eitaa logo
سالن مطالعه
194 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
893 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
۵ آذر ۴۰۱ قسمت ششم؛ دیدید در این قضایای اخیر، بسیجی‌های مظلوم، خودشان مظلوم واقع شدند برای اینکه نگذارند ملّت، مظلومِ یک مشت اغتشاشگر ــ غافل یا جاهل یا مزدور ــ بشود؛ خودشان مظلوم واقع می‌شوند برای اینکه جلوی ظلم دیگران را بگیرند؛ به خودشان ناامیدی راه نمی‌دهند؛ این یکی از بخش‌های مهمّ فرهنگ بسیجی است. ناامیدی برای بسیجی معنا ندارد. خب اینها یک توصیف اجمالی است از بسیج و بسیجی. البتّه اگر بخواهیم در این زمینه صحبت کنیم، مفصّل می‌شود پشت سر هم عبارات پُرمغز و پُرمعنا را بیان کرد؛ اجمالش همین چیزی است که عرض کردیم؛ دهه‌ی شصتی و هشتادی و نودی هم ندارد. شما دهه‌ی هشتادی و دهه‌ی هفتادی و امثال اینها هستید، جوانهای نورس هستید؛ نه امام را دیدید، نه دوران انقلاب را دیدید، نه دوران دفاع مقدّس را دیدید امّا همان روحیه‌ی جوانِ در میدان جنگ در شما هم هست؛ دهه‌ی ۶۰ و ۹۰ و ۸۰ ندارد. این حرف‌های انقطاع نسلی و از این حرف‌هایی که می‌زنند، حرف‌های روشنفکریِ داخل گعده‌های روشنفکرانه است؛ واقعیّت‌ها غیر از این است. امروز بسیج، همان بسیج دهه‌ی ۶۰ است. خب، یک نکته‌ی مهمّ دیگر این است که امروز، هم کشور ظرفیّت این را دارد که بسیج تربیت کند، بسیجی تربیت کند، رویش‌های نوبه‌نو را در بسیج به وجود بیاورد، و هم بسیج این ظرفیّت را دارد که کشور را قدم‌به‌قدم با گام‌های بلند جلو ببرد. یعنی هم کشور آماده است برای اینکه بسیجی برویاند، نوزایی کند، هم بسیج ــ سازمان بسیج و عموم بسیجی‌ها؛ حالا عرض خواهم کرد، ... ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت سی و هفتم؛ جهان‌نما رستورانی روباز در منطقه پولدارنشین همدان بود که به غیر از شام، سوروسات ساز و آواز هم در آن برپا بود. شام را خوردیم و قبل از اینکه نوازنده‌ها و خواننده‌ها شروع کنند به ساززدن و خواندن، به خانه برگشتیم. آقام قبل از رفتن برای اینکه ما بدانیم خمس چیست، جمعمان کرد و به مامان گفت: «خمس سالانه رو پیش آقای آخوند ملاعلى حساب کردم. نذار به این بچه‌ها بد بگذره تا من با حسین برم و برگردم.» آره درست شنیده بودم. آقام می‌خواست این‌دفعه پسرعمه‌ام، حسین را همراه خود به خرمشهر ببرد. حالا دیگر هردومان بزرگ‌تر شده بودیم، حسین هربار که من را می‌دید سرش را پایین می‌انداخت و زود رد می‌شد. من هم تا سال دیگر به سن تکلیف می‌رسیدم و همین که عمه بهم می‌گفت: «عروس خودمی» سرخ می‌شدم و لپ‌هایم گل می‌انداخت. حالا حسین، به من مثل یک دختربچه بازیگوش نگاه نمی‌کرد. برایش نامحرم بودم. وقتی می‌خواست وارد خانه شود، پشت در چوبی می‌ایستاد. در دوتا گلون داشت، یک گلون مردانه و یک گلون زنانه. گلون در مردانه را سه بار با فاصله می‌زد تا من و ایران سرمان را بپوشانیم بعد با مکث وارد می‌شد. جلوی دالان تاریکه که ورودی خانه بود، ياالله می‌گفت و داخل می‌شد. بیشتر اوقات چند تا نان سنگک برشته خشخاشی هم دستش بود. کجکی می‌ایستاد، مثل آقام؛ هرچه می‌خرید، نصف می‌کرد. وقتی به سرویس می‌رفت، جای خالی‌اش را با همه حجب و حیایی که بین‌مان بود، احساس می‌کردم. کلاس دوم راحت‌تر از قبل می‌گذشت. ایران کلاس ششم را می‌خواند و سال بعد به دبیرستان می‌رفت، از طرفی برایش خواستگار می‌آمد. مامانم امروز و فردا می‌کرد. تا پدر بعد از چند ماه از خرمشهر آمد. دست آقام سنگک تازه و روی دوش حسین، جعبه میوه بود. تا رسید مامانم از خواستگاری ایران گفت و من از داخل «تنوی» گوش می‌کردم. آقام می‌گفت: «ایران ۱۳ سالشه، حالا زوده.» و من یواشکی اخبار را برای ایران می‌بردم. هنوز سال به پایان نرسیده بود که آقام با ازدواج ایران موافقت کرد. او به خانه بخت رفت و من خیلی گریه کردم. زمستان سرد و یخبندان همدان فرا رسیده بود و برف و کولاک بیداد می‌کرد. آقام يخ حوض را می‌شکست وضو می‌گرفت. پس از نماز دور کرسی می‌نشستیم و با لذت تمام، شام می‌خوردیم. وقت خوابیدن، مادرم یک کاسه آب، کنار کرسی می‌گذاشت که هر کس بیدار شد و تشنه بود، بخورد. زیر کرسی داغ بود و بیرون کرسی سرد. صبح که بیدار می‌شدیم آب داخل کاسه، یخ زده بود. بیشتر روزها، آفتاب را نمی‌دیدیم. برف تقریبا هر روز می‌بارید و حسین پارو روی دوش می‌انداخت و از داخل مهتابی روی پشت بام می‌رفت و یک تنه، تمام برفها را توی کوچه می‌ریخت. برای برگشتن از همان پشت بام، روی برف‌های توی کوچه که تا سینه دیوار بالا آمده بودند، بود. تا اینجای قصه، زندگی مشترک با خانواده عمه را می‌دانستم. اما از ماجرای مهاجرت آنان از آبادان به همدان بی‌خبر بودم. تا اینکه در یک شب سرد زمستانی، دور کرسی نشستیم. منقل زیر کرسی، گرما نداشت. با همه اشتیاقی که برای شنیدن ماجرای زندگی عمه و بچه‌هاش، داشتم، دست و پاهام سرد بود. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵۱ بزرگ‌ترین فاجعه صنعتی تاریخ در هند بوسیله آمریکا 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
۵۲ ✳️ بزرگترین فاجعه‌ی صنعتی تاریخ ⭕️ به مناسبت سالروز وقوع فاجعه‌ی بوپال 🔹اجساد زیادی در خیابان‌ها انباشته شده است؛ همه حیوانات مرده‌اند! مثل اینکه جنگی رخ داده باشد؛ بیش از ۳۰۰۰ نفر در همان ساعات ابتدایی کشته شده‌اند! ظرفیت بیمارستان‌ها تکمیل شده و انبوه جسدها با هم سوزانده می‌شود. 🔸مردم محلی به حال آنهایی که مرده‌اند، غبطه می‌خورند چون کسانی‌که زنده مانده‌اند با مرگی آهسته و پر درد روبه‌رو خواهند شد. چه اتفاقی افتاده بود؟ 🔹تأسیسِ کارخانه‌ی آفت‌کشِ اتحادیه‌ی کاربید در نزدیکی شهر هند کار خود را کرده بود. در ساعات اولیه‌ی ۳ دسامبر ۱۹۸۴، گاز متیل ایزوسیانات از این کارخانه نشت کرد و بیش از ۵۰۰.۰۰۰ نفر از ساکنان شهر را در معرض ۴۵ تن گاز بسیار سمی قرار داد. «وارن ادرسون» مدیرعامل آمریکاییِ کارخانه‌ در همان ساعاتِ ابتداییِ فاجعه، از فرار کرد و به آمریکا بازگشت. 🔸در اوایل دهه ۱۹۸۰ تقاضا برای آفت‌کش‌ها کاهش یافت و مقدار زیادی سمِ بسیار خطرناکِ متیل ایزوسیانات در کاخانه انبار شد. پیش از این بارها نشت جزئی مواد سمی از این کارخانه رخ داده بود اما مسئولان کارخانه اقدامی نکرده بودند. بروز فاجعه در کارخانه بوپال بسیار قابل انتظار بود. 🔹نشت سم باعث مرگ ۷۰۰۰ نفر در عرض چند روز شد. باد گاز را به سمت محله‌های فقیرنشین و شلوغ شهر می‌برد و افراد زیادی را پیاپی به کام مرگ می‌فرستاد. تا امروز بیش از ۲۵.۰۰۰ نفر بر اثر این فاجعه از بین رفته‌اند. آنهایی که زنده مانده‌اند دچار نارسایی‌های ریه، قلب و چشم شده‌اند. زنان بارداری که در معرض این گاز بودند، کودکانی ناقص و بیمار به دنیا آوردند. 🔸شرکت یونیون کاربید یک شرکت چند ملیتی آمریکایی بود که تلاش می‌کرد از عواقب بزرگترین فاجعه‌ی صنعتیِ تاریخ، شانه خالی کند. دولت آمریکا رسما از تحویل دادنِ وارن ادرسون (مدیرعامل کارخانه) به دادگاه جنایی بوپال خودداری کرد. 🔹دولت هند خواستار بیش از ۳ میلیارد دلار خسارت شد اما دادگاه عالیِ هند در سال ۱۹۸۹ حکم به پرداخت فقط ۴۷۰ میلیون دلار به بازماندگان داد و به هر بازمانده فقط ۵۰۰ دلار پرداخت شد. 🔺مواد شیمیاییِ رها شده در کارخانه همچنان به نشت و آلودگیِ آب‌های زیرزمینی ادامه می‌دهد و این تراژدی تلخ را تکرار می‌کند. 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
۵۳ ✳️ مداخلات و جنگ‌های نظامی ایالات متحده... و این فقط نوک کوه یخ است! دفعه بعد که در مورد حاکمیت بر جهان سخنرانی می‌کنند، این را به خاطر داشته باشید. 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؟!! ( ۲ ) ❌🎥 وضعیت اسف بار مردم ایران در دوران پهلوی از زبان 👆 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران 📖 🇮🇷 🔷 قسمت اول؛ 🔹فصل اول- اصول كلی 🔸اصل اول حكومت ایران، جمهوری اسلامی است كه ملت ایران، بر اساس اعتقاد دیرینه‏‌اش به حكومت حق و عدل قرآن، در پی انقلاب اسلامی پیروزمند خود به رهبری مرجع عالی‏قدر تقلید حضرت آیت‏ الله العظمی امام خمینی، در همه ‏پرسی دهم و یازدهم فروردین‏‌ماه یكهزار و سیصد و پنجاه و هشت هجری شمسی برابر با اول و دوم جمادی‏ الاولی سال یكهزار و سیصد و نود و نه هجری قمری با اكثریت ۹۸.۲٪ كلیه كسانی كه حق رأی داشتند، به آن رأی مثبت داد. 🔸اصل دوم جمهوری اسلامی، نظامی است بر پایه ایمان به: ۱- خدای یكتا (لا اله الا الله) و اختصاص حاكمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او؛ ۲- وحی الهی و نقش بنیادی آن در بیان قوانین؛ ۳- معاد و نقش سازنده آن در سیر تكاملی انسان به سوی خدا؛ ۴- عدل خدا در خلقت و تشریع؛ ۵- امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلام؛ ۶- كرامت و ارزش والای انسان و آزادی توأم با مسئولیت او در برابر خدا، كه از راه‏: الف - اجتهاد مستمر فقهای جامع‏ الشرایط بر اساس كتاب و سنت معصومین سلام ‏الله علیهم اجمعین؛ ب - استفاده از علوم و فنون و تجارب پیشرفته بشری و تلاش در پیشبرد آنها؛ ج - نفی هرگونه ستمگری و ستم ‏كشی و سلطه‏ گری و سلطه ‏پذیری، قسط و عدل و استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و همبستگی ملی را تأمین می‏كند. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
📙 🔅 قسمت چهارم؛ فردا صبح که خبر ورود من به مدرسه پخش شده بود، یه عده از والدین برای اعتراض به مدرسه آمدند. اما به خاطر قانون نتوانستند مرا از مدرسه بیرون کنند. از آنجا بود که فشارها چند برابر شد. آنها قصد داشتند کاری کنند تا با پای خودم بروم. پدر هر روز چندساعت قبل از طلوع خورشید مرا تا مدرسه همراهی می‌کرد و شبها بعد از تمام شدن کارش به دنبالم می‌آمد. بنابراین من بعد از تمام شدن مدرسه ساعت‌ها در حیاط می‌نشستم و مشق‌هایم را می‌نوشتم تا پدرم از راه برسد. آخر هرسال دفترها، برگه‌ها و کتاب‌های بچه‌های بزرگ‌تر را از توی سطل زباله درمی‌آوردم و یا حتی پاکت‌های بیسکوییت یا هر چیزی را که می‌شد رویش نوشت جمع می‌کردم تا پدر مجبور نباشد تمام پس اندازش را خرج درس من بکند. سرسختی، تلاش و نمراتم کم‌کم همه را تحت تاثیر قرار داد. علی رغم اینکه هنوز خیلی‌ها از من خوششان نمی‌آمد اما رفتار، هوش و استعدادم اهرم برتری من محسوب می‌شد. بچه ها کم کم دو گروه می‌شدند. عده‌ای با همان شیوه و رفتار قدیم با من برخورد می‌کردند و تقریبا چند باری در هفته از دست آنها کتک می‌خوردم. اما بقیه رفتار بهتری با من داشتند. گاهی با من حرف می‌زدند و اگر سوالی در درس‌ها داشتند، می‌پرسیدند. قدرت بدنی من از بقیه بیشتر بود و تقریبا در مسابقات ورزشی همیشه اول می‌شدم. مربی ورزش تنها کسی بود که هوایم را داشت و همین باعث درگیری‌ها و حسادت‌های بیشتری می‌شد... به هر طریقی که بود زمان به سرعت سپری می‌شد. خودم به تنهایی می‌رفتم و برمی‌گشتم. همیشه مراقب رفتارم بودم و سعی می‌کردم با سفیدها قاطی نشوم اما دیگر بزرگ شده بودم و بی‌توجهی کار سختی بود، علی الخصوص که سارا (همکلاسی سفید پوست من)واقعا دختر مهربانی بود! آن روز علوم آزمایشگاهی داشتیم و من مثل همیشه تنها در گوشه‌ای نشسته بودم. به محض اینکه سارا وارد آزمایشگاه شد سریع چند نفر برایش جا باز کردند. همه می‌دانستند پدرش آدم سرشناس و ثروتمندی است و علاوه براین؛ تقریبا همه پسرهای دبیرستان برای او سرودست می‌شکستند. بی‌توجه به همه، او یک راست به طرف من آمد و با لبخند زیبایی گفت: "کوین! می‌تونم کنار تو بشینم؟" برای چند لحظه نفسم بند آمد! اصلا فکرش را هم نمی‌کردم زیباترین دختر مدرسه به من توجه کند! سریع به خود آمدم. زیرچشمی نگاهم در کلاس چرخید. می‌توانستم حس کنم یه عده از بچه‌ها در ذهنشان نقشه قتل مرا می‌کشند. صورتم را چرخاندم به سمت سارا و می‌خواستم بگویم: "نه!" اما دوباره که چشمم بهش خورد، زبانم بی‌اختیار گفت: "بله! حتما!!" ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون آموزنده شهر موشکی به پایان رسید. ان‌شاءالله در خدمت هستیم با کارتون "شجاعان" حکایت‌گر دلاوری‌های رزمندگان هوانیروز در ۸ سال دفاع مقدس؛ 📺 زیبای قسمت دوم 🎞 این قسمت : حماسه‌ی قطار 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۵۰ سلام بر شما که با طلب مال حلال، کاری می‌کنید سخت‌تر از جنگ با شمشیر ‏وقتی مریض می‌شم با ارزشترین چیز دنیا رو سلامتی می‌دونم☹️☹️ اما ... بعد از اینکه خوب شدم نظرم دوباره به پول تغییر می‌کنه 😂😂🤣 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ حضرت محمد صلی الله علیه و آله: لَیْسَ مِنْ حُبِّ الدُّنْیَا طَلَبُ مَا یُصْلِحُکَ. جستن آنچه مایۀ سامان زندگی توست، نشانۀ دنیادوستی نیست. کنزالعمّال: ح ۵۳۳۹ کسی که در پی ما یحتاج زندگی دنیایی خویش است نباید متهم به حب دنیا شود زیرا همه انسانها وظیفه دارند اسباب آرامش و آسایش و رفاه خود و خانواده خود را فراهم نمایند. این با زهد نیز منافاتی ندارد چرا که زهد یعنی دل نباختن به دنیا و ربطی به داشتن دنیایی آرام و حتی مرفه ندارد. 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews759797104121495752152457.pdf
15.46M
بسم الله الرحمن الرحیم امروز دوشنبه‌ ۱۴ آذر ۱‌۴۰۱ ۱۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۴ ۵ دسامبر ۲۰۲۲ تمام صفحات پی‌دی‌اف روزنامه‌های آرمان، ایران و وطن امروز در "سالن مطالعه" 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee