eitaa logo
سالن مطالعه
192 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
957 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
KayhanNews759797104121504852170512.pdf
12.34M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ امروز؛ شنبه‌ ۲۴ دی ۱‌۴۰۱ ۲۱ جمادی‌الثانی ۱۴۴۴ ۱۴ ژانویه ۲۰۲۳ تمام صفحات پی‌دی‌اف روزنامه‌های ایران، وطن امروز، شرق و اعتماد در "سالن مطالعه" 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
✡🔥 🔥✡ ۷۱ 🖋 مقاله‌ی شانزدهم: عصر عثمان؛ حکومت بنی‌امیه و آل‌یهود قسمت سوم؛ 🔹دامنه‌ی تبلیغات ابوذر به‌اندازه‌ای رسید که خوف آن بود شام فروپاشد و از یکپارچگی خارج شود. مردم به حقیقت اسلام پی می‌بردند و انوار هدایت را در آغوش می‌گرفتند. ابرهای تار اموی که بر قلوب مردم سایه افکنده بود، با غرّش صدای ملکوتی ابوذر پراکنده می‌شد. مردم که تا آن روز اسلام ویروسی را از معاویه آموخته بودند و تعارضی بین اسلام و اشرافی‌گری نمی‌دیدند، درمی‌یافتند که اسلام از بُن ضد اشرافی‌گری است. 🔹با سخنان ابوذر مردم طعم شیرین اسلام راستین و مکتب علوی را احساس می‌کردند و مشتاق بودند آرمان‌های انسان‌ساز علوی را از زبان شاگرد مکتبش بشنوند. حبیب بن مسلمه فهری به معاویه گفت: "ابوذر مردم شام را بر تو می‌شوراند. پس اگر به شام نیازی داری، اقدامی کن و مردم شام را حفظ کن." (۱۹) 🔹معاویه نمی‌خواست در مرحله‌ی اول ابوذر را به مدینه بازگرداند؛ چون اگر او با این وضع به مدینه باز می‌گشت و آنچه را که از عملکرد معاویه دیده بود، به صحابه منتقل می‌کرد، در این بحران لبه‌ی تیز شمشیر متوجه او بود و بحران شدیدی برای معاویه ایجاد می‌شد. معاویه با سیاست مماشات وارد شد و می‌خواست ابوذر را راضی کند و نزد خود نگاه دارد. سیصد دینار برای او فرستاد، ولی ابوذر نپذیرفت. (۲۰) در مرحله‌ی دوم، ارتباط با ابوذر را برای مردم ممنوع اعلام کرد. (۲۱) هیچ‌کدام از تدابیر راهگشا نبود. اگر کسی به حکم حکومت نمی‌توانست با ابوذر هم‌نشین شود، ابوذر با صدای رسا سخن می‌گفت و همه می‌شنیدند؛ بنابراین معاویه، او را به حضور خود آورد. پس از سخنانی که بین آنان رد و بدل شد، دستور داد او را حبس کنند. (۲۲) سپس نامه‌ای به عثمان نوشت و ماجرا را به اطلاع او رساند. عثمان نیز دستور داد او را به مدینه بازگرداند. 🔹به نقل شیخ مفید، خبر حرکت ابوذر به مردم شام رسید. به‌دنبال او رفتند تا بیرون دمشق، منطقه‌ی دیر هران. ابوذر پیاده شد، نماز جماعتی خواند، سپس مردم را موعظه و نصیحت کرد و تبرّی از ظالمان را به آنان گوشزد فرمود. مردم گفتند:‌ "ای صحابی رسول خدا! می‌خواهی، تو را بازگردانیم و مانع سفر تو شویم؟" ابوذر نپذیرفت. (۲۳) او به‌اندازه‌ای در میان مردم محبوب شده بود که حتی حاضر بودند همراه او در برابر حکومت اموی ایستادگی کنند. 🔹دستگاه دروغ‌پردازی معاویه، برای تبرئه‌ی عملکرد عثمان و بنی‌امیه، مرتکب خیانت‌هایی شدند برخی از مورّخان با اشاره‌ای مختصر، پرونده‌ی ماجرای ابوذر را می‌بندند، و سخنی از تبعید و اختلافات وی نمی‌گویند. برخی دست به جعل و دروغ‌پردازی زده و در پی آن هستند که ابوذر را انسانی بی‌منطق و خشن و عصبانی جلوه داده و عملکرد او را حمل بر تندخویی کنند. برخی ابوذر را مطرود صحابه قلمداد می‌کنند و در این باب، تافته‌هایی برهم بافته‌اند. (۲۴) 🔹ماجرای ساختگی چگونگی اسلام ابوذر، از این قبیل دروغ‌هاست که ابوذر را بی‌منطق و خشن جلوه می‌دهد. اما هرگز این دروغ‌ها درباره‌ی مردی که پیامبر روش او را به روش عیسی (ع) تشبیه نمود و علی (ع) او را مملو از علم و معارف قلمداد نمود، پذیرفتنی نیست. مردی که شامیان، جذب منطق و عملش می‌شوند، خشن و بی‌منطق نخواهد بود. چون بنی‌امیه سیلی سختی از ابوذر خوردند و با کشتن او نتوانستند فکر و اندیشه‌ی او را از بین ببرند، با این تزویرها در پی ترور شخصیت ابوذر بودند. 🔹منطق ابوذر به‌اندازه‌ای مستحکم است که به برکت او، مردم منطقه‌ی جبل عامل از شام، حقیقت را درمی‌یابند و شیعه می‌شوند و این منطقه در قرن‌های متمادی منشأ خیرات کثیری بوده است. ابوذر این‌بار به ربذه تبعید شد که نتواند با کسی ارتباط داشته باشد. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت هفتاد و دوم؛ مثل مرغ سرکنده شده بودم خواستم دنبال حمیدآقا بروم و اصرار کنم که از حسین بیشتر بگوید چادرم را پوشیدم مهدی را بغل کردم و دست وهب را گرفتم به آستانه در نرسیده بودم که صدای زنگ آمد. فکر کردم که حمید آقاست که برگشته. وهب در را باز کرد دیدن حاج‌آقا سماوات و خانمش از یادم برد که می‌خواستم دنبال حمیدآقا بروم. آن دو نگاهی به هم کردند انگار هر کدام از دیگری می‌خواست شروع کند من همان موضوعی را که آنها برای گفتنش مشکل داشتند؛ پرسیدم: «برای حسین اتفاقی افتاده؟!» می‌توانستم رنگ پریده خودم را در آینه نگاهشان ببینم خانم حاج‌آقا با ته مایه‌ای از ترحم نگاهم می‌کرد. حاج‌آقا گفت: «یه ترکش کوچولو خورده به کمرش.» گلویم خشک شده بود اما به خودم نهیب زدم که محکم باش! پرسیدم: «الآن کجاست؟ کدوم بیمارستانه؟» حاج‌آقا گفت: "حسین آقا بیدی نیست که با این بادها بلرزه! حتی راضی نمی‌شد بیمارستان بره! می‌خواست بمونه تو خط؛ بچه‌ها به اصرار آوردنش عقب." می‌دانستم که حاج‌آقا شب گذشته از جبهه برگشته و حتماً از وضعیت حسین دقيقاً خبر داره. کمی آرام شدم اما لحنم همچنان مایه‌ای از نگرانی داشت. گفتم: «اگه یه خراش جزئی برداشته پس چرا نیومده؟!»گفت" «شما که حسین‌آقا رو بهتر از من می‌شناسید میانه ای با بیمارستان نداره! قراره فردا خودم برم بیارمش.» حاج آقا رفت و حسین را تا بیاورد مردم و زنده شدم ظاهرش سرپا بود اما از کمرش می‌گرفت و راه می‌رفت حتی توان نداشت مهدی را بغل بگیرد یا وهب را روی پایش بنشاند به حاج‌آقا سماوات در گوشی چیزی گفت و کنجکاوی ام را برانگیخت تشویشی جان‌کاه بر وجودم چنگ می‌زد. سکوت‌شان و درگوشی حرف زدنشان آزارم داد حاج‌آقا سماوات سکوت را شکست: "شما یه چیزی بگو پروانه خانم!" گفتم: «من که حسابی سردرگم شدم نمی‌دانم شما از چی حرف می‌زنید.» حسین وارد گفت وگو شد: «این حاج‌آقا زیادی ماجرا رو شلوغ می‌کنه! یه ترکش نخودی که نیازی به جراحی و اتاق عمل نداره.» حاج‌آقا سماوات گفت: "اما دیروز دکترت گفت که باید بری تهران پیش متخص!؟" حسین خواست آتش درون مرا بخواباند: «هرچی خانم بگه! دکتر من پروانه خانمه.» گفتم: «بریم تهران» وهب و مهدی را پیش خواهرانم گذاشتم با آمبولانسی که از سپاه آمد راهی تهران شدیم. حسین پشت آمبولانس دراز کشیده بود ناله می‌کرد و ناله‌اش نگرانم می‌کرد. او که وجودش با درد عجین شده بود از فرط درد بی‌اراده ناله می‌کرد عکس از کمرش گرفتند ترکش کنار نخاعش بود. دکتر گفت: «دیر اومدین! سریع باید عمل بشه.» چند ساعت اتاق عمل بود لحظه های انتظار به کندی می گذشت. بالاخره آوردنش و تا چند ساعت بی‌هوش بود. سطرسطر دعای توسل را با اشک‌هایم خیس کردم تا چشم حسین باز شد نگاهش به من افتاد. دو سه بار گفت: «پروانه پروانه پر.... و باز پلک هایش افتاد. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
۱۴ دی ۱۴۰۱ قسمت هفتم؛ یک نقطه‌ی دیگر در زمینه‌ی مسائل زنان، مسئله‌ی خانواده است که خوشبختانه در صحبت‌های این خانم‌هایی که صحبت کردند، از چند ناحیه، از چند نگاه مطرح شد و خیلی خوب بود؛ من واقعاً لذّت بردم از بیانات‌شان. ببینید، تشکیل خانواده ناشی از یک قانون عامّ عالم وجود است، قانون عامّ آفرینش است؛ آن قانون عبارت است از قانون زوجیّت: "سُبحانَ الَّذی خَلَقَ الاَزواجَ کُلَّها مِمّا تُنبِتُ الاَرضُ وَ مِن اَنفُسِهِم وَ مِمّا لا یَعلَمون؛"(۱۰) خدای متعال در همه چیز، در همه چیز ــ خَلَقَ الاَشیاءَ کُلَّها ــ در همه چیز زوجیّت قرار داده؛ در انسان زوجیّت هست، در حیوانات زوجیّت هست، در گیاهان زوجیّت هست؛ "وَ مِمّا لا یَعلَمون"؛ یک چیزهایی هم هست که زوجیّت هست، [ولی] ما نمی‌دانیم. حالا مثلاً در بین سنگ‌ها زوجیّت چه جوری است، ما نمی‌دانیم؛ در آینده ممکن است کشف بشود. در بین اجرام فلکی زوجیّت هست، چه جوری است، ما نمی‌دانیم؛ در آینده کشف خواهد شد. ببینید؛ "سُبحانَ الَّذی خَلَقَ الاَزواجَ کُلَّها مِمّا تُنبِتُ الاَرضُ وَ مِن اَنفُسِهِم وَ مِمّا لا یَعلَمون؛" خب، این زوجیّت است. این که خواندم سوره‌ی «یس» بود. آیه‌ی دیگر، سوره‌ی «والذّاریات» است: "وَ مِن کُلِّ شَیءٍ خَلَقنا زَوجَینِ لَعَلَّکُم تَذَکَّرون؛"(۱۱) زوجیّت یک قانون عام است. من حالا اینجا در پرانتز، باز در حاشیه عرض بکنم، این زوجیّت که در نگاه اسلامی این جور واضح است، درست نقطه‌ی مقابل تضاد در دیالکتیک هگلی و مارکسیست است؛ یعنی رکن اصلی این دیالکتیک هگل که بعد هم مارکس از او گرفته، تضاد است که حرکت جامعه‌ و حرکت تاریخ و حرکت بشری ناشی از تضاد است؛ یعنی «تز» و «آنتی‌تزی» وجود دارد که از آنتی‌تز و تز، سنتز به وجود می‌آید. در اسلام نه، سنتز از آنتی‌تز به وجود نمی‌آید، از زوجیّت به وجود می‌آید؛ از زوجیّت است، از ملائمت(۱۲) است، از همراهی است که آن رتبه‌ی بعدی به وجود می‌آید، نسل بعدی به وجود می‌آید، حرکت بعدی به وجود می‌آید، مرحله‌ی بعدی به وجود می‌آید. البتّه اینها احتیاج به بررسی و کار دارد. این که من عرض کردم، یک نظریّه است، یک نگاه است. خب، بنابراین زوجیّت، قانون عامّ عالم آفرینش است. این زوجیّت در گیاه هم هست، در حیوان هم هست، منتها این قانون ثابت در [مورد] انسان، یک ضوابطی دارد؛ در مورد خصوص انسان ضوابطی معیّن کرده‌اند. علّت چیست که ضوابط معیّن کرده‌اند؟ چون بدون ضابطه هم می‌شد زوجیّت به وجود بیاید، مثل اینکه بعضی جاهای دنیا بی‌قاعدگی وجود دارد. علّت این است که کار انسان از روی انتخاب و اختیار است. حرکت انسان، پیشرفت انسان، بدون انتخاب خودش و اختیار خودش ممکن نیست. باید بتواند این انتخاب و اختیار در یک چهارچوب قرار بگیرد وَالّا یکی یک چیزی انتخاب می‌کند، یکی چیز ضدّ او انتخاب می کند، اغتشاش به وجود می‌آید. برای اینکه در جامعه، در تاریخ، در زندگی بشر نظم برقرار بشود، قانون لازم است. قانون در همه جا هست، در مسئله‌ی زوجیّتِ انسان هم وجود دارد. این باز مخصوص اسلام نیست؛ در همه‌ی ادیان عالم شما نگاه کنید، زوجیّت با یک قانونی است؛ در مسیحیّت، در یهودیّت، [حتّی] در بودایی، در جاهای دیگر، ادیان دیگر ــ تا آنجایی که ما اطّلاع داریم ــ یک قانونی وجود دارد که یک زن و مرد با همدیگر زوجیّت پیدا می‌کنند. بی‌قانونی در اینجا گناه است، جرم است، ظلم است، موجب آشفتگی است، موجب اغتشاش است. خب، این ضوابط، موجب سلامت خانواده است؛ اگر چنانچه این ضوابط رعایت شد، موجب این است که خانواده سالم بشود؛ خانواده که سالم بشود، اجتماع سالم می‌شود. خانواده سلّول تشکیل‌دهنده‌ی اجتماع است؛ خانواده‌ها که سالم شدند، اجتماع سالم می‌شود. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
📖 🇮🇷 🔷 قسمت سی و چهارم؛ 🔷🔹فصل دهم- سیاست خارجی 🔸اصل یكصد و پنجاه و دوم سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بر اساس نفی هرگونه سلطه‏‌جویی و سلطه‏‌پذیری، حفظ استقلال همه‏‌جانبه و تمامیت ارضی كشور، دفاع از حقوق همه مسلمانان و عدم تعهد در برابر قدرت‏های سلطه‏‌گر و روابط صلح‏‌آمیز متقابل با دول غیرمحارب استوار است. 🔸اصل یكصد و پنجاه و سوم هرگونه قرارداد كه موجب سلطه بیگانه بر منابع طبیعی و اقتصادی، فرهنگ، ارتش و دیگر شئون كشور گردد ممنوع است. 🔸اصل یكصد و پنجاه و چهارم جمهوری اسلامی ایران سعادت انسان در كل جامعه بشری را آرمان خود می‏داند و استقلال و آزادی و حكومت حق و عدل را حق همه مردم جهان می‏‌شناسد. بنابراین در عین خودداری كامل از هرگونه دخالت در امور داخلی ملت‏های دیگر، از مبارزه حق‌‏طلبانه مستضعفین در برابر مستكبرین در هر نقطه از جهان حمایت می‌‏كند. 🔸اصل یكصد و پنجاه و پنجم دولت جمهوری اسلامی ایران می‌‏تواند به كسانی كه پناهندگی سیاسی بخواهند پناه دهد مگر این كه بر طبق قوانین ایران خائن و تبهكار شناخته شوند. 🔷🔹فصل یازدهم- قوه قضائیه 🔸اصل یكصد و پنجاه و ششم قوه‌قضائیه قوه‌‏ای است مستقل كه پشتیبان حقوق فردی و اجتماعی و مسئول تحقق بخشیدن به عدالت و عهده‌‏دار وظایف زیر است: ۱- رسیدگی و صدور حكم در مورد تظلّمات، تعدّیات، شكایات، حل و فصل دعاوی و رفع خصومات و اخذ تصمیم و اقدام لازم در آن قسمت از امور حسبیه كه قانون معین می‌‏كند. ۲- احیای حقوق عامه و گسترش عدل و آزادی‏های مشروع ۳- نظارت بر حُسن اجرای قوانین ۴- كشف جرم و تعقیب و مجازات و تعزیر مجرمین و اجرای حدود و مقررات مدوّن جزائی اسلام ۵- اقدام مناسب برای پیشگیری از وقوع جرم و اصلاح مجرمین. 🔸اصل یكصد و پنجاه و هفتم به منظور انجام مسئولیت‏های قوه قضائیه در كلیه امور قضایی و اداری و اجرایی، مقام رهبری یك نفر مجتهد عادل و آگاه به امور قضایی و مدیر و مدبر را برای مدت پنج سال به عنوان رئیس قوه قضائیه تعیین می‌‏نماید كه عالی‏ترین مقام قوه قضائیه است. 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7298 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
۲   یک ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی؛ "هفت‌سین" ساده‌ای چیده بودم برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر چه ایرانی نبود ولی دلم می‌خواست حداقل به این همه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده باز از این همه سرگرمی‌اش کلافه شدم تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم : «هر چی خبر خوندی، بسه!» به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد : «شماها که آخر حریف نظام ایران نشدید، شاید ما حریف نظام سوریه شدیم!» لحن محکم عربی‌اش وقتی در لطافت کلمات فارسی می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت العربیه باز بود و ردیف اخبار سوریه دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم : «با این می‌خوای انقلاب کنی؟» نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد: «می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» نفهمیدم چه می‌گوید سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود خندید و بی‌مقدمه پرسید: «دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود به جای جواب، شیطنت کردم: «اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!» دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند: «مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از این‌همه مبارزه بی‌نتیجه، نجوا کردم: «هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست نجوایم را به خوبی شنیده بود شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد: «نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» خیره نگاهش کردم به خوبی می‌دانست چه می‌گوید با لحنی مهربان دلیل آورد: «ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» من بابت همان چند ماه، مدال دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم صدایم سینه سپر کرد: «ما با همون کارها خیلی به نظام ضربه زدیم!» در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت: «آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و بسیجی‌ها درافتادیم!» سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد: «از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7302 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا