eitaa logo
سالن مطالعه
195 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
965 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۲ آذر سالروز تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به همین مناسبت، مقالاتی که سال گذشته در همین کانال تقدیم شده بود، یادآوری می‌شود: 👈 قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1069 👈 قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1094 👈 حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای: «من یک جمله‌اى را از یک مقام غربى نقل کنم. بنده دأبم نیست از قول این سیاستمدارها و معاریف غربى چیزى بگویم؛ اما این جمله‌ى جالبى است او می گوید: "دو چیز است که اگر در میان مسلمان‌ها دست به دست بگردد و ملت‌هاى مختلف مسلمان از این دو چیز آگاه شوند، دیگر همه‌ى تابوهاى غرب - یعنى اصول جزمى غرب - در هم خواهد شکست و باطل خواهد شد." این دو چیز چیست؟ این متفکر غربى می‌گوید: "یکى قانون اساسى جمهورى اسلامى است؛ که این قانون اساسى، یک حکومت مردمى و پیشرفته امروزى و در عین حال دینى را در چشم مسلمانان جهان ممکن می‌سازد این قانون اساسى نشان می‌دهد که می‌توان یک حکومتى داشت که هم متجدد باشد، امروزى باشد، پیشرفته باشد و هم کاملاً دینى باشد." قانون اساسى این را تصویر می‌کند. می‌گوید چنین چیزى ممکن است "دوم؛ کارنامه موفقیت‌هاى علمى و اقتصادى و سیاسى و نظامى جمهورى اسلامى است؛ که اگر این دست مسلمان‌ها برسد، مى‌بینند که آن امرِ ممکن اتفاق افتاده است. اگر ملت‌هاى مسلمان از این امکان و وقوع نسبى که در ایرانِ امروز واقع شده است، مطلع شوند، دیگر جلوى سلسله‌ى انقلاب ها را نمی توان گرفت. 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت سی و ششم؛ آقا یک چراغ نفتی ۹ فتیله‌ای آورده بود که خیلی اعیانی به حساب می‌آمد. اما مادرم عادت داشت غذا را روی اجاق داخل مطبخ، بپزد. اجاق سینه دیواری با گل و آجر بالا آمده بود. زیرش با گټه‌های هیزم شکل و خرد شده، داغ می‌شد. آشپزی‌های بزرگ فامیلی و نذری در مطبخ بود. ولی وقتی خودمان بودیم، برنج و خورشت را روی چراغ ۹ فتیله‌ای می‌پخت و بوی طبخش خانه را پر می‌کرد. مامان با چند تا جعبه، چیزی مثل میز چوبی درست کرده بود که روی آن پارچه و سفره می‌انداخت که حکم میز غذاخوری داشت. آن شب طبق معمول، ایران جلو افتاد و از نردبان داخل مهتابی به طرف پشت بام، بالا رفت. به افسانه گفتم: «پشت سر ایران برو» منتظر شدم تا او به وسط راه برسد، خواستم با همان روحیه ناشی از حس سالاری از او جا نمانم، نردبان را دو پله، یکی بالا رفتم اما پایم لیز خورد وسط پله‌ها، کله پا شدم واز آن بالا با سر افتادم روی سنگی که تکیه‌گاه نردبان بود. یک آن احساس کردم مغزم آمد توی دهنم. پیشانی‌ام شکاف برداشته بود و خون از آن شکاف فواره می‌زد بیرون. کف مهتابی، چشم به هم زدنی، سرخ و پر از خون شد. ایران از بالا مامان را صدا کرد. مامان جیغ کشید و سراسیمه آمد پیشم. حال و روز من را که دید، دستمالی برداشت و روی پیشانی‌ام گذاشت. روی صورتم، پر از خون شده بود و از بینی‌ام می‌چکید، ولی گریه نمی‌کردم. می‌ترسیدم که اگر أقام مرا با این سر و رو ببیند دعوایم کند. اتفاقا آمد و به صورت رنگ پریده و خونی‌ام خیره شد. عصبانی که نشد هیچ، باد غروری هم به غبغب انداخت و گفت: «حالا معلوم می‌شه که چقدر سالاری!» بغلم که کرد دیگر نفهمیدم چطوری رساندم به بیمارستان. چشم که باز کردم. توی خانه بودم عمه و دخترهایش، منصور و اکرم و خواهرهانم، ایران و افسانه دورم نشسته بودند. عمه قربان صدقه‌ام داشت می‌رفت، دستهایش را به علامت شکر بالا برد و گفت: "الحمدالله به خیر گذشت." بعد هم رو کرد به آقام و گفت: "برای دفع همه چشم‌زخم‌ها و بلاها، باید به گوسفند قربونی کنی و گوشتش رو بدی به فقیر، بیچاره‌ها! حكمة عروسم رو چشم زدن." آقام گفت: «به روی چشم. اما قبل از اون باید یه معجون درست کنم تا سالار جون بگیره.» این را که گفت، رفت موزی را که از اهواز آورده بود با شیر و عسل قاطی کرد و دو تا لیوان بزرگ به من داد. تا آن وقت، موز ندیده و نخورده بودم. خیلی بهم مزه داد. پدرم گفت: "حالا رنگ و رخسارت برگشت سر جاش." و چند تا ماچ آبدار از صورت رنگ پریده‌ام کرد. شانس آوردم که چند روزی تا باز شدن مدرسه باقی مانده بود. توی خانه استراحت می کردم و أقام هر روز یک جور تنقلات برایم می‌خرید. خوب که شدم به مامانم گفت: «خانم! برو برای ایران و پروانه، پارچه چادری بخر، می‌خوام ببرمشون سیرک هندی ببینن.» مامان هم رفت و دو قواره پارچه چادر گل‌گلی برای‌مان خرید و داد دوختند. چادر بوی دوست داشتن می‌داد. همین قدر از چادر می‌فهمیدم. چادرها که آماده شد، آقام گفت: «برید چادرهاتون رو سر کنید تا بریم بیرون.» ایران اولش غرغر کرد اما وقتی فهمید قرار است سیرک هندی ببینیم، اخمش تبدیل به شادی شد. به محل سیرک که بهش «فيل خانه» می‌گفتند، رسیدیم. پدرم چند قران داد و بلیط خرید. وارد محوطه «فیل خانه» شدیم. یک چادر خیمه ای بزرگ وسط یک محوطه خاکی علم کرده بودند. انتظار داشتیم که یک فیل گنده ببینیم. عکس فیل را توی کتاب درسی ایران دیده بودیم اما در «فیل خانه» خبری از فیل نبود. چند تا خرس و ببر را داخل قفس به مردم نشان می‌دادند. بیشتر پولدارها و بالاشهری‌ها آمده بودند و میان آن همه جمعيت، فقط من و ایران چادر داشتیم، ایران که دیگر اخم نمی‌کرد، خندید و گفت: «پروانه ببین با این چادرها، ما دو تا شدیم مثل ننه نقلی» نگاهی به اطراف انداختم و دیدم راست می‌گوید، زدم زیر خنده. ببرها، خوشگل‌تر از خرس‌های سیاه و گنده بودند. البته تا وقتی که دهن باز نکرده بودند. از پشت قفس‌ها، چشم در چشم‌شان می‌دوختیم و محو رنگ آمیزی صورت‌شان می‌شدیم. یهویی که دهن باز می‌کردند، یکه می‌خوردیم اما به جای اینکه بترسیم، هورا می‌کشیدیم. مامان از پشت نرده‌های سیاه و ضخیم قفس، دورمان می‌کرد و می‌گفت: "اگه زیاد زل بزنین بهشون، شب میان به خوابتون" ما هم از ترس اینکه شب به خواب‌مان نیایند، رد می‌شدیم. انتهای قفس‌ها، یک آقاعکاس ایستاده بود و برای مردم که پشت سرشان، قفس حیوانات بود، عکس یادگاری می‌گرفت. دلمان می‌خواست با ببرها عکس یادگاری بگیریم اما آقام اصرار داشت که «دیر شده، بجنبید، باید بریم، جهان نما» ... ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
۵ آذر ۴۰۱ قسمت پنجم؛ بنده کاملاً اطّلاع دارم که بسیجی‌ها چه کردند در اعلام کمک مؤمنانه و حرکت در این جهت، یا در اردوهای جهادی؛ این بسیج است؛ فرهنگ بسیج یعنی این منتظر نشدند کسی بگوید بارک‌الله، آفرین؛ نه، رفتند هر جور توانستند و در مواردی با شیوه‌های بسیار ابتکاری و جالب، این کمک مؤمنانه را در کلّ کشور توسعه دادند. در محیط علم و تحقیق، در آزمایشگاه‌ها، بسیج کارآمد بود؛ جوانانی که اهل علم بودند، اهل تحقیق بودند، اهل دانش بودند، روحیه‌ی بسیجی داشتند، در آزمایشگاه‌ها [فعّالیّت داشتند]؛ هم در قضیّه‌ی کرونا و هم غیر کرونا در قضایای مختلف. یک نمونه‌اش همین شهدای هسته‌ای ما؛ اینها بسیجی بودند، اینها بسیجی‌اند. یک نمونه‌اش امثال مرحوم کاظمی(۴) هستند و این دستگاه مفصّلی که راه انداختند و بقیّه‌ی کارهای علمی و تحقیقی؛ فرهنگ بسیجی اینها است. آن وقت در میدان مقابله‌ی با دشمن هم، یعنی در میدان جنگ نظامی هم بی‌محابا وارد میدان شدن، از دشمن نترسیدن، به دشمن فرصت ندادن؛ این [فرهنگ بسیجی] است. در هر کارزار سیاسی و نظامی و علمی وارد شدن و همه‌ی توان خود را به کار گرفتن؛ این فرهنگ بسیجی است. بسیجی بودن، فرهنگِ مجاهدانِ گمنام است ــ همین طور که در فرمایش امام هم به همین معنا اشاره شده ــ فرهنگ مجاهدان بی‌توقّع است؛ خطرپذیری است، نترسیدن است؛ خدمتگزاری است برای همه و برای کشور؛ از خود برای دیگران مایه گذاشتن است؛ حتّی مظلوم شدن برای اینکه مظلوم را رهایی ببخشد. دیدید در این قضایای اخیر، بسیجی‌های مظلوم ... ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فیلم شوک آور ربایش یک سپاهی و اعتراف گیری اجباری در اطراف تهران / گنده لات هایی که نوچه موساد شدند،، 🔷 گزارشی از اقدامات اراذل و اوباشی که به اعدام محکوم شدند را ببینید. این اراذل و اوباش مرتبط با سرویس اطلاعاتی رژیم صهیونیستی بودند. 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پخش مستند «نقاب‌دارها» شنبه ١٢ آذر ساعت ۲۰:۳۰ دقیقه از شبکه افق ♦️مستند نقاب‌دارها در خصوص نقش مراکز سایبری در جنگ‌های ترکیبی است و روایتی کمتر شنیده شده و قابل تامل از این مساله را در برمی‌گیرد. 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
📲واکنش مهاجرانی به لیس زدن نور پهلوی توسط سگ «عطاءالله مهاجرانی» فعال سیاسی خارج کشور: 🔺اتفاقا پدربزرگ خانم نور! يك سگ غول پيكر سياه مكزيكى داشت اسمش بنو بود. شاه با بنو صبحانه مى‌خورد نه با شهبانو يا فرزندان، نه حتى با اوسا اسدالله و مهمانان. بنو موقع ضيافت هم روى ميز غذا مى‌رفت و سرش را توى ظرف غذاها مى‌كرد و از بشقاب ملكه مادر هم مى‌خورد و شاه قاهقاه مى‌خنديد. 🔺در دوم بهمن ١٣٥٧ كه شاه با دو هواپيماى جمبوجت از ايران به مصر رفت. يك هواپيما پر از چمدان و صندوقچه بود. روى صندلى‌ها هم به جاى مسافر چمدان‌هاى كوچك بود. در هواپيماى ديگر شاه و شهبانو و سگ‌ها و سگبان و آشپزبودند. جايى براى هويدا و نصيرى و خسروداد و رحيمى و ربيعى و همايون نبود. 🔺‏شهبانو فرح بيش از هر كسى مى‌تواند داستان‌هاى سگ سياه شاه را براى نور روايت كند. گاهى بنو سرش را توى بشقاب شهبانو يا اشرف يا ملكه مادر مى‌كرد. كسى حق اعتراض نداشت. گاه بشقاب روى پاى افراد مى‌افتاد. 🔺شهبانو در جشن تولدش در بيرجند كه شتر سوارى كرد، سگش از كيك تولد $٤٠٠ فرانسوى خورد! 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌؟! ( ۱ ) ⭕️🎥 فیلمی دیده نشده از اولین تحریم نفتی ایران 📛 ببینید چطور انگلیس نفتکش ایران را در زمان پهلوی میدزدد و محمدرضا با ذلت این تحقیر را می پذیرد 👈 👌حالا جرات دارن یه قطره نفت بدزدن 😂 از ذلت به اوج اقتدار رسیدیم 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
سلام و احترام ان‌شاءالله ؛ هر روز یک قسمت از داستان پرهیجان و زیبای "سرزمین زیبای من" خاطرات یک سیاه‌پوست بومی اهل استرالیا در کانال تقدیم می‌شود. قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/5523 این جوان سیاه‌پوست برای اینکه در دنیای پر از بتواند اولین لوازم حق حیات را برای سیاه‌پوستان احیاء کند، زحمات بسیار و گاهی طاقت‌فرسا کشیده است. ✳️ بومیان استرالیا توسط به‌عنوان نوعی حیوان دسته‌بندی شدند، تا سال ۱۹۶۰ که سرانجام به‌عنوان انسان پذیرفته شدند! 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
قسمت سوم؛ روز اول مدرسه مادرم با بهترین تکه پارچه‌هایش برایم لباس دوخت. پدر نیز با پس انداز اندکش یک دفتر و چند مداد برایم خرید. آنها را در کیسه پارچه‌ای که مادر برایم دوخته بود ریختم و همراه پدر راهی مدرسه شدم... پدرم با شوق تمام چند کیلومتر تا مدرسه من را کول کرد، زیرا کسی حاضر نمی‌شد دوتا بومی سیاه‌پوست را تا شهر سوار کند وارد دفتر مدرسه که شدیم پدرم در زد و با سلام وارد شد. مدیر نیم‌نگاهی به من انداخت و با انزجار رو به یکی از مردهای حاضر در دفتر گفت: "آقای دنتون! این بچه از امروز شاگرد شماست" پدرم با شادی نگاهی به من کرد: "قوی باش کوین! تو از پسش برمیای!" به دنبال معلم وارد کلاس شدم. همه با تعجب به من نگاه می‌کردند. تنها بچه سیاه‌پوست در یک مدرسه سفید! معلم تمام مدت کلاس حتی به من نگاه نکرد. من دیرتر از بقیه بچه‌ها به مدرسه امده بودم. همه آنها حروف الفبا را یاد گرفته بودند اما من نمی‌فهمیدم و برای هیچ‌کس اهمیتی نداشت! و این تازه شروع سختی‌های من بود ... زنگ تفریح چندتا از بچه‌ها به سرم ریختند و تا می‌توانستند مرا کتک زدند. -- هی سیاهِ بوگندو! کی به تو اجازه داد بیای اینجا؟! من به کتک خوردن عادت داشتم و برایم دردی نداشت اما بدترین قسمت ماجرا زمانی بود که آنها مداد و دفترم را در توالت انداختند. وسایلم بوی نامطبوعی گرفته بود. دلم می‌خواست آنقدر بزنم‌شان تا خون بالا بیاورند اما یاد پدرم افتادم ... اینکه چقدر کتک خورد و تحقیر شد. چقدر دلش می‌خواست من درس بخوانم و نصیحت‌هایش برای اینکه با کسی درگیر نشوم تا بهانه‌ای برای اخراجم نشود... بدون هیچ حرفی وسایلم را از توالت درآوردم. همانطور گذاشتم‌شان توی کیسه و به کلاس برگشتم درحالیکه تمام تنم بوی بدی می‌داد. یکی از بچه‌ها با خنده از ته کلاس گفت: "عین اسمت بوگندویی! ویزل (راسو)!!! و همه به من خندیدند...😔💔 مدرسه که تمام شد رفتم توی دستشویی. خیلی آرام دفتر و وسایلم را شستم. خیلی مراقب بودم که دفترم خراب‌تر از این نشود. لباس‌هایم را هم در آوردم و شستم و همانطور خیس تنم کردم و سپس در آفتاب نشستم و منتظر پدر شدم. دلم نمی‌خواست پدر من را در آن وضع ببیند. مطمئن بودم با دیدن من در آن وضعیت قلبش می‌شکند.💔 تا غروب که پدرم خسته از راه رسید، لباس‌ها و وسایل من خشک شده بود. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ کارتون مهاجران و ماجراهای لوسی را یادتان هست؟ 🔹این کارتون نوستالژیک داستان مهاجرت یک خانواده به اما نکته قابل توجه این است که مهاجمان انگیسی، مردم بومی استرالیا را به گرفتند و حتی آنها را جزء می‌دانستند اما ببینید چگونه این کارتون حضور انگلیسی‌ها در استرالیا را مسالمت‌آمیز و مثبت نشان می‌دهد و کسی نمی‌پرسد که مهاجران انگلیسی چرا و چگونه به استرالیا رفته‌اند؟ 🔸استعمارگران به‌شدت دنبال پاک کردن سابقه جنایاتشان در کشورهای استعمارزده هستند و این کارتون و فیلم‌های سینمایی دیگر مصداق خوبی برای این اقدام آنان است. 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون آموزنده شهر موشکی به پایان رسید و از امروز ان‌شاءالله در خدمت هستیم با کارتون "شجاعان" حکایت‌گر دلاوری‌های رزمندگان هوانیروز در ۸ سال دفاع مقدس؛ 📺 زیبای قسمت یکم 🎞 این قسمت : قرارگاه عقاب 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۴۹ سلام بر شما همراه گرامی و همه‌ی کسانی که کمک کردن به دیگران رو وظیفه‌ی خودشون می‌دونن 😜 🔸گاهی اوج کمک کردن شوهرا به خانماشون تو کار خونه اینه که بهشون می‌گن؛ "ولش کن خانم، بعداً که سرحال بودی انجام بده!"😂😐😂😂 امام صادق علیه السلام؛ قَضَآءُ حَاجَه المُؤمِنِ اَفضَلُ مِن اَلفِ حَجَّه مُتََقَبَّلَه بِمَنَاسِکِهَا وَ عِتقِ رَقَبَه لِوَجهِ اللهِ وَ حملانِ أَلفِ فَرَسٍ فِی سَبیلِ اللهِ بِسَرجِهَا وَ لُجُمِهَا فضیلت پاداش برطرف کردن نیاز مؤمن, از هزار حجّی که تمام اعمال آن قبول شده باشد و آزاد کردن یک بنده در راه خدا و بخشش بار هزار اسب در راه خدا با زین و لجامش, بیشتر است. بحارالأنوار، ج۷۴، ص۲۸۵ ◀️ دوستان عزیزم! خدمت به خلق خدا و تلاش برای رفع نیاز آنان زیباترین جلوه انسانی است که خداوند را خشنود می‌کند و ارزش معنوی بالایی دارد. مخصوصا برای خانواده و همسر و فرزندان ارزش این کار دو چندان است. چنانچه کسی جایگاه و مقامی دارد که با آن بتواند به دیگران خدمت کند قدر بداند و خدمت کند و بداند که اگر خدمت نکند روزی در پیشگاه خداوند منان بسیار شرمسار خواهد بود. 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews759797104121495751152456.pdf
12.84M
بسم الله الرحمن الرحیم امروز یکشنبه‌ ۱۳ آذر ۱‌۴۰۱ ۹ جمادی‌الاول ۱۴۴۴ ۴ دسامبر ۲۰۲۲ تمام صفحات پی‌دی‌اف روزنامه‌های آرمان، ایران و وطن امروز در "سالن مطالعه" 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee