#لطیفه_نکته ۲۱۹
سلام خدمت عمو زنجیر باف
یه گله ازت داشتم،😔
شما که زحمت کشیدی و زنجیر منو بافتی☺️
آخه چرا اونو پشت کوه انداختی!؟😳
😂😂😜😜
چرا کار منو راه ننداختی😜😭
به نام خداوند کار راه انداز
سلام
روایت امروز برای کسانی که در ادارات مختلف و شرکتهای خصوصی و ..... مسؤلیت دارند بسیار سودمند است لطفا برایشان ارسال کنید
امام حسین علیه السلام
وَ اعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ فَلَا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَما
نیاز مردم به شما از نعمت هاى خدا بر شما است؛ از این نعمت افسرده و بیزار نباشید که این نعمت به نقمت تبدیل خواهد شد.
بجار جلد۷۵ ص۱۲۱
ره نیک مردان آزاده گیر
چو ایستادهای دست افتاده گیر
اگر از دست شما کاری ساخته است و کار دیگران نزد شما گیر کرده است، با روی باز و میل کار مردم را انجام دهید که نعمتی است از جانب خدا برای عاقبت بخیری شما و اگر از نیاز مردم به خود، افسرده و ناراحت شوید و کار مردم را انجام ندهید هر اینه این نعمت برایتان به عذاب تبدیل خواهد شد و گناه بی توجهی به نیاز دیگر انسانها برایتان نوشته خواهد شد
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121485656134404(original)(original).pdf
14.75M
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز یکشنبه
۸ آبان ۱۴۰۱
۴ ربیعالثانی ۱۴۴۴
۳۰ اکتبر ۲۰۲۲
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
✡🔥#تبار_انحراف🔥✡
#پژوهشی_در_دشمنشناسی_تاریخی ۶
🖋 مقالهی سوم؛
#اسلام_و_تروریسم_تاریخی_یهود
🔶🔸قسمت اول:
اگر ریشهی تروریسم را در تاریخ بجوییم، در مییابیم که یهودیان بنیانگذار آن بودهاند.
ترور که واژهای فرانسوی است، معادل فتک در عربی، و در فرهنگ سیاسی، به معنای کشتن غافلانه و هدفمند است. (۱۲)
بنابراین، ترور کور معنا ندارد.
با نگاهی به سیره و روایات معصومان علیهالسلام درمییابیم که آن بزرگواران چنین امری را تجویز نکرده و خود نیز از آن پرهیز میکردهاند.
کشتن مجرمی که خود میداند تحت تعقیب و حکمش اعدام است، ترور و فتک به شمار نمیآید؛ بلکه آنرا اغتیال گفتهاند.
بنابراین، ترور به مواردی اطلاق میشود که قاتل، هشداری به فرد هدف و تحت تعقیب ندهد.
یکی از شخصیتهای یهودی که یاران پیامبر علیهالسلام او را کشتند، کعب بن اشرف بود.
برخی کشتهشدن کعب را نوعی ترور میدانند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مرتکب آن شده است؛ در حالیکه با توجه به تعریف و ویژگیهای ترور، این قتل از این تعریف خارج است.
وقتی فتنهگریهای کعب از حد گذشت و به رویارویی تبلیغاتی و نظامی با پیامبر صلیاللهعلیهوآله و مسلمانان رسید، آن حضرت به طور علنی و رسمی در مسجدالنبی دستور کشتن او را صادر کرد.
کعب نیز به خوبی میدانست که اگر مسلمانان به او دست یابند، خونش را خواهند ریخت،
بنابراین، کشته شدن وی از مفهوم ترور خارج است.
🔹یهود با شناسایی نور نبوت در اجداد پیامبر صلیاللهعلیهوآله و تطبیق آن با علائم ذکر شده در کتابهای آسمانی، میکوشیدند این نور را خاموش سازند.
در این بخش به تلاشهای یهود در زمینهی جلوگیری از تولد و ظهور پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خواهیم پرداخت.
◀️ الف. ترور هاشم
حضرت هاشم، جد اعلای پیامبر صلیاللهعلیهوآله مکی بود، اما قبرش در غزه فلسطین است.
ایشان از مکه برای تجارت به سوی شام خارج شد و در یثرب مهمان رئیس یکی از قبایل مستقر در مدینه به نام عمرو بن زید بن لبید خزرجی گردید.
هاشم با سلمی، دختر عمرو، ازدوج کرد و او را به مکه برد.
وقتی سلمی حامله شد، طبق شرطی که هنگام ازدواج کرده بودند، هاشم او را برای وضع حمل، به نزد خانواده اش در یثرب بازگرداند و خود از آنجا برای تجارت به شام رفت.
او هنگام رفتن به سفر، به همسرش گفت:
«احتمال دارد از این سفر بازنگردم. خداوند به تو پسری خواهد داد. از او بسیار نگهداری کن».
هاشم به غزه رفت و پس از پایان تجارت، آهنگ بازگشت کرد.
اما همان شب، به ناگاه بیمار شد.
پس اصحابش را فراخواند و گفت:
"به مکه بازگردید. به مدینه که رسیدید، همسرم را سلام برسانید و درباره فرزندم که از او متولد خواهد شد، سفارش کنید؛ به او بگویید که این فرزند، بزرگترین دغدغه من است."
سپس قلم و کاغذی خواست و وصیتنامهای نوشت که بخش عمدهای از آن در سفارش به پاسداری از فرزند و اشتیاقش به زیارت او بود. (۱۳)
موسی علیهالسلام به یهودیان خبر آمدن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را داده بود.
اینان از قیافه، پدر و مادر و نسل او آگاه بودند و گنجینهای از اطلاعات را در اختیار داشتند.
علم چهرهشناسی نیز که از موسی علیهالسلام آموخته بودند، نسل به نسل در آنان منتقل شده بود.
با این اطلاعات، هاشم، در چشم آنها آشنا بود و به خوبی میدانستند که پیامبر آخرالزمان، از نسل اوست.
اما تیرشان دیر به هدف خورد و هنگامی هاشم ترور شد که نطفه عبدالمطب در مدینه بسته شده بود.
◀️ ب. ترور عبدالمطلب
فرزند هاشم در مدینه به دنیا آمد و رشد كرد.
او را شیبه نامیدند.
به توصیهی هاشم، مادر، پاسداری از او را برعهده گرفت و جالب است كه مادر دیگر ازدواج نکرد.
مردی از بنی عبدمناف برای تجارت به یثرب رفته بود، کودکی را در آنجا دید که خود را فرزند هاشم میخواند. [ظاهراً كودكان در حال كُشتی گرفتن بودند كه شیبه پس از پیروزی بر سایر كودكان گفت: من پسر هاشمم.]
از حال او پرسید و او خود را معرفی کرد.
آن مرد این خبر را به مُطلب رساند (۱۴) و مُطلب کودک را از این خانه فراری داده، همراه خود به مکه برد. (۱۵)
طبق نقلی دیگر وی با توافق مادر شیبه این کار را کرد. (۱۶)
به هنگام بازگشت مطلب و شیبه، یهودیان آنان را شناسایی كرده و به آنها حمله کردند که آن دو با اعجاز نجات یافتند. (۱۷)
وقتی مطلب شیبه را به مکه آورد؛ مردم به گمان اینکه وی غلام مطلب است، او را عبدالمطلب نام نهادند و این نام بر وی ماند. (۱۸)
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/4490
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت هفتم
حدود ساعت ۱۱ شب تقریبا صداها افتاد.
در تمام این مدت دلشوره و اضطراب لحظهای رهایم نکرد.
البته چیزی نبود که برایم تازگی داشته باشد.
بارها و بارها در طول زندگی با حسین این حس را تجربه کرده بودم.
آنقدر که شاید بشود گفت دیگر جزیی از وجودم شده بود.
هیچ شکایتی هم نداشتم.
برعکس، همیشه آنرا از جمله هدایای مخفی خدا برای خودم میدانستم.
چرا که همیشه بعد از هجوم این دلهره و اضطرابها پناه میبردم به آغوش گرم ذکر خدا.
من انس ذکر با خدا را مدیون یک چیز بودم، آنهم زندگی با حسینبود.
زمان زیادی از آروم شدن اوضاع نگذشته بود که حسین سراسیمه و نفسزنان رسید.
سر و رویش غرق خاک بود.
با همه این اوصاف از اینکه سالم میدیدیمش خوشحال شدیم.
سلام که داد دیدم خیلی خسته و پریشان است.
هرچند خودم هم خیلی دست کمی از او نداشتم اما به رسم همسری و همسفری، همراهِ جواب سلامش به شوخی و با لبخندی شیطنتآمیز گفتم:
"عجب جلسهی خوب و پرباری داشتید! مثل اینکه پذیرایی جلسه هم خیلی عالی بوده. فقط فکر کنم میوههاش رو نشسته بودند! چونکه بدجوری گرد و خاک روی سر و صورتت نشسته."
زهرا و سارا خندیدند! اما حسین که اصلا انگار لبخندم را ندیده و لحن شوخیام را نشنیده باشد، خیلی جدی پاسخم داد:
"اصلا به جلسه نرسیدیم. اوضاع خیلی بهم ریخته. از اون لحظهای که پامون رو از این منطقه گذاشتیم بیرون، مسلحين ریختن این دور و بر، همه جا رو محاصره کردن. ما هم خیلی سعی کردیم که بیاییم پیش شما. سه بار هم تا نزدیک کوچه اومدیم اما هر سه بار، عقب زدندمون. حتی یه گوله آر.پی.جی هم طرف ماشینمون شلیک کردن که البته به خیر گذشت. الآن اوضاع یه کمی
آروم شده اما این آرامش قبل از طوفانه. الآن اونا دیگه همه جا هستن، اعلام کردن تا دوشنبه كل دمشق رو میخوان بگیرن، با این شرایط اصلا صلاح نیست شما اینجا بمونید، باید برگردید!»
جمله آخرش مثل پتک توی سرم خورد، گیج شدم، خواستم چیزی بگویم اما دخترها پیش دستی کردند و بلافاصله گفتند:
«برگردیم؟ کجا برگردیم؟!»
حسین اما باز هم خشک و رسمی، بدون اینکه نگاهمان کند گفت:
«یه پرواز فوق العاده، فردا ایرانیها رو برمیگردونه تهران!»
هم از لحن و هم از اصل حرفش گر گرفتم، این بار حتی نگذاشتم فرصت به بچه ها برسد، محکم و جدی گفتم:
«ما برای تفریح نیومدیم اینجا که حالا تا تقی به توقی خورد، برگردیم. اومدیم تو رو همراهی کنیم و حالام برنمیگردیم!»
زهرا و سارا هم که انگار حرف خودشان را از زبان من شنیده بودند، پشت بند حرف های من گفتند:
«حق با مامانه، ما میمونیم!»
وقتی به پشتیبانی دخترها دلگرم شدم، پرسیدم:
«امروز صبح که ما از تهران میاومدیم، شما میدونستی اینجا چه اوضاعی داره با این حال گفتی بیاین. مگه نه؟»
سکوت کرد.
خودم با لحنی اقناع آمیز گفتم:
«حتما میدونستی. با این حال گفتی بیاین دمشق.»
یکباره آن رسمیت و خشکی از چهره حسين محو شد،
فکرکنم خیلی به خودش فشار آورده بود تا با گرفتن آن حالت جدیت، ما را مجبور کند که برگردیم تهران اما حالا که جدیت ما را بیش از خودش میدید و احساس میکرد شگردش برای مجاب کردن ما کارگر نبوده، دیگر حوصله این را نداشت که با آن ژست ادامه دهد.
کمی مکث کرد، انگار که دنبال چارهای نو بگردد با لحن مهربان همیشگیاش، خیلی پدرانه طوری که من هم احساس کردم فرزند دلبند او هستم گفت:
«باشه بمونید؛ اما لااقل چند روزی رو برید بیروت، اوضاع که آروم تر شد، برگردید!»
تغییر یکباره و پایین آمدن ناگهانی او از موضع جدیت و از همه مهمتر لحن پدرانهاش که گویی ته مایهای از خواهش هم داشت، همهمان را نرم کرد.
وقتی یک مرد با همه ابهتش در مقابل خانواده میشکند و خواهشی دارد که لبریز است از مهر و عاطفه، ناخودآگاه هر انسانی را تسلیم خودش میکند و حسین در آن لحظات کاملا این گونه بود.
اینکه گفته بود، مسلحين اعلام کرده اند تا دوشنبه دمشق را میگیرند و اینکه یک پرواز اختصاصی ایرانی ها را فردا به تهران برمیگرداند، واقعیت داشت و برای محک زدن و امتحان ما نبود.
میدانست که درست مثل خود او از دادن جان، واهمهای نداریم اما ترجیح میداد ما را به جایی بفرستد که دغدغه ذهنیاش کمتر شود.
من غرق در عمق مهر و عاطفة حسین شدم و راضی به رفتن، اما حسین برای راضی کردن زهرا و سارا دردسر بیشتری داشت.
زهرا با وجود ۲۵ سال سن، خیلی به حسین وابسته بود وبه التماس از او پرسید:
«شمام با ما میاین؟!»
حسین دستان زهرا را میان دست های خستهاش گرفت و گفت:
«دخترم! کار من دست خودم نیست!»
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سیاسی
#جهاد_تبیین
#حافظه_تاریخی_ایرانی ۱۱
قسمت یازدهم؛
موضوع: چرا جمهوری اسلامی سقوط نمیکند؟
♦️علاوه بر اینکه لبخند به روی لب تان می آید، فیلم های جذاب و کمتر دیده شده ای از اپوزیسیون جمهوری اسلامی را خواهید دید.
چهارده دقیقهای که اطلاعات مفیدی به شما خواهد داد.
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee