#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت پنجاه و هفتم؛
نمیخواستم بارداری مانع جنب وجوشم شود
و هم نمیخواستم به توراهیام آسیبی برسد.
اما در این فعالیت سنگین کاملاً مردانه خیلیها کم آورده بودند.
به هر صورت تحمل کردم و پابهپای بقیه آمدم
تا اینکه آقای ایمانی تنبیهی را برای همه در نظرگرفت
ناچار شدم به دخترخانم دباغ بگویم که باردارم
ماجرا از این قرار بود که ظرفهای غذایمان را با آب سردی که از کنار پادگان میرفت میشستیم
اما بشقاب یک نفر به اندازه یک بند انگشت مانده چرب بود.
مربی تصمیم گرفت همه را روی برف سینهخیز ببرد.
من کنار ایستادم و به دو سه نفر از جمله دختر خانم دباغ گفتم که باردارم
مربی حرفی نزد
اما ازفردا بقیه خواهران که متوجه شده بودند دعوایم کردند
به خصوص آنها که میدانستند بچه اول من نمانده است.
میگفتم:
"مشکل ندارم
نگران نباشید
پابه پای شما میآیم
اتفاقی هم نمیافته"
آنها که حریف بگومگوی من نمیشدند سر به سرم میگذاشتند که
«اگر بچهات پسر ،باشه، جنگجو میشه یه جنگجوی قد و یک کلام.»
دوره کوتاه مدت آموزش با همه سختیهای آن گذشت و خواهران به دو شکل پاره وقت و تمام وقت جذب سپاه شدند.
حسین همراه فرمانده سپاه خانم طاهره دباغ شده بود.
با او برای جلسات به تهران میرفتند یک پای او هم در کردستانِ ناآرام بود.
آنجا که گروههای مسلح کمونیستی در قالب دو حزب کومله و دمکرات سنندج را به محاصره درآورده بودند.
حسین قبل از رفتن برای شکستن محاصره سنندج کتابی را خواند که درباره ماجرای یکی از صحابی سیدالشهداء در روز عاشورا به نام وهب بود.
عجیب تحت تأثیر این کتاب قرار گرفت
از من خواست کتاب را بخوانم و اگر فرزندمان پسر بود اسم او را وهب بگذاریم.
اسم وهب و قصه وهب به دل من هم خیلی نشست
به خصوص آن قسمت از داستان زندگی وهب که سر بریده او را برای مادرش أم وهب میفرستند و او محکم و با صلابت سر را به طرف لشكر ابن زیاد پرتاب میکند و میگوید:
«قربانی که در راه خدا دادهام پس نمیگیرم».
حسین پس از خواندن کتاب وصیت نامهاش را نوشت
پوتینهایش را پوشید
و برای شکستن محاصره سنندج از مسیر قروه رفت.
با بچههای سپاه به گردنه صلواتآباد رسیدند و آنجا با نیروهای کومله درگیر شدند.
ادامه دارد ...
▪️🌺▪️--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_خامنهای
#متن_سخنرانی
#هفته_بسیج
۵ آذر ۴۰۱
قسمت بیست و یکم؛
خب،
حالا با این بیانی که من عرض کردم،
شما بسیجیان عزیز،
شما جوانها،
صحنهی کارزار جمهوری اسلامی با دشمنان را تصویر کنید؛
صحنهی این کارزار عظیم کجا است،
مسئله کجا است؟
مسئله، مسئلهی چند نفر ضدّانقلاب در داخل کشور نیست.
اینجا است که شما میفهمید؛
اصرار دشمن بر برجام دو و برجام سه برای چه بود.
برجام دو یعنی چه؟
یعنی ایران بایستی از منطقه بکلّی خارج بشود،
حضورِ منطقهایِ خودش را رها کند.
برجام سه یعنی چه؟
یعنی ایران متعّهد بشود که هیچ سلاح راهبردی مهمّی تولید نکند؛
پهپاد نداشته باشد،
موشک نداشته باشد
که اگر یک وقتی ما حمله کردیم،
با ژ۳ و با تفنگ انفرادی بیاید با تانکهای ما مبارزه کند!
معنایش این بود دیگر،
اصرار آنها این بود؛
حالا در داخل هم یک عدّهای،
لابد از روی غفلت،
همین حرف آنها را تکرار میکردند.
میدان نبرد این است؛
شماها در این میدان دارید مبارزه میکنید.
حضور بسیج در کشور، معنایش سینه سپر کردن در مقابل یک چنین توطئههای بزرگی است؛
شما از حرم دفاع کردید،
در مقابل گروه دستساز آمریکا یعنی داعش ایستادید،
مبارزه کردید؛
شما بودید.
شما دلاوران رزمآور لبنان را هر جور توانستید کمک کردید،
شما به فلسطینیها هم کمک کردید،
باز هم میکنید،
باز هم کمکشان میکنیم.
میدان رزم یک چنین میدانی است؛
میدان چهار نفر اغتشاشگرِ داخلِ خیابان نیست.
البتّه معنایش این نیست که از این اغتشاشگرها صرف نظر کنیم؛
نه،
هر اغتشاشگری،
هر تروریستی،
باید مجازات بشود
در این تردیدی نیست
ادامه دارد ...
▪️🌺▪️--------------
@salonemotalee
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹دیر آمدم، دیر آمدم... در داشت می سوخت
🔹شعرخوانی بغض آلود شاعر طلبه آقای حسن بیاتانی در محضر مقام معظم رهبری .
▪️🌺▪️--------------
🖋"سالن مطالعه"
@salonemotalee
📖 #متن_قانون_اساسی
🇮🇷 #جمهوری_اسلامی_ایران
🔷 قسمت نوزدهم؛
🔷🔹فصل ششم- قوه مقننه
🔹مبحث دوم- اختیارات و صلاحیت مجلس شورای اسلامی
🔸اصل هفتاد و چهارم
لوایح قانونی پس از تصویب هیئت وزیران به مجلس تقدیم میشود و طرحهای قانونی به پیشنهاد حداقل پانزده نفر از نمایندگان، در مجلس شورای اسلامی قابل طرح است.
🔸اصل هفتاد و پنجم
طرحهای قانونی و پیشنهادها و اصلاحاتی كه نمایندگان در خصوص لوایح قانونی عنوان میكنند و به تقلیل درآمد عمومی یا افزایش هزینه عمومی میانجامد، در صورتی قابل طرح در مجلس است كه در آن طریق جبران كاهش درآمد یا تأمین هزینه جدید نیز معلوم شده باشد.
🔸اصل هفتاد و ششم
مجلس شورای اسلامی حق تحقیق و تفحص در تمام امور كشور را دارد.
🔸اصل هفتاد و هفتم
عهدنامهها، مقاولهنامهها، قراردادها و موافقتنامههای بینالمللی باید به تصویب مجلس شورای اسلامی برسد.
🔸اصل هفتاد و هشتم
هرگونه تغییر در خطوط مرزی ممنوع است مگر اصلاحات جزئی با رعایت مصالح كشور، به شرط اینكه یكطرفه نباشد و به استقلال و تمامیت ارضی كشور لطمه نزند و به تصویب چهارپنجم مجموع نمایندگان مجلس شورای اسلامی برسد.
🔸اصل هفتاد و نهم
برقراری حكومت نظامی ممنوع است. در حالت جنگ و شرایط اضطراری نظیر آن، دولت حق دارد با تصویب مجلس شورای اسلامی موقتاً محدودیتهای ضروری را برقرار نماید، ولی مدت آن به هر حال نمیتواند بیش از سی روز باشد و در صورتی كه ضرورت همچنان باقی باشد دولت موظف است مجدداً از مجلس كسب مجوز كند.
🔹ادامه دارد ...
▪️🌺▪️--------------
@salonemotalee
📙 #داستان
🔅#سرزمین_زیبای_من
قسمت بیست و سوم؛
فردای روز دادگاه مدام تلفن و گوشی موبایلم زنگ میخورد
اما من حس و حال جواب دادن به هیچکدامشان را نداشتم...
چه میتوانستم بگویم؟؟
با شجاعت فریاد میزدم؛ محمد بیگناه کشته شد!؟ یا اینکه مثل ترسوها حرفهای آنها را تایید میکردم؟؟!
اصلا کسی صدای مرا میشنید و اهمیت میداد!؟
مهم یه جنجال بود.
یه جنجال که ذهن مردم را بین شلوغبازیها گم کند و کسی نفهمد که دولت چه کار میکند...
شب بود که صدای در بلند شد.
پدر محمد بود.
با خود فکر کردم که از من میخواهد دوباره اقدام کنیم و به رای اعتراض کنیم،
یا حداقل با رسانهها درباره حقیقت حرف بزنیم.
اما او در عین دردی که در عمق چشمهایش بود با آرامش به من نگاه کرد و گفت:
"آقای ویزل! اومدم اینجا تا از زحمات شما تشکر کنم و بقیه حق وکالت شما را پرداخت کنم. شما همه تلاشتون رو انجام دادید."
خیلی تعجب کرده بودم.
با شرمندگی سرم را پایین انداختم و گفتم:
"نیازی نیست. من توی این پرونده شکست خوردم و تمام روز مثل یک ترسو اینجا قایم شدم..."
دستش را روی شانهام گذاشت و گفت:
"نه پسرم! زمانی که هیچکس حاضر نشد از ما دفاع کنه، تو پشت سر ما ایستادی. حداقل مردم صدای مظلومیت محمد رو شنیدن. من از اول میدونستم شکست میخوریم. مطمئن بودم."
با شنیدن این جمله شوک شدیدی به من وارد شد.
گفتم:
"پس چرا اینقدر تلاش کردید و مبارزه کردید؟ اونها پسر شما رو کشتند و شما رو مجبور کردند که هزینه دادرسی را بپردازید. اگر مطمئن بودید، چرا شروع کردید؟"
سکوت سنگینی بین ما حاکم شد.
برای چند لحظه از پرسیدن این سوال شرمنده شدم.
با خودم گفتم:
"شاید این حرف فقط یک دلگرمی برای خودش بود. برای اینکه خودش درد کمتری رو حس کنه. این چه سوالی بود که پرسیدم؟!"
پدر محمد مکثی کرد و جواب داد:
"آقای ویزل!
پسر من مسلمان بود.
من نمیخواستم با ننگ دزدی و حمل سلاح گرم دفنش کنم.
هر چقدر هم که اونها دروغ بگن، خیلیها شاهد بیگناهی پسر من بودند.
من از دینم دفاع کردم نه از پسرم.
برای بچهای که من از دست دادم، هیچ کاری دیگه از دستم برنمیاومد.
اما نمیخواستم با اسم پسر من، دین خدا لکهدار بشه."
پاسخش به شدت ذهنم را به هم ریخت.
این جوابی نبود که انتظارش را داشتم.
نمیخواستم دلش را بشکنم
اما نمیتوانستم حرفش رو بیجواب بذارم.
او داشت زندگیش رو بر مبنای اعتقادات احمقانهاش میچید...!!!؟
ادامه دارد ...
▪️🌺▪️--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee