#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
✡🔥 #تبار_انحراف 🔥✡
#پژوهشی_در_دشمنشناسی_تاریخی
🖋 مقالهی مقاله سی و دوم:
#اسرائیلیات_و_مبارزات_امام_رضا (ع)
قسمت سوم؛
👈 ج. اسرائیلیاتی که امام رضا (ع) آنها را تصحیح نمودند
۱ـ حسین بن خالد گوید:
به امام رضا (ع) عرض کردم، مردم از رسول خدا (ص) روایتی نقل میکنند که:
خداوند آدم را به شکل خود آفرید!
امام (ع) در جواب فرمودند:
خدا آنها را بکشد! اوّلِ حدیث را حذف کردهاند [اصل حدیث چنین بوده است:]
روزی حضرت رسول (ص) از مقابل دو تن که به یکدیگر دشنام میدادند میگذشتند. یکی از آن دو به دیگری میگفت: خدا چهرهی تو و چهرهی هرکس را که به تو شبیه است، قبیح و زشت گرداند. رسول خدا (ص) به او فرمودند: ای بندهی خدا این سخن را به برادرت نسبت مده زیرا خداوند آدم را به شکل او آفرید. (۱۳)
۲ـ ابراهیم بن ابیمحمود گوید به حضرت رضا (ع) عرض کردم:
نظر شما دربارهی حدیثی که مردم از حضرت رسول (ص) نقل میکنند که حضرت فرمود: «خداوند تبارک و تعالی هر شب جمعه به آسمان دنیا پایین میآید» چیست؟
امام (ع) فرمودند:
خداوند لعنت کند کسانی را که کلمات را از محل خود جابهجا و تحریف میکنند. به خدا قسم رسول خدا چنین سخنی نگفته است، بلکه فرمودهاند: «خداوند تعالی در ثلث آخر هر شب و هر شب جمعه از اولِ شب فرشتهای را به آسمان دنیا میفرستد و آن فرشته به فرمان خدا ندا میکند: آیا هیچ درخواستکنندهای هست تا خواستهاش را برآورم؟ آیا هیچ توبهکنندهای هست تا توبهاش را بپذیرم؟ آیا هیچ استغفارکنندهای است تا او را بیامرزم؟ ای که طالب خیر هستی به این سو بیا، ای که به دنبال شر هستی دستنگهدار و این فرشته تا طلوع فجر این ندا را ادامه میدهد و چون فجر طلوع کرد به محل خود در ملکوت آسمان باز میگردد». (۱۴)
👈 د. ردّ جبر و تفویض
۱ـ راوی گوید از امام رضا (ع) پرسیدم:
آیا خداوند بندگانش را بر معصیت مجبور میکند؟!
حضرت فرمودند:
خیر بلکه آنها را مخیّر میکند [تا هر چه خواهند انجام دهند] و مهلت میدهد تا توبه کنند.
پرسیدم:
آیا خداوند بندگانش را به کارهایی که توان آن را ندارند مکلف میکند؟!
حضرت فرمودند:
چگونه چنین کند و حال آنکه خودش میگوید: «پروردگار تو به بندگان ظلم نمیکند». (فصّلت : ۳)
سپس حضرت ادامه دادند:
پدرم موسی بن جعفر (ع) از قول پدرم جعفر بن محمد (ع) برایم نقل کردند:
هرکس گمان کند که خداوند بندگانش را بر گناه مجبور میکند و یا بر کارهایی که طاقتش را ندارند مکلف مینماید، گوشت قربانیاش را نخورید، شهادتش را نپذیرید و پشت سرش نماز نخوانید و از زکات چیزی به او ندهید. (۱۵)
۲ـ برید بن عمیر بن معاویه گوید:
در مرو به خدمت امام رضا (ع) رسیدم و از آن حضرت سؤال نمودم:
از امام صادق (ع) روایتی برای ما نقل شده است که فرمودند: «نه جبر [صحیح] است نه تفویض، بلکه [قول حق] چیزی است بین این دو». معنای این حدیث چیست؟
امام (ع) فرمودند:
کسی که گمان کند خداوند کارهای ما را انجام میدهد و سپس بهخاطر آنها ما را عذاب میکند، قائل به جبر شده است و کسی که گمان کند خداوند مسألهی خلقت و رزق و روزی دادن به مخلوقات را به ائمه علیهمالسلام واگذار نموده است، قائل به تفویض شده است و قائل به جبر کافر است و قائل به تفویض مشرک.
راوی گوید:
پرسیدم پس «اَمرٌ بینَ الأمرَین» (چیزی بین این دو) یعنی چه؟
فرمودند:
یعنی راه باز است که آنچه را خدا دستور داده انجام دهند و آنچه را نهی فرموده ترک کنند.
راوی گوید سوال کردم:
آیا در مورد اعمال بندگان مشیّت و ارادهی خداوند جاری است؟
فرمودند:
اراده و مشیّت خداوند در مورد طاعات عبارت است از دستور و رضایت خداوند به آن و عمل و کمک نمودنِ بندگان در انجام آن. و اراده و مشیّت خدا در مورد معاصی عبارت است از نهی کردن و خشمگین بودن از آن عمل و یاری نکردنِ بندگان در انجام آن.
راوی گوید پرسیدم:
آیا خداوند دربارهی اعمال بندگان «قضا» دارد؟
فرمودند:
بلی، بندگان هیچ کاری چه خیر و چه شر انجام نمیدهند مگر اینکه خداوند در مورد آن کار «قضایی» دارد.
پرسیدم معنی این «قضا» چیست؟
فرمودند:
معنی این «قضا» این است که خداوند حکم میکند آن ثواب و عقابی که در دنیا و آخرت بهخاطر اعمالشان مستحق آن هستند، به ایشان داده شود. (۱۶)
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/11885
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت صد و پنجم؛
نزدیک وضع حملم که شد؛ آمد
آوردم همدان
تیر ماه سال ۱۳۷۳
دختری که هنوز اسم نداشت به دنیا آمد
حاج احمد قشمی، رئیس ثبت احوال همدان و از دوستان حسین اسم سارا را پیشنهاد داد
پسندیدیم
حسین هم به خاطر من و عمه راضی شد.
سارا دو روزه بود که تب ولرز شدیدی به تنم افتاد
خیس عرق میشدم و یک باره مثل بید میلرزیدم
عفونت به قدری با خونم قاطی شده بود که آمپولهای قوی پنیسیلین هم جواب نمیداد.
حسین نگران من بود و من نگران سارا
تا چند روز یکی از دوستانم به او شیر میداد ،
حسین هم مثل یک پرستار کنار تخت من میچرخاندش و با آب گرم و
کمک شیر آرامش میکرد.
بعد از پنج روز از بیمارستان مرخص شدم
اما دکتر گفت تا یک ماه نمیتونی به بچهات شیر بدی.
دوباره برگشتیم کرمانشاه
بعد از یک ماه، سارا شیرم را گرفت
داشتیم به زندگی در کرمانشاه عادت میکردیم که
یک روز حسین با یک خاور آمد و گفت:
"آماده شید باید بریم!"
"پرسیدم: «کجا؟!»
تا آن روز هر مسئولیتی که میگرفت؛ نمیگفت.
اینبار نخواست کار و مسئولیتش را از زبان این و آن بشنوم
گفت:
"برام حکم معاون هماهنگ کننده نیروی زمینی سپاه رو زدن. یه خونه هم توی شهرک محلاتی تهران رهن کردم. همه چیز آمادس که بریم! حاضری؟!"
خندیدم و گفتم:
«مگه راه دیگهای دارم؟!»
گفت: «آره.»
جا خوردم!
گیج و مبهوت پرسیدم: "چی؟!"
لبخند ریزی از سر شیطنت زد و گفت:
"با من بیای!"
یک مرتبه پُقّی زدم زیر خنده
به روش خودش ادامه دادم:
"حتما اونم بشمار سه؛ هان؟!"
انگار که چیزی ناگهانی یادش افتاده باشد، تکانی خورد و گفت:
«شما به هیچی دست نزن! خودم همه چیزو بسته میکنم و میذارم پشت ماشین.»
مثل اینکه اسباب و اثاثیهمان هم به این جابهجاییهای ناگهانی و هرازگاهی عادت کرده بودند
خیلی زود جمع وجور و بار خاور شدند
از بابت وسایل و بارکردنشان که خیالمان راحت شد، حسین رفت پرونده بچهها را از مدرسه گرفت و راهی تهران شدیم.
شهرک محلاتی، آن زمان اوضاع خوبی نداشت و ما برای زندگی با مشکلات زیادی روبهرو بودیم.
فصل پاییز بود
به علت نبود امکانات هوای خانه مثل هوای بیرون سرد بود،
فاصله آنجا تا محل کار حسین در ستاد نیروی زمینی سپاه هم دور بود.
به همین خاطر هنوز جاگیر پاگیر نشده رفتیم شهرک شهید کلاهدوز که برعکس محلاتی همه چیز دم دست بود.
با شروع سال تحصیلی وهب رفت اول دبیرستان
مهدی دوم راهنمایی
و زهرا سوم ابتدایی
من هم سرگرم تر و خشک کردن سارای سهماهه شدم.
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
•┈┈• 🍃 #لطیفه_نکته ۳۱۸🍃••┈┈•
فرق شاعرهای تنبل و زرنگ رو میشه تو شعرهاشون دید
شاعر زرنگ:
به دنبالت میایم هرجا که باشی🏃♂️🏃♂️🏃♂️
شاعر تنبل:
سر راهت میشینم تا بیایی🧎♂️
--------🔸😜🔸--------
به نام خداوند دوست دار تلاش
سلام
🔹 از #امام_باقر علیهالسلام:
إِنِّي لَأُبْغِضُ الرَّجُلَ أَنْ يَكُونَ كَسْلَاناً عَنْ أَمْرِ دُنْيَاهُ
وَ مَنْ كَسِلَ عَنْ أَمْرِ دُنْيَاهُ فَهُوَ عَنْ أَمْرِ آخِرَتِهِ أَكْسَل
من از مردى كه در كار دنيايش تنبل باشد بدم میآید
و كسى كه در كار دنيا تنبل باشد، در كار آخرتش تنبلتر است.
🗞وسایل الشیعه،ج۱۷،ص۵۹
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
✍🏻 تنبلی یکی از آفات جدی زندگی انسانهاست
در حقیقت انسانهای تنبل اصلا قابل اعتماد نیستند.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121485052200602(original).pdf
13.99M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
لَااِلَهَ اِلَّا اللهُ المَلِکُ الحَقُّ المُبِینُ
امروز؛ پنجشنبه
۴ اسفند ۱۴۰۱
۲ شعبان ۱۴۴۴
۲۳ فوریه ۲۰۲۳
تمام صفحات #روزنامه_کیهان؛ خدمت شما.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت صدوششم؛
سارا آینه کودکیهای خودم بود
مثل من، دختر دوم
و مثل من، عزیز دردانه بابا
حسین از سر کار که میآمد تا ساعتی با او سرگرم میشد
گاهی که حسابی ذوق میکرد؛ میگفت:
«پروانه! یادته وقتی زینب از دنیا رفت چقدر غصه خوردیم؟ حالا ببین خدا چه دسته گلی بهمون داده.»
سارا بزرگتر که شد و راه افتاد؛ دستش را میگرفتم و میبردمش پارک، تاب و سرسره بازی
سارا دوساله شد که اتفاقی برایش افتاد
از همان اتفاقها که برای خودم گاه و بیگاه میافتاد؛
رفته بودیم شمال، کنار دریا
زیلو انداخته بودیم
پسرها با زهرا و پدرشان توپ بازی میکردند
سارا با ماسهها ور میرفت
و من گرم کار خودم بودم
یک دفعه موجی آمد
ناگهان دیدم سارا نیست.
جیغ زدم:
«سارا!»
چشمم به دریا افتاد
موج او را بالا آورد و فرو برد
حسین با فریاد من متوجه سارا شد
پرید داخل آب
چند متر شنا کرد تا او را بگیرد
مردم و زنده شدم
با گریه و التماس فریاد میزدم که تو رو خدا نذار بچهم بمیره.
حسین خیلی سریع از آب گرفت و بیرونش آورد
ولی بچه به حدی آب خورده بود که نفسش بالا نمیآمد
صورتش سیاه شده بود.
حسین برشگرداند
چند ضربه با دست به گردهاش زد تا راه بستهی سینهش باز شد.
بچهها مات و مبهوت مانده بودند
من اشک شوق میریختم
و حسین مدام دلداریام میداد و میگفت:
«بخیر گذشت! خدا عمرش را دوباره نوشت .»
بعد از دو سال، آقای عزیز جعفری فرمانده نیروی زمینی سپاه خانهای دو طبقه در خیابان ایران گرفت و از حسین که معاونش بود خواست که طبقه دوم آنجا بنشیند.
حسین و آقا عزیز خیلی به هم وابسته بودند و درک متقابلی از کار و مدیریت و خلقوخوی هم داشتند.
حسین پذیرفت و ما طبقه بالای آنجا ساکن شدیم
آقای جعفری و خانوادهاش هم طبقه پایین خانه
خانهای بزرگ و حیاطدار بود
وقتی آقاعزیز عصرها از سرکار میآمد جارو برمیداشت و حیاط رو جارو میکرد
من از پشت پنجره طبقه بالا میدیدم که حسین به اصرار میخواست جارو رو از دستش بگیره اما او نمیداد.
حسین هم بیکار نمیماند و آب حوض خالی میکرد
دیدن این صحنه مرا یاد تعریفهای حسین از شهید حاج محمود شهبازی در سپاه میانداخت و توی دلم به تواضعش غبطه میخوردم
خیابان ایران یک امتیاز فوقالعاده داشت و آن جلسه هفتگی اخلاق حاج آقا مجتبی تهرانی بود
هر هفته حسین دست وهب و مهدی را میگرفت و میبرد پای منبر حاج آقا مجتبی
وقتی برمیگشت انگار از وسط بهشت خدا آمده
پر از انرژی بود و از فرط شادی و نشاط توی پوست خودش نمیگنجید
یک روز که از کلاس آمد
برخلاف همیشه غم توی صورتش موج میزد
به جای آن شور و نشاط همیشگی بغض فروخوردهای همراهش بود
آن روز حاج آقا مجتبی روضه غلام سیاهی را خوانده بود که سر بر زانوی سیدالشهدا جان داد
حسین آنچه را که حاج آقا مجتبی توی روضه خوانده بود داشت با صدای شکستهای برایمان نقل میکرد
یکباره بغضش ترکید و گفت:
«یعنی میشه سر ما هم مثل اون غلام ،سیاه روی زانوی امام حسین باشه؟
یعنی میشه؟....
همین روحیه و عشق و ارادت حسین به اهل بیت، به جان وهب و مهدی هم نشسته بود و مثل نوجوانیهای خود حسین هیئتی و مسجدی شده بودند.
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee