هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇 دولت آمریکا، ذات فرعونی دارد و آمدن و رفتن اشخاص نیز تغییری در این سرشت تکوینی ندارد. این ساختار بهصورت ذاتی، مصداق شیطان بزرگ در زمانۀ ماست. در عین حال، برآمدن شخصیّتی همچون ترامپ در آمریکا، نشانۀ سقوط عقل و اخلاق در این جامعه است؛ ترامپ، یک مردک ابله است، یک شارلاتان خبیث، یک قاتل کمعقل، یک احمق تمامعیار، یک دلقک زشتسیما، یک دستمال نجس آمریکایی. او حتّی شایستۀ پاسخ هم نیست؛ این اندازه حقیر و پَست و رذل است. ما همچنان به ترور او فکر میکنیم؛ چون خاطرۀ تکهتکهشدن حاجقاسم را هرگز فراموش نخواهیم کرد و از خون او نخواهیم گذشت. شاید تقدیر این باشد که این پلید کودن، در قامت رئیسجمهورِ شیطان بزرگ، به هلاکت برسد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
تولّد تاریخِ قدسی از متن مقاومت تمدّنی.pdf
823.3K
🔻مقاله:
تولّد تاریخِ قدسی از متن مقاومت تمدّنی
(ایران بهمثابه گرانیگاه جابجاییِ ساختارشکنانه)
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻دربارهی رهبر معظم انقلاب
۱. اشاره رهبر انقلاب در دیدارشان با اعضای مجلس خبرگان به مسألهی انتخاب رهبر، فقط تذکر به یک امر محتمل و ممکن بود و برخلاف برخی گمانهزنیها، ایشان مقصود خاصی نداشتند. ازاینرو، ایجاد فضای نگرانی درباره حیات و جان ایشان درست نیست. به لطف و فضل الهی، شخص ایشان، پرچم را به دست حضرت حجت خواهند داد.
۲. جهت بیان این اشاره از سوی رهبر انقلاب نیز، یکی این است که جامعه در اثر این اتفاق محتمل و طبیعی - و نه قطعی و پیشبینیشده - دچار شوک و سرگردانی نشود و گمان نکند که انقلاب از دست رفته؛ بلکه تأمل کند که رهبری، پیشاپیش نسبت به آن تذکر داده بودند. ایشان بر حسب ظاهر عمل میکنند؛ هر چند به توفیق الهی، هرگز چنین رخدادی واقع نخواهد شد.
۳. و جهت دیگر اشارهی ایشان این است که تهدید صهیونیستها دربارهی ترور ایشان، خنثی و بیمعنا شود و بدانند که ساختار، تداوم خواهد یافت. رهبر انقلاب، از ثبات ساختار و وابستهنبودن آن به اشخاص سخن گفتهاند، نه اینکه واقعهی ناگواری در پیش باشد. ایشان تصریح کردهاند که اگر چنان شد، خبرگان اینچنین عمل کند؛ این یعنی حرکت انقلاب، متوقف نخواهد شد و انقلاب، آن اندازه به استحکام ساختاری دست یافته و متقن و استوار گردیده که شخصمحور نیست. همین و نه بیشتر. کمترین جای نگرانی نیست و زعامت حضرت ایشان، به تفضل الهی، سالهای سال به طول خواهد انجامید و به ولایت حضرت حجت، متصل خواهد شد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻روایت انقباض -۱
🖊مهدی جمشیدی
۱. در نیمهی سال هزار و چهارصد، رهبر معظم انقلاب از ضرورت «بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی» سخن گفتند و یک سال پس از آن هم توضیح دادند که مقصودشان از ساختار فرهنگی، «ذهنیت مردم» است که از ارزشهای اصیل و اولیهی انقلاب، فاصله گرفته است. این سخنان، هم در جمع دولت گفته شد و هم در جمع شورای عالی انقلاب فرهنگی. روشن است که مخاطب اصلی و کانونی این مطالبه، شورای عالی انقلاب فرهنگی است و اکنون با گذشت سه سال از این مطالبه، انتظار میرود که برای تحقق این امر، یک «نقشهی راه» ترسیم شده باشد و در قالب مجموعهای از سیاستهای منسجم و عالی، «طرح عملیاتی» برای بازسازی ذهنیت اجتماعی، نگاشته شده بود و حتی برای ایجاد همگرایی و زمینهی گفتمانی، این طرح با اصحاب فکر و معرفت در میان نهاده شده بود و نوعی «اجماع نخبگانی» پدید آمده باشد.
۲. اما با تأسف باید گفت مانند همیشه و مطابق انتظار از شورای عالی انقلاب فرهنگی، این مطالبه نیز بر زمین مانده است. در همان جلسه، رهبر معظم انقلاب به اعضای شورا دستور دادند که باید روزانه، دو ساعت زمان، صرف مسائل شورا کنید و همچنین تصریح کردند که شورا در آنجایی که انتظار میرود کنشگر و حاضر و مؤثر باشد، نیست. روشن است که بیاعتنایی به طراحی نقشهی راه عملیاتی و سیاستی برای بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی، از فروعات و نتایج همین بیاهتمامی و انفعال و بیخیالی بسیاری از اعضای شورا است. مسألههای شورا به انتصابات و آییننامههای اجرایی و نحوهی کنکور، تقلیل پیدا کرده است. این، آن شورایی نیست که امام خمینی برای «انقلاب فرهنگی» طراحی کرده بود. در این اشخاص و سازوکارها، امکان انقلابی و بضاعت تحولی به چشم نمیآید. این شورا، اداری است و نه عالی، محافظهکار است و نه انقلابی، صوری است و نه فرهنگی. از همهی حقیقت و مسئولیت تاریخیاش تهی شده و جنبهی تزیینی و تشریفاتی یافته است.
۳. دوستان مؤمن و انقلابی، گذشته از دولتهایی نشسته در شورا که هویت لیبرالی دارند، حتی به دیگران نیز نباید امید بست. من از یکی از اعضای متفکر این شورا، درخواست ملاقات کردم تا مسائلی را با وی در میان بگذارم، اما او نپذیرفت. عضو دیگر شورا که یکی از مسئولان فرهنگی عالی در دولت قبل بود، در حد پنج دقیقه، نظرات مرا دربارهی سیاستهایی که از متن نظریهی فرهنگی متفکران مسلمان میتوان استنتاج کرد را نطلبید و نشنید. یک ماه پیش، یک متن سیصد صفحهای را که دربارهی تدبیر حجاب نگاشته بودم، در اختیار یکی از اعضای شورا و قائممقام یکی دیگر از اعضای شورا نهادم، اما تا این لحظه، هیچ خبری نشده است. و ... . بیشتر برای خویش، دشمنتراشی نکنم، اما همین قدر بدانید که شورا، مرده است، رقیق است، بیخاصیت است، منفعل است، بیاراده است، بیصاحب است. در ماجرای اغتشاش، شما کنش و کاری از این شورای مرده مشاهده کردید؟! مگر مسألهی حجاب، ماهیت فرهنگی ندارد و مگر اینان سخن از راهحل فرهنگی نمیگفتند؟! و در کدام مسألهی فرهنگی، اینان یقه چاک دادند و هزینه پرداختند؟! هیچ و هیچ. از آنکه انتظار میرفت واکنشی نشان بدهد و فریاد برآورد، در قم به شرح اسفار سرگرم است، بیآنکه خودش اهل سفر باشد. در آن جمع، یک حسین کچویان بود که تفکر انقلابی را به صورتی آشکار، نمایندگی میکرد؛ که البته او را برچیدند تا آسودهتر بخوابند.
۴. دل و جانم، سرشار از یاد و ذکر آقاسیدمرتضی آوینی است و بیش از همیشه، دلتنگ او هستم. کاش نبودم در زمانهای که او نیست. از کسی سخن میگویم که در سال هفتادویک، نامهای نه صفحهای به رهبر معظم انقلاب نگاشت و در آن، هشدار و انذار داد که با این کارگزاران فرهنگی، کار فرهنگ بسامان نخواهد شد و جامعه از انقلاب، دور خواهد افتاد. و مگر چنین نشد و رهبر معظم انقلاب از «واگراییهای دههی هفتاد» سخن نگفتند؟! باور کنید اگر قرار باشد گرهی گشوده شود، به دست همین نیروهای فکری و فرهنگی غیررسمی و میدانی است که همانند آوینی، درد و داغ دارند و فرهنگ را میفهمند، و نه این کارگزاران بوروکرات و ابوالمشاغل و محافظهکار. اینان اگر عزم و ارادهای داشتند، گره از کار فروبستهی حجاب میگشودند و با بیعملیشان، خیابانهای امالقرای جهان اسلام را به بستر ظهور و تجلی نظریهی لذتپرستی و بدنزدگی و خودبنیادی تبدیل نمیکردند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻روایت انقباض -۲
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. شورای عالی انقلاب فرهنگی، یک موقعیّت ساختاری و رسمی است که حیات و کنشگریاش، وابسته به نیروهایی است که در درون آن جای میگیرند. این بستر ساختاری، بهخودیخود و بهطور مستقل، پیشبرنده نیست و نمیتواند ملتزم به غایتی باشد که انقلاب برای آن در نظر گرفته است. همهچیز، مشروط و مقیّد به نیروهای درونی است و اینان هستند که میتوانند ظهورات و تجلّیّاتی در قامت و قوارۀ این شورا داشته باشد و یا آن را به زائدۀ دیوانی و اداری، تقلیل بدهند. آنچه که در دهههای گذشته رخ داده، این است که عاملیّتهای انسانیِ شورا، یا فهمی از افق تاریخیِ انقلاب نداشتهاند و بسیار سطحی و کممایه بودهاند؛ یا آنچنان که اقتضای فرهنگ است، وضع مصلحانه و اجتماعی نداشته و با عینیّتهای فرهنگی، بیگانه بوده و در وجه فکری و نظری، محدود و منحصر شدهاند. این ترکیب و چیدمان، هیچگاه نتوانسته «فاعلیّتهای خلاّقانه» و «کنشهای تمدّنی» داشته باشد و همچون یک «جمع پیشران»، عمل کند و پیرامون خویش، «اجماع نخبگانی» پدید آورد. همواره به آن به چشم یک مجموعۀ صوری و تقنینی و درگیر جزئیّات نگاه شده که بهشدّت، متأثّر از دولتهاست و از خود، اراده و تصمیمی ندارد. این نگاه، با واقعیّت وجودیِ شورا، تناسب و تطابق داشته و حاصل بدبینی نبوده است. در هیچیک از معضلهها و گرههای فرهنگی، این شورا نتوانسته در مقام تشخیص و گرهگشایی، مقدّم و جلودار باشد و اصحاب فکر و معرفت را در پی خویش به حرکت درآورد و بسیج نخبگانی پدید بیاورد. این نیروها، اغلب فاقدِ مرجعیّت فرهنگی و معرفتی بودهاند و جبهه و جریانی را نمایندگی نمیکردهاند، بلکه بیشتر، عنوانها و منزلتهای سازمانی، سببساز انتخابشان بودهاند. در واقع، این جمع نتوانسته خود را بهعنوان برآیند و برآمدِ نیروهای تاریخی در عرصۀ عمومی، تصویر کند.
[دوم]. این جمع، حتی در درون خودش نیز یک «جبهه» و «جریان» نیست، بلکه تکههای بریده از یکدیگر هستند که بنا به ضرورت این ساختار، در کنار یکدیگر نشانده شدهاند و هماندیشیها و هماهنگیشان، بیش از همین نشستهای رسمی نیست. این امر به آن معنی است که ما با یک اجتماعِ معنادار و هویّتمند روبرو نیستیم که چیزی از قبیل خطهای منقطع، آنها را به یکدیگر پیوند داده باشد. ماهیّت تکهتکۀ این شورا، مانع تحرّکات جمعی و یکدست آن میشود و آن را از حالت چریکی و فعّال و اثرگذار، دور میکند. بهبیاندیگر، با یک قرارگاه روبرو نیستیم که خود را در معرکۀ جنگ بداند و بخواهد در قالب یک طرح مشترک، وارد میدان بشود و نیروها را بسیج کند. آدمهای نچسب و ناهمخوان، در یک جمع قرار گرفتهاند تا بر اساس «توافقات حداقلی» و «اشتراکات مرزی»، احکامی را صادر کنند، درحالیکه تعارفات و ملاحظات، موجب میشود که نزاعها و اختلافها پنهان نگاه داشتهشده، آشکار نشوند، اما اگر چنین نبود، تنشها و تضادهای بنیادی، عیان میشدند. فقر همدلی و هممعنایی، شورا را قطعهقطعه کرده و کارکردهای تاریخیاش را به فراموشی سپرده است. این هویّت «چندتکه» و «بههمسنجاقشده»، حرکت و خیزش و حرارت و جنبش نمیآفریند.
[سوم]. هر که عالم و محقّق و مدرّس و صاحبکرسی و نظریهپرداز و متفکّر و فاضل و فرهیخته و نخبه باشد، قادر نیست تنها با تکیه بر این خصوصیّت، گرهگشا باشد. اوضاع و احوال فرهنگ، تابع کسانی با این اوصاف نیست که حضورشان در آنجا، علاج دردهای فرهنگی باشد. فرهنگ، محتاج ترکیب «متفکّر» و «مصلح» است و نه متفکّر بهتنهایی. مطهری در آثار خویش، بهدرستی میان این دو، تمایز نهاد و نشان داد که وضع اجتماعی و تاریخی، وابسته به اصحاب تفکّر نیست و فقط آن دسته از متفکّرانی که میداننشین و عینیّتگرا هستند و بدین سبب، مصلح خوانده میشوند، توان تحوّل بیرونی را دارند. این ترکیب، همان است که در شخص امام خمینی، تحقّق یافت؛ همچنان که خودِ مطهری، مصداق این سخن است. ازاینرو، رهبر معظم انقلاب اصرار داشتند که باید افزون بر «مطهریِ قم»، «مطهری ِتهران» نیز بود. بعضی در حوزه و دانشگاه، ساکن هستند و از عینیّت سیاسی و اجتماعی، گریزان. تدریس میکنند و مینویسند، اما نه در نسبتِ با وضع تاریخی و اجتماعی. دغدغههای انتزاعی دارند و در پی مراتب و درجات علمی هستند؛ بیآنکه علم و فضلشان، نسبتی با جامعه داشته باشد. رهبر معظم انقلاب در سخنرانی اخیرشان با حوزویان، به همین آسیب اشاره کرده و از «علم» و «تبلیغ» گفتند و نشان دادند که در دورۀ کنونی، علم بر تبلیغ، ترجیح یافته و جامعه به فراموشی سپرده شده است. ازاینرو، روحانیّت دچار افول مرجعیّت اجتماعی و عینی شده است.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻روایت انقباض -۳
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. چندین سال پیش، علامه مصباح -رضواناللهتعالیعلیه - از این حقیر دعوت کردند تا در جلسهای شرکت کنم. پس از آنکه جلسه آغاز شد، ایشان گفتند فلسفۀ جلسه این است که من، شما را با دوستانی که در زمینۀ فرهنگی، دغدغه و مطالعه دارند، متصل و مرتبط کنم تا بتوانید در کنار یکدیگر، یک «طرح جامعِ فرهنگی» بنویسید. ایشان مطلع بودند که بنده در حوزۀ نظریۀ فرهنگی، در حال تحقیق هستم و یکی از نوشتههای این حقیر را نیز مطالعه کرده و در گفتگویی دو نفری، مسائلی را دربارۀ آن نوشته مطرح نموده بودند. در این جلسه، ایشان قدری هم به تجربۀ حضورشان در شورای عالی انقلاب فرهنگی اشاره کردند و نکات تعیینکنندهای را بیان نمودند، از جمله اینکه با حالتی که توأم با تأمّل و افسوس بود، نقل کردند که در شورای عالی انقلاب فرهنگی، طرحی با عنوان دانشگاه اسلامی نگاشته شد و از من نیز برای اظهارنظر دربارۀ این طرح دعوت شد و در آن نشست، تصریح کردم که اگر موضوع طرح، دانشگاه اسلامی است، دستکم نام اسلام را نیز در طرح درج کنید!
[دوم]. من اینگونه فهمیدم که ایشان نسبت به «ساختارهای رسمیِ فرهنگی»، چندان نظر مساعدی ندارند و معتقدند باید دستی بیرون از این ساختارها، گره فرهنگ را بگشاید. اینکه علامه مصباح در دهۀ پایانی حیاتش و پس از اندوختن تجربههای معرفتی و هویّتی فراوان، به این نتیجه دست یابند که باید «طرح جامعِ فرهنگی» نگاشت و این اقدام باید بیرون از ساختارهای فرهنگیِ رسمی انجام شود، دلالتهای بسیار مهمی دارد. نخست اینکه ایشان از وضع فرهنگیِ کنونی، ناخرسند بودند و گاه تصریح میکردند که نسبت به سالهای اول انقلاب و دهۀ شصت، دچار زخمخوردگی فرهنگی شدهایم و بیشوکم، از ارزشهای آغازین و اصیل، فاصله گرفتهایم. فرهنگ در دهههای گذشته، همواره مغفول و مهجور مانده و نهادهای فرهنگی، آنگونه که باید، گرهگشایی نکرده و جامعه را در جهت پیشروی فرهنگی به حرکت درنیاوردهاند. دیگر اینکه برای علاج بیماریِ مزمنِ فرهنگی، باید طرح جامع نگاشت؛ طرحی که در آن، جنبههای مختلف ساحت فرهنگ، در نظر گرفته شده باشد و برای دردهای فرهنگی، درمانهای ریشهای و بنیادی تعریف شود. قدمهای موردی و بخشی، چارهساز و مؤثر نیستند و نمیتوانند فتوحات فرهنگی را رقم بزنند. دیگر اینکه این طرح باید از سوی نخبگان و متفکرانی نگاشته شود که افزون بر دغدغهمندی و تعهد انقلابی و حیات معنوی، بیرون از ساختارهای رسمی باشند. نیروهای تکنوکرات و بوروکرات، ساختارها را به تصرّف خود درآوردهاند و مجال و امکانِ تحوّل و بازسازی را ربودهاند و با هر حرکتی که نشانهای از رجوع به انقلاب در آن باشد، مخالفت و معارضه میکنند. این کارشکنیها و تزاحمها، توان نیروها را صرف پاسخگویی به این اصطکاکها خواهد کرد و در نهایت، اتفاقی رخ نخواهد داد. ازاینرو، باید در پهنهای که از دسترس آنها خارج است، روند بازسازی و تغییر، صورتبندی شود.
[سوم]. رهبر معظم انقلاب نیز معتقد به «عقل منفصل» برای حاکمیّت هستند؛ چنانکه تصریح کردند که در مواقعی که نهادهای فرهنگی دچار «اختلال» و «تعطیلی» میشوند و نمیتواند تصمیم و بگیرند و عمل کنند، نیروهای فرهنگیِ غیررسمی باید بهصورت «آتشبهاختیار» عمل کنند. چندی بعد نیز ایشان تعبیر «حلقههای میانی» را مطرح کردند و چهار خصوصیّت «نخبگی»، «جوانی»، «ساختاریافتگی» و «غیررسمیبودن» را برای آنها برشمردند و تأکید کردند که اگر جریانهای حلقههای میانی در جامعه به راه افتند، آرمانهای گام دوم انقلاب نیز محقّق خواهند شد. در واقع، این حلقهها نسبت به حاکمیّت، نقش عقل منفصل را ایفا میکنند و نسبت به جامعه، نقش هدایتگری و پیشبرندگی و بسیجگری. در اینجا، رهبر معظم انقلاب در برابر نظریههای «جامعۀ تودهای»، «تحزّب»، «میانجیگری روشنفکریِ سکولار» و «دولت حداکثری»، یک بدیل خلاقانه مطرح کردند. این بدیل، از متن فلسفۀ اجتماعیِ اسلام روییده و در عالَم انقلاب اسلامی نیز تا حدی و در برهههایی، تجربه شده است. نه باید جامعه را حداقلی و فروبسته و مقلّد و بینقش نگاه داشت؛ نه باید دل به احزاب سیاسی که معطوف به قدرت هستند و از متن جامعه برنخاستهاند بست؛ نه باید به کنشگران مرزی از نوع روشنفکریِ تجدّدزده امید داشت؛ نه باید جامعه را از فاعلیّت و توانمندی برکنار کرد و دولت تمامیّتخواه پدید آورد. نظریۀ اجتماعیِ انقلاب اسلامی، هیچیک از این رویکردها نیست، بلکه وجود حلقههای میانی با خصوصیّاتی که اشاره شدند، میتواند مناسبات دولت و جامعه را بازتعریف کند و آرمانهای انقلابی را محقّق گرداند. در حوزۀ فرهنگ و بازسازی انقلابیِ ساختار فرهنگی نیز باید از فنآوری حلقههای میانی برای بازتولید ارزشهای هویّتی بهره گرفت.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻روایت انقباض -۴
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. علامۀ مصباح در آخرین سخنرانی فرهنگی خویش در تاریخ ۹ آذر ۱۳۸۹ تصریح کرد: «ما در همۀ جبههها پیشرفت کردهایم؛ اما در جبهه فرهنگی چطور؟! حالا یکوقت که نمیخواهیم به روی خودمان بیاوریم میگوییم الحمدلله کتابها، بحثهای دینی و سخنرانیها فراوان است؛ اما وقتی به دلهایمان، مخصوصاً دلهای مسئولان و فرهیختگان و دستاندرکاران انقلاب رجوع میکنیم میبینیم خیلی توخالی است. ... ما باید اعتراف کنیم که در زادگاه فرهنگ اسلامی، از نظر فرهنگی ضعیف هستیم ... با اینکه امام از همان روزهای اول به مسئلۀ فرهنگ اهتمام داشت ولی شرایط، آنگونه که بایدوشاید فراهم نشد و دیگر آن حرکت از سرعت افتاد. ... تا دیر نشده باید جهاد کرد؛ اگر چندی دیگر هم در این زمینه تنبلی کنیم معلوم نیست که دیگر قابلجبران باشد؛ نسل جدیدی که با این اینترنت سر کار میآید، دیگر معلوم نیست باوری نسبت به اسلام و انقلاب داشته باشد ... چهل سال فرصت داشتیم و کار اساسی نکردیم. جواب خدا را چه بدهیم؟! چهل سال، مدت کمی نبود؛ مثل امامی بالای سر ما بود، بعد از ایشان هم مقام معظم رهبری، سی سال سکّاندار این انقلاب بود؛ اما به او مجالی ندادیم؛ اگر یکوقت هم یک چیزی گفت از این گوش شنیدیم و از آن گوش درکردیم.»
[دوم]. باید پذیرفت که وضع فرهنگی ما، دچار اختلال جدی است و فرهنگ به نقطۀ ضعف ملموس ما تبدیل شده است. تعبیر ضعف فرهنگی، روایت لطیف و محتاطانهای از واقعیّتهای فرهنگی است، اما اگر بخواهیم صراحت به خرج بدهیم، باید از تعابیر بسیار تلخی استفاده کنیم. انقلابی که همۀ ماهیّت خود را از فرهنگ، برگرفته بود و آرمانهای فرهنگی را مساوی با حقیقت وجودی خود میدانست، آنگاه که جامۀ نظام به تن کرد، از فرهنگ غفلت کرد و اقتصاد و سیاست را بر صدر نشانید. اقتصاد و سیاست در هیچ دورهای از تاریخ پساانقلاب، مجال ظهور به فرهنگ ندادند، بلکه باید گفت این دو، داشتهها و اندوختههای فرهنگ را به نفع خود، تخریب کردند و به اعتبار و وجاهت فرهنگ، گزند رسانیدند. اینک فرهنگ، به نقطۀ ضعف ما تبدیل شده و دشمن میداند که میتواند طرحهای سیاسی و اقتصادی خود را با بهرهگیری از اختلالهای فرهنگی، پیش ببرد. دیروز بر اساس فرهنگ، انقلاب اجتماعی آفریدیم و امروز از دریچۀ فرهنگ، متزلزل میشویم.
[سوم]. دشواریها و گرفتاریها در طول دهههای گذشته، بر روی یکدیگر انباشته شدهاند و فرهنگ را دستخوش کلافهای سردرگم کردهاند. اینک فرهنگ، خودش به مسأله تبدیل شده و سراسر، گره و معضله و آفت است. آسیبها و اختلالها، خودشان را بازتولید و تکثیر کردهاند و در اعماق، ریشه داونیدهاند و به بیماریهای مزمن تبدیل شدهاند. از هر نقطه که طرح اصلاح فرهنگی آغاز شود، نقطههای دیگر به مقابله برمیخیزند و مانع میآفرینند. شرایط، پیچیده شده است و دیگر انجام تغییر، بهآسانی دهۀ شصت نیست. در شرایط پیچیدگی، شبکهای از متغیّرهای منفی به همافزایی میرسند و امکانها را میفرسایند. و این تازه، توصیف وضع کنونی است؛ اما دربارۀ آینده، اگر مسیر و مدار فرهنگیِ کنونی ادامه یابد، قفلشدگیها و انقباضها و انسدادها، بسیار بیشتر و ارادهسوزتر خواهند بود. تداوم غفلت به معنی این است که چالشهای فرهنگی، سیر صعودی و فزاینده خواهد داشت و درآینده، امکانهای گشایش از دست خواهند رفت.
[چهارم]. بخش عمدۀ اختلالهای فرهنگی در جامعه، به برخی از کارگزاران بازمیگردد که نسبت مستحکمی با عالَم معناییِ انقلاب ندارند. فقدان خلوصِ هویّتی در کارگزاران، در اینجا خودش را نشان میدهد و فجایع و مصائب فرهنگیِ رخداده را آشکار میسازد. ذهنیّت بسیاری از کارگزاران فرهنگی، نسبتی با اصالتهای انقلابی ندارد و بیشوکم، آغشتۀ به تجدّد است. حتی تصوّر اینکه در درون حاکمیّت، نیروهایی حضور داشته باشند که مایل به تجدّد هستند و اصالتها را فراموش کردهاند و دچار التقاط شدهاند، سخت دردناک است، اما حقیقت این است که نهفقط نیروهای دولتی، بلکه نهادهای دیگر نیز گرفتار این آفت استحالهگر شدهاند. لیبرالیسم فرهنگی به اندرونی حاکمیّت راه یافته و اصالتهای انقلابی را رقیق کرده است. صدای التقاط فکری و ریزش هویّتی و وادادگی فرهنگی، از درون حاکمیّت شنیده میشود. اگر در سالهای نخست دهۀ شصت، دیگریِ نفوذ یافته به درون حاکمیّت، نهضت آزادی بود - که البته حذف گردید – اما از دهۀ هفتاد به این سو، تکنوکراتها و لیبرالها، بیشترین حضور را در حاکمیّت داشتهاند و سیاستهای خود را به اجرا درآوردهاند. اینان آنچنان بسط و تثبیت یافتند که اصولگراییِ سستمایه را نیز تسخیر کردند و روح معرفتی خود را در کالبدشان دمیدند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻طرحی برای جریانِ دانشجوییِ انقلابی -۱
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. از من دربارۀ جریانِ دانشجوییِ انقلابی و تکالیف کنونی آن پرسیدند. چون تجربۀ سالهای اخیرم نشان میدهد که این جریان، برانگیخته و فعّال نخواهد شد و در دوران خوابآلودگی و انفعال به سر میبرد، ترجیح دادم که بهجای گفتگوی حضوری که زمان فراوانی را خواهد گرفت، چند سطری بنویسم. از همان برداشت نخستم آغاز کنم: دستکم یک دهه است که جریانِ دانشجوییِ انقلابی، دیگر پیشران و زنده و بانشاط نیست و حضور و حیاتش احساس نمیشود. در دهۀ هفتاد و نیمۀ نخست دهۀ هشتاد، این جریان توانست تا حد زیادی، گرهگشا و کنشگر باشد اما بهتدریج، در خواب زمستانی فرو رفت و به حاشیه رفت. این زمستان، همچنان ادامه یافته است. این نیز خود دلایلی دارد و از آن جمله، فقر هویّتی است. مبارزه و مقاومت و ایستادگی و مسئولیّت و کنشگری و خودآگاهی تاریخی، محتاج هویّت است و این هویّت است که آرمانها را پیش میبرد. غفلت از هویّت اسلامی و انقلابی و سرگرمشدن به فروعات و حواشی، جریانِ دانشجوییِ انقلابی را گرفتار توقف و ایستایی و رکود کرد. دیگر اینکه محافظهکاری و هراس و مصلحتاندیشی، به سکۀ رایج تبدیل شد و دهانها را بست و فریادها را خاموش کرد. همه دچار تعارف و احتیاط و مداهنه شدیم و از عمل و اقدام و فاعلیّت بازماندیم. هنجارشدگیِ محافظهکاری، میدان را از دست ما ستاند و به دیگران واگذار کرد.
[دوم]. این حکم و برداشت، خاص جریانِ دانشجوییِ انقلابی نیست، بلکه بهطور کلی همۀ بخشهای جریان دانشجویی، اینچنین هستند. جریان لیبرال در دانشگاهها نیز منفعل و بیقدرت و حاشیهنشین شده و صدای محکمی از آن شنیده نمیشود. اگر فصل انتخابات را کنار بنهیم، باید گفت شاخۀ لیبرالیِ جریان دانشجویی، در افسردگی و بیحالی به سر میبرد. البته این وضع، اقتضای نظریِ آنهاست که فردگرا و خویشبسنده هستند، اما گذشته از این، بهشدت دچار افول و انحطاط معرفتی شدهاند. اگر در دهۀ هفتاد، وجه نظری داشتند و به مباحثات دانشگاهی علاقه نشان میدادند، اینک حتی از مقدّمات و ابتدائیاتِ مباحث نظری نیز آگاهی ندارند و گفتگو و دغدغه و خواستۀشان، معطوف به خودشان و لذّتشان و بدنشان است. مشارکتشان در جریان کثیف و خبیثِ زن، زندگی، آزادی نشان داد که هیچ سخن فاخر و مستقل و پیشبرندهای ندارند و سقف مطالباتشان، کشف حجاب و غذاخوریِ مختلط است و زبانشان نیز بهجای مفاهیم علوم انسانیِ تجدّدی، آغشته دشنام و فحاشی و رکیکگویی شده است. اینان، اینچنین حقیر و بیمقدار شدهاند و به قعر درۀ انحطاط اخلاقی و فکری سقوط کردهاند. صد رحمت به آن دورهای که پادو و عملۀ احزاب اصلاحطلب بودند و به گروه فشارِ لیبرالهای حزبی تبدیل شده بودند.
[سوم]. اما جریان دانشجوییِ انقلابی، امکان تجدید حیات دارد و میتواند دوباره پرچم روشنگری و کنشگری را به دست بگیرد و آرمان فراموششدۀ گام دوم انقلاب را یاری برساند. این امر، مقدور و میسّر است، اما وابسته به شروطی است که این جریان، تاکنون روی خوش به آنها نشان نداده است. مرحلۀ نخست، «خودسازی انقلابی» است؛ به این معنی که از لحاظ فکری و نظری، خود را تجهیز کند و بتواند با استدلالهای قوی، وارد صحنۀ مواجهه شود. «بینش انقلابی»، وجه نظری دارد و اینگونه نیست که انقلابیگری، متضمّن شعارها و ادعاهای میانتهی باشد، بلکه باید با قدرت تفکّر و خلاقیّت نظری به میدان و معرکه پا نهاد و آزاداندیشی را در فضای فسرده و خاموش کنونی، احیا کرد. انقلاب بدون «تفکّر»، راه به جایی نخواهد برد و جریان دانشجوییِ انقلابی در این باره، مسئولیت تاریخی دارد. باید به مطهری و مصباح بازگشت و از آنها آموخت. این دو، هیچگاه کهنه و تکراری نخواهند شد و تاکنون، جایگزینی نیز نداشتهاند. هیچکس در قد و قامت آنها نیست و باید تأسف خورد که پس از مصباح، ما دچار فقدان پدر فکری شدهایم. از کسانی بهعنوان جایگزین مصباح سخن میگویند ولی حقیقت این که هیچیک، قابلمقایسه با او نیستند و بعضی نیز با اصالتهای تفکّر انقلابی، فاصله دارند. باید همچنان به آثار مصباح مراجعه کرد و از او کمک طلبید. در لایۀ دیگر، آوینی و مددپور را دریابید. از کاروان زندهگان، به رحیمپور متصل شوید و از نوشتههای کچویان، بهرهها ببرید. دربارۀ کچویان باید اضافه کنم که تفکّر او، نظیر و شبیه ندارد؛ از عمق دینی و اتقان فلسفی گرفته تا اصالت انقلابی. ما حق او را به جا نیاوردیم و از دریای نبوغ و خلوص و تعمّق او استفاده نکردیم. بههرحال، در این خلاء و نقصان، بیشتر محتاج خودسازی معرفتی هستیم.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
▫️فهم دینی در فلسفۀ فرهنگ
✍️ نوشتاری از #مهدی_جمشیدی، عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه؛ در راستای همایش ملی فلسفه فرهنگ
🔹 فلسفۀ فرهنگ بهعنوان یکی از حوزههای فلسفۀ مضاف، جوهرۀ عقلی دارد، اما اینچنین نیست که عقل در فلسفههای مضاف، بیرنگ و صوری باشد و از اصولموضوعهای که خاستگاهش جهانبینی است، اثر نپذیرد.....
🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇
🌐 iict.ac.ir/fahmdini
#یادداشت
#همایش #فلسفه_فرهنگ
سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام
🆔 @iictchannel
هدایت شده از نوشتههای مهدی جمشیدی
🔻فهم دینی در فلسفۀ فرهنگ
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. ما به عنوان اصحاب تفکّری که در برابر تجدّد قرار دارد و میخواهد دوباره به شوکت و هیبت پیشین بازگردد و یکهتاز و پیشرو شود، ناچاریم که به «مبادی» بپردازیم و خویشتن فلسفیمان را به میدان مواجهه بیاوریم. ما در نقطۀ آغاز قرار داریم و اقتضای قرار داشتن در این نقطۀ معرفتی، پرداختن به مبادی فلسفی است. نزاع ما با تجدّد، در سطح نیست که بتوان از مبادی آن بهره گرفت و با تکیه بر این زیربناها، روبناهای دینی آفرید. ازاینرو، باید از نقطۀ صفرِ نظریهپردازی آغاز کرد و از اساس، «تفکّر دیگر»ی را ساختهوپرداخته کرد. آنان که تقابل اسلام با تجدّد را در پوسته و قشر میانگارند و در پی تلفیق سنّت با تجدّد هستند و ترقی و توسعه و جهانیشدن را پذیرفتهاند، بهحتم معتقد به ترمیمها و تعدیلهای موردی هستند و نمیخواهند زیرساختهای متفاوتی را تولید کنند. باورمندان به این رهیافت، علم و عقل و تمدّن غربی را دارای ماهیّت تاریخی و فرهنگی نمیانگارند و ریشههای فلسفی آن را آغشته به مادّیّت تصوّر نمیکنند. چنین پنداشتی دربارۀ تجدّد، ناصواب است و ما را بیش از پیش و به دست خودمان، ذیل تاریخ تجدّد مینشاند و اسیر و محصور اقتضاهای آن میکند. بدین سبب است که «علم دینیِ فرهنگ»، محتاج «فلسفۀ دینیِ فرهنگ» است و بدون این زمینه، بیش از تکهبندی و اقتباس ناموجّه نخواهد بود.
[دوم]. فلسفۀ فرهنگ بهعنوان یکی از حوزههای فلسفۀ مضاف، جوهرۀ عقلی دارد، اما اینچنین نیست که عقل در فلسفههای مضاف، بیرنگ و صوری باشد و از اصولموضوعهای که خاستگاهش جهانبینی است، اثر نپذیرد. در پشتصحنۀ فلسفۀ فرهنگ، «کلانروایتها»یی قرار دارند که ربط مستقیم به «عقل اینجهانی» یا «عقل دینی» دارند و در تناسب با آن، دلالتهای خود را به حوزههای معرفتیِ پسینی، تحمیل میکنند. این کلانروایتها، جنبۀ تمدّنی دارند و حاصل یک عالَم تاریخی و معرفتی هستند. هر تمدّنی، عالَم تاریخی و معرفتیِ خاص خود را دارد و در نسبت با وجودِ خویش، عقل میآفریند. عقل، در عین اینکه استقلال نسبی دارد و از پارهای جهات، عام و جهانشمول هست، اما هنگامی که در عینیّت تاریخی و فعلیّت اجتماعی قرار میگیرد، رنگپذیر و اقتضایی میشود. برایناساس، عقل ما با عقل تجدّدی، تفاوتهای بنیادین دارد. عقل تجدّدی، دنیازده و ابزاری و جزوی است و عقل ایمانی، افزون بر اینکه معطوف به معاش است، اما از معاد، غفلت نمیکند. این در حالی است که تجدّد از عقل کلّی، بیبهره است و خود را در عقل جزوی، منحصر کرده است. ازاینرو، تمدّن غربی را باید تکنیکی و مادّی و کمّی دانست. آنچنان عقلی، اینچنین اقتضایی دارد. حال باید در قلمرو فلسفۀ فرهنگ نیز، عقل ایمانی و کلّی و قدسی را به صحنه آورد و به توصیفها و توصیههای او دربارۀ فرهنگ، تن در داد. عقل فرهنگی یا عقل تاریخی - که البته مبتنی بر مبادیِ قطعی و عام نیز هست - میتواند روایتی از فلسفۀ فرهنگ ارائه کند که در عین توجیه منطقی، اینجایی و بومی نیز باشد.
[سوم]. شاید بتوان گفت در میان تمام حوزهها و عرصههای فلسفۀ مضاف به امر، در هیچجا همچون فلسفۀ فرهنگ، عینیّت و زیستن در متن و بافت آن، مؤثّر در نظریهپردازی فلسفی نیست. همچنانکه به تعبیر مرتضی مطهری، عقل فقهی، تاریخ و جغرافیا دارد و فقه شهری، بوی شهر میدهد و فقه روستایی، بوی روستا، فلسفۀ مضاف نیز تابع «تجربۀزیستۀ عقل» است که با قالب خاصی از هستی فردی و اجتماعی، قرین و مأنوس بوده است. به بیان دیگر، «نحوۀ بودن» در «نحوۀ فهمیدن»، مدخلیّت و حضور دارد و دریافتهای معرفتی از بافتهای غیرمعرفتی، استقلال مطلق ندارند. اینهمه به معنی میل به نسبیّت و تاریخیّت مطلق نیست که با بنیان فلسفۀ اسلامی، ناهمخوان است، بلکه سخن در این است باید به صورت بینابینی، چنین ربط و نسبتی را پذیرفت. همچنانکه اشاره شد، این خویشاوندی در فلسفۀ فرهنگ، بیشتر از فلسفههای مضافِ دیگر، احساس میشود؛ چراکه فرهنگ، درهمتنیدۀ با وجودِ خودِ انسان است و از آن گسستنی نیست. فرهنگ در وجودِ انسان، محقّق و متجلّی میشود و انسان میان خود و فرهنگ، فاصلهای نمیبیند. این منِ ثانوی، هویّتی است که در عمق وجودِ انسان آشیانه میکند و بدین سبب، ماهیّت خاصی را به عقل انسان القا میکند. در قلمرو نظریهپردازی دینی نیز، هرچه نظریهپرداز بتواند به تجربۀزیستۀ حیات معنوی و فرهنگ قدسیِ خویش رجوع کند و در وضع «اُنسی» و «آگاهانه» نسبت به آن قرار بگیرد و روایتگر حال «وجودی» و «انفسی»اش باشد، به فلسفۀ دینیِ فرهنگ، نزدیکتر میشود. در نقطۀ مقابل، اهتمام و اعتنای آنچنانی ما به فلسفۀ تجدّدیِ فرهنگ، امکانسوز و امتناعآفرین است.
🖇در اینجا بخوانید:
http://iict.ac.ir/fahmdini
هدایت شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
▫️رهبر معظم انقلاب و فلسفۀ فرهنگ
✍️ نوشتاری از #مهدی_جمشیدی، عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه؛ در راستای همایش ملی فلسفه فرهنگ
🔹 میتوان در گفتارهای فرهنگیِ رهبر معظم انقلاب، نشانههای فراوانی از جوشیدن تفکّر ایشان از خاستگاه فلسفی یافت و پذیرفت که ایشان، نسبتِ پوستهای و ابزاری با فرهنگ برقرار نکرده و حتی از چشمانداز سیاسی نیز به فرهنگ ننگریسته است...
🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇
🌐 iict.ac.ir/rahbari-5
#یادداشت
#همایش #فلسفه_فرهنگ
سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام
🆔 @iictchannel