگوید این قرآن را در ماه رمضان نازل کردیم، چرا که در ماه رجب (دو ماه پیش) نازل شده بود.
پس قرآن در رمضان پیش از بعثت، نازل شده است و معنا ندارد که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در غار حرا چیزی از آن نداند.
🔹اصولاً وحی بر قلب پیامبر صلیاللهعلیهوآله نازل میشد:
«فانه نزله علی قبلک بإذن الله (۵۵) اوست که این آیات را به فرمان خدا بر دل تو نازل کرده است».
آن حضرت در شب قدر، کل قرآن را دریافت کرده است و شب قدر واقعی در این عالم، زمان ندارد شب قدر، وجود نازنین پیامبر اکرم است.
او با قرآنش به دنیا آمده است و هیچ زمانی نبوده که قرآن را نداند.
🔹شان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از عیسی علیهالسلام بالاتر است.
عیسی علیهالسلام زمانی که در گهواره بود، از کتابش آگاهی داشت و فرمود:
«اِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِی الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیاً (۵۶) من بنده خدایم، به من کتاب داده و مرا پیامبر گردانیده است».
بنابراین آیا میتوان پذیرفت قرآن را در چهل سالگی بر پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله بخوانند و او آن را نشناسد؟!
در حالی که در روایات آمده است:
«کنت نبیاً و آدمُ بین الماء و الطّین (۵۷) هنگامیکه آدم علیهالسلام بین آب و گل بود، من پیامبر خداوند بودم».
در واقع، رسالت از غار حرا آغاز شد و او از آن زمان، اجازه ابلاغ یافت.
◀️ ج. ترس پیامبر صلیاللهعلیهوآله و تردید و تشکیک در وحی
🔹از دیگر جعلیات تاریخ، مسئله ترس پیامبر صلیاللهعلیهوآله از جبرئیل و تردید و تشکیک ایشان در وحی است.
مطابق این روایات، خود پیامبر صلیاللهعلیهوآله در غار حرا در وحی خداوند تردید داشت و پس از بیان آن حالات به خدیجه سلاماللهعلیها و ورقة بن نوفل، دریافت که وظیفه سنگین رسالت به او سپرده شده است!!
🔹امیرالمومنین علیهالسلام ترس پیامبر صلیاللهعلیهوآله و تردید و تشکیک ایشان را هنگام نزول وحی نفی میکنند.
حضرت در اینباره میفرمایند:
«همواره چونان بچه اشتری که در پی مادر خویش است، در پی او بودم.
او از اخلاق خویش هر روز مرا پرچمی برمیافراشت و به پیرویام فرمان میداد.
راه و رسم او چنین بود که هر سال چندی را در غار حرا میگذرانید، که تنها مرا رخصت دیدارش بود و کسی جز من او را نمیدید.
آن روزها تنها سرپناهی که خانوادهای اسلامی را در خود جای داده بود، خانه پیامبر صلیاللهعلیهوآله و خدیجه سلاماللهعلیها بود و من سومینشان بودم.
روشنایی وحی را میدیدم و عطر پیامبری را میبوییدم.
به هنگام فرود وحی بر او – که درود خدا بر او و خاندانش باد- بیگمان ناله شیطان را شنیدم.
پرسیدم: ای رسول خدا این ناله چیست؟
در پاسخ فرمود: این شیطان است که از پرستیده شدن، نومید شده است.
بیتردید آنچه را که من میشنوم، تو نیز میشنوی و آنچه را که من میبینم، تو نیز میبینی، جز اینکه تو پیامبر نیستی، هرچند که وزیر منی و رهرو بهترین راهی». (۵۸)
📣 در این بیان امیرالمومنین علیهالسلام هیچ سخنی از ترس و تردید پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیست.
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/4825
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#دشمن_شناسی
#صهیونیسم_در_کلام_رهبری (۱۳)
ما امروز با یک جبههی عظیم سیاسی و مالی و اقتصادی و نظامی و امنیّتی و مانند اینها مواجهیم؛
تقریباً همهی دستگاههای تبلیغاتی دنیا علیه ما دارند حرف میزنند و کار میکنند؛
دستگاههای مالی وابستهی به صهیونیستها و وابستهی به آمریکا و مستکبرین علیه ما دارند کار میکنند؛
همهی آنها دارند کار میکنند.
البتّه ما بحمدالله ایستادهایم؛
این ایستادگی هم به برکت همان تقوا و ایمانی بوده است که در قشر عظیمی از مردم ما بحمدالله وجود دارد،
یعنی همین جوانها
و همین فداکاریها
و همین «حججی»ها و امثال اینها؛
اینها را دستِکم نگیرید،
اینها خیلی مهمّند؛
همینها هستند که نگه داشتهاند پایههای این نظام را
و معیّت الهی را برای ما تا حدود زیادی تأمین کردهاند.
۱۳۹۶/۱۲/۲۴
بیانات در دیدار رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت پانزدهم
نگاهی به من و بچهها انداخت،
طوری که هر سهمان از نگاه عجیبش فهمیدیم روی صحبتش کاملا با ماست و دلش میخواهد با جان و دل به صحبتش گوش بدهیم،
احتمالا برای همین هم صبر کرد تا من از او بخواهم تا آن راه را به ما نشان بدهد.
از توجه ما که مطمئن شد گفت:
«تنها راهش کاریه شبیه کار حضرت زینب! ایشون اون روز کوفه و کاخ یزید رو متحول کرد و امروز هم ما باید شام رو متحول کنیم؟ سوریه مملکت هفتاد و دو ملته، مسیحی داره، یهودی داره، سنی داره، شیعه داره، دوروزی و علوی هم داره. ما باید حقانیت اسلام و مظلومیت حضرت زینب رو به همه دنیا برسونیم!»
لحظهای مبهوت نگاهش کردم
اما برای اینکه کسی از احوالاتم باخبر نشود سرم را پایین انداختم.
این چندمین باری بود که حسین، امروز ذهنم را میخواند
و نپرسیده پاسخ سؤالاتم را میداد.
قبل از این هربار به نحوی سعی میکردم تا این آگاهی را بر چیزی مثل فراست و تجربه یا درک پدرانه و همسرانه او حمل کنم
اما این بار دیگر قابل توجیه نبود.
او چگونه فهمیده بود سؤالی را که بعد از زیارت خانم و آن اتفاقات داخل حرم، ذهنم را پر کرده بود؟!
بعد از خوردن غذا، به سمت سفارت ایران که در نزدیکی بازار بود حرکت کردیم.
به سفارت که رسیدیم، حسین گفت:
«از اینجا باید برم دنبال کاری، شمام با ابوحاتم برید به سمت بیروت. اونجا هماهنگیهای لازم با دوستان سفارت برای اسکان شما انجام شده. اونجا بمونید و دعا کنید اوضاع آروم بشه تا بتونم خیلی زود بیام پیش شما!»
من هم که دقیقا مثل دخترها مشتاق بودم تا دوباره به سوریه برگردیم و در متن حوادث باشیم، گفتم:
«فردا ماه مبارک شروع میشه، ما اونجا قصد ده روز میکنیم و بعدش میایم پیش شما.»
حسین که به خوبی کنایهام را فهمیده بود، با خوشرویی گفت:
«انشالله، سالار!»
مدت زیادی بود که سالار
صدایم نکرده بود.
دخترها قصه سالار را نمی دانستند.
چندبار پرسیده بودند که چرا بابا شما را سالار صدا می کند اما من طفره می رفتم.
سالار قصه کودکیام بود و نمیخواستم به آن روزهای سخت فکر کنم.
نزدیک های عصر بود که از هم جدا شدیم.
حسین رفت و شور و حال را هم از بینمان برد.
عصرهای جمعه به خودی خودش دلگیر هست، حالاحسین رفته بود و هیچ کداممان حال و حوصله هیچ چیز را نداشتیم.
هرکدام به سویی چشم دوخته بودیم و زیر لب دعایی را به نیت سلامتی حسین میخواندیم.
ابوحاتم که این پژمردگی ما را دیده بود، به واسطه دلبستگیای که به حسین داشت، دلش برای ما سوخت و خواست که تغییری در حال ما ایجاد کند، برای همین گفت:
"می بینید؟ هرچه از دمشق دورتر میشیم اثرات تخریبی جنگ کمتر میشه، البته این به اون معنی نیست که مسلحين اینجاها نیستن. اونا خیلی از مناطق اطراف دمشق رو هم تصرف کردن مثل همین منطقه زبدانی که سر راهمونه.»
نام زبدانی خیلی برایم آشنا بود،
اما یادم نمیآمد که کجا و چطور آن را شنیده ام!
کمی با خودم کلنجار رفتم تا یادم آمد که نام آن را سالها قبل، در دوران دفاع مقدس از حسین شنیده بودم.
روزهای پس از آزادسازی خرمشهر در خرداد ۶۱، پس از عملیات رمضان برایم گفته بود که رزمندگان لشکر محمد رسول الله به فرماندهی حاج احمد متوسلیان برای مقابله با حمله احتمالی اسرائیل به منطقه زبدانی رفتند.
حسین همیشه حسرت آن روزهایی را میخورد که پای پله هواپیما از حاج احمد متوسلیان جدا شد.
حسین به جبهه بازگشت و حاج احمد رفت به جنوب لبنان. رفتنی که البته تا امروز بازگشتی نداشته است.
وقتی بعد از چند لحظه از فضای یادآوری این خاطره بیرون آمدم، ابوحاتم هنوز داشت به حرفهایش ادامه میداد.
انگار او هم خاطراتی از زبدانی داشت که از پدر شهیدش شنیده بود و اتفاقا با خاطراتی هم که چند لحظه پیش داشتم مرورشان میکردم، بی ربط نبود.
او که معلوم بود کاملا با افتخارصحبت میکند، میگفت: «زبدانی، محل تولد مقاومت لبنان و پیدایش حزب اللهه. حتی سید مقاومت هم از ثمرات آموزشهاییه که رزمندگان ایرانی سالها قبل، همین جا به شیعیان لبنان دادن.»
مسیر دو ساعت و نیمه دمشق تا بیروت به کندی میگذشت و حرکت خودروهای مردمی که از ترس هجوم تکفیری ها به سمت لبنان میگریختند، آهنگ رفتنمان را کندتر هم میکرد.
به غیر از خودروها حاشیههای جاده نیز، از انبوه زنان و کودکان و پیرمردهایی که بار و بنه چند روزهای صرفأ برای زنده ماندن با خود به دوش میکشیدند، پر بود.
نگاهشان میکردیم؛
بیشترِ کودکان، پابرهنه بودند،
چقدر این صحنه شبيه روزهایی بود که ...
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#شعرخوانی
💠🎥 چگونه صبر کنم این عمود باز بیافتد...
🔺شعر خوانی #میلاد_حبیبی در هیئت خادم الشهدای اصفهان درباره ایران اسلامی و حوادث اخیر
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#دشمن_شناسی
❌🎥 نماهنگ آمریکا ذرهذره آب میشود
🔺رهبر انقلاب: «امروز، آمریکا قدرت مسلّط جهان نیست؛ بسیاری از تحلیلگران سیاسی دنیا معتقدند که آمریکا دارد رو به افول میرود، ذرّهذرّه دارد آب میشود.
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#بصیرت
✳️ از چه میترسی؟
🔹 ۱۱ سال قبل، ارتش آزاد سوریه با انتشار یک ویدئو از جوانان درخواست کرد که نترسند، با هم متحد شوند و سوریه را آزاد کنند.
گفتگوی جالب بین دو جوان در این ویدئو، صحبتهایی آشنا برای ما ایرانیهاست.
حتما بشنوید.
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🇮🇷 #مزد_خون 🇮🇷
#بر_اساس_واقعیت
📖 قسمت بیست و چهارم
خیالم راحت شد،
اینجوری بهتر هم بود...
من برنامه ریزی کرده بودم فردا برم دنبال کارای حوزهام که دیدم مادرم با مادر فاطمه، همراه رسیدن ...
حدس زدم که مادرم طاقت نیاورده و به مادر فاطمه هم گفته، طبیعی بود مادرن دیگه!
با دیدنشون کلی خوشحال شدم
ولی فکر کنم اونها از دیدن خونهای به اون کوچکی و وضعیت مکانی ناراحت شده بودن
خصوصا مادر خودم، که خوب این هم طبیعی بود و منتظر واکنشش بودم،
عملا جز شرمندگی چیزی نبود و تنها جملهای که گفتم این بود انشاالله درست میشه...
توی ذهنم دوباره تمام فشارهای اقتصادی تداعی شد فشارهایی که من رو به سمت اهداف بلندم راهی قم کرد....
ناراحت بودم که مادرم بخاطر وضعیت خونهمون شرمندهی مادر فاطمه شده بود...
اما انگیزهی بیشتری برای انجام کارهای ثبت نام گرفتم،
هم زمان داشتم فکر میکردم شیخ منصور و طلبههایی که توی جلسه دیدم چکار میکنن که اینقدر از نظر مادی در رفاه هستن!!!
با تمام این فکرها راه افتادم و پیگیر کارهام شدم کلی پروژه داشتم برای ثبت نام و باید همه رو این چند وقت انجام میدادم تا زودتر محیطی رو که شنیده بودم دین رو با نگاه به تمام ابعاد زندگی میبینن برسم....
حسابی مشغول بودم که منصور بهم زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت:
"اخوی خیلی سرت شلوغه قرار بود بهم خبر بدی..."
گفتم:
"ببخشید منصور جان! خیلی درگیرم! فکر نکنم امروز بتونم ببینمت..."
گفت:
"مرتضی اگه کاری داری خدا وکیلی بگو"
میدونستم داره جدی میگه و اینقدر پایه هست بلند شه الان بیاد، ولی گفتم:
"نه دستت درد نکنه، باید خودم انجامش بدم"
گفت:
"باشه! خلاصه تعارف نکنیا..."
بعد ادامه داد:
"راستی شب مراسم داریم میرسی بیای؟!"
گفتم:
"نمیدونم مادرم اومده مطمئن نیستم برسم اما بهت خبر میدم"
گفت:
"نگاه مرتضی! ممکنه یادت بره، من خودم زنگ میزنم ازت خبری میگیرم اصلا خودم میام دنبالت..."
گفتم:
"توکل برخدا و دوباره درگیر کارهام شدم"
عصر شده بود خسته و کوفته میخواستم برگردم خونه که منصور دوباره زنگ زد...
یعنی این همه پیگیرش برام جالب بود !
جواب که دادم گفت: "کجایی اخوی؟"
گفتم: "دارم میرم خونه"
گفت: "وایستا بیام دنبالت"
گفتم: "نه بابا نمیخواد! مزاحم نمیشم نزدیک خونهام!"
گفت: "اومدم وایستا کارت دارم..."
منتظرش ایستادم و خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم رسید! با همون محبتش تا در خونه رسوندم موقع پیاده شدن...
گفت:
"راستی مرتضی اینها رو هم بگیر..."
چند پرس غذا داد دستم و ادامه داد:
"اینا تبرکین، مهمون داری رزق مهمونات رسید..."
گفتم:
"نه منصور مادرم حتما یه چیزی درست کردن..."
گفت:
"بگیر دیگه مال امام حسین رو که آدم رد نمیکنه!"
خیلی آدم با محبت و با مرامی بود....
هر فرد دیگهای هم جای من بود احساس میکرد چقدر خوبه چنین رفیقی داشته باشه...
ولی من همچنان درونم پر از سوال بود
با این حال لطفهاش رو نمیشد ندیده گرفت!
طی این دو هفته خیلی احوالپرسم بود
مدام بهم سر میزد...
اما من منتظر بودم مهدی رو ببینم تا باهاش صحبت کنم...
باید درست میپرسیدم اصل ماجرا چیه؟!
تا این شبهههای ذهنیم برطرف میشد!
اما متاسفانه مهدی نتونست بیاد قم ...
با هم که تلفنی صحبت کردیم گفت؛ برنامشون کنسل شده و افتاده برای چند وقت دیگه...
همین باعث شد رابطهی من و شیخ منصور بیشتر و صمیمیتر از قبل بشه...
خداروشکر بعد از اون همه سختی فاطمه و پسرم به سلامتی اومدن خونه...
مادرهامون هم حسابی مشغول آقازاده ی تازه متولد شده بودن...
من هم کارهای ثبت نامم رو کرده بودم و فقط مونده بود آزمون ورودی و مصاحبه که چند ماه دیگه برگزار میشد...
طی این مدت با دوستانی که شیخ منصور بهم معرفی کرده بود و چند بار طی چند روزی که خودش بود باهاشون دیدار داشتیم صمیمی شده بودم و رفت و آمد داشتم...
بچه های ساده و دل پاکی بودن که تمام زندگیشون عشق اهل بیت علیه السلام بود...
نکتهی جالبش اینجا بود که به جز چند نفر افرادی که در بر پایی مراسمات جایگاههای اصلی رو در جلساتشون داشتن بقیهی افرادی که توی این جمع بودن زندگی های سادهای داشتن و گاهی حتی افراد خیلی فقیر بینشون بود که خوب از کمک ها و لطف جلسهی امام حسین بیبهره و دور نمیموندن و همین باعث میشد با اشتیاق بیشتری در این جلسات حاضر بشن و دار و ندارشون رو برای اهل بیت علیهم السلام خرج کنند...
همه چی حالت عادی داشت و هیچ مسئلهی مورد داری تا اون موقع پیدا نکرده بودم!!!
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
33.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کودکانه
📺 #کارتون زیبای #شهر_موشکی
قسمت سیزدهم
🎞 این قسمت : روز جشن
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
حال خوب، نماز خوب 34.mp3
12.23M
حال خوب، نماز خوب ۳۴
#شرح_آداب_الصلاه #امام_خمینی
#نماز
درخدمت #استاد_احمد_غلامعلی
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
202030_1763834350.pdf
932.9K
پیدیاف کتاب آداب الصلاه امام خمینی رحمهالله
#لطیفه_نکته ۲۲۸
باقالی فروش برای فروشش داد میزنه؛ باقالی!باقالی ...
اما هیچ جواهر فروشی برای فروشش داد نمیزنه : جواهر !جواهر ...
در کل خواستم بگم خوب که باشی نیازی به سر و صدا نیست مردم خودشون چشم دارن ✌️🤣
راستی دین فروشها هم بدون صدا و یواشکی دین فروشی می کنند مراقب باشید🙈😂🙏😍😳🤣
به نام خدا
سلام صبح بخیر
⚘امام حسین علیه السلام
إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ
به راستى كه مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبان آنهاست، تا جايى كه دين وسيله زندگى آنهاست، دين دارند و چون در معرض امتحان قرار گيرند، دينداران كم مى شوند.
(📔تحف العقول ص۲۴۵)
✍🏽: بسیاری از انسانها که مدعی دینداریند هر گاه پای آزمایش پیش بیاید دین را به راحتی فدا میکنند تا به دنیایشان لطمهای نخورد
مردم کوفه بارزترین مصداق فدا کردن دین برای دنیا هستند
و مسئولینی که بخاطر حفظ صندلی به راحتی با احکام دین بازی می کنند و دین را به گونه ای تاویل می کنند که با حفظ صندلیشان سازگارتر باشد نیز مصداق بارز روایتند.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121495656136409.pdf
13.37M
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز چهارشنبه
۱۸ آبان ۱۴۰۱
۱۴ ربیعالثانی ۱۴۴۴
۹ نوامبر ۲۰۲۲
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee