🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
✡ #یهود_و_پهلویها
طراح و فرمانده کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کیست؟
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14298
◀️ قسمت نهم
🔶🔸کمپانی کلینورت بنسون، اینتلیجنس سرویس بریتانیا و ایران
استفن دوریل، که بهعنوان یکی از برجستهترین کارشناسان تاریخ ۵۰ ساله اخیر اینتلیجنس سرویس بریتانیا شناخته میشود، بر پیوندهای عمیق MI6 با شبکه زرسالاری جهانی تأکید میکند. دوریل معتقد است که MI5 (سازمان امنیت داخلی بریتانیا) در مجموع نماینده منافع طبقات متوسط صنعتی و تجاری بریتانیاست و کارمندان آن پس از بازنشستگی بهعنوان مشاور امنیتی به استخدام کارخانهها و مؤسسات داخلی در میآیند؛ در حالیکه MI6 (اینتلیجنس سرویس یا سازمان اطلاعات خارجی بریتانیا) از پیوند تنگاتنگ با بازار لندن و کمپانیهای ماوراءبحار برخوردار است و کارمندان آن پس از بازنشستگی به اینگونه مؤسسات میپیوندند. بدینسان، در حالیکه MI5 در حد یک سازمان امنیت داخلی در جا زده، پیوندهای عمیق MI6 با محافل عالی قدرت و ثروت در بریتانیا هماره رو به تزاید بوده است.
استفن دوریل بانک هامبرو را نمونهای برجسته از پیوندهای عمیق MI6 با شبکه زرسالاری جهانی مییابد. او مینویسد:
در دوران پس از جنگ دوم جهانی، بانک هامبرو عمیقاً با MI6 پیوند داشت. ریاست این بانک با سِر چارلز هامبرو بود که مانند [سر رابرت] کلارک مدیر بانک انگلستان بود. سِر چارلز هامبرو زمانی رئیس سازمان اطلاعاتی و خرابکاری بریتانیا در زمان جنگ (اس. او. ای.) بود و سپس مدتی عضو MI6. مدیر عامل بانک هامبرو بهنام هنری اسپاربورگ نیز زمانی قائممقام اس. او. ای. بود. او در این مقام عملیات در کشورهای اسکاندیناوی را سازماندهی میکرد جایی که هامبروها بهطور سنتی دارای پیوندهای نیرومند بودند. پیتر فالیس نماینده بانک هامبرو در نیویورک بود. او در زمان جنگ و پس از آن مدیریت آموزشگاههای اس. او. ای. و MI6 را بهدست داشت. جان مککافری، افسر MI6، که در زمان تسلیم آلمان در سویس و ایتالیا با آلن دالس [رئیس بعدی سیا] کار میکرد، نماینده بانک در ایتالیا بود.
در سالهای جنگ، سر چارلز هامبرو بههمراه لرد ویکتور روچیلد، هنری اسپاربورگ و لئو مارکس گردانندگان واقعی سرویس اطلاعاتی و خرابکاری بریتانیا بودند و پس از جنگ نیز عملاً مشی و عملکرد MI6 را هدایت میکردند.
استفن دوریل درباره کمپانی کلینورت بنسون چنین مینویسد:
کلینورت بنسون بانک دیگری است که از طریق سِر رکس بنسون با MI6 مربوط است. بنسون خالهزاده و همکار سِر استوارت منزیس، رئیس MI6، و جرج کندی یانگ، قائممقام سابق این سازمان و عضو هیئت مدیره بانک، بود. آنتونی کاوندیش، دوست یانگ و افسر سابق MI6، نیز بهعنوان مدیر روابط بینالمللی به بانک برانت پیوست. او بعداً سه تن از همکاران سابق خود را به این بانک وارد کرد. کاوندیش رئیس این بانک تجاری، لرد الدینگتون، را به موریس اولدفیلد، رئیس جدید MI6، معرفی کرد و از آن پس اولدفیلد اغلب ناهار را در این بانک صرف میکرد.
🔗 ادامه دارد ...
فعلا؛ والحمدلله
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
✡ #یهود_و_کابالا
◀️ کابالا چیست؟
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14300
قسمت یازدهم
✳️ از یاکوب فرانک و فیلیپ برگ تا مدونا ۲.
🔶🔸فرقه فرانک و پرستش جنسی
🔹یاکوب فرانک از یک منبع غنی مالی، بجز پیروانش، تغذیه میشد زیرا در سال ۱۷۸۴ برای مدت کوتاهی دریافت پول از این منبع قطع شد و او در وضع مالی دشواری قرار گرفت. [۷۳]
🔹آئین فرانک بر پرستش سه خدا استوار است: «خدای خوب»، «برادر بزرگ» و «زن باکره»:
👈 خدای خوب یاکوب فرانک همان اتیکه کدیشه (علت نخستین) در مسلک شابتای زوی، است.
👈 برادر بزرگ همان خدای اسرائیل است که شابتای زوی و یاکوب فرانک پیامبران اویند.
خدای اسرائیل سرانجام یاکوب فرانک را فرستاد و وی با مجسم ساختن پرستش زن، ضلع گمشده این تثلیث، رسالت خود را به پایان برد.[۷۴]
👈 پرستش زن بیان عریان همان نمادهایی است که پیشتر، در مکتب کابالای اسحاق لوریا، از طریق تبدیل شخینا به نماد مؤنث پدید آمده بود.
🔹برگزاری مناسک جنسی از سوی اعضای فرقه فرانک امری مسلم و قطعی است.
مورخین دانشگاه عبری اورشلیم مینویسند:
"اعضای این فرقه «در جشنهای خود به عیاشیهای جنسی میپرداختند.»" [۷۵]
🔹یکی از مراسم آنان پرستش بانو نام داشت.
در این مراسم همسر فرانک، و پس از مرگ او دخترش، اِوا، در برابر پیروانِ مجذوب ظاهر میشدند و مورد پرستش قرار میگرفتند.
🔹فرانک در اواخر عمر شایع کرد که این دختر فرزند نامشروع کاترین کبیر، ملکه مقتدر روسیه، است که بهطور ناشناس تحت سرپرستی او قرار گرفته.
این شایعه چنان رواج یافت که حتی برخی مقامات عالیرتبه امپراتوری روسیه نیز آن را باور کردند و گمان بردند که به راستی دختر فرانک از خاندان تزار است. [۷۶]
🔹پس از مرگ یاکوب فرانک، یکی از برادرزادههای او به نام جونیوس فری رهبری فرقه را به دست داشت.
او کمی بعد رهبری فرقه را به اوا فرانک واگذارد و خود به فرانسه رفت.
این مقارن با انقلاب فرانسه است.
جونیوس فری در کسوت انقلابیون در آمد و به یکی از سران کلوپ ژاکوبنها بدل شد. [۷۷]
اوا فرانک تا زمان مرگ (۱۸۱۶) رهبر فرقه فرانک بود.
🔹در سدههای نوزدهم و بیستم میلادی، فرقه فرانک به صورت یک سازمان سرّی به حیات خود ادامه داد؛
اعضای آن «به ظاهر» بهطور دقیق آداب کاتولیکی را اجرا میکردند و در محل زندگی خود به عنوان مسیحیان مؤمن شناخته میشدند.
(دائرةالمعارف یهود تعبیر «به ظاهر» را به کار برده که نشانگر تداوم یهودیت در فرانکیست هاست.) [۷۸]
🔹اعضای فرقه، چون دونمههای عثمانی، تنها در میان خود ازدواج میکردند.
بدینسان، به نوشته دائرةالمعارف یهود، «یک شبکه گسترده خانوادگی» از فرانکیستها پدید شد؛
آنان فرزندانشان را طبق روش خود پرورش میدادند و با تاریخ و سنن فرقه آشنا میکردند.
اعضای این فرقه، به سانِ ماسونها، یکدیگر را «برادر» میخوانند. [۷۹]
🔹فرانکیستهای لهستان، مانند دونمههای عثمانی، در دوران بیثباتی سیاسی این کشور از موقعیت بهره جستند و برخی از آنان عناوین اشرافی برای خود به دست آوردند. [۸۰]
برخی از خانوادههای فرانکیست مقیم امپراتوری اتریش نیز به صفوف اشرافیت اتریش راه یافتند. [۸۱]
در سده نوزدهم بسیاری از آنان به مقامات عالی سیاسی لهستان رسیدند.
🔹سازمان سرّی فرانکیست لهستان با دونمههای عثمانی رابطه نزدیک داشت. [۸۲]
🔹کانون دیگر فرقه فرانک در شهر ورشو (چکسلواکی) بود.
فرانکیستها در این شهر به احداث کارخانههای متعدد دست زدند و در سازمانهای ماسونی آن تکاپویی گسترده داشتند. [۸۳]
🔹در سالهای ۱۸۴۸-۱۸۴۹ تعداد زیادی از خانوادههای فرانکیست به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کردند.
به نوشته دائرةالمعارف یهود، حتی تا به امروز نیز برخی از اعضای فرقه فرانک تصویر مینیاتور اوا فرانک، دختر یاکوب، را به گردن خود میآویزند. [۸۴]
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14391
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
"#نیمه_شبی_در_حله"
نوشته حجتالاسلام مظفر سالاری
بامضمونی درباره وظایف مسلمانان درزمان غیبت
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
#نیمه_شبی_در_حله
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14302
◀️ قسمت چهاردهم
معلوم بود که ویژگیهایش برای مادر و خواهرانش، دوست داشتنی و احترامآمیز است.
بیش از حد به او میدان داده بودند
خیال میکرد که میتواند صاحب هر چیزی که بخواهد بشود.
سرانجام، زمانی که خانمها از مغازه دل کندند و برای رفتن حاضر شدند، ما به اندازه فروش یک هفته به آنها جنس فروخته و یا سفارش گرفته بودیم.
همسر حاکم به پدر بزرگم گفت:
پسفردا هاشم را به دارالحکومه بفرستید تا بهای آنچه خریدیم پرداخت شود.
پدربزرگم تعظیم کرد.
زنها میخواستند از مغازه بیرون بروند که قنواء با اشاره چیزی را به مادرش یادآور شد و او گفت:
ضمنا” ما به استادی احتیاج داریم که بتواند جواهرات و اشیای گرانبها و تزئینی دارالحکومه را صیقل دهد و آنهایی را که تعمیر میخواهند، مرمت کند.
حمل آن جواهرات به بیرون از دارالحکومه، هم مشکل است و هم خلاف احتیاط.
بنابراین فردی که انتخاب میشود باید مدتی در دارالحکومه مشغول به کار شود.
پدربزرگ به علامت فکر کردن، لب ورچید و گفت:
نعمان برای این کار مناسب است. او جلادهندهها را به خوبی میشناسد و در مرمت و تعمیر نیز استاد است.
قنواء گفت:
بهتر است این یکی را بفرستید
و به من اشاره کرد و گفت:
دوست دارم طراحی کردنش را ببینم.
مادرش مرا ورانداز کرد و پرسید:
کار این جوان چطور است؟
پدربزرگ از زیر چفیه، پشت گوشش را خاراند و گفت:
اسمش هاشم است. من پدربزرگش هستم. در حلّه، استاد زرگری مانند او نیست. زیباترین کارهایی که خریدید، کار اوست؛ اما دوست ندارم از من دور شود.
قنواء گفت:
ما هم دوست نداریم گنجینههای دارالحکومه را به دست هر کسی بدهیم.
مادرش به راه افتاد تا از مغازه بیرون برود:
- اتاقی را به عنوان کارگاه برایش در نظر میگیریم. از پس فردا بیاید. دستمزدش هم پس از پایان کار، پرداخت خواهد شد.
قنواء قبل از رفتن، آهسته به من گفت:
انگشترم را باید در آنجا بسازی. دوست دارم طرز کارت را ببینم.
زنها که رفتند، پدربزرگ به من گفت:
"حق با تو بود. نمیباید تورا به فروشگاه میآوردم."
اما من از همان لحظه، کنجکاو شده بودم که دارالحکومه را از نزدیک ببینم.
من در یکی از اتاقهای طبقه دوم خانهمان میخوابیدم.
آن شب نیز، همچون شبهای قبل، آرام و قرار نداشتم و تا دیر وقت خواب به چشمانم نیامد.
از پنجره به حرکت آرام شاخههای نخل در زیر مهتاب چشم دوختم و تا سحرگاه نقشه کشیدم؛ اما هیچ فایدهای نداشت.
بین من و ریحانه دیواری قرار داشت که هیچ دریچهای در آن باز نمیشد.
بارها صحنهی آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم.
میخواستم بدانم چه چیزِِ ریحانه مرا تحت تاثیر قرار داده بود؛
شبحی از چهرهاش؟ نگاهمانکه لحظهای با هم تلاقی کرده بود؟
سکوت و وقارش؟
آهنگ صدایش؟
در آن لحظات، همه چیز بود و هیچ چیز نبود.
امیدوار بودم پس از چند روز فراموشش کنم، ولی در این راه ذرهای موفق نشده بودم.
مانند صیدی بودم که هرچه بیشتر تلاش میکردم، بیشتر گرفتار حلقههای دام میشدم.
آن شب تصمیم گرفتم صبح فردا سراغ ریحانه و مادرش بروم و هرآنچه در دل داشتم به آنها بگویم.
ساعتی بعد مصمم شدم نزد ابوراجح بروم و با فریاد بگویم:
"آن مشتری که علاوه بر گوشواره، دل مرا هم با خود برد، دختر توست"
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14393
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14306
◀️ قسمت شصتوهفتم؛
📒 فصل دهم: فرش پوسیده ۶.
🔶🔸کتاب صلح امام حسن علیهالسلام
آقای قدسی به من اصرار کرد در خانه او بمانم و کارم را در آنجا به اتمام برسانم ولی قبول نکردم و گفتم:
"من تحمل ماندن در چهار دیواری را ندارم میخواهم به جایی بروم که بتوانم تحرک داشته باشم."
از او خواستم دوستم آقای جعفر قمی را دعوت کند که بیاید با هم در مورد تعیین جایی برای اقامت مخفیانه من مشورت کنیم
این دوست هم از کسانی بود که دغدغه نهضت اسلامی را داشت و سالها دربهدری کشیده بود
آقا جعفر به خانه قدسی آمد
بعد از مشورت و همفکری رای ما بر اقامت در روستای اخلمد که از ییلاقات نزدیک مشهد است قرار گرفت
برای خروج از مشهد استخاره کردم و برای رفتن به آن ناحیه نیز استخاره کردم
نتیجه هر دو استخاره خوب و دلگرم کننده بود
گفتم یکی از دوستانم که ماشین داشت آمد
آقا جعفر اصرار کرد با من همراه شود تا تنها نباشم
در آنجا یک ماه یا بیشتر نماندم
کتاب را به اتمام رساندم و به تهران فرستادم تا حسنآقا نیری تهرانی آن را چاپ کند
از اخلمد به مشهد برگشتم و زندگی عادی خود را شروع کردم
اینجا و آنجا میرفتم و در مجالس حضور مییافتم
ندیدم کسی مرا تعقیب کند
با خود گفتم شاید از بازداشتم منصرف شدهاند و موضوعی که آنها را تحریک کرده بود مهم نبوده است
چون از این قضیه اطمینان خاطر یافتم، پنهانکردنیها را سر جای خود برگرداندم
البته این گمان من درست نبود چون باز ساواک در مهر ماه آمد و مرا بازداشت کرد
این یکی از سه باریست که من در همین ماه بازداشت شدهام لذا این ماه را ماه کین نامیدم
📒 فصل یازدهم: دادگاه نظامی ۱.
🔶🔸مادری مثل شیر
در یکی از روزهای این ماه منزل پدرم ناهار دعوت بودم
عدهای از علما هم آنجا مهمان بودند
من با مصطفی که در آن زمان چهار پنج ساله بود رفتم
مصطفی را نزد مادرم گذاشتم و خودم به بیرونی منزل نزد پدرم رفتم
معمولاً منزل علما کوچک هم که باشد دو قسمت دارد
یکی بیرونی که مخصوص مهمانهاست و دیگری اندرونی که مخصوص خانواده است
هر یک از این دو قسمت هم در جداگانه دارد
مشغول صرف ناهار با مهمانها بودیم که یکی از برادرانم آمد و گفت ساواکیها وارد خانه شدهاند
به طرف آنها رفتم تا وارد قسمت مهمانها نشوند
دیدم مادرم در حیاط مقابل دو مامور ساواک ایستاده با آنها جروبحث میکند
او پوشیده در حجاب و رو بسته مثل شیری در برابر آن دو نفر ایستاده بود
آن کسی که به خصوص با مادرم بحث و جدل میکرد یکی از بازجوهای معروف ساواک بود که پس از انقلاب کشته شد
در خلال مبادله کلمات میان مادر و فرد ساواکی فهمیدم ماموران ساواک ابتدا از در اندرونی وارد شدهاند
مادرم آنها را رد کرده بود و گفته بود سید علی اینجا نیست
هرچه کوشیده بودند به داخل منزل بروند مادرم جلوی آنها را گرفته و در را بر روی آنها بسته بود
سپس در دیگر را زدهاند
برادرم که نمیدانسته چه کسی پشت در است، در را باز کرده و آنها وارد خانه شدهاند و با مادرم به بگومگو پرداختهاند
وقتی دیدند من در حال آمدن به حیات هستم، یکی از آنها به مادرم گفت:
"اینکه سید علیست!؟ چرا میگویید اینجا نیست؟!"
اما مادر عقب نشینی نکرد
با تندی پاسخ آنها را میداد
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14398
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
40.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
زیارت اربعین مستحب نیست
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
#سلام_امام_زمانم
🔹️السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ اَلْأَقْمَارِ اَلسَّاطِعَةِ...
✋ سلام بر تو ای فرزند ماههای روشنیبخش...
سلام بر تو و بر روزی که شبتیره چشمهای ما، به ماه رویتو روشن میگردد.
و سلام بر شما منتظران چشم به راه
هر روزتان پر از آمادگی مقدمش
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee