eitaa logo
سالن مطالعه
196 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
923 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ کشوری که مواد رادیواکتیو را بر روی آزمایش می‌کرد 🔹آمریکا زمانی برای ساخت داروی و ناشی از رابطه جنسی سربازان آمریکایی با زنان تن فروش، این بیماری را بر روی مردم آزمایش کرد. همچنین در دهه‌ی چهل میلادی، مواد رادیواکتیو را بر روی زنان باردار آزمایش می‌کرد. 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
۲   قسمت چهل‌وهشتم؛ دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم از زبانش حرف زدم: «دیروز بهم گفت به‌خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر می‌شه با رفتنم مخالفت نمی‌کنه!» ابوالفضل خندید رندانه به میان حرفم آمد: «پس خواستگاری هم کرده!» تازه حس می‌کرد بین دل ما چه گذشته از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت: «البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور آمریکا بود، این !» بعد به سمتم چرخید مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد: «حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست می‌تونه بیاد دنبالت.» از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانه‌ای ذهنم به هر طرف می‌دوید کودکانه پرسیدم: «به مادرش خبر دادی؟ کی می‌خواد اونو برگردونه خونه‌شون داریا؟ کسی جز ما خبر نداره!» مات چشمانم مانده و می‌دید اینبار واقعاً عاشق شده‌ام پای جانم درمیان بود بی‌ملاحظه تکلیفم را مشخص کرد: «من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب می‌کنم، برا تو هم به بچه‌ها گفتم بلیط گرفتن! با پرواز امروز بعد از ظهر می‌ری تهران ان‌شاءالله!» دیگر حرفی برای گفتن نماند مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد. ساعت سالن فرودگاه دمشق روی چشمم رژه می‌رفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را می‌دیدم و یک گوشه دلم از دوری‌اش آتش می‌گرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم می‌خواست همین‌جا پیش برادرم بمانم هر چه می‌گفتم راضی نمی‌شد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد… به نیم‌رخ صورتش نگاه می‌کردم که هر لحظه سرخ‌تر می‌شد دیگر کم آورده بود با دست دیگر پیشانی‌اش را گرفت و به‌شدت فشار داد. از اینهمه آشفتگی‌اش نگران شدم، نمی‌فهمیدم از آن طرف خط چه می‌شنود صدایش در سینه ماند فقط یک کلمه پاسخ داد: «باشه!» و ارتباط را قطع کرد. منتظر حرفی نگاهش می‌کردم نمی‌دانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد می‌رسد از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند انگار این پرواز هم از دستش رفته بود نفرینش را حواله جسد سعد کرد. زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیده‌ام، اما به‌خوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم: «چی شده ابوالفضل؟» فقط نگاهم می‌کرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاد نمی‌خواست دل من را بلرزاند حرفش را خورد و برایم دلبری کرد: «مگه نمی‌خواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!» باورم نمی‌شد طلسم ماندنم شکسته باشد ناباورانه لبخندی زدم می‌دانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت: «برمی‌گردیم بیمارستان، این پسره رو می‌رسونیم داریا.» ادامه دارد ... ✍ 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈• 🍃 ۳۳۰🍃••┈┈• بچه‌ی یه خسیسی توی امتحان بیست می‌گیره؛ 😔😄 باباش می‌زنه تو گوشش و می‌گه: خاک بر سرت، با نمره ۱۰ هم می‌شه قبول شد! 😡 حتما باید این همه خودکار حروم می‌کردی؟! 😁🤣😂😁🤣😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ --------🔸😜🔸-------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🤲 به نام خداوند دست‌ودل باز 💐 با سلام و ادب 💐و تبریک مجدد عید ولادت مولا علیه‌السلام 🔸از صلی‌الله‌علیه‌وآله: إِنَّ الْمَرْءَ يَحْتَاجُ فِي مَنْزِلِهِ وَ عِيَالِهِ إِلَى ثَلَاثِ خِصَالٍ يَتَكَلَّفُهَا وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ فِي طَبْعِهِ؛ ذَلِكَ: مُعَاشَرَةٌ جَمِيلَةٌ وَ سَعَةٌ بِتَقْدِيرٍ وَ غَيْرَةٌ بِتَحَصُّن‏ مرد براى اداره خانه و خانواده‏اش بايد سه كار انجام دهد، هر چند بر خلاف میل او باشد؛ خوشرفتارى گشاده دستى به اندازه غيرت و ناموسدارى 📚بحار، ج۷۵، ص۲۳۶ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ✍🏻 وقتی مهربانی و خوشرفتاری در منزل تعطیل شود، بچه‌ها بیرون منزل در پی آن خواهند بود و همین زمینه انحراف و مشکلات بعدی را ایجاد می‌کند. گشاده دستی یعنی در حدی که دارد باید برای خانواده هزینه کند و بخل و تنگ نظری نکند. وقتی این دو کار را انجام دهد مراقبت و اعمال غیرت مردانه برای خانواده و حفظ عزت و احترام و شأنیت آنان برای مرد آسان می‌شود. مراقب باشیم باعث جذب فرزندان خود به محبت دروغین غریبه‌ها مخصوصا در فضای مجازی نشویم. 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃 ✡ قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/9179 ✳️ قسمت دوم؛ 🔸کانون‌های جهان‌وطن بعد از اولین تحرک خود برای تسخیر جهان در و سپس ساز کردنِ نخستین زمزمه‌های صهیونیستی از خلال ماجرای و به‌وجود آمدن فرقه‌های نهان‌روش و مخوفی همچون و ، در قرن ١٧ با انشقاق مسیحیت و ایجاد ، این آیین ابراهیمی را با آموزه‌های صهیونی آمیخته کردند و به‌طور رسمی از دلش فرقه‌های مختلف مانند و (اسلاف اوانجلیست‌های امروزی) را بیرون آوردند. 🔸از همان لحظهٔ پیدایش فرقه‌های یاد شده، این باور را به پیروانشان القاء نمودند که مأموریت و رسالت آنها فراهم‌کردن زمینه‌های بازگشت براساس ٢ شرط است: 👈 اول کوچاندن به سرزمین مقدس فلسطین و برپایی 👈 دوم بازسازی بر خرابه‌های مسجد الاقصی (همچنان‌که امروز آن را در دستور کار قرار داده‌اند) و برپایی جنگ آخرالزمان یا تا مسیح موعود (که با آن حضرت مسیح بن مریم متفاوت بوده و مسیح بن داوود نام دارد) خود را به مرکزیت و اسراییل برپاسازد. 🔸 این باور را القاء نمودند که دنیا به سمت چنان جنگی پیش خواهد رفت و پیروان و منتظران مسیح موعود بایستی جهان را برای آن نبرد آخرین آماده سازند. 🔸از آن پس، تمامی کوشش و طرح و برنامه‌های امپراتوری جهانی و سربازان تازه به خدمت گرفته‌شده‌شان یعنی (که در آن زمان هنوز چنین نامی نداشتند) عملی ساختنِ طرح فوق بود اسناد و مدارک معتبر تاریخی حکایت از آن دارد که مهاجرت گستردهٔ به قاره آمریکا اساساً به‌منظور جستجوی یا همان انجام گرفت و برپایی و تشکیل ایالات متحده، جهت اجرای همان باوری بود که توسط کانون‌های صهیونی القاء شده بود. 🔸به این مفهوم که آنها از همان ابتدای مهاجرت به قارهٔ نو و تشکیل ایالات متحده آمریکا، این مأموریت را برای آن فرض کردند که: بایستی همهٔ برنامه‌ها و مساعی خویش را در راه بازگشت مسیح موعودشان و در واقع برپایی و گسترش اسرائیل بزرگ مصروف دارند. 🔸از همین‌رو هزینه‌های مسافرت و مأموریت و افرادش برای یافتن سرزمین موعود، توسط همان کانون‌های صهیونی اروپا پرداخته شد و از همین‌روست که قتل‌عام تحت عنوان پاکسازی اتفاق افتاد و از همین‌روست که امروز هر رئیس‌جمهور آمریکا در آستانهٔ ورود به کاخ سفید از هر حزب و تفکر و طایفه، بایستی به دیوار اسرائیل سرِ تعظیم فرود آورد. ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/9236 ✍ 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت صدوهجدهم؛ حسین به موازات فعالیت قرض الحسنه، ستاد کنگره فرماندهان و ۸۰۰۰ شهید استان همدان را راه‌اندازی کرد خودش در همان دو روز آخر هفته‌ای که به همدان می‌آمد به هدایت مجموعهٔ استان برای معرفی سیره‌ی شهدا پرداخت این کار به او انرژی می‌داد و دیگران هم از تدبیر و تحرک شبانه‌روزی او انرژی می‌گرفتند. گویی که کنگره نه یک فعالیت فرهنگی که محفلی برای انس و دیدار با شهدا برای او در این دنیاست به این امید که آنان را به جامعه بیشتر بشناساند. این شناساندن داغ او را تازه می‌کرد گاهی تصویر او را توی تلویزیون می‌دیدم که از دور ماندن از همرزمان شهیدش با حسرت حرف می‌زند و اشک می‌ریزد اشکی که داشت دل او را مثل آینه صاف و صیقلی می‌کرد. تا بیشتر و بیشتر به شهدا نزدیک شود. تلاش هنرمندانه حسین و دوستانش در گسترش معارف شهدا خیلی زود به بار نشست من و دختران و پسرانم را هم تشویق می‌کرد که در این عرصه وارد شویم با او به گلزار شهدا می‌رفتیم قصه بعضی از شهدا را برایمان روایت می‌کرد و از عظمت، شجاعت، مظلومیت و گمنامی آنان، خاطره‌ها می گفت. پیوند عاطفی حسین با شهدا مثل یک جویبار زلال و چشم‌نواز در زندگی ما جاری شد در دیدگاه عموم مردم، آن فرمانده لشکر خط‌شکن سال‌های جنگ جای خود را به یک فرمانده طراح و خلاق در همه عرصه‌های فرهنگی داد از فیلم‌سازان برای ساخت فیلم، از نویسندگان برای نگارش کتاب، از پژوهشگران برای تدوین تاریخ جنگ، از هنرمندان برای ساخت باغ موزه دفاع مقدس حمایت می‌کرد. به همدان رفتیم و میهمان خواهر بزرگ‌ترم ایران شدیم ایران در کودکی با حسین بزرگ شده بود و او را مثل برادرش دوست داشت برایش درددل کرد و گفت: «حسین آقا چند وقتیه که چشمام تار می‌بینه سرم گیج میره» محسن‌آقا شوهر ایران مرد دلسوز و جورکشی بود برای خواهرم کم نمی‌گذاشت اما ارتباط حسین در تهران با پزشکان بیشتر بود لذا پیشنهاد داد بریم تهران پیش دکتر چشم. دکتر از سر ایران سی‌تی‌اسکن گرفت و گفت: "یه تومور توی سر این خانم هست و باید عمل بشه. فقط احتمال داره که بعد از عمل بینایی‌ش از دست بره" ایران از سر اعتقاد و اعتمادی که به حسین داشت گفت: "هرچی حسین‌آقا بگه. اگه لازمه! عمل کنم." حسین بعد از مشورت با دکتر ذبیحی پزشک معالجش؛ به ایران گفت: «نظر ایشون اینه که عمل شی، به صلاحته.» ایران را به اتاق عمل بردند. من توی راهروی بیمارستان چشم انتظار بودم نگران خواهری که برایم از کودکی مادری کرده بود. آیا به سلامت بیرون می‌آید یا فلج می‌شود؟ هرچه زمان می‌گذشت نگران‌تر می‌شدم و بغض می‌کردم بالاخره بعد از ۱۲ ساعت ایران از اتاق عمل بیرون آمد سرش را تراشیده بودند و تومور را بیرون آورده بودند می‌ترسیدم که مبادا فلج یا نابینا شده باشد به هوش آمد چشم گرداند و گفت: "پروانه! تویی؟!" دنیا را بهم دادند غرق بوسه‌اش کردم با آقامحسن و حسین بردیمش منزل یک کلاه سفید پیش نامحرم‌ها می‌پوشید حسین هم سربه سرش می‌گذاشت و می‌گفت: "ایران! شدی مثل حاج‌آقاها که بار اول می‌رن مکه." ایران می‌خندید و حسین برایش آب میوه می‌گرفت و می‌گفت: "بخور تا بخیه‌هات زودتر جوش بخوره" ادامه دارد ... ✍ 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعایی که از جیب شهید ‎ابومهدی المهندس بیرون آورده شد: یا مَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَیَعفُو عَن الكَثیر، اِقبَل مِنّى الیَسیرَ وَ اعفُوعَنى الكَثیر، اِنّكَ اَنتَ الغَفورُ الرّحیم اى خداوندى كه عمل اندک را مى‌پذیرى و از گناه بسیار مى‌گذرى، عمل نیکِ اندكم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا كه تو آمرزنده مهربان هستى 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
  چند روز بعد از عمليات؛ يک نفر رو ديدم که کاغذ و خودکار گرفته بود دستش هر جا مي رفت، همراه خودش می‌برد. از يکي پرسيدم: چشه اين بچه؟ گفت: توي عمليات آرپي جي زن بوده؛ آنقدر آرپي‌جي زده که ديگه نمي‌شنوه بايد براش بنويسي تا بفهمه !!   منبع؛ شمیم یار 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
هوایی دگـر داشتند ز دلی شـعله ور داشتند که دل را به دریـا زدند عجـب پشت پایی به دنیـ🌏ـا زدند 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
✡ 🕎 (۵) در باب هولوكاست نویسنده: دیوید دیوک مترجم: محمدحسین خدّامی قسمت قبل؛ قسمت هفتم؛ ✡ تجدیدنظرطلبان همچنین معتقدند همان‌طور که مطمئناً آلمانی‌ها آنچه که امروز به‌عنوان جنایات جنگی تعریف می‌شود را مرتکب شده‌اند، متفقین نیز از جمله نیروهای شوروی، حداقل به میزان یکسان مرتکب چنین جنایاتی شده‌اند. ✡ تجدیدنظرطلبان به وقایعی نظیر؛ بمباران غیرنظامیان در سطح جهانی توسط متفقین، جنایات تجاوز به عنف در سطح گسترده، اخراج و قتل میلیون‌ها آلمانی و دیگر ملیت‌های اروپای شرقی توسط شوروی اشاره می‌کنند. (نگاه کنید «بازبینی بارتز» تألیف ویلیس کارتوان) ✡ همچنین آن‌ها می‌گویند بسیاری از مرگ و میرها در اردوگاه‌ها در سال‌های پایانی جنگ در اثر بمباران خطوط راه‌آهن توسط متفقین که برای حمل و نقل غذا و دارو ضروری بود، رخ داد. آن‌ها معتقدند هدف قرار دادن و از بین بردن کارخانه‌های داروسازی که دارو و تجهیزات پزشکی را تأمین می‌کرد، آمار تلفات سربازان و غیرنظامیان آلمانی و نیز تلفات اردوگاه‌ها را افزایش داد. ✡ بدیهی است که خدشه وارد کردن بر تصور عمومی از هولوکاست به‌معنای چشم پوشیدن از قتل‌عام و اغماض کردن در مورد آن نیست. کسانی که تصور عمومی در مورد هولوکاست را نمی‌پذیرند، به‌روشنی بیان می‌کنند که آن‌ها فجایع به‌بار آمده بر ضد یهودیان یا هر کس دیگر را جنایتی بر ضد ارزش‌های معنوی تمدن غربی می‌دانند. تنها آن‌ها بر این باورند که یهودیان تنها قربانیان هولناک‌ترین جنگ جهان نبوده‌اند بسیاری از تجدیدنظرطلبان اظهار می‌کنند؛ انگیزه‌ی پرداختن داستان هولناک هولوکاست، پیشبرد اهداف اقتصادی و سیاسی اسرائیل و سازمان‌های یهودی است. ✡ زمانی که من کم‌کم با بسیاری از حقایق ناخوشایندی که تصورم از هولوکاست را خدشه‌دار می‌کرد آشنا شدم، از خود پرسیدم؛ داستان هولوکاست چگونه آغاز شد و چه‌طور برای مدت ۵۰ سال پس از پایان جنگ جهانی دوم همچنان این داستان فراگیر است؟! ✡ معمولاً پس از پایان هر جنگی موجی از نفرت و انزجار پدید می‌آید. اما با گذر زمان، شدت عصبی فروکش می‌کند و حالت خونسردی غلبه پیدا می‌کند. اما به‌نظر می‌رسد شدت هیجان و انزجاری که امروزه در مورد جنایات آلمانی‌ها وجود دارد، اگر بیش از میزان انزجارِ بلافاصله پس از پایان جنگ نباشد، به همان اندازه است. تنها چند ماه پس از پایان جنگ، یک رهبر سنای امریکا به‌نام رابرت تافت (Robert Taft) دادگاه بین‌المللی نظامی را لکه‌ی ننگی در پیشینه‌ی آمریکا دانست که پشیمانی طولانی‌مدتی به‌دنبال خواهد داشت. (۶۵) هارلن فیسک استون (Harlan F. Stone)، قاضی ارشد دادگاه عالی امریکا در مورد قاضی جکسون که دادگاه را به قصد اداره جلسه محاکمه ترک کرد گفت: «جکسون مشغول اداره‌ی هیئت عالى‌رتبه اعدام بدون محاکمه در نورمبرگ است. برای من مهم نیست که او با نازی‌ها چه می‌کند امّا از تظاهر به این‌که دارد یک محکمه و دعوای حقوقی را بر اساس قوانین عمومی اداره می‌کند، متنفر هستم.» (۶۶) ✡ اکنون پس از پنجاه سال پیدا کردن حتی یک عضو کنگره که جرأت محکوم کردن محاکمه‌ی جنایات جنگی را داشته باشد واقعاً دشوار است. حتی اگر کسی چنین نظری را مخفیانه در دل داشته باشد، می‌داند به زبان آوردن آن چنان موجی از خشم را بر ضد او برخواهد انگیخت که سمت سیاسی خود را از دست خواهد داد. ✡ چه انگیزه‌ای طرفداران هولوکاست را چنین مجدّانه وا می‌دارد که داستان هولوکاست را در ذهن‌ها و دل‌های ما این‌چنین ریشه‌دار کنند؟! قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/9256 ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 📚 ✡️ دربارهٔ بیشتر بدانیم 📚 «»، یادداشت مفصل و مهمی است که توسط «دیوید دیوک» نوشته شده و در شش قسمت در کانال "سالن مطالعه" منتشر می‌شود. "" یکی از جنایات نازی‌ها در جنگ جهانی دوم معرفی می‌شود که توجیه‌گر اشغال "فلسطین" و خیلی از اقدامات ضدانسانی صهیونیست‌ها بوده و هست. 👈 ولی ظاهرا افسانه‌ای بیش نیست. این یادداشت را می‌توانید در آدرس‌های زیر مطالعه کنید: 1️⃣ تحقیقی در مورد هولوکاست https://eitaa.com/salonemotalee/7723 2️⃣ دادگاه نورنبرگ https://eitaa.com/salonemotalee/8254 3️⃣ داستان صابون یهودی https://eitaa.com/salonemotalee/8539 4️⃣ آشویتس: قلب هولوکاست https://eitaa.com/salonemotalee/8763 5️⃣ مبارزه با تجدیدنظرطلبی در باب هولوکاست https://eitaa.com/salonemotalee/8985 6⃣ https://eitaa.com/salonemotalee/9256 7⃣ https://eitaa.com/salonemotalee/11205 ادامه دارد... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
۲   قسمت چهل‌ونهم؛ ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده دوباره می‌خواست مرا به بیمارستان برگرداند فقط حیرت‌زده نگاهش می‌کردم. به سرعت به راه افتاد دنبالش می‌دویدم و بی‌خبر اصرار می‌کردم: «خب به من بگو چی شده!؟ چرا داریم برمی‌گردیم؟!» دلش مثل دریا بود دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانی‌ام را به شوخی داد: «الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» می‌دیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم می‌چرخد شربت شیرین ماندن در سوریه به کام دلم تلخ شد. تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل می‌کرد هر چه پاپیچش می‌شدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره می‌رفت تا پشت در اتاق مصطفی که هاله‌ای از اخم خنده‌اش را برد، دل‌نگران نگاهم کرد و به التماس افتاد: «همین‌جا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت. نمی‌دانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر می‌ترسد تنهایم بگذارد. همین که می‌توانستم در سوریه بمانم، قلبم قرار گرفت آشوب جانم حس مصطفی بود که نمی‌دانستم برادرم در گوشش چه می‌خواند. در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد دوباره در عزای پدر و مادرم به گریه افتادم ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست با دست اشاره کرد داخل شوم. تنها یک روز بود مصطفی را ندیده بودم حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم چشمم به زیر افتاد و بی‌صدا وارد شدم. سکوت اتاق روی دلم سنگینی می‌کرد ظاهراً حرف‌های ابوالفضل دل مصطفی را سنگین‌تر کرده بود زیر ماسک اکسیژن، لب‌هایش بی‌حرکت مانده و همه احساسش از آسمان چشمان روشنش می‌بارید. روی گونه‌اش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانی‌اش پیدا بود قفسه سینه‌اش هم باند‌پیچی شده و به سختی نفس می کشید. زیر لب سلام کردم جانی به تنش نبود با اشاره سر پاسخم را داد خیره به خیسی چشمانم نگاهش از غصه آتش گرفت. ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست انگار حرف‌هایشان را با هم زده بودند نتیجه را شمرده اعلام کرد: «من از ایشون خواستم بقیه مدت درمان‌شون رو تو خونه باشن!» سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد: «الانم کارای ترخیص‌شون رو انجام می‌دم و می‌بریم‌شون داریا!» مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش می‌کرد ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد. کنارم که رسید لحظه‌ای مکث کرد دلش نیامد بی‌هیچ حرفی تنهایم بگذارد برادرانه تمنا کرد: «همین‌جا بمون، زود برمی‌گردم!» به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد. از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبه‌ای به سمت در می‌دوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده پشت پرده‌ای از شرم پنهان شدم. ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لب‌هایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده بود با همان حال، مردانه حرف زد: «انتقام خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو زینبیه پَرپَر شدن، از این نامسلمونا می‌گیریم!» ادامه دارد... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا