eitaa logo
دعوت از استاد
145 دنبال‌کننده
11 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻دیانت در نسخۀ لیبرال‌های مذهبی -۴ 🖊مهدی جمشیدی ۱. لیبرال‌های مذهبی، معتقد به «دیانت فردی» هستند و نه «دیانت ساختاری». میان این دو، تفاوت‌های بسیار مهمی وجود دارد؛ چنان‌که باید گفت انقلاب اسلامی، حاصل گرایش اجتماعی به دیانت ساختاری یا توحید اجتماعی بود. از جمله می‌توان به مباحث معرفتیِ آیت‌الله خامنه‌ای در سال ۱۳۵۳ شمسی اشاره کرده که اکنون در قالب کتابی با عنوان «طرح کلّیِ اندیشۀ اسلامی در قرآن» به چاپ رسیده است. ایشان در این درس‌گفتارها، یک هدف عمده را دنبال می‌کرد؛ اینکه نشان بدهد توحید، فقط یک عقیدۀ ذهنی نیست که اثری بر مناسبات و معادلات اجتماعی نداشته باشد، بلکه آموزۀ «توحید»، هم از ذهن فرد خارج می‌شود و سبک زندگی او را دربرمی‌گیرد، و هم به لایۀ ساختارهای اجتماعی تعمیم می‌یابد و آنها را به خدمت غایات خویش درمی‌آورد. حضور اجتماعیِ دین به این معنی است که دیانت، امری فردی و شخصی نیست، بلکه دین آمده تا جامعه را در جهت کمال و سعادت به حرکت درآورد و لازمۀ این امر، در اختیار داشتن ساختارهای اجتماعی و از جمله حاکمیّت سیاسی است. بنابراین، باید از طریق «انقلاب اجتماعی»، حاکمیّت طاغوتی را برچید و حاکمیّت الهی را بنیان نهاد تا امکان ایجاد تغییر در ساختارهای اجتماعی فراهم آید. در غیر این صورت، همواره دین و دین‌داری در زندگی شخصی و یا حداکثر پاره‌های کوچکی از اجتماعات مؤمنانه، محدود می‌ماند و حکم خدا در جامعه، مستقر نمی‌گردد. اینجاست که عمق شکاف و گسست لیبرال‌های مذهبی با گفتمان انقلاب، آشکار می‌شود. ۲. اگر بنا بود که دیانت در حریم خصوصی و حوزۀ شخصی، محدود و منحصر بماند و ساختارهای رسمی و اجتماعی، بی‌طرفی و بی‌تفاوتی در پیش بگیرند و کسانی با عنوان این‌که رویکرد دینی، رویکرد ایدئولوژیک و تنگ‌نظرانه و انحصاری است، حیات دین را در ساختارهای رسمی انکار کنند، انقلاب اسلامی موضوعیّتی نمی‌داشت. سخن انقلاب ایران، «اسلام سیاسی» بود و این سخن، به‌طور کامل در برابر رویکرد سکولاریستی قرار دارد. «سکولاریسم»، حضور رسمی و حاکمیّتی دین را برنمی‌تابد، اما مخالف دیانت شخصی و خصوصی نیست و از این جهت، با دیانت تعارضی ندارد. لیبرال‌های مذهبی نیز به این عنوان که نباید دین را تحمیل کرد و یا جامعۀ ایران، متکثّر و چندپاره است و باید معیارهای عام‌تری از دین را برای همبستگی برگزید و ...، دین را به حاشیۀ مناسبات اجتماعی می‌رانند و آن را به امر شخصی فرومی‌کاهند. البته عوام، به زندگی شخصیِ لیبرال‌های مذهبی می‌نگرند و چون در مشاهدات خویش، استناد آنها به قرآن و نهج‌البلاغه و حضورشان در مسجد و هیأت و ... را می‌یابند، گمان می‌کنند که روایت اینان از دیانت و توحید، همان سخن انقلاب اسلامی است؛ درحالی‌که اینان، حداکثر در زندگی شخصی خویش، «متدیّن» هستند، اما در عرصۀ حکمرانی، «متجدّد» هستند و همه یا بسیاری از آموزه‌ها و احکام قطعیِ دین را نادیده می‌گیرند. در واقع، دو شخصیت متفاوت دارند: شخصیت فردی اینان، متدیّن است اما شخصیت سیاسی‌شان، سکولار است. عامه، قادر نیستند میان این دو سطح، تفکیک کنند و از دیانت فردی، نتایج مطلق می‌گیرند و تصوّر می‌کنند دیانت فردی، حداکثر و سقف دیانت است. ۳. اگر یک سیاست‌مدار، به جای الگوی توسعه، از الگوی اسلامی-ایرانیِ پیشرفت سخن گفت؛ علوم انسانیِ غربی را کنار زد و علوم انسانیِ اسلامی را تأیید کرد؛ سبک زندگیِ غربی را ملامت کرد و در پی بسط سبک زندگیِ اسلامی بود؛ انقلابی‌گری را نامعقول نشمرد و حامی نظریۀ نظام انقلابی بود؛ از استقرار احکام فرهنگیِ شریعت در جامعه دفاع کرد و سیاست تمایز را بر سیاست هویّت ترجیح نداد؛ مردم‌سالاری را در چهارچوب دین پذیرفت و توافق جمعی و هوس عمومی و میل ولنگارانه را اصل قلمداد نکرد؛ فضای مجازیِ غربی را بر اساس قاعدۀ نفی سَبیل، برنتابید و در پی مرزبندی با جهان‌های فرهنگیِ بیگانه بود؛ مقاومت در برابر عالَم تجدّد را صواب دانست و جهانی‌سازی و غربی‌شدن را اصل قلمداد نکرد و سازش را بر چالش ترجیح نداد؛ اقتصاد ملّی را بر پایۀ تولید ملّی و استقلال بنا نهاد و به دنبال شرطی‌سازیِ معیشت مردم نسبت به بیگانگان نبود؛ از اصحاب فتنه و براندازی و استحاله فاصله گرفت و به روی آنها لبخند نزد و به آنها دست دوستی نداد؛ با جریان اباحه‌گری و بی‌بندوباریِ فرهنگی، همراه نشد و در برابر کشف حجاب، سیاست رهاسازی و بی‌مسئولیّتی را در پیش نگرفت؛ و ... می‌توان چنین سیاست‌مداری را انقلابی دانست نه یک لیبرال مذهبی. در جریان اصلاح و اعتدال، هیچ سیاست‌مداری به گزاره‌های یادشده، اعتقاد ندارد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻دیانت در نسخۀ لیبرال‌های مذهبی -۵ 🖊مهدی جمشیدی ۱. واقعیّت این است که گنجاندن لیبرال‌های مذهبی در چهارچوب «انقلاب»، یک توهم باطل است و گذشته از زاویه‌مندیِ ایدئولوژیک آنها، حتی تجربۀ عملیِ حضور اینان در قدرت سیاسی در دهه‌های گذشته نیز نشان داده است که به‌هیچ‌رو، وفادار به اصالت‌های انقلابی نیستند و به هر اندازه که بتوانند، می‌کوشند تا حاکمیّت و جامعه را به سوی استحاله پیش ببرند. این‌که عدّه‌ای خوشبین هستند و حمل‌برصحت می‌کنند، واقعیّت قطعی را تغییر نمی‌دهد. نباید گمان کرد که لیبرال‌های مذهبی، جذب‌شدنی هستند و می‌توان آنها را به عنوان یک جریان معرفتی و سیاسی، هم‌سو و هم‌داستان نمود. جریان‌‌های اصلاح و اعتدال، باطن ایدئولوژیکِ منجمدشده و متصلبی دارند که با ارزش‌های غایی انقلاب، متضاد است و نمی‌توان از آنها انتظار داشت که از خویشتنِ هویّتی‌شان عبور کنند. هویّت اسلامی و انقلابی به راویت اینان، همان «اسلام رحمانی» است و اسلام رحمانی نیز، حاصل التقاط اسلام و لیبرالیسم است. ازاین‌رو، در درجۀ اوّل باید از حضور اینان در حاکمیّت جلوگیری کرد و مجال قدرت‌گیری سیاسی به آنها نداد. حضور اینان در قدرت سیاسی، اگر موجبات استحاله‌های موردی و بخشی را فراهم نکند، دست‌کم سبب درجازدن و توقف حرکت انقلاب می‌شود. دراین‌حال، بخش عمدۀ ظرفیت انقلابی باید صرف مهار اینان بشود تا مبادا «انقلاب» را به «ضدانقلاب» تبدیل کنند. حضور اینان در قدرت سیاسی، به معنی بازتولید تجدّد در درون حاکمیّت و به طور رسمی است و این شکلی از نفوذ است. نمودهای گفتاری و رسانه‌ای اینان با بودهای باطنی و هویّتی‌شان تفاوت دارد و تنها اهل معرفت و تشخیص می‌توانند طرح‌های نهفته و مقاصد بلندمدّت‌شان را درک کنند. لیبرالیسم ایرانی در لایۀ رسمی، یک واقعیّت سیاسی است و نمی‌تواند به هیچ بهانه‌ای، چتر انقلاب را آنچنان گسترده و بی‌مرز و عام تعریف کرد که حتی اینان نیز زیر آن قرار بگیرند و خودی انگاشته شوند. به‌هرحال، باید هر گونه خوشبینی را کنار گذاشت و به لیبرال‌های مذهبی، اعتماد نکرد و فریب ظاهرسازی آنها را نخورد. ۲. لیبرال‌های مذهبی، به‌درستی دریافته‌اند که منطق پیشروی در جامعۀ ایران، «لیبرالیسمِ شبه‌دینی» است و نه «لیبرالیسمِ خالص»؛ یعنی به دلیل این که جامعۀ ایران، ریشه‌های عمیق دینی دارد و تضادها و شکاف‌های آشکار با دین را برنمی‌تابد، به‌ناچار باید رویکرد تلفیقی را در پیش گرفت و باطن لیبرالیسم را با ظاهر دین، جمع کرد و به جامعه عرضه نمود. باید بازی دوگانه و دوپهلو را در دستورکار قرار داد و میان نظر و عمل، فاصله افکند. مقصود دگراندیشانِ متأخّر از «بهبودخواهی تدریجی»، همین امر است که رادیکالیسم نیمۀ دوّم دهۀ هفتاد، نتیجۀ معکوس داد و دست حاکمیّت را در مهار لیبرالیسم دولتی گشود و جامعه را نیز بدبین و دلسرد کرد. ازاین‌رو، باید از شتاب و عجله، پرهیز کرد و گام‌به‌گام، واقعیّت‌های سیاسی را تغییر داد؛ به ‌گونه‌ای که حاکمیّت و جامعه احساس نکنند که اتّفاق متفاوتی رقم خورده است و قرار است مسیرها و مدارها دگرگون بشوند. نمایاندن سر منزلِ نهایی، خطاست و واکنش‌های منفی و مخالفت‌آمیز را برمی‌انگیزاند، اما اگر پله‌پله، طرح‌های موردی و جزئی به اجرا گذاشته شوند و غوغای رسانه‌ای به راه انداخته نشود، می‌توان آرام و خزنده، پیش رفت. ازاین‌رو، دگراندیشان، همچنان دگراندیش هستند و در هویّت خویش، تجدیدنظر نکرده‌اند، اما تجربۀ عملی به آنها اثبات کرده که باید از کنش‌های یکباره و ناگهانی بگریزند و حسّاسیّت ایجاد نکنند. نیروهای سیاسیِ دگراندیش، فهمیده‌اند که اگر هم در جایی به کنش‌های رادیکالی نیاز باشد، باید بدنۀ اجتماعیِ بی‌سر و کور و توده‌ای را به صحنه آورد و از طریق هیجان‌زدگی و نامعقولیّت آنها، حاکمیّت را وادار به عقب‌نشینی و انفعال کرد؛ به‌طوری‌که هزینۀ این فشارهای خیابانی و از پایین، متوجّه خودشان نشود. نسبتی که جریان‌های اصلاح و اعتدال با اغتشاش‌های اخیر برقرار کردند، این‌چنین بود. اینان «مقدّمات پنهان» و «زمینه‌های ساختاریِ» لیبرالیسم فرهنگی را فراهم می‌کنند و جامعۀ مخاطب خویش را تحریک و برانگیخته می‌سازند و آن‌گاه کنار می‌کشند و به عنوان «ناظر بیرون از معرکه»، تحلیل می‌کنند. دراین‌حال، این کنشگر خیابانی است که هزینه می‌پردازد، اما سود کنش او، نصیب نیروهای سیاسیِ دگراندیش می‌شود. اینان در چنین موقعیّتی، مدعی نقش «میانجی‌گری» میان حاکمیّت و بخش مخالف جامعه هستند، درحالی‌که در مرحلۀ نخست، نقش هدایت‌گر و برانگیزاننده را ایفا کرده‌اند. بسیاری، مرحلۀ نخست را احساس نمی‌کنند و نسبت به آن بی‌حس هستند، اما همین که نتایج آن در عرصۀ عمومی سربرآوردند، از غفلت به در می‌آیند و می‌فهمند زیر پوست جامعه، چه اتّفاقی رخ داده است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻گره گشوده‌نشدۀ جمهوری اسلامی: دوگانگی فرساینده 🖊مهدی جمشیدی ۱. در اسفند سال پنجاه‌ونه، شهید بهشتی که از جریان‌های لیبرال در قدرت رسمی، از جمله بنی‌صدر و نهضت آزادی به تنگ آمده بود، نامه‌ای به امام خمینی نوشت و وضع سیاسی را این‌گونه شرح داد: دوگانگی میان مدیران کشور، به «اختلاف دو بینش» مربوط می‌‏شود. یک بینش، معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهاد است که در عین پویا بودن، باید ملتزم به تعهد در برابر کتاب و سنّت باشد؛ اما بینش دیگر، در پی «برداشت‌‏های بینابین» است، که نه به‌کلّی از وحی بریده است و نه آن‏چنان که باید و شاید در برابر آن متعهد و پای‏بند است. بینش اوّل در برابر بیگانگان و هجوم به نظام، ‏به «تکیه بر توان اسلامی» و پرهیز از گرفتار شدن در دام داوری‏‌ها یا دل‏سوزی‌‏های بیگانگان، معتقد و ملتزم است؛ اما بینش دیگر، هرچند زبانش همین را می‌‏گوید، اما در عمل، لرزان و لغزان است. بینش اوّل به شیوه‌‏ای برای زندگی امّت معتقد است که در عین گشودن راه به‌سوی پیشرفت، مانع «حل‌شدن مسلمان‌‏ها در دستاوردهای شرق یا غرب» باشد و آنان را بر «فرهنگ اصیل و مستقل اسلام»، استوار دارد؛ اما بینش دیگر با حفظ نام اسلام و بخشی از ارزش‌‏های آن، جامعه را به راهی می‌‏کشاند که درها را به ‌روی ارزش‌‏های بیگانه از اسلام و بلکه ضداسلام می‌‏گشاید. بینش اوّل بر روی شرایطی در گزینش مسئولان تکیه می‌‏کند که جامعه را به‌سوی «امامت متقین» راه می‌‏برد؛ اما بینش دیگر، روی شرایطی تکیه می‌‏کند که راه را برای «نفوذ کم‌مبالات‌‏ها در سطوح مدیریّت امّت اسلامی» هموار می‌‏سازد. بسیاری از کسانی‌که در طول سال‌‏های اخیر در راه حاکم‌شدن اسلام اصیل کوشیده و رنج‌‏ها برده‌‏اند و در طول این سال‌‏ها به‌مقتضای طبیعت نظام شاهی، در همۀ سازمان‌‏ها «در اقلّیّت»‏ و «زیر فشار اکثریّت غرب‌گرا» به‌سر برده‌‏اند، هم‌اکنون در جمهوری اسلامی هم، دوباره تحت فشار همان اکثریّت قرار گرفته‌‏اند. این «اقلّیّت مؤمن» - که اگر حمایتش کنند، می‌‏رود که اکثریّت ‏شود - امروز ذلّت و خذلان مؤمنان را در جمهوری اسلامی لمس می‌‏کند؛ چنان‌که با چماق «ارتجاع» می‌‏کوبندشان و با «کارشکنی»، سد راه حرکت اسلامی آنها می‌‏شوند. اگر این دو بینش در ادارۀ امور جمهوری اسلامی ادامه یابد، نه مشکلات مردم با سرعت و قاطعیّت حل می‌شود و نه می‌توان برای آینده، طرح‌های اصیل اسلامی ریخت. نظر ما این است که رشد دارندگان بینش اوّل (اسلام فقاهتی و خط اصیل امام)، امروز به آن درجه رسیده است که نهادها به‌وسیلۀ صاحبان این نوع بینش اداره شود و ادارۀ جمهوری اسلامی بر پایۀ «یک بینش» استوار گردد. با همۀ این احوال، اگر ادارۀ جمهوری اسلامی به‌وسیلۀ صاحبان بینش دوّم را در این مقطع، اصلح می‌دانید، ما به همان کارهای طلبگی خویش بپردازیم و بیش از این، شاهد تلف‌شدن نیروها در جریان این «دوگانگی فرساینده» نباشیم. ۲. باور و برداشت من این است که بیش‌وکم، در بر همان پاشنه می‌گردد و جمهوری اسلامی، همچنان گرفتار «دوگانگی فرساینده» در عرصۀ قدرت سیاسی است و حاکمیّت در طول دهه‌های گذشته، میان همان «دو بینش متضاد»، دست‌به‌دست شده است؛ هرچند باید گفت جریان تجدّدی، بسیار بیشتر قدرت را در اختیار داشته است. ما همچنان در تلۀ همان «پرسش‌های آغازین» و «مسأله‌های مقدّماتی»‌ای گرفتاریم که شهید بهشتی در سال پنجاه‌ونه مطرح کرد؛ آن هم در بالاترین سطوح سیاسی و حاکمیّتی. حتی انتخابات نیز به دستاویزی برای یارگیری اجتماعیِ نیروهای تجدّدی بر اساس بینش دوّم تبدیل شده و اینان توانسته‌اند بخش‌هایی از جامعه را به چنگ آورند و آنها را به ابزار چانه‌زنی و فشار سیاسی تبدیل کنند. ما در مرداب تکرار و بازتولید مستمرِ «تضادهای بنیادین» و «اصطکاک‌های ابتداییِ» انقلاب افتاده‌ایم و هر دهه، دست‌وپا می‌زنیم و ناله سر می‌دهیم، اما گرهی گشوده نمی‌شود و دوباره و چندباره، نیروهای تجدّدی به قدرت راه می‌یابند و دوگانگی فرساینده می‌آفرینند. گذشتِ بیش از چهار دهه، زمان کمی برای گذار از این چرخش‌های مخرّب و تلاطم‎‌های متوقف‌کننده نبوده است و باید تأمّل کرد که چرا به جای حرکت سیاسیِ تثبیتی و تکاملی، هنوز هم درگیر نوسان‌ها و رفت‌وبرگشت‌ها در لایۀ ساختارِ بینشی هستیم. تاکنون این «چرخۀ باطل» ادامه یافته و ازاین‌جهت، شاهد تراکم و انباشت دشواری‌ها هستیم. به تعبیر رهبر انقلاب، ما دچار «بیماری‌های مزمن» شده‌ایم و سخت، محتاج «تحوّل» – به معنی دگرگونی‌های عمیق و اساسی – هستیم؛ اما چرخش‌ها و تذبذ‌ب‌ها و تلاطم‌های سیاسی در لایۀ قدرت رسمی، امکان‌ها را اقلّی و موقتی کرده است. حتی باید گفت اینک، برخی از بدیهیّات و بیّنات انقلاب نیز به چالش کشیده می‌شوند و تردیدافکنی، به ستون‌فقرات تفکّر انقلابی راه یافته است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻در تنگنای شهر بی‌رحم: مرثیه‌ای برای حاشیه‌ای‌های دهۀ پنجاه 🖊مهدی جمشیدی ۱. سعید راد نیز همچون بازیگران سرشناس دیگر، غرق در فیلم‌فارسی شد و نتوانست از آن، جانِ سالم به در ببرد. در دهه‌های چهل و پنجاه، سینمای سخیف و مبتذل که در اصطلاح خاص، فیلم‌فارسی خوانده می‌شود، تمامیّتِ سینمای ایران را از آنِ خود کرد و هر جریانی غیر از این، به حاشیه افتاد. در نیمۀ نخست دهۀ پنجاه، کنشگران سینمای تجاری- مبتذل به سراغ سعید راد نیز آمدند و او را به یکی از چهره‌های اصلی این سینما تبدیل کردند. او نیز همچون علی فردین و بهروز وثوقی و ایرج قادری و دیگران، بلعیده شد و در مرداب سینمایی فرو رفت که جز قمار و شراب و زن، هیچ سخنی برای گفتن نداشت. در این سینما، هیچ نشانی از هنر به چشم نمی‌خورد و این سینما، تنها ابزاری بود برای ساعتی تفنّن سطحی و لذّت محسوس. ۲. در این میان، جریانی در درون سینمای ایران شکل گرفت که صورت‌بندی متفاوتی از وضع جامعۀ ایران داشت و می‌خواست سخن خاصی بگوید. این سینما، موج نو خوانده شد و با گاو و قیصر شروع شد و تا حدی نیز با استقبال مواجه گردید. ذائقۀ ایرانی در اثر فیلم‌فارسی، به‌شدّت نازل و ناچیز شده بود و بسیار مانده بود تا بتواند با روشنفکریِ ضدساختار، هم‌دل شود و زبان او را بفهمد. از قضا، اصلی‌ترین و فاخرترین کار سعید راد نیز فیلم تنگنا (ساختۀ امیر نادری در سال ۱۳۵۲) بود که مخاطبان ایرانیِ مشروط‌شده به فیلم‌فارسی، آن را نپسندیدند، اما منتقدان اهل نظر و هنر، آن را ستایش کردند. تنگنا، همانند کارهای دیگری که در فضای موج نو انجام شد، یک فیلم اجتماعیِ تلخ و گزنده و منتقد بود که عصیان را روایت می‌کرد. سعید راد در نقش علی خوش‌دست، یک قمارباز حرفه‌ای است که زندگی‌اش میان بُرد و باخت‌های مکرّر، در تعلیق و اسیر فلاکت است و تصوّر می‌کند که می‌تواند در میان این فرازونشیب‌های بی‌حساب، سرانجام یک بُرد بزرگ را تجربه کند. او در یکی قماربازی‌هایش، می‌بَرد اما طرف مقابل که سه برادر هستند، پول باخته را به او نمی‌پردازند. علی خوش‌دست با آنها درگیر می‌شود و ناخواسته، یکی از آنها را با چاقو می‌کُشد و می‌گریزد. علی که می‌داند اگر در شهر بماند، یا توسط پلیس دستگیر خواهد شد و یا برادران مقتول، او را خواهند کُشت، تصمیم می‌گیرد که از شهر بگریزد اما حتی به اندازۀ سفر نیز پولی در بساط ندارد. او به هرکه رو می‌اندازد، با پاسخ منفی روبرو می‌شود و در نهایت نیز برادران مقتول، او را پیدا می‌کنند و تا سر حد مرگ، او را کتک می‌زنند و در لحظۀ نهایی که می‌خواهند وی را با چاقو بکشند، پلیس از راه می‌رسد و علی را دستگیر می‌کند. ۳. علی در محله‌ای در پایین شهر، زندگی می‌کند؛ خانوادۀ فقیری دارد؛ مادری که اهل نماز و دعا است؛ معشوقه‌ای دارد که از وی باردار است اما به دلیل فقر، امکان زندگی مشترک ندارند؛ و ... . همه‌چیز در برابر اوست و او به معنی واقعی کلمه، در تنگنا به سر می‌برد. نویسنده در سکانس آغازین، سخن از ارادۀ انسان می‌گوید و می‌نویسد حادثه، ساختۀ خود انسان است و انسان، به دست خودش، تنگنا می‌آفریند، اما شرایط و بستری که در فیلم ترسیم شده است، فراتر از اراده است؛ جامعه در آن برهه، مرداب‌نشین است. در سکانس پایانی، نمایی از شهر تهران به نمایش درمی‌آید که به‌ظاهر، همه‌چیز به‌سامان است و تراکم و تکثر و شلوغی، چیزی به نام شهر ساخته است، اما گویا می‌خواهد اعتراض کند که در زیر پوست این شهر تجدّدی، علی خوش‌دست‌های بسیاری، دل به قمار بسته‌اند و سرانجام نیز در زیر مُشت‌ و لگدهای کُشنده، مچاله می‌شوند. شاید هم نویسنده می‌خواهد بگوید این شهر تجدّدی و بی‌رحم و وحشی و سیاه و خشن را همین اراده‌های پراکنده آفریده‌اند و اکنون ما گرفتار تنگنای خودساخته شده‌ایم. داستان تنگنا، داستان بخش مهمی از جامعۀ ایران در قاب روایتِ موج نو است؛ یک زندگی چرک با جیب خالی و تجربۀ شکست‌های فراوان و نشستن در کوچه‌ای که بن‌بست است؛ تنهایی و غربت یک قهرمانِ درمانده در شهری که احساس در آن مرده و صدای فقر و فلاکت، بلند است؛ یک آدم حاشیه‌ای که زندگی‌اش، هیچ در هیچ است و جز معشوقه‌اش که او را رها نمی‌کند، همه‌چیز را باخته است. این، همان وقت پایان است؛ وقتی دیگر راهی نیست؛ وقتی باید تمام شد؛ وقتی باید تکیده و دست در دست معشوقه، چشم‌ها را بست تا بیش از این، تلخی‌ها را ندید. شهرِ نادیدنی، چشم فروبستن می‌طلبد. و چه تنگنایی است این شهر سرشار از دیوار و دود و نفی و ناهمدلی. این است روایت باطنِ نهفتۀ تهران در سال‌های نخست دهۀ پنجاه. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻دوگانگی فرساینده؛ گرۀ ناگشودۀ نظام-۲ 🖊مهدی جمشیدی ۱. اگر آنچه که شهید بهشتی به عنوان یکی از متفکّران طراز اوّل انقلاب مطرح کرده است را با وضع معرفتیِ کنونیِ خویش مقایسه کنیم، به‌روشنی درمی‌یابیم که تفکّر و معیارهای آن نسبت به «سرچشمه‌های فکریِ آغازین»، دچار دگرگونی‌های بنیادین شده است. اصطلاح «ترمیدور»، بسیار غلیظ و فراتر از وضع ماست، اما نمی‌توان پنهان نمود که ما از جهت فکری، چرخش‌های بزرگی را پشت سر نهاده‌ایم و اگر گفتۀ شهید بهشتی را منهای هیبت و منزلت وی بخوانیم و در آن تأمّل کنیم، آن را نخواهیم پذیرفت. «مسأله‌ها»ی ما نسبت به اصالت‌های ابتداییِ انقلاب، تغییر کرده‌اند و ازاین‌رو، «مفاهیم» دیگری را برای بیان مقاصد خویش به کار می‌بریم. ما دیگر مانند نسخۀ اصلی و دست‌نخوردۀ انقلاب، نمی‌اندیشیم و تفکّر اصیلِ انقلابی را در جایی از تاریخ گذشتۀمان، وانهاده‌ایم. این تغییر، وقتی محسوس و ملموس است که اکنونِ خود را با متفکّرانِ صدر اوّل انقلاب، مقایسه کنیم و تفاوت‌ها و حتی تضادها را بشناسیم. معیارهای آغازین، از سکه افتاده‌اند و چشم‌‌اندازهای دیگری رایج شده‌اند که ریشه در ایدئولوژی لیبرالیستی دارند. وضع فکری ما، به‌تدریج زیر سایۀ لیبرالیسم سیاسی، بازسازی – و یا به تعبیر دقیق‌تر، استحاله – شده و ما دیگر چندان به گذشتۀ انقلابی، تعلّق و تعهدی نداریم. گویا اقتضای زمانه، تغییر کرده و زمانۀ کنونی، کشش و بضاعتِ برتابیدن آن اصالت‌ها و خلوص‌ها را ندارد و به‌ناچار، باید به گونه‌ای دیگر اندیشید. اما این توضیح، یک توجیه ناصواب است که نیروهای انقلابی را از جایگاه متهم می‌رهاند و تاریخِ قهار را فرامی‌خواند و آن را جایگزین متهمان انسانی می‌سازد. ۲. اندک‌اندک، نیروهای لیبرال در عهد پساانقلابی، جان گرفتند و رشد کردند و به جریان سیاسی تبدیل شدند و سپس متناسب با خویش، «جریان اجتماعی» نیز ایجاد کردند و به «قدرت سیاسی» راه یافتند. این دگرگونی‌ها، از دیدۀ برخی متفکّران قویم و غنی، دور نماند و آنها تشخیص دادند که انقلاب از درون، در حال تضعیف و رقیق‌سازی است و زنجیرۀ رویدادهای طراحی‌شده، به سوی ناکجاآباد خواهد رفت. آنها دیدند و فریاد برآوردند و هشدار دادند، اما تلاش‌های گام‌به‌گام و تدریجی، حسّاسیّت را از جریان انقلابی زدود و رفته‌رفته، ما در فضای جدید، هضم شدیم. هرچه نیروهای لیبرال، پیش آمدند و ارزش‌های انقلابی را به عقب راندند و بخش‌هایی از جامعه را با خود همراه کردند، ما خاموشی گزیدیم و با ارجاع به ارادۀ الهی، تعلّل و انفعال و سستی خویش را توجیه کردیم. از همان آغاز که رگه‌های تغییر نسبت به وضع انقلابی، احساس شد، باید سرآمدان تفکّر انقلابی، یکپارچه و قاطع به میدان مواجهه و مقابله پا می‌نهادند و روشنگری می‌کردند، اما مصلحت‌اندیشی و محافظه‌کاری، رسم رایج بود. شکسته‌شدن خطوط قرمز از سوی نیروهای لیبرال، تنها با واکنش‌های موردی و محدود روبرو می‌شد، بلکه باید گفت همین واکنش‌های حداقلی و اندک نیز از طرف بخش عمدۀ جریان انقلابی، نفی و طرد می‌گردید و خلاف مصالح اجتماعی معرفی می‌شد. به‌این‌ترتیب، سکوت‌ها و مماشات‌ها و مداهنه‌ها، به بستری مساعد برای پیشروی نیروهای لیبرال تبدیل شدند و چندی بعد، حتی لایۀ اجتماعی نیز دچار بازاندیشی‌ها و تجدیدنظرهای ناصواب شد. جریان انقلابی در طول دهه‌های گذشته، هزینۀ گزافِ نگفتن یا دیر گفتن یا دوپهلو گفتن را پرداخت و به‌طور غیرمستقیم، به تثبیت جریان لیبرال، کمک کرد. ۳. بعید است که «حاکمیّت» در طولانی‌مدّت، گرفتار دوگانگی بشود اما «جامعه» از چنین گزندی مصون بماند. خودبه‌خود، وضع نظم سیاسی به وضع نظم اجتماعی نیز تعمیم خواهد یافت؛ چراکه حضور نیروهای لیبرال در قدرت سیاسی، به معنی آن است که امکان‌های رسمی برای بسط و نشر ایدئولوژی لیبرال در اختیار آنها قرار خواهد گرفت و آنها نیز برای استمرار حضور خود در قدرت سیاسی، مجبورند بدنۀ اجتماعیِ حامی خود را تولید و بازتولید کنند تا در چرخۀ انتخابات، بازنده نباشند. در آغاز، ما با یک لایۀ محدود نخبگانی و روشنفکری روبرو بودیم که تجدّد را تکرار می‌کردند، اما چندی که گذشت، اینان توانستند یک لایۀ دانشجویی را با خود همراه کنند و لایۀ دانشجویی نیز به سبب قدرت اثرگذاری اجتماعی، پاره‌هایی از جامعه را هم‌داستان کردند. به‌این‌ترتیب، ذهنیّت انقلابی در بُرش‌ها و تکه‌هایی از جامعه، دستخوش تغییر شد و تضادها و ستیزها و دوپارگی‌های اجتماعی، نمایان شدند. البته روشن است که لایۀ تجدّدیِ جامعۀ ایران، بسیار ناچیز و اندک هستند، اما مسأله این است که نگاه التقاطیِ نیروهای تجدّدی و وام‌گیری آنها از پوستۀ دین، موجب می‌گردد که حتی رگه‌های غیرتجدّدیِ جامعه نیز با آنها همراه بشوند. اکنون کلان‌مسألۀ دوگانگی، افزون بر قدرت رسمی و نیروهای سیاسی، معنی و دلالت اجتماعی نیز یافته است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻تعبّد نافلسفی در برابر نظریۀ توسعه: دوباره در باب ماهیّت داوری 🖊مهدی جمشیدی ۱. چندی پیش، نقدی بر یکسانی و انطباقِ انتخاب سیاسیِ رضا داوری‌اردکانی و عبدالکریم سروش نگاشتم و این پرسش را پیش نهادم که پس از آن‌همه غوغا بر سر غرب و ماهیّت و اوصاف و احکام آن و به میدان بازی آوردن هایدگر و پوپر در دهۀ شصت، چگونه این دو به یک نقطۀ سیاسیِ مشترک رسیده‌اند؟! آن یادداشت، بر برخی هوادارن متعصّب وی سخت آمد و زبان به طعنه گشودند، اما قلم به پاسخ متقن نفرسودند. ما نمی‌توانیم از کنار این پرسش گزنده بگذریم که چگونه عاقبت سیاسی این دو، به منزل لیبرال‌های مذهبی رسیده و اگر بنا بود که تفاوت‌ها و تضادهای فکری، مؤثّر و مولّد باشند، چرا دلالت و دنبالۀ سیاسی‌شان، یکسان هستند؟! امروز در خبرها خواندم که رضا داوری، آن فیلسوف گریزان از جزئیّات و مصادیق، آن‌قدر سیاسی و عینی شده که حتی انتصاب فلان شخص را به معاون اوّلی، تبریک گفته است. فرود آمدن از برج‌عاجِ انتزاعیّاتِ بی‌حاصل، مبارک است، اما این‌چنین مستغرق در پیش‌پاافتاده‌ترین رویدادها شدن، اگر مایۀ تأسف نباشد، دست‌کم محل تأمّل است. در دوره‌ها و دولت‌هایی، داوری به‌کلّی کنار می‌کِشد و حاشیه و انزوا را برمی‌گزیند و طریق خاموشی، اختیار می‌کند، و در هنگامه‌های دیگر، در نقش حامیِ بیرونیِ یک جریان سیاسی، ظاهر می‌شود و بار خلاء وجهِ نظری آنها را برعهده می‌گیرد. او نباید متوقع باشد که ناظران و مخاطبان، این رفت‌وبرگشت‌های رندانه را نبینند و بوی تناقض را احساس نکنند. ۲. یک پاسخ من این است که داوری، برخلاف نمودها و دعاوی گذشته‌اش، نه‌فقط در برابر غرب نیست، بلکه به‌طور نامحسوس، به سایۀ تجدّد نقل‌مکان کرده است؛ البته اگر آن گذشته، واقعیّت و اصالتی داشته باشد و برآمده از ضرورت زمانه نبوده باشد. بیّن‌ترین شاهدم بر این مدّعا، اقبال وی به نظریۀ توسعه است؛ او سال‌هاست که توسعه را می‎‌ستاید و آن را تنها راه ممکن می‌شمارد و ازاین‌رو، با اصحاب سیاسیِ توسعه نیز، هم‌داستان و هم‌پیاله است. وقتی از تقابل با توسعه سخن می‌گویم، نباید همچون بیژن عبدالکریمی برآشفته شوید و گمان برید که من با جاده و سد و کارخانه و فن‌آوری و دیگر ظهوراتِ سخت‌افزاری توسعه، مخالفم، بلکه من از سیّدمرتضی آوینی و محمد مددپور و حسین کچویان آموخته‌ام که توسعه، در وجه تکنیکی‌اش منحصر نمی‌شود، بلکه هم ماهیّت تجدّدی دارد و هم یک طرح استعماری برای تداوم وضع پیرامونی ماست. من نمی‌دانم داوری که در دهۀ شصت، آن‌همه دربارۀ باطن و سرشت غرب نوشت و آن را تجلّیِ نفسانیّتِ انسان متجدّد انگاشت، امروز چگونه به بیت‌الغزل طرح تجدّد که نظریۀ توسعه است، تن در داده است، اما می‌دانم او به نقطه‌ای رسیده که سروش در دهۀ شصت در آن قرار داشت. آن‌که جام دگرگونی نوشیده، داوری است و نه سروش. سروش در همان زمان، در پی زدودن ماهیّت از غرب به عنوان یک کلّیّت و همچنین اجزای متنوّع آن بود، اما داوری اصرار داشت که همۀ این تکه‌ها و اجزا را به یک روح کلّی بازگرداند و مظهر و نمود یک تفکّر دیگر معرفی کند. صدالبته، نه موضع آن روز داوری، صواب بود و نه موضع امروز وی، اما مسألۀ من، نوسان و تذبذب معرفتی وی است که درباره‌اش هیچ توضیحی نداده و چه‌بسا ندارد. مطلوب وی، دولت توسعه‌گراست؛ چه دولت توسعه‌گرای دموکراتیک همچون خاتمی، و چه دولت توسعه‌گرای تکنوکراتیک همچون روحانی. امروز نیز وی به طمع احیای شرایط امکانِ طرح توسعه، فعّال و برانگیخته شده و حمایت می‌کند و تبریک می‌گوید. ۳. فردای پس از داوری، ما باید بسیار می‌کوشیدیم تا شاید بتوانیم از گوشه‌وکنار نوشته‌های چندپهلو و تاریک و مبهم وی، نشان بدهیم که طرح فکری وی به کجا رسیده بوده و او به آن تصریح نمی‌کرده، اما خوشبختانه امروز، وی با کنش‌های سیاسی‌اش، نشان داد که در پی چیست. البته پیش از این، وی سرانجام نتوانست میان تناقض‌هایش جمع کند و برای فرار از موقعیّت بحرانی‌اش، علم دینی را نیز انکار کرد. کسی‌که از علم دینی عبور کند، فاصله‌ای تا عبور از لوازم و اقتضاهای انقلابی دینی ندارد؛ چنان‌که در نظر سکولارهای معرفتی، انقلاب اسلامی نیز تنها در ادبیّات و ظهورات زبانی و بیانی، دینی بود، اما در حقیقتش و به سبب انقلاب‌بودنش، متعلّق به عالَم تجدّد بود. نه‌فقط دربارۀ علم، بلکه او دربارۀ فرهنگ نیز چنین زاویه‌های بزرگی داشته و تنها هنر پوشیده‌نویسی‌اش، ستر ماهیّت می‌کرده است. انقلاب اسلامی، عالَم و آدم تازه‌ای پدید آورد و این‌همه، با تکیه به تفکّر بوده، اما چگونه است که عاملانی که این‌چنین، بیگانگی فکری دارند و متولّد تاریخِ جدیدِ انقلابی نیستند، در بنیادی‌ترین نقطه‌ها بودند؟! https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻دیوانه‌گی‌ در برابر گذار تاریخی: اسرائیل و برآمدن جنگ نهایی 🖊مهدی جمشیدی ۱. شواهد نشان می‌دهد که تاریخ، در حال نزدیک‌شدن به قطعه‌های پایانی‌اش است و وضع متفاوت، رقم خورده است. ما در آستانه‌ی چرخش تاریخی هستیم و می‌رود که عهد و فصل جدیدی آغاز شود. از جمله تکه‌های مهم از این اتفاق تاریخی، برچیده‌شدن اسرائیل است؛ جهان فردا، جهان بدون صهیونیسم است و اسرائیل نیز چنین درک و فهمی از موقعیت کنونی یافته است. اسرائیل می‌داند که در میان مرگ و زندگی، دست‌وپا می‌زند و نفس‌هایش به شماره افتاده است. هیچ بعید نیست که در لحظه‌‌های پیش رو، شاهد زوال اسرائیل باشیم؛ فروپاشی، بسیار به او نزدیک شده و جبهه‌ی مقاومت، بیش از همیشه، سطح نزاع با اسرائیل را افزایش داده است. درگیری و کشمکش، در عالی‌ترین لایه قرار گرفته و گویا هیچ چشم‌اندازی جز یک جنگ تمام‌عیار وجود دارد. انقلاب، در انتظار همین لحظه بوده و نه‌فقط بیمی از نبرد مستقیم و تاریخی ندارد، بلکه می‌داند اسرائیل را باید تنها از طریق جنگ و مقاومت برچید. ما ناگزیریم از منازعه‌‌ی سخت. این ما، فقط انقلاب ایران نیست ‌و همه‌ی جبهه‌ی مقاومت را شامل می‌شود. زبان صهیونیسم، زبان مذاکره و سیاست و وعده و توافق نیست. ۲. اسرائیل، در چالش دشواری گرفتار شده که راه پیش و پس بر او بسته شده است و دریافته که گذشته، دیگر باز نخواهد گشت. بیش‌فعال و پرتحرک شده است؛ چون حس مرگ، سراسر وجودش را تسخیر کرده و می‌داند اگر امروز، دستی برنیاورد و تهاجم و تعدی نکند، فردا را نخواهد دید. از طرف دیگر، این واقعیت را نیز فهمیده که رفتارهای وحشیانه و واکنش‌های خشنش، پیامدهای نامطلوبی را نیز به دنبال دارد، اما شاید احساس نکرده که دیوانه‌‌گی‌هایش، فقط زمینه‌ساز تسریع زوالش است. اسرائیل، هرچه آتش را شعله‌ورتر کند، مسیر را برای جنگ نهایی، هموارتر کرده است. ۳. تردیدی وجود ندارد که در یک سوی این منازعه‌ی تاریخی، ایران ایستاده است، بلکه باید گفت ایران، هسته‌ی مرکزی جبهه‌ی مقاومت است. اسرائیل، برای بار دوم به خاک ایران تعرض کرده و پای ایران را به وسط معرکه کشیده است. مواجهات، در حال جدی‌تر و چالشی‌تر شدن هستند و در این میان، ایران دیگر در پشت‌صحنه نیست، بلکه به نیروی پیشران و آشکار تبدیل شده است. انقلاب ایران، خواه‌ناخواه، راه تاریخ جدید را خواهد گشود و این گشودگی، از معبر فروپاشی اسرائیل در قالب یک مواجهه‌ی سخت و خونین رقم خواهد خورد. در دفتر شهادت، واژه‌ی هراس نیست و ما می‌دانیم که زوال اسرائیل، مقدمه‌ی نظم جدید است. صفحه‌های تاریخ ملکوتی، با چه شتاب عجیبی در حال ورق‌خوردن هستند. این برهه، فشرده و متراکم است؛ به‌راستی، زنجیره‌ی حادثه‌های تاریخی، از راه رسیده‌اند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻شیخ‌فضل‌الله نوری و مشروطۀ سکولار-۱ (به روایت آیت‌الله بهجت) ۱. شیخ‌فضل‌الله‌ نوری و سیّدمحمّدکاظم یزدی، تمام آنچه را که در جریان مشروطه واقع شد، «پیش‌گویی» کرده بودند؛ زیرا می‌دانستند اگر جریان مشروطه از طرف «سفارت انگلیس» تأیید شود، این مشروطه، «مشروعه» نخواهد بود(در محضر بهجت، ج٣، ص۴٠). ۲. سیّدمحمّدکاظم یزدی و شیخ‌فضل‌الله‌ نوری، «دوربین» و «آینده‌نگر» بودند و می‌گفتند مشروطه، کلِمَةُ حَق یرادُ بِهَا باطِلٌ؛ سخن حقّی است، ولی باطل از آن اراده شده است. ولی دیگران، «آخر مطلب» را از «اوّل کار» نمی‌دیدند. بساط زر و زور مشروطه، فقط برای این بود که ایران از «حلقوم روسیه» به «حلقوم انگلیس» سرازیر شود، که شد، به همان ملاک هم «آمریکا» از دست «انگلیس» گرفت(در محضر بهجت، ج٣، ص٣٧). ۳. شیخ‌فضل‌الله نوری در اوّل با مشروطه موافق بود، ولی بعد دید مشروطه از «سفارت‌خانۀ‌ انگلیس» تأیید می‌شود؛ لذا از همان لحظه برگشت و مخالف شد و گفت مشروطه باید «مشروعه» باشد(در محضر بهجت، ج۲، ص١٩۶). ۴. شیخ‌فضل‌الله نوری می‌فرمود مشروطه، «مقدّمۀ کشف حجاب» است و کشف حجاب از «لوازم مشروطیّت» است. همچنین مشروطه، «مقدّمۀ مبارزه با روحانیون» است. ولی طرف‌داران مشروطه می‌گفتند آیا می‌شود مجلس شورا و مشروطه را که خود آخوندها تأسیس کرده‌اند، آخوندها را از بین ببرد؟! ولی چنان شد که شیخ‌فضل‌الله نوری می‌فرمود؛ یعنی بعد از مدّتی دستور دادند که نمایندگان مجلس، حتّی بهبهانی باید عمامه‌ها را از سر بردارند(در محضر بهجت، ج۲، ص۲۶۱). ۵. شیخ‌فضل‌الله نوری که از مخالفین مشروطه بود، از پیش خبر می‌داد که «کشف حجاب» از «لوازم مشروطه» است. آن مرحوم می‌دید که مقرّرات مشروطه، «به‌ظاهر اسلامی» است، ولی از مصادر «لاابالی» و بلکه «بی‌دین»‌ (سفارت انگلیس) سرچشمه می‌گیرد و تأیید می‌شود. لذا به مشروطه‌خواهان گفته بود مرا می‌کشند و شما را هم می‌کشند. در نهایت نیز چنین شد، سیّدعبدالله بهبهانی را که طرف‌دار مشروطه بود، بدتر از شیخ‌فضل‌الله نوری از بین بردند و تیرباران کردند(در محضر بهجت، ج۲، ص۱۸۹). ۶. وقتی شیخ فضل‌الله نوری فهمید که تأیید مشروطه، صحیح نیست ـ چون دید از طرف «سفارت انگلیس»، تأیید و پشتیبانی می‌شود و «کسان دیگری غیر از علما و متدیّنین» و به تعبیر ایشان «پاچه‌ورمالیده‌ها»، از مشروطه حمایت می‌کنند ـ از مشروطه‌خواهی دست کشید و فرمود مشروطه، باید مشروعه باشد. مشروطه‌خواهان با «شایعه‌پراکنی» وانمود کردند که ایشان موافق مشروطه است، ولی استبدادی‌ها با «رشوه» او را خریده‌اند. چگونه ممکن و متصوّر است که انسان به‌خاطر «رشوه»، حاضر شود به دار آویخته شود؟! سرانجام، شیخ‌فضل‌الله نوری را با آن عظمتش در علم و عمل، به دار آویختند و کشتند؛ زیرا می‌ترسیدند قیام مشروطه‌خواهی را به عقب بیندازد و یا حداقل در دیگران، شک و تردید ایجاد کند. آری، آنها «نوکرهای مطیع» می‌خواستند، نه آقا بالاسر و مُطاع(در محضر بهجت، ج۲، ص٣۷۲). ۷. این‌همه «بلاها» که بر سر ما می‌آید، با دست «خودمان» به وجود آمده است و علّت و سببش، خود ما هستیم. این‌همه بلاها که از زمان مشروطه تا به حال بر ما و ملّت ما وارد شده و می‌شود، همه به دست «امثال خود ما» است، و «مولود مشروطه» است، و به «امضا و تأیید خود ما» به وجود آمده است. در مشروطه، به «دروغ» و «فریب» چنین وانمود کردند که می‌خواهند «احکام اسلام» اجرا شود، و در رأس مجلس شورا، شش نفر از فقهای طراز اوّل خواهند بود. از سوی دیگر، از زمان مشروطه تاکنون تبلیغ کردند که اسلام «قابل‌اجرا» نیست. کفّار و استعمارگران در «دروغ‌گفتن» و «فریب‌دادن» ماهرند و ما در «فریب‌خوردن». در نامه‌ای که شیخ‌فضل‌الله نوری برای شهرستان‌ها نوشته بود، آمده است: ای مردم مسلمان، خود انصاف دهید آیا اخلاق ایرانی‌ها در دوران مشروطه عوض شده یا نه، و فلان کار، تشبّه به اروپایی‌ها شده یا نه؟! حتّی این مطلب را هم به صراحت گفتند که اسلام برای حکومت، ناقص است. «بدتر از استبداد» را در مشروطه انجام دادند. بعد معلوم شد که اینها «مُحلّل» هستند و مطلب، چیز دیگر بوده است. عجیب‌تر اینکه مقدّمات این مطالب و امضا و تأسیس مشروطه به دست «علما» فراهم شد، ولی سرانجام کار به جایی رسید که به وکلای مجلس گفتند یا باید عمامه‌ها را از سر بردارید، یا از مجلس بیرون بروید(در محضر بهجت، ج۱، ص ۱۱۷). https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻شیخ‌فضل‌الله نوری و مشروطۀ سکولار-۲ (به روایت آیت‌الله بهجت) ۸. شیخ محمّدحسین اصفهانی می‌گفت: از زمانی که شیخ‌فضل‌الله نوری را به دار آویختند، دیگر این ملّت روز خوش نخواهند دید(در محضر بهجت، ج۲، ص۳۸۴). ۹. ما تحقیقاً فهمیدیم ‌که شیخ فضل‌الله نوری را «استعمار» کشت برای ‌اینکه چرا مشروطه نمی‌شوی؟ مشروطه‌شدن، «مقدّمیّت» دارد برای اینکه مسلّط شود بر تمام این کشور(درس خارج اصول، ١٣٨٨/٠٢/١۶) ۱۰. از آقای اشعری که ـ عالم راستگویی است ـ نقل شده که می‌گفت: دایی من که سیّد، و از شاگردان شیخ‌فضل‌اللّه نوری بود، در شبی که جنازۀ ایشان را به قم آورده بودند تا فردا در حجره دفن کنند، در همان حجره، صدای قرآن از جنازۀ آن مرحوم شنیده بود. آقای دیگری نقل کرده است: لب ایوان مقبره، در صحن مطهر حضرت معصومه –علیهاالسلام- نشسته بودم، شنیدم از مقبرۀ شیخ فضل‌اللّه نوری، صدای قرآن می‌آید. به طرف مقبره رفتم، دیدم کسی نیست، بازگشتم تکرار شد، خلاصه یقین کردم که صدای قرآن از خودِ صاحب قبر است(در محضر بهجت، ج۱، ص ۲۳۷). ۱۱. خیلی مشکل است که انسان «از اوّل»، آیندۀ حوادث را ببیند؛ زیرا «باطلِ محض» را به‌صورت «حقّ محض» به انسان نشان می‌دهند. سیّد محمّدکاظم یزدی، از اوّل دربارۀ مشروطه می‌فرمود: به اجدادم قسم، «دروغ» می‌گویند؛ کلِمَةُ حَقٍّ یُرادُ بِهَا باطِلٌ؛ سخن حقّی است که مقصودشان از آن، باطل است. خدا می‌داند یک «فریب‌خوردن» چه عواقبی در پی دارد(در محضر بهجت، ج۲، ص۹۷). 🖇 تکملۀ تحلیلی: آیت‌الله بهجت، طلبه نجف بودند و با بزرگان آن حوزه، ارتباط داشتند و بدین سبب، با یک واسطۀ معتبر - که همان اساتیدشان باشند - متن مشروطه را روایت می‌کنند. پس طبیعی است که آیت‌الله بهجت به سبب نزدیکی و تعامل مستقیم و غیرمستقیم، لطایف فراوانی از جزییّات مشروطه بدانند که در کتاب‌ها نیست. تطورات مشروطه این‌گونه بود: الف. تولّد مسأله: ظلم عُمال دولت قاجار به مردم ب. پاسخ اوّلیّه: تشکیل مجلسِ عدالت‌خانه ج. پاسخ ثانویّه: تشکیل مجلس مشروطه د. اصلاح پاسخ ثانویّه: مشروطۀ مشروعه هـ . مواجهۀ حذفیِ نیروی روشنفکری با قید مشروعه و. غلبۀ مشروطۀ سکولار ز. شکل‌گیریِ دولتِ سکولارِ رضاخانی. در دورۀ مشروطه، پای ساختار تجدّدی به جامعۀ ایران باز می‌شود و در مقابل دوقطبیِ قبلی، قطب سوّمی شکل می‌گیرد که هنوز برای کنشگران بومی ما در آن دورۀ تاریخی، شناخته‌شده نیست. برخی قائل به همسانی این ساختار با شریعت هستند، از قبیل آخوند خراسانی و نائینی و در پی مصالحه و اجتماع هستند. اما در مقابل، شیخ فضل‌الله، جوهر تجدّد را می‌فهمد و برنمی‌تابد اما با توجه به اضطرار تاریخی، به طرح حداقلیِ مشروطۀ مشروعه بسنده می‌کند. در این طرح، مشروطه از عالَم تجدّد جدا می‌شود، اما در عین حال، نهایت غایاتِ ساختاریِ ما نیست. چرا علما در نقطۀ آغاز، در پی مجلسِ عدالت‌خانه بودند نه مجلس تقنینی؟! مگر قضاوت بدون قانون، میسّر است؟! در ذهن آنها، قانون هم قانونِ شرع است و از این جهت، حاجت به تشریع نیست. شاید جامعه نیز هنوز آنچنان پیچیده نشده بود که نیازمند تقنین در صغرویات باشد. این جابجاییِ ساختاری را نباید از نظر دور داشت؛ یعنی فرزند طبیعیِ جامعۀ ما مجلسِ عدالت‌خانه بود نه مجلس تقنینی. در اینجا نوعی سزارین تاریخی رخ داد. برخی اعتنایی به این تحمیل ساختاری نکرده و بر اساس نظریۀ انتخاب عاقلانه، آن را توضیح داده‌اند. مطهری می‌گوید مطالعه تاریخ نشان می‌دهد که روحانیّت شیعه، کنشگریِ اصلاحیِ بیشتری داشته و روحانیّت سنی، نظریه‌پردازی بیشتری. فقر فکرِ بدیل، ما را در گرداب انداخت. اگر مجلسِ عدالتخانه تشکیل می‌شد و علمای تهران مسلّط می‌شدند، چه‌بسا به‌تدریج، قدرت به دست می‌آوردند و علما، حکومت دینی تشکیل می‌دادند، نه اینکه در اثر استقرار پهلوی، وضع از زمان قاجار هم بدتر بشود. عدالتخانه، فرزند روند تاریخیِ بومی ما بود، نه مشروطه. از متن کلّیّت تاریخی ما، عدالتخانه و حکومت دینی برمی‌آید نه مشروطه. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
فهم پیش‌دستانۀ شیخ‌فضل‌الله نوری از منطق تجدّد.pdf
499.4K
🔻مقاله‌ی تحلیلی: فهم پیش‌دستانۀ شیخ‌فضل‌الله نوری از منطق تجدّد https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻آخوند خراسانی و مشروطۀ سکولار-۱ (به روایت آیت‌الله بهجت) 🖊مهدی جمشیدی ۱. امضاگیرندگان مشروطه، «ظاهرالصلاح» بودند و وجوهات خود را می‌پرداختند که آخوند خراسانی را در گرفتن مشروعیّت مشروطه، «فریب» دادند(در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۲۲). ۲. امضای تأیید مشروطیّت را زمانی از آخوند گرفتند که ایشان مشغول به فکر و در حال آماده‌سازی و ترتیب مطالب درس بود. هنگامی‌که آخوند از پله‌های اطاق مطالعۀ شخصی به پایین می‌آمد تا به مجلس درس برود که تمام فکرش در جمع‌آوری درس بود و برای فکر کردن در امر دیگر وقت نداشت، اساس‌نامه و مرام‌نامۀ مشروطیّت را به ایشان نشان دادند تا امضا کند. ایشان هم دید قانون اساسی و مجلس قانون‌گذاری و وکلا و نمایندگان مورد وثوق و منتخب مردم و ... همه، موافق اسلام و دین است و همۀ احکام و قوانین جاری مملکت بر طبق قرآن و اسلام و زیر نظر شش نفر از فقهای طراز اوّل است، بی‌درنگ در همانجا امضا کرد. یک امضا از روی «غفلت» و «اشتباه» و یا در اثر «فریب‌خوردن» که از انسان صادر می‌شود، خدا می‌داند که چقدر «آثار زیان‌بار» بر او مترتّب می‌شود. «اسم خالی» و «شعار تنها» به درد نمی‌خورد و کافی نیست؛ اگر شما مشروطه‌ای‌ها راست می‌گویید که می‌خواهید بر طبق اسلام و قرآن عمل کنید، بیایید حکم علمای هر شهر را تنفیذ و پیاده کنید(در محضر بهجت، ج۲، ص۳۷۳). ۳. انسان باید کارهایش را مطابق «دفتر شرع» انجام دهد؛ چه موافق تقیّه باشد و چه مخالف آن. اگر انسان، کارش بر طبق «حجّت شرعی» باشد، اگرچه مخالف با واقع شود، در نزد پروردگار، معذور بلکه مأجور است. ولی چنین نباشد که کارهایمان با دفتر شرع، موافقت نداشته باشد و هرچه «خواستیم» یا «از ما خواستند»، انجام دهیم؛ هرچند برخلاف «شرع» باشد. اگر بخواهند یک امضا به نفع خود از انسان بگیرند، «گروهی» هجوم می‌آورند و «شرایط» را طوری فراهم می‌آورند تا به مقصد خود برسند؛ همچنان که در امضا به نفع مشروطه، از آخوند خراسانی پیش آمد و چه «سوءاستفاده‌ها» که نکردند(در محضر بهجت، ج۱، ص۱۰۰). ۴. کشته‌شدن شیخ‌فضل‌الله نوری، مثل توپ در نجف صدا کرد، و علیه آخوند خراسانی تمام شد. اگر این قضیه نبود، ریاست مطلقه و مرجعیّت عامه، مانند میرزای شیرازی بزرگ به ایشان می‌رسید. لذا وقتی بعد از قتل نوری، نزد آخوند آمدند، فرمود: دنیای مرا از بین بردید، آیا می‌خواهید آخرتم را هم از بین ببرید؟!(در محضر بهجت، ج۲، ص۲۶۰). ۵. مردمِ این زمانه، مرجعی را می‌خواهند که به او وجوهات بدهند و دست او را ببوسند، به شرط اینکه «تابع» و «مطیع» آنها باشد، نه «متبوع» و «مطاع». کفّار، علمای شیعه را به‌عنوان «مُحلّل» می‌خواهند تا از طریق نفوذ و قدرت آنها به «قدرت» برسند؛ لذا همین که قدرت به آنها منتقل شد، دیگر با مراجع کاری ندارند. حاضرند به آنها «احترام» بگذارند، امّا حاضر نیستند زیر بار «دستورات»‌شان بروند. وقتی مشروطه‌خواهان به قدرت رسیدند، برای آخوند خراسانی، رهبر انقلاب مشروطه در نجف، نوشتند این‌گونه نیست که ما همۀ فرمایشات شما را بپذیریم(در محضر بهجت، ج۲، ص۲۴۴). ۶. آخوند ملا قربان‌علی زنجانی می‌گفت به نجف می‌روم تا دو نفر را تعزیر کنم: یکی آخوند خراسانی و دیگری شیخ‌الشریعة اصفهانی(در محضر بهجت، ج۲، ص۳۳۷). ۷. کلامی که از غیرمعصوم باشد، از هر بزرگی باشد، نباید به آن صددرصد اعتماد کرد، بلکه باید احتمال خلاف و خطا در آن داد. کلام معصوم هم هفتاد مَحمِل دارد که بدون فحص از معارض و صوارف آن، نمی‌شود به آن اعتماد، و به ظاهر آن عمل نمود. بنابراین، اوّلین تنبیه برای کسی‌که می‌خواهد چیزی بفهمد آن است که هرکلامی که دید یا شنید، از هر بزرگی که بود، باید احتمال بدهد که کلام او خطا باشد. صرف اینکه صاحب کلام و گویندۀ سخن، بزرگ و بزرگوار است، نباید و نمی‌شود به آن اعتماد کرد. با اعتماد به غیر، کار را مگذرانید؛ زیرا آنان که معصوم نیستند. آقایی می‌گفت: به آخوند خراسانی خیلی اعتماد داشتم، ولی چون دیدم می‌توانم بر برخی نظریه‌های او اشکال وارد کنم، اکنون اگر بگوید ماست سفید است، خوب چشمم را باز می‌کنم که ببینم مقداری زرد است، یا خیر(در محضر بهجت، ج۱، ص ۲۷۷). https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻مرحوم آخوند خراسانی و مشروطۀ سکولار-۲ (به روایت آیت‌الله بهجت) 🖊مهدی جمشیدی ۱. در زمان آقا سیّدمحمّدکاظم یزدی یکی از علما و بزرگان اسلامبول، به نجف آمد و با سیّد و آخوند خراسانی در یکجا اجتماع نمودند و آن عالم بر له مشروطه، بیاناتی ایراد کرد که برای «آزادی مسلمانان» باید کوشش نمود. مرحوم آخوند رو کردند به مرحوم سیّد و فرمودند: آقا، شنیدید؟ سیّد در جواب آنها فرمود: وقتی سنّی‌ها به شهرهای شیعه‌نشین می‌آیند، دست‌بسته نماز می‌خوانند و کسی به آنها اعتراض نمی‌کند، و هنگامی‌که شیعه‌ها به شهرهای سنّی‌نشین می‌روند با دست باز نماز می‌خوانند؛ می‌بینید که بحمداللّه مسلمانان در همه‌جا آزادند. شما «آزادی مسلمانان» را نمی‌خواهید، لابد «آزادی کفر و بی‌بندوباری» را می‌خواهید(در محضر بهجت، ج۱، ص۲۳۰). ۲. روزی در جریان مشروطیّت، آخوند خراسانی خواست درس را شروع کند، ناگهان طلبه‌ای بلند شد و گفت: الآن تلگراف آمده است که در تبریز، زدوخورد است و اگر آقا سیّدمحمّدکاظم یزدی‌ اختلاف نکند، غائله می‌خوابد. درس تعطیل شد و طلاب از مسجد به ‌سوی منزل سیّد حرکت کردند. عدّه‌ای از طلاب که می‌خواستند از میان جمعیّت بیرون بروند، از هر کوچه که می‌رفتند، سر کوچه چماق‌به‌دستی ایستاده بود. بله، تمام راه‌ها را به ‌جز راه خانۀ سیّد بسته بودند تا همه مجبور بشوند به منزل سیّد‌ بروند. جمعیّت وارد خانه سیّد شدند و گفتند: اگر با مشروطه موافقت نکنید، ظلم و خون‌ریزی می‌شود، چون قریب به اتّفاق است که در مشروطه، خون‌ریزی واقع نمی‌شود ـ البتّه دیدیم که شد ـ سیّد فرمود: می‌دانم «کاسۀ زهر» است نمی‌خورم، شما که نمی‌دانید اگر بخورید معذورید. یکی از میان جمعیّت جواب داد: اگر نزد یهودی می‌رفتیم، چنین جوابی نمی‌داد. آری، در گرفتاری‌ها باید «قدم‌به‌قدم» به دفتر شرع نگاه کنیم؛ هرکجا که دیدیم «واضح» و «آشکار» است پیش برویم، و در موارد «شبهه‌ناک» و «تاریک»، خودداری و توقف کنیم. «عمل به احتیاط»، پشیمانی ندارد(در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۲۷؛ در محضر بهجت، ج۳، ص۲۱۸). ۳. عدّه‌ای از علمای مشروطه‌خواه و طلاب طرف‌دار مشروطیّت در محفل آقا سیّدمحمّدکاظم یزدی جمع شدند و با شعر و نثر، از مشروطه تعریف و تمجید کردند و از استبداد و ظلم قاجار، بدگویی نمودند. منتظر بودند سیّد هم مطلبی بفرمایند. ایشان درحالی‌که دست‌های خود را روی «عمامه» گذاشته بود، با همان لحن و لهجه یزدی فرموده بودند: می‌گویم مواظب «عمامه»‌هاتان باشید. کسی‌که متصدی مدیریّت و رهبری می‌شود، باید بهره‌ای از «مقام نبوّت» داشته باشد، تا اینکه وقتی قیام و مطالبه حقّ می‌کند، «لوازم عادی و عقلی» و «آثار مترتّبه و مترقبۀ» آن را ملاحظه کند؛ زیرا گاهی یک مطلب می‌نویسند و به دست انسان می‌دهند تا امضا کند، مطلبی که «به‌ظاهر» خیلی‌خوب و موافق با عقل و شرع است، درحالی‌که انسان «پشت کاغذ» و «کاسۀ زیر نیم‌کاسه» را نمی‌بیند. «محرّک» و «مرام» و «منشأ» و «هدف» را باید دید، نه «نوشته» را. وقتی کسی دربارۀ مطلبی به میرزای شیرازی مراجعه می‌کرد، ایشان سعی می‌کردند هر طور شده «ریشۀ» آن مطلب را به دست آورند و «ریشه‌یابی» می‌کردند که مطلب از کجا آب می‌خورد و «سرچشمه» آن کجاست. همان‌ها که از آخوند بر له مشروطه امضا گرفتند، ابتدا نزد میرزای شیرازی بزرگ رفتند، ولی ایشان با آن «دقت» و «فطانت» و «زیرکی» که داشت، اساس‌نامه آنها را امضا ننمود و به آنها پیام داد تا از سامرا بیرون روند(در محضر بهجت، ج۲، ص۱۸۵). ۴. بعضی از علما، وقایع آتیه را «پیش‌بینی» می‌کردند و پیشامدهای آینده را می‌دیدند. علمایی نیز بودند که هر کس در نزد آنها مطلبی نقل می‌کرد، می‌فهمیدند که راست است و یا دروغ، و از خود اوست و یا اینکه واسطه است. به‌اصطلاح «ردیابی» می‌کردند و می‌فهمیدند از کجا «سرچشمه» می‌گیرد. مشروطه‌خواهان پیش از اینکه نزد آخوند خراسانی بیایند، ابتدا نزد میرزای شیرازی بزرگ رفتند و از ظلم قاجاریه ـ نه ظلم انگلیس یا شوروی ـ برای مرحوم میرزا نقل کردند. ایشان «اعتنایی» نکرد. آنها دو سه روز در سامرا ماندند، تا بلکه بتوانند علیه قاجار و له مشروطه از ایشان امضا بگیرند؛ ولی میرزا، شخصی را نزد آنها فرستاد و پیغام داد که ماندن شما در اینجا به صلاح شما نیست، بروید. مقصود اینکه، آیا می‌شود کسی با خدا و اولیای خدا، ارتباط دینی و معنوی داشته باشد، ولی در مواقف مهمّه، دستگیری نشود و مخذول گردد و راهنمایی نشود؟!(در محضر بهجت، ج۲، ص۱۶۱). https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
لوايح شيخ‌فضل‌الله نوری.pdf
9.22M
🔻نسخۀ نایاب کتاب لوایح شیخ‌فضل‌الله نوری https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻روایت علامه طهرانی از منزلت شیخ‌فضل‌الله 🖊مهدی جمشیدی ۱. مرحوم علامۀ طهرانی -رضوان‌الله‌تعالی‌علیه- می‌گویند: تقی‌زاده، از همان فراماسونرهای مشهور و از همان مَلاعینی بود که فتوای به دار کشیدن شیخ‌فضل‌الله نوری را امضاء کرد، و قاضیِ محکمه نیز که شیخ ابراهیم زنجانی بود حکم کرد و شیخ‌فضل‌الله را به دار کشیدند؛ با آن مرد عالِم، مجتهد، عادل، و حتی «مرجع تقلیدِ وقت» چنین کردند؛ شیخ‌فضل‌الله نوری، عالِم عادی نبود، «مرجع» بود. پدر من گفت من که تحصیلاتم در نجف تمام شد و آمدم طهران، به پدرم گفتم: در طهران کسی هست که از درس او استفاده کنم؟ پدرم گفت: برو درس شیخ‌فضل‌الله. این حرف بر من گران آمد که ما که در آنجا اساتید بزرگی را طیّ کردیم، حالا چگونه پدر من می‌گوید به درس شیخ برو. به درس او رفتم، ولی در اطاق درس ننشستم، بلکه بیرون نشستم که یک درس او را گوش کنم و اگر پسندیدم بروم. ایشان قَسم می‌خورد که شیخ، چنان وارد مبحث شد و چنان خروج از مبحث پیدا کرد که به‌تحقیق، از هیچ‌یک از أعاظم و مراجع نجف و کربلا کمتر نبود. در مقابل، آنچنان بر ضد شیخ، به تبلیغات دست زدند و سرانجام نیز او را دار زدند، و همین تقی‌زاده، حکم به دار زدن او کرد. مردم هم می‌گفتند شیخی بوده که خلاف مصلحتِ وقت عمل می‌کرده و او را به دار زدند. با تبلیغات، شیخ‌فضل‌الله را در افکار عمومی، به‌عنوان یک مردِ «عامی» و «کم‌اهمّیّت» و «خائن» و «کم‌فهم» و «خودخواه» جلوه دادند. یک روز در زمان سابق، من به یکی ازکتابخانه‌های طهران رفته بودم، بعضی از اساتید دانشگاه هم آنجا بودند و دیدند که من شیخ را تقویّت می‌کنم؛ اینها تعجّب کردند و گفتند به‌واقع شما دربارۀ شیخ، چنین نظری دارید و او را خائن نمی‌دانید؟!(علامه طهرانی، سالک آگاه، صص۱۳۴-۱۳۶). ۲. تصریح علامۀ طهرانی به این‌که شیخ شهید، «مرجع تقلید» بوده، سخن درخور توجّه و مداقّه است و نشان می‌دهد که ایشان از نظر علمی و فقهی، در مرتبۀ بسیاری بالایی بوده است، درحالی‌که حتّی امروز نیز اهل تحقیق و تأمّل، چنین شناختی از منزلت و مکانت شیخ ندارند و او را بیشتر سیاسی می‌انگارند تا علمی. شیخ توانست میان این دو، جمع برقرار کند و در عین وجاهت علمی، به بصیرت سیاسی نیز دست یابد. کسانی‌که دربارۀ قوّت علمی شیخ، تردید روا می‌داند، در پی این هستند که نظر و موضع سیاسی او را فروبکاهند و از اهمّیّت و اعتبار، ساقط کنند. بیان علامه طهرانی نشان می‌دهد که شیخ از لحاظ فقهی، قابل‌مقایسه با عالی‌ترین فقها و علمای نجف بوده است. اینجاست که اعدام شیخ، معنای بسیار تأسّف‌بارتر و تلخ‌تری می‌یابد. ۳. نکتۀ درخشان دیگری که در بیان علامۀ طهرانی آمده، بازی روایتی است که در برابر شیخ شهید، به راه انداختند و به تخریب و ترور شخصیّت او پرداختند. شیخ شهید، «شهید کج‌روایت» بود و جریان روشنفکریِ سکولار در دورۀ مشروطه توانست با وارونمایی و تحریف، نه‌فقط خودش را توجیه کند، بلکه شیخ‌فضل‌الله را دیدۀ عوام و خواص، بدنام و بدعمل جلوه بدهد. هرچند دیگران به دلیل ضعف‌های فکری و تحلیلی نسبت به بنیان‌های سیاسیِ تجدّد و مقاصد روشنفکریِ سکولار، توانمند نبودند و در زمین تجدّد، بازی کردند، اما با این حال، تذکّرات و انذارهای شیخ، باید آنها را از خواب غفلت و ساده‌اندیشی بیدار می‌کرد. این قدرت روایتیِ روشنفکریِ سکولار را نشان می‌دهد که فضای غالب را پدید آورد و ذهن‌ها را مرعوب و مسخّر کرد. شیخ شهید، هرچه کوشید این وضع و حالت اجتماعی را در هم بشکند و رگه‌ها و ریشه‌های انحراف را نمایان سازد، موفق نشد؛ چراکه او در غربت و تنهایی قرار گرفته بود و جامعه به‌صورت یکپارچه و حداکثری، مشروطه را طلبیده بود و نسبت به ماهیّت سکولار آن حسّاسیّتی نداشت. در اثر تحریف، چنین وضعی شکل می‌گیرد که جای قهرمان و خائن تغییر می‌کند و مدار حرکت جامعه به ورطۀ زوال هویّتی فرومی‌افتد. جنگ شناختی، این اندازه مهم و تعیین‌کننده است و می‌تواند سرنوشت اجتماع را صورت‌بندی کرد. ۴. اگر بخشی از جبهۀ اصحاب حقیقت، دچار نقصان تحلیلی و ساده‌نگری فکری شود و نتواند نقشه‌های پنهان را بخواند و حمل‌برصحت کند، به «روشنفکری سکولار»، اعتماد خواهد کرد و سیاست و جامعه را به آنها واگذار خواهد نمود. در نظر نگرفتن مرزهای فکری و اعتقادی نسبت به تجدّد و پیوستنِ عمل‌گرایانه به کنشگران بومیِ تجدّد، چنین نتیجه‌ای در پی دارد. علمای آن روز، «استبدادِ قاجار» را دیدند و برآشوبیدند، اما «سکولاریسمِ روشنفکری» را ندیدند و اعتماد کردند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻دوگانگی فرساینده؛ گره ناگشودۀ نظام-۳ 🖊مهدی جمشیدی ۱. امروز چهاردهم مرداد، سالروز شهادت سیّدحسن آیت -رحمه‌الله‌علیه- در سال شصت است. او کسی است که به‌حق باید وی را جزو سرآمدان حسّاسیّت نسبت به دوگانگی فرساینده دانست و تصریح کرد که او جانش را در همین مسیر از دست داد. در جلسۀ حزب جمهوری اسلامی، آیت مقداری سخن انتقادی گفت و به خط نفوذ تاخت و چون حالش مساعد نبود، درحالی‌که هنوز جلسه ادامه داشت، جلسه را ترک کرد. ساعتی بعد، واقعۀ انفجارِ هفتم تیر رخ داد و بهشتی و همۀ کسانی‌که می‌توانستند مردهای تاریخیِ انقلاب ایران باشند، یکجا به شهادت رسیدند. هدف سازمان مجاهدین خلق از این ترور جمعی، روبرو کردن نظام با خلاء مردان تاریخی بود تا به این واسطه بتواند نظم سیاسی را به نفع خود تغییر بدهد. تحلیل سازمان این بود که چنانچه امام خمینی، نیروی سیاسیِ اصلی‌اش را از دست بدهد، تضعیف خواهد شد و کنار نهادن وی از قدرت، تسهیل خواهد شد. نظریۀ سازمان در ابتدا، حذف مردان انقلاب به دست گروهک‌های دیگر بود، اما با فروپاشیده‌شدن این گروهک‌های موازی، خودِ سازمان مجاهدین خلق وارد میدان شد و موج ترور را آغاز کرد. نشست حزب جمهوری اسلامی، بهترین فرصت برای حذف یکجای برترین و وفادارترین نیروهای امام خمینی بود؛ کسانی‌که حضور و کنشگری‌شان، مجال را از سازمان ربوده بود. این تیر به نشانه خورد، اما آیت از این قافله جا ماند. ۲. شخصِ آیت برای سازمان، یک هدف مستقل و مهم بود؛ چراکه وی بسیار مؤثّر و تعیین‌کننده بود و در هر جمعی که قرار می‌گرفت، خودبه‌خود، برجسته و نمایان می‌شود. پیش از این، سازمان توانسته بود در ماجرای نوار آیت، وی را ترور شخصیّت کند، اما با مشخص‌شدن ماهیّت بنی‌صدر، آشکار شد که پیش‌بینی‌های سیاسی آیت، جملگی درست بودند و بنی‌صدر، یک نفوذی تمام‌عیار بود که هیچ اعتقادی به نظریۀ ولایت فقیه نداشت، بلکه در کنار سازمان مجاهدین خلق نشسته بود تا در قالب یک ائتلاف، امام خمینی را به حاشیه سوق بدهد. خصوصیّت متمایز آیت این بود که نفوذ و التقاط و ناخالصی را برنمی‌تابید و واکنش نشان می‌داد و می‌کوشید این خطوط را مسدود سازد. ازاین‌رو، تا زمانی که آیت در قدرت حضور می‌داشت و روشنگری و مقاومت می‌کرد، سازمان نمی‌توانست پیشروی سیاسی داشته باشد. در حزب جمهوری اسلامی، دو نفر در این جهت، منحصربه‌فرد بودند؛ یکی سیّدحسن آیت و دیگری عبدالحمید دیالمه. دیالمه در واقعۀ هفتم تیر به شهادت رسید، اما دشمن دوّم و سرسختِ دیگری برای بنی‌صدر و سازمان مجاهدین خلق وجود داشت که به‌هیچ‌رو، قابل‌تحمّل نبود؛ او کسی نبود جز سیّدحسن آیت. ۳. او یک تجربۀ تاریخیِ بسیار گسترده و اعجاب‌آور داشت؛ به‌طوری‌که همۀ نیروهای سیاسی را می‌شناخت و دربارۀ هر کدام، داده‌هایی داشت که می‌توانست بر اساس آنها، قضاوت و پیش‌بینی کند. هنگامی‌که میرحسین موسوی به حزب جمهوری اسلامی وارد شد، آیت به یکی از دوستان نزدیک خود گفته بود که این شخص، بسیار خطرناک است و به‌تدریج، ماهیّت خود را آشکار خواهد کرد. آیت تصریح کرده بود که موسوی، دو هدف دارد: یکی برچیدن حزب جمهوری اسلامی و دیگری شکست خودِ جمهوری اسلامی. او موسوی را به‌درستی به حبیب‌الله پیمان نسبت می‌داد که به‌شدّت التقاطی و مخالف خط امام بود. تاریخ نشان داد که حدس‌های آیت، توهمّات بدبینانه نبودند، بلکه او بر اساس تحلیل‌های دقیق و موشکافانه‌اش، حقایقی را دریافته بود. فهم سیاسیِ آیت، بازی‌سازی‌های سازمان را با اختلال روبرو می‌کرد؛ او ناگهان می‌خوشید و فضای اجتماعی را به نفع انقلاب، تغییر می‌داد و نفوذ و التقاط را آشکار می‌ساخت. ازاین‌رو، باید برای وی، یک طرح مستقلِ ترور را به اجرا درمی‌آوردند. ۴. پس از روشنگری دربارۀ بنی‌صدر و سازمان، آیت به سراغ میرحسین موسوی رفت. صبح روزی که قرار بود موسوی از مجلس، رأی اعتماد بگیرد، آیت با یک کیف از اسناد و مدارک، از خانه خارج شد و در اتومبیلش نشست، اما پیش از حرکت، به شهادت رسید؛ در لحظه، شصت گلوله به سمت وی شلیک شد. همواره این پرسش در میان بوده که چرا این تعداد گلوله به سوی او شلیک شد؟! آیا سازمان می‌خواست از شهادت آیت، مطمئن شود؟! و یا در پی این بود که نفرّت و خشم خود را از آیت نشان بدهد؟! هرچه که بود، کیف آیت در این میان، مفقود شد و تاریخ انقلاب، سرنوشت متفاوتی یافت. آیت که از مؤثّرترین حامیان گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی بود و همچنین بر سرِ مرزبندی ایدئولوژیک در حزب، اختلافاتی نیز با بهشتی داشت، اینک دیگر نبود که دوگانگی‌های ایدئولوژیک تداوم نیابند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻دوگانگی فرساینده؛ گره ناگشودۀ نظام-۴ 🖊مهدی جمشیدی ۱. شهید بهشتی می‌نویسد دوگانگی میان مدیران کشور، به اختلاف دو «بینش» مربوط می‌شود. سخن‌گفتن از «بینش» به این معنی است که تفاوت، نه در سطح «سلیقه»، بلکه در سطح «ارزش‌ها» است و ازاین‌رو، نمی‌توان آن را طبیعی دانست. این وضع، مَرَضی است و باید علاج شود و نباید آن را به تکثّر طبیعی نسبت داد. به‌بیان‌دیگر، وجود دو نوع «عقلانیّت» در درون حاکمیّت سیاسی، امور را قفل و دچار نوسان می‌کند و مجال پیشرفت را می‌ستاند. آری، در «عرصۀ عمومی» باید عقلانیّت‌های گوناگون، حضور داشته باشند و با یکدیگر به گفتگو و رقابت بپردازند و استدلال‌های خویش را عرضه کنند، اما «عرصۀ رسمی»، چنین حکمی ندارد. در عرصۀ رسمی، باید یک نوع عقلانیّت، حاکم باشد تا تعارض و اصطکاک به وجود نیاید. این‌که شهید بهشتی به «دوگانگی فرساینده» اشاره می‌کند، برخاسته از وجود دو نوع عقلانیّت متفاوت در درون حاکمیّت است و روشن است که عاملان این دو نوع عقلانیّت، با یکدیگر دچار اصطکاک و تنش می‌شوند. حاصل این وضع، فرسایش قدرت در درون قدرت است؛ یعنی قدرت، در باتلاق تعارض و تضاد فرو می‌افتد و سرگرم خویش می‌شود و نمی‌تواند وضع جامعه را بهبود ببخشد. ۲. دولت‌های دهه‌های اخیر که برآمده از لیبرال‌های مذهبی بوده‌اند، هرچند در چهارچوب سازوکار قانونی به قدرت سیاسی راه یافتند، اما عقلانیّت دیگری را در برابر عقلانیّت رسمی تعریف کردند و به این عنوان که برآمدن‌شان، حاصل رأی و ارادۀ مردم بوده، کوشیدند الزامات و اقتضائات عقلانیّت خویش را بر ساختار رسمی تحمیل کنند. به‌این‌ترتیب، همواره کشمکش مشهود و ملموسی میان بسیاری از دولت‌ها و ارزش‌های رسمی، وجود داشته اشت و این دولت‌ها، همچون نیروی گریز از مرکز عمل کرده‌اند. روشن است که نمی‌توان انتظار داشت که دولت‌ها، یکسان و مشابه باشند، اما نباید تفاوت آنها در حدی باشد که بتوان از عقلانیّت متفاوت سخن گفت، در تجربۀ دهه‌های اخیر، شاهد ظهور و قدرت‌گیری دولت‌هایی بوده‌ایم که جهت‌گیری‌های‌شان به ساختارشکنی نزدیک بوده است. این دولت‌ها، ضدساختارهایی در درون ساختار بوده‌اند؛ چنان‌که آیت‌الله خامنه‌ای در توصیف تجربۀ دولت اصلاحات، تصریح کردند که در پی آن بودند که سکولاریسم را در قلمرو رسمی، رایج سازند و این یعنی مخالفت با بنیان هویّتیِ انقلاب اسلامی. این تفاوت‌های حداکثری نسبت به ساختار رسمی، عادی و طبیعی نیستند و فقط در هر دوره، ما را به نقطۀ صفر بازمی‌گردانند. ۳. امام خمینی در دورۀ ده سالۀ حکومتش، دو نیروی سیاسیِ بسیار مهم را حذف کرد: یکی بازرگان که جریان نهضت آزادی را نمایندگی می‌کرد و دیگری، منتظری که حامیِ نیروهای منتقد سیاسی بود. این دو، هرگز فعّالیّت مسلحانه انجام ندادند و لشکرکشی خیابانی و فتنه و ... به راه نینداختند، ولی امام خمینی به‌صورتی قاطع و مطلق، هر دو را از عرصۀ سیاسیِ ‌انقلاب، حذف کرد. بازرگان به‌گونه‌ای محدود شد که حتّی اجازۀ تشکیل حزب نیز نیافت، و منتظری نیز علاوه بر عزل از قائم‌مقامی، حتّی از اظهارنظر سیاسی نیز منع گردید و به درس‌وبحثِ حوزوی، محدود گشت. در دورۀ زعامت آیت‌الله خامنه‌ای نیز بخشی از نیروهای اصلاح‌طلب و نیروهای اعتدال‌گرا که در فتنه، فعّالیّت عملی داشتند، کنار گذاشته شدند. از سوی دیگر، اگر خودِ مردم در دوره‌هایی، جریان‌ سیاسیِ خاصی را برای استقرار در دولت و مجلس انتخاب می‌کنند و به این واسطه، یک جریان سیاسی، غالب می‌شود، نباید انتخاب مردم را به ارادۀ آیت‌الله خامنه‌ای نسبت داد. با این حال، کسانی به دلیل ضعف‌نفس و لجاجت، اصرار دارند که شکست‌های اجتماعیِ ‌خود را به معنیِ‌ حذفِ مهندسی‌شدۀ خویش از عرصۀ سیاسی معرفی کنند، امّا واقعیّت، عبور مردم از اینان است. ۴. مطهری به نهضت آزادی به چشم کاتالیزور دورۀ گذار می‌نگریست؛ چراکه پس از بازگشت از سفر به نوفل‌شاتو نیز به سرآمدان انقلابی گفته بود نگرانم که نهضتی‌ها، امام را دوره و محاصره کنند. بااین‌حال، ناچار شد که به طور موقت، قدرت را در اختیار اینان قرار بدهد؛ هرچند در هفتۀ پایانی حیاتش گفته بود که باید دولت موقت را «دولت کودن‌ها» نامید، چون تصوّر می‌کنند که در مقابل امام، اعتبار و وزانتی دارند. مطهری وعده داده بود که مقدّمات برکناری بازرگان را فراهم خواهد کرد، اما شهادت، او را از صحنه برچید. بهشتی نیز نهضت آزادی را جریان اصیل اسلامی نمی‌دانست و می‌گفت ما همواره به دلیل حضور نهضت آزادی در قدرت، دغدغۀ انحراف انقلاب از مسیرش را داشتیم. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻چاره‌ای نیست ... 🖊مهدی جمشیدی همه می‌دانیم که در مواجهه با آسیب‌های اجتماعی – از جمله کشف حجاب – راهکارهای فرهنگی و نرم، تقدّم و ترجیح و اصالت دارند و نقطۀ شروع هستند، اما: اوّلاً، می‌توان باور کرد که اکنون، کسانی‌که کشف حجاب می‌کنند، «نمی‌دانند» که رفتاری خلاف شرع و خلاف قانون انجام می‌دهند؟! دست‌کم در دو سال گذشته، این‌همه از وجوه شرعی و قانونی حجاب، «سخن» به میان آمد و «تحلیل» و «تبیین» شد، اما این‌که همچنان کسانی کشف حجاب می‌کنند، جز به معنی لجاجت و دهن‌کجی و خودخواهی و گردن‌کشی است؟! مسأله، «ندانستن» است یا «نخواستن»؟! مسأله، عجز در برابر میل به «تبرّج» و «خودنمایی» است یا «توجیه»‌ و «اقناع» نشدن از لحاظ فکری؟! مگر انسان فقط اندیشه و فکر و عقلانیّت و تدبیر است و از میل و تمنّا و خواهش و هوس، تهی است؟! مگر جز این است که آدمی به بسیاری از دانسته‌ها و معلوماتش عمل نمی‌کند؟! مگر جز این است که اگر «الزام‌های بیرونی» و «قواعد اجتماعی» در میان نباشد، برخی حاضر نیستند خودجوش، حداقل‌های اخلاقی و انسانی را مراعات کنند؟! هیچ‌گاه همۀ جامعه، کنش‌هایشان را بر اساس فرهنگ، صورت‌بندی نمی‌کنند، بلکه در این میان، کسانی نیز هستند که «زبان تأدیب» را بهتر از «زبان تعلیم» می‌دانند. ازاین‌رو، حتی در شرع نیز اجرای احکام اجتماعی، تنها به وجدان ایمانیِ اشخاص، واگذار نشده، بلکه برخی از معاصی، «جُرم‌انگاری» شده‌اند و حاکمیّت دینی، موظّف گردیده که با آنها برخورد کند. تمام لایه‌های جامعه از نظر «رشد هویّتی» و «فهم فرهنگی»، در یک سطح نیستند و نباید از همه، توقع رفتار یکسان را در برابر قانون و شرع داشت؛ برخی هستند که با تظاهر و تجاهر به معصیت در عرصۀ عمومی، کرامت نفسِ خودشان را مخدوش می‌کنند و زمینۀ مواجهۀ قانونی و سخت را نسبت به خودشان فراهم می‌کنند. آن‌که از «کرامت نفس»، بهره‌ای داشته باشد، هرگز حاضر نمی‌شود با درهم‌شکستن شرع و قانون در عرصۀ عمومی، خودش را در معرض مواجهۀ انضباطی و تأدیبی قرار بدهد. ثانیاً، در جایی‌که جبهۀ امنیتی و سیاسی و رسانه‌ای دشمن، با تحرّکات خود در طول یک دهۀ گذشته، توانسته «رخنۀ فرهنگی» ایجاد کند و سبک زندگیِ برخی را تغییر بدهد، باید در برابر این چالش «تحمیلی» و «بیرونی» و «ساختگی»، فقط به سراغ کارهای فرهنگی رفت که دیربازده هستند و چه‌بسا تا به‌سرانجام‌رسیدن‌شان، سیلاب ولنگاری و بی‌مبالاتی در سبک زندگی، بخش‌های بیشتری از جامعه را در خود فروببرد؟! ما در شرایط طبیعی و عادی به سر نمی‌بریم و آنچه که اتّفاق افتاده، حاصل روند خودجوش و درونیِ جامعۀ ایران نیست، بلکه جامعۀ ما در حال دستکاری‌شدن از سوی نهادهای امنیتیِ بیگانه است. مسأله، یک «طرح امنیتی و سیاسی» برای براندازی نظام از طریق انقلاب در سبک زندگی است و روشن است که بهترین نقطۀ شروع، معارضۀ با «نمادها»ی سبک زندگیِ اسلامی و ایرانی همچون حجاب است. آری، حجاب در هندسۀ فرهنگیِ ما، در حکم «دیوار برلین» است که اگر فرو بریزد، «زنجیره‌»ای از استحالۀ هویّتی به راه خواهد افتاد. اگر جامعه در قلمرو سبک زندگی، به سوی الگوهایی به حرکت افتد که تجدّدی هستند، خودبه‌خود، میان جامعه و حاکمیّت، شکاف و گسست ایجاد خواهد شد و آن‌گاه، دشمن می‌تواند به‌سرعت، میوه‌های این تضاد و کشمکش را در حوزۀ سیاست بچیند. مسألۀ حجاب، این اندازه حسّاس و کلیدی است و می‌تواند بحرانی در سطح «امنیّت ملّی» پدید بیاورد. کدام نظم سیاسی است که در برابر چنین طرح حساب‌شده و ترکیبی و مخرّبی، فعالیّت‌های فوری و اضطراری را کنار بگذارد و وضع موجود را به حال خویش رها کند و به فعالیّت‌های بلندمدّت و دیربازده، بسنده نماید؟! اکنون که سیلاب برهنگی و ولنگاری در جامعه به راه افتاده و می‌رود که لایه‌های مختلف جامعه را درگیر خود کند و سبک زندگیِ غربی را «عادی‌سازی» و «هنجار» نماید، باید دستی برآورد و بازدارندگی داشت. این سیلاب، «علاج بی‌درنگ» و «واکنش بی‌امان» می‌طلبد، وگرنه فساد، فساد می‌آفریند و خودش را به صورت تصاعدی، بازتولید می‌کند. آنان که از عقل حکمرانی نصیب برده‌اند، به‌خوبی می‌دانند که باید در مرحلۀ نخست، جلوی سیر شتابنده و گستاخانۀ فساد و فحشا را با مواجهات قانونی و خیابانی گرفت، و آن‌گاه، با طرح فرهنگیِ جامع و سنجیده، جامعه را از سیطرۀ تصرّفات و تعدّیّات عالَم تجدّد رها کرد. براین‌اساس، «طرح نور» یک ضرورت اجتماعی است و اکنون که در گرداب تهاجم فرهنگی و فرسایش هویّتی فروغلتیده‌ایم و رخنه‌های فرهنگی سربرآورده‌اند، باید آن را ادامه داد تا دست‌کم، «خونریزی فرهنگی» به مرحلۀ «اغمای فرهنگی» نرسد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
عبرت‌های عاشورا و کشف حجاب.mp3
35M
🔻سخنرانی مردمی: عبرت‌های عاشورا و کشف حجاب (هویت انقلابی، چگونه مسخ می‌شود؟) https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻دین‌شناسیِ دین‌ستیزانۀ شریعتی: تولّد ماتریالیسمِ دیالکتیک در دامان اسلام 🖊مهدی جمشیدی ۱. من در سال‌های اخیر، پژوهشی را با عنوان «استاد مطهری و چپ‌های ایرانی» نگاشته‌ام که در قالب کتاب، منتشر خواهد شد. در فصلی از این کتاب، به ماجرای تقابل و تعارض استاد مطهری با علی شریعتی پرداخته‌ام و به‌گمانم، تمام یا اغلب مواضع استاد مطهری را دربارۀ شریعتی در آن آورده‌ام. پیش از این هم به سبب مناقشه‌ها و مباحثه‌هایی که وجود داشت، این مسأله را از نظر بسیاری از بزرگان و اصحاب معرفت، مطالعه و دربارۀ آنها تأمّل کرده‌ام. به جز این، در دورۀ کوتاهی از حیات فکری‌ام نیز اندک تمایلی به نوشته‌های شریعتی داشته‌ام و آنها را با دقت مطالعه کرده‌ام. ۲. استاد مطهری، چندی پس از آن‌که شریعتی را به حسینیۀ ارشاد دعوت می‌کند، به‌تدریج درمی‌یابد که تفکّر شریعتی، آغشتۀ به «ماتریالیسمِ دیالکتیک» است و او در حقیقت، سرباز همان دشمنی که مطهری برای مبارزه با آن، شریعتی را به حسینیه فراخوانده است. از سوی دیگر، مطهری درمی‌یابد که شریعتی، انحراف‌ها و التقاط‌ها و کج‌اندیشی‌هایش را پذیرا نیست و می‌خواهد به مسیر خویش ادامه بدهد. شریعتی که اینک، قدرت اجتماعی یافته و مخاطبانش حتی از مطهری نیز فروزنی گرفته‌اند، دیگر حاضر نیست دین‌فهمیِ خود را ذیل نظارت مطهری، تعریف کند. از جمله دلایل اصلیِ کناره‌گیری مطهری از حسینیۀ ارشاد، همین خطی بود که شریعتی در پیش گرفت؛ چیزی که «مارکسیسمِ اسلامی» خوانده می‌شد. طرح شریعتی، «پروتستانتیسم اسلامی» بود و نه «بازگشت به خویشتن اسلامی»، و مطهری، این حقیقت را فهمیده بود و نمی‌توانست نسبت به آن بی‌تفاوت باشد. ۳. مطهری در حاشیۀ کتاب‌های شریعتی، نکته‌های انتقادی و چالشی‌ای نگاشته که در سال‌های اخیر، سه جلد از آنها منتشر شده‌اند. این مواضع، «صریح» و «گزنده»‌اند؛ چنان‌که در آنها، مطهری هم از آفات اخلاقی شریعتی می‌گوید و هم از آفات اعتقادی او. در بخش فکری، مطهری بارها تصریح می‌کند که گفته‌های شریعتی، دربردارندۀ «انکار دین» است و با «ضروریّات دین»، نمی‌خواند. مطهری تأکید می‌کند که شریعتی، «نگاه ابزاری» به دین دارد و برای وی، دین و غیردین، هم‌عرض هستند. به دلیل فشارهای اجتماعی که حامیان متعصّب شریعتی ایجاد کرده بودند، مطهری هرگز نمی‌توانست این مواضع را عیان کند، اما خوشبختانه این یادداشت‌های شخصی، به جا مانده و امروز می‌توان به‌روشنی فهمید که مطهری، وی را فردی التقاطی می‌دانسته که از مرزهای قطعیّات دین، عبور کرده بود. اگر نامۀ محرمانۀ مطهری به امام خمینی را نیز به این مواضع اندرونی وی اضافه کنیم، داستان بسی غم‌انگیزتر نیز می‌شود؛ آن نامۀ تند و صریح، تفکّر شریعتی را یک بحران بزرگ و انحطاط جدّی نشان داد که بلای جان دین و تفکّر دینی در ایران شده است. ۴. به‌نظرم تنها کسی‌که نقدهایش به شریعتی در آن دورۀ تاریخی، در پوسته و ظاهر متوقف نمانده بود و همانند مطهری، عمق و اتقان معرفتی داشت، استاد مصباح بود. وی به‌صورتی عجیب، موضعی مطابق مطهری داشت و هر دو، یک سخن را می‌گفتند. دیگران، یا چنین درکی نداشتند و انحراف و التقاط را تشخیص نمی‌دادند، و یا حسّاسیّت چندانی نداشتند و ستیز با التقاط، دغدغۀ اصلی‌شان نبود. خصوصیّت «التقاط‌ستیزی»، یکی از وجوه اشتراک مطهری و مصباح بود؛ با این‌که این دو، آمدوشد چندانی با یکدیگر نداشتند. به یاد دارم که یک‌بار از استاد مصباح پرسیدم که شما ارتباط جدّی و مستمر با استاد مطهری داشتید؟ ایشان با همان تواضع همیشگی پاسخ دادند که: من در زمان، بچه بودم و با ایشان، فاصلۀ فراوان داشتم. کسانی‌که امروز، استاد مصباح را به دلیل مخالفت با شریعتی ملامت می‌کنند، نمی‌گویند که موضع مطهری، تندتر از او بود. ۵. اگر شریعتی در دهۀ پنجاه، یکی از پرچم‌داران التقاط «اسلام» و «مارکسیسم» بود و بدین‌جهت، تباهی و ضلالت آفرید و نقش منفی و مخرّب ایفا کرد، در دهۀ هفتاد و هشتاد که مارکسیسم از سکه افتاده بود و لیبرالیسم در جامعۀ ایران، غوغا انگیخته بود، التقاط «اسلام» با «لیبرالیسم»، رونق یافته بود. این التقاط، سه لایۀ موازی و فزاینده داشت: عبدالکریم سروش در حلقۀ کیان، مسیر «لیبرالیسم معرفتی» را در پیش گرفت و به قبض و بسط معرفت دینی و نسبیّت فهم دینی و پوپریسم رسید؛ اکبر هاشمی‌رفسنجانی در دولت سازندگی، مسیر «لیبرالیسم اقتصادی» را انتخاب کرد و به تعدیل اقتصادی و اقتصاد آزاد و اشرافیّت و تکنوکراتیسم و ثروت‌های بادآورده رسید، محمد خاتمی نیز در دولت اصلاحات، مسیر «لیبرالیسم سیاسی» را پیمود و به دموکراتیزاسیون و تساهل‌وتسامح و اباحه‌گری و سکولاریسم رسید. برداشت من این است که تعبیر «واگرایی‌های دهۀ هفتاد» که آیت‌الله خامنه‌ای به کار برده است، اشارۀ هوشمندانه به همین خطِ التقاطیِ سه‌لایه است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻مهجوریّت نظریۀ نظامِ انقلابی: نهادهای «نظام» یا «انقلاب»؟! 🖊مهدی جمشیدی ۱. یکی از دوستانم که از پژوهشگرانِ متعهد و کاربلد در زمینۀ ارتباطات و فرهنگ می‌گفت چند ماه اخیر، همکاری علمیِ اندکی با مرکز پژوهش‌های مجلس داشتم و چند مطالعۀ جدّی در این باره برای آنها انجام دادم، اما در نهایت، واکنش‌ آنها این بود که نوشته‌های تو، جنبۀ ایدئولوژیک دارند، درحالی‌که ما به مطالعات تکنیکی و کارشناسی نیاز داریم و بدین‌جهت، نمی‌توانیم با شما همکاری کنیم. این دوستِ پژوهشگر می‌گفت مقصود آنها از ایدئولوژیک‌نویسی، ارجاع‌دادن به امام خمینی و رهبر انقلاب و بزرگان فکریِ انقلاب بود، ولی من افزون بر این، تمام مقالات جدیدِ غربی در زمینۀ پژوهشم را نیز می‌خواندم و به آنها نیز ارجاع می‌دادم، اما استفادۀ نهایی‌ام در مقام نتیجه و تجویز، مبتنی بر گفتمان انقلاب بود، و همواره نیز بر سرِ این روش من، مناقشه وجود داشت و با برچسب نگاه ایدئولوژیک، طرد و تخطئه می‌شدم. دوستِ پژوهشگر در پاسخ به آنها، استدلال کرده بود که اینجا، نهادِ سیاست‌گذارِ نظام است و باید به صورت مستقیم و صریح، در خدمات غایات انقلاب باشد و نباید خطوط اصلیِ سیاست‌نامه‌نویسی را از جای دیگری به آن تحمیل کرد. جالب این‌که مدیر این بخش، هیچ تخصصی در زمینۀ ارتباطات و فرهنگ نداشته و بااین‌حال، هم بر کرسی مدیریت، تکیه زده و هم دربارۀ نوشته‌های اصحاب نظر و معرفت، اظهار فضل می‌کند. به‌هرحال، گفتگوی وی به سرانجام نرسید و پروندۀ تجربۀ تلخ او در این مرکز، بسته شد. وقتی مرکزی که باید نقش قوّۀ عاقلۀ مجلس را ایفا کند، این‌چنین گرفتار علوم انسانیِ تجدّدی است، توقع دارید کدام گره گشوده شود؟! ۲. بنده نیز به سفارش یکی از دفاتر این مرکز، پژوهشی با عنوان «طراحی رویکردهای تحوّل‌زا در حکمرانی فرهنگ: پیشنهاده‌ای برای فصل فرهنگ در لایحۀ برنامۀ هفتم» نگاشتم که حاصل سال‌ها مطالعه‌ام بود و عصاره و چکیده محسوب می‌شد، اما بدون ارائۀ هیچ توضیح مکتوبی به من، کار را رد کردند. این مهم نیست، بلکه مسأله این است که پس از ارائۀ کار، مبلغ چهار میلیون تومان از ده میلیون تومان به حسابم واریز کردند که با وجود گذشت چندین ماه، همچنان در اختیار من است و مرکز پژوهش‌های مجلس، واکنشی برای عودت‌دادن این مبلغ نشان نداده است. حتی یک‌بار هم در اینجا، همین مسأله را نوشتم اما دریغ از هیچ واکنشی. همچنان که تجدّدزدگی و وادادگی نسبت به نظریه‌های غربی، برخلاف اقتضای انقلابی‌گری است، سهل‌انگاری در قلمرو بیت‌المال نیز چنین حکمی دارد. دلیل این بی‌اعتنایی‌ها چیست؟! در سال‌های نخستین انقلاب، نمایندگان مجلس از گرفتن حقوق، پروا داشتند و آن را برخلاف انقلابی‌گری می‌شمردند، اما اینک، ورق برگشته و حاشیه‌های گزنده‌ای پدید آمده‌اند که سرمایه‌های اجتماعی را می‌سوزانند. حسّاسیّت‌های دهه شصتی، تاریخ‌نشین و منزوی شده‌اند و لقمه‌های آلوده، سکۀ رایج. ۳. دوستان دیگری نیز دربارۀ این مرکز و وضع هویّتی آن، روایت‌های تأسّف‌باری داشته‌اند که نقل نمی‌کنم. من و شما در تجربه‌های خویش، شاهد همین تکه‌واقعیّت‌ها هستیم و از کنار هم نشاندن آنها، ذهنیّت سیاسی‌مان شکل می‌گیرد. البته این تکه‌واقعیّت‌های ناموجّه، موردی و ناچیز نیستند، بلکه در ظرف تجربه و ادراک ما، تجلّیِ تکه‌ای دارند، اما در واقعیّتِ فی‌نفسه، بیماری‌های ساختاریِ مزمنی هستند که به جان نظریۀ نظامِ انقلابی افتاده‌اند. نهادهای رسمی، محتاج خانه‌تکانی هستند؛ چون غبار عادات دیوانی و تعلّقات تجدّدی، بر روی آنها نشسته است. در همه‌جا، عدّه‌ای تکنوکرات و بوروکرات نشسته‌اند و دربارۀ نظام، تصمیم می‌گیرند، اما در وجه بیرونی و رسانه‌ای، این‌گونه بازنمایی می‌شود که نظام در اختیار انقلابی‌های آنچنانی است. دهه‌هاست که اقلّیّتِ مؤمنِ انقلابی، حاشیه‌نشین و بی‌اختیار شده‌اند و سکولارهای اداری یا شبه‌انقلابی‌های محافظه‌کار، سلطنت می‌کنند. بدنۀ قدرت، چنین وصفی دارد و از انقلابی‌گری، جز رگه‌های باریک و ناچیزی مشاهده نمی‌شود. نظریۀ نظامِ انقلابی، در درون خودِ ساختار، با چالش مواجه گردیده و کسانی از قدرت‌نشینان می‌کوشند از انقلاب به نظام عبور کنند. عادی‌سازی، ایده‌ای نیست که فقط سعید حجاریان بر زبان براند، بلکه در عمل، همین شبه‌انقلابی‌های تکنوکرات، بهترین هوادار آن هستند. مسألۀ این دو جریان سیاسی با یکدیگر، قدرت است و نه معرفت. هر دو، به جمع‌بندی مشترک رسیده‌اند و در مقام احیای لیبرالیسم مذهبی هستند و فقط نزاع‌شان معطوف به این است که کدام‌یک، عهده‌دار انجام و اجرا بشوند. روایتی که شبه‌انقلابی‌های تکنوکرات از حکمرانی نو و عقلانیّت انقلابی دارند، چیزی از طرح عادی‌سازی کم ندارد؛ آنها برای مقاصد یکسان، اصطلاحات مختلف جعل می‌کنند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
▫️مطالعۀ تحلیلی روایت فرهنگی دیلتای از علوم انسانی 🔹جناب آقای عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه در کرسی علمی عنوان کرد: 🔸چرا مسألۀ ماهیّت «علوم انسانی»، ارتباط جدّی با «فرهنگ» دارد؟ میان این دو، چه نسبت و تعاملی فرض شده که ما، ناگزیر از مطالعۀ آنها هستیم؟ اگر به تاریخ تکوینِ فلسفۀ علوم انسانی بنگریم، درمی‌یابیم که مسألۀ نخستین، حیثیّت‌بخشی و اعتباردهی به علوم انسانی در برابر علوم طبیعی بوده است و برخی فلاسفه کوشیده‌اند اثبات کنند که هستی‌های جهان انسانی، تفاوت جوهری با هستی‌های جهان طبیعی دارند و انسان را چونان شیء انگاشتن، خطاست. 🔍 ادامه را اینجا بخوانید👇 🌐 iict.ac.ir/diltay 🆔 @iictchannel
🔻زوال شریعت در روایت شریعتی 🖊مهدی جمشیدی ۱. استاد مطهری در نامۀ محرمانه‌ای که در سال ۱۳۵۶ برای امام خمینی نوشت، این‌گونه دربارۀ کسانی‌که از تفکّر شریعتی دفاع می‌کنند، توضیح داد: می‎خواهند با انديشه‌هايی که چکيدۀ افکار ماسينيون، مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلغان مسيحی در مصر، و افکار گورويچِ يهودی ماترياليست و انديشه‌های ژان پل‌سارترِ اگزيستانسياليستِ ضدخدا و عقايد دورکهايم، جامعه‎شناسِ ضدمذهب است، اسلام بسازند، پس و علی الاسلام السلام. به خدا اگر روزی مصلحت اقتضا کند که انديشه‌های اين شخص حلاجی شود، صدها مطلب به ‏دست می‌آيد که «ضد اصول اسلامی» است. اما استاد مرتضی مطهری بر بسیاری از کتاب‌هایی که مطالعه می‌کرده، حاشیه‌نویسی داشته است، به این معنی که در کناره‌های صفحه‌ها، نظر و برداشت خویش را می‌نگاشته است. از جمله دربارۀ برخی از آثای دکتر علی شریعتی، ایشان چنین کاری انجام داده است. این حاشیه، تاکنون در قالب سه کتاب با عنوان «حاشیه‌های استاد مطهری بر آثار دکتر شریعتی» منتشر شده‌اند. در واقع، این حاشیه‌ها حاکی از موضع صریح و بدون‌تعارفِ مطهری دربارۀ نظرات شریعتی است که ما را به اندرونیِ تفکّرِ مطهری می‌برد. براین‌اساس، بسیار گره‌گشا و معتبر هستند و اینک که بحث دربارۀ هویّتِ فکریِ شریعتی، دوباره جان گرفته، می‌توان به آنها مراجعه کرد و قضاوت معرفتیِ مطهری را یافت. ۲. در جلد اوّل، این حاشیه‌ها می‌توانند روشنگر باشند: «غرور نویسنده» (حاشیه‌های استاد مطهری بر آثار دکتر شریعتی، ج۱، ص۱۸ و ص۲۴)؛ «غرور بی‌حد و نهایتش»(ص۱۰۳)؛ «این‌گونه تأویلات [دین]، به انکار [دین] نزدیک‌تر است تا توجیه [آن ...] . [... از این‌که] نویسنده، دین را مولود عصر مالکیّت فردی می‌داند، معلوم می‌شود که عقیدۀ او دربارۀ اصل دین، این است که [دین،] یک خدعه است»(ص۲۶)؛ «نویسنده، دین را مساوی خدعه می‌داند»(ص۲۷)؛ «اصل پیدایش مذهب را – همان‌طور که کمونیست‌ها می‌گویند – خدعه‌ای می‌داند که مالکین آن را ابداع کرده‌اند»(ص۱۰۹)؛ «این خود نوعی تأویل، بلکه انکار قرآن است»(ص۱۰۷)؛ «این بیانات، نفی خدای غنیّ علی‌الاطلاق و غایت علی‌الااطلاق و کامل علی‌الاطلاق است»(ص۱۰۷)؛ «مسألۀ لقاءالله را منکر می‌شود»(ص۱۰۹)؛ «نویسنده، مفهومی اسلامی دربارۀ انسان را، نیمی فدای اگزیستانسیالیسم و نیمی را فدای مارکسیسم و منطق دیالکتیک کرده است»(ص۱۰۸)؛ «نویسنده، کورکورانه، از منطق مارکسیست‌ها پیروی کرده است»(ص۱۱۰). عبارت‌های مطهری نشان می‌دهد که او، شریعتی را حتی در قلمرو تحلیل بنیان‌های دین نیز متأثّر از مارکسیسم می‌داند؛ چنان‌که خاستگاه دین را همانند مارکسیسم، فهم می‌کند و آن را خدعۀ طبقاتی می‌داند و روشن است که چنین برداشتی، در حکم انکار قرآن است. ۳. در جلد دوّم، حاشیه‌هایی که می‌تواند نسبت شریعتی را با مارکسیسم نشان بدهد، عبارتند از: «در این کتاب، تا حد زیادی به مذهب به عنوان یک امر زودگذر که فقط در شرایط خاصی (مثل دورۀ لوتر در اروپا و دورۀ ما در ایران و آسیا) باید وسیله برای روشنفکر واقع شود توجه شده است و این برخلاف نظریۀ ماست که جهان باید به سوی مذهب بازگردد»(حاشیه‌های استاد مطهری بر آثار دکتر شریعتی، ج۲، ص۸-۹)؛ «تنها چیزی که [از نظر نویسنده برای کار روشنفکری] لازم نیست، مذهبی‌بودن خودِ روشنفکر است و اعتقاد ماورائی داشتن اوست، و از اسلام، تنها چیزی که روشنفکر باید بر آن تکیه کند، رهبری و عدالت و مبارزه با ستم و بالاخره، جنبۀ دنیایی آن است»(ص۲۵)؛ «این همان توجیه تاریخ بر اساس مارکسیسم است»(ص۳۲)؛ [...سخن نویسنده، مستلزم] تکذیب قرآن و تولید بدبینی افراطی به تاریخ برای توجیه نظریۀ ماتریالیسم تاریخی است(ص۶۴-۶۵)؛ «این جزوه، توجیهی است مادّی و مارکسیستی از تاریخ بر اساس ماتریالیسم تاریخی و روضه‌ای است مارکسیستی برای امام حسین [...] . از نظر مذهبی، صفر بلکه زیر صفر یعنی ضدمذهبی است»(ص۹۵)؛ «بخش اصلی آن، فلسفۀ تاریخ است؛ بالخصوص، فلسفۀ تاریخِ مذهب بر اساس نوعی بینش مارکسیستی دربارۀ تاریخ و مذهب [...]»(ص۱۲۳)؛ «مذهب را جزء فرهنگ شمردن و فرهنگ را به‌طور کلّی، چیزی دانستن که یا زاییدۀ خاصیّت نژادی است و یا زاییدۀ خاصیّت نژاد بشری به‌طور کلّی، مساوی است با نفی مذهب به مفهوم الهی و چیزی که زاییده از افق غیب است»(ص۱۳۴). در اینجا نیز، روشن می‌شود که دین در دیدۀ شریعتی، منزلتی ندارد و فقط ابزاری برای بسیج اجتماعی در دوره‌های تاریخیِ خاص است و باید به سراغ بخش‌هایی از دین رفت که می‌تواند به آرمان‌های فرادینی، کمک کند. روایت او از مناسبات دین و تاریخ، در چهارچوب نظریۀ ماتریالیسم دیالکتیک است؛ نظریه‌‌ای که هستۀ مرکزیِ مارکسیسم را تشکیل می‌دهد و به نفی غیب و ملکوت می‌انجامد. بدین‌جهت است که مطهری، برداشت او را ضددین معرفی می‌کند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻علامۀ انقلابی -۱ 🖊مهدی جمشیدی ۱. نهم صفر، سالگرد رحلت حضرت آیت‌الله علامه سیّدمحمدحسین طهرانی - رحمه‌الله‌علیه – است. من ایشان را به واسطۀ استاد مطهری شناختم و دریافتم که استاد شهید با اشارت علامه طباطبائی، باطن و نفس خویش را به تربیت توحیدی و سلوکی ایشان وانهاد و در ده سال پایانی حیاتش، مطیع دستورات عارفانۀ ایشان بود. دست‌کم از این منظر، شایسته بود که در دوران پساانقلاب، قدر و قیمت علامه طهرانی، شناخته می‌شد و ایشان از انزوا و مهجوریّت در عرصۀ عمومی خارج می‌گردید، اما به دلایل ناصواب و موهوم سیاسی، خطّ و تفکّر ایشان کنار زده شد و کسانی، ایشان را در برابر امام خمینی و منطق انقلاب، تعریف کردند. این امر، سبب‌ساز ناشناخته‌گی و چه‌بسا بدشناخته‌گی ایشان شد و بدین‌ترتیب، جامعه از تجلّیّات معنوی و معرفتی ایشان، محروم و بی‌نصیب ماند. در این مجال، اندکی از مواضع سیاسی ایشان را باز خواهیم گفت. ۲. علامۀ طهرانی همچون استاد مطهری، صیرورت تاریخِ انقلابی را بر اساس ارادۀ انسان معنوی تعریف می‌کند و معتقد است که امام خمینی، جامعۀ ایران را به حرکت قدسی واداشت و این تاریخ جدید، بر این نقطۀ مرکزی تکیه داشت: به «همّت عالی»، «ارادۀ استوار و متین»، «ثبات‌قدم» و «تصمیم راسخ» این زعیم عالی‌قدر، خدا شما را نجات داد و از گرداب‌های بلا و غَمرات سهمگینِ لُجّه‌های تاریکِ این دریای ژرف و طوفانی رهانید، شما را از رِقّ عبودیّت به مقام عزّت و استقلال رسانید(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۳). در جایی دیگر نیز می‌گویند: حقی که این رهبر عالی‌قدر بر شما دارد، اگر تا روز قیامت به سپاس و شکرانه‌اش برخیزید، از عهده برنیامده‌اید؛ چون شما همه، «مردمان مرده‌»ای بودید؛ او زنده کرد. ملّت قیام کرد؟ اینها همه حرف است. جز «اراده و عزم قویم ایشان»، هیچکس کار نکرد؛ به دلیل اینکه ملّت، همیشه بوده است، ولی تا «روح» در ملّت پیدا نشد و «جان» نگرفت، حرکت نکرد(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۴). تاریخ انقلابی، تاریخ توده‌ای و بدون سر نیست، بلکه این انقلاب، از یک مبدأ عاملیّتی آغاز کرد و ارادۀ معنوی و ایمانی او، به جامعه راه یافت و جامعه را برانگیخت. در غیر این صورت، آن خواب تاریخ و غفلت جمعی، همچنان ادامه می‌یافت و عهد دینی، مستقر نمی‌شد. این ارادۀ الهی او بود که تاریخ جدید را پدید آورد و توده‌های مردم را با وای تنبّه سوق داد. به تعبیر استاد مطهری، آن تذکّر رسولانه، بیت‌الغزل انقلاب ایران بود که فطرت‌های غبارگرفته و جان‌های به‌خواب‌رفته را احیاء کرد و به صحنۀ انقلاب آورد. این انقلاب، چنین گرانیگاه و مداری داشت و بدون او، امکان چرخش تاریخی فراهم نبود. ازاین‌رو بود که همۀ خواست‌ها و اراده‌های مردمی، در وجود او مستحیل و هضم شده بود و او به قبلۀ آمال و تعلّقات مردم تبدیل گردیده بود. استاد مطهری بر این باور بود که کمتر در تاریخ رخ می‌دهد که یک انسان بتواند این‌چنین سیطرۀ معنوی بیابد و در قلوب و ارواح، تصرّف کند و همگان را در یک امتداد، به حرکت درآورد. ۳. بدین سبب بود که ایشان، امام را بر امّت ترجیح می‌داد و می‌گفت هر وقت که می‌خواهید صدقه برای خود بدهید، اوّل برای او بدهید، سپس برای خود و زن و فرزند و قوم و عشیره(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۷)، و اگر خواستید مجلس دعا و توسّل برای رفع گرفتاری‌های شخصی فراهم آورید، اوّل برای به‌ثمررسیدن نهضت اسلام و برقراری حکومت عدل اسلام و صحت و سلامت مزاج و آرامش فکر و طول عمر این رهبر که بر شما حقّ حیات دارد دعا کنید، سپس برای مقاصد شخصی(وظیفۀ فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص۴۳۷). هنگامی‌که این تاریخ، بر مدار ارادۀ قدسی او می‌چرخد و دوام و ثبات دارد، روشن است که او را ترجیح داد و مقدّم انگاشت؛ چنان‌که استاد مطهری بر این باور بود که جانِ امام خمینی، معادل جانِ صد میلیون نفر است. این گفته، ارزش و اعتبار امام خمینی را در مقام انسان قدسی‌ای که می‌تواند تاریخ را وارد عهد دینی نماید، نشان می‌دهد، به‌طوری‌که اگر او در میان نباشد، تاریخ در مردابِ توقف فرو خواهد افتاد و زمانه در انتظار درآمدن کسی چون او، باید مدّت‌ها در انتظار بنشیند. این نگاه، حاکی از آن است که علامه طهرانی، بر اساس تفکّر اجتماعی به قضاوت نشسته و مسأله و دغدغه‌اش، استقرار اجتماعیِ دین است؛ یعنی فضیلت انقلاب این است که دین را در عرصۀ عمومی و ساختاری، مستقر کرده و از این جهت، امام خمینی، حق حیات معنوی بر مردم دارد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻علامۀ انقلابی -۲ 🖊مهدی جمشیدی ۴. دربارۀ فضائل امام خمینی، علامه طهرانی معتقد بودند که در «جرأت»، «بلند‌ی همّت»، «استقلال فکر»، «از خود گذشتگی» و «نهایت‌‌نگری» و امثالها، دربارۀ آن رهبر عظیم‌الشأن هرچه بخواهند بگویند و بنویسند کم است. او -رحمه‌الله‌علیه- حقّاً و حقیقتاً در این امور، اسوه و الگو بود(امام‌شناسی، ج۱۸، ص۲۲۲). در جایی دیگر نیز گفته‌اند آیت‌اللهِ فقیدِ سعید خمینی آن‌قدر نکات درخشان و جالب و تابناک در زندگی خود دارد که اگر روی آنها بحث شود، برای این نسل و نسل‌های آتیه، کافی خواهد بود(امام‌شناسی، ج۱۸، ص۲۳۱)، و همچنین ایشان آن‌قدر فضائل دارند که اگر تا قیامت از فضائل ایشان برای مردم بگویند و تجلیل به عمل آورند، تمام نمی‌شود(نورمجرّد، ج۳، ص۲۲۴). بنابراین، هیچ تردیدی در میان نیست که در نظر ایشان، امام خمینی از آنچنان وزانت و منزلتی برخوردار بودند که قابل‌مقایسه با دیگران نیستند و به‌راستی، درخور و شایستۀ رهبری این انقلاب بودند. ایشان، سرآمد زمانه بودند و باید تا مدّت‌ها همچنان از ایشان گفت و فضائل‌شان را بازخوانی و تکرار کرد. امام خمینی، نادرۀ دوران بود و او بود که توانست با همّت قدسی خویش، جامعۀ ایران را به حرکت درآورد و بساط طاغوت و تجدّد و استعمار برچید. همچون او در تاریخ، بسیار اندک هستند؛ اگر نگوییم نیستند. او، اقیانوسی از فضائل بود که همچنان پنهان مانده است. در تاریخ، انسان‌های تک‌بُعدی و ناقص به چشم می‌خورند که فضیلت‌های ناتمام و نیمه‌کاره دارند و ازاین‌رو، قادر به ایجاد چرخش تاریخی نیستند، اما امام خمینی، یک مجموعۀ متراکم و درهم‌تنیده از فضائلی بود که کمتر همۀ آنها در یک فرد، جمع می‌شوند. مسأله نیز همین است که یک شخص بتواند از خویش، یک انسان متضلّع و چندبُعدی بسازد و در قامت یک «حکیم» – که جامع نظر و عمل است – ظاهر بشود. دیگران از چنین بضاعت و ظرفیّتی، بی‌بهره یا کم‌بهره بودند. خودسازیِ چندلایۀ امام خمینی، این قابلیّت را در ایشان ایجاد کرد و از وی، یک شخصیّت عظیم تاریخی آفرید. دراین‌حال است که بر اساس آن «خودسازی»، امکان «جامعه‌سازی» فراهم می‌آید و تاریخ بر اساس ارادۀ چنین فردی، عهد دیگری را آغاز می‌کند. ۵. در زمینۀ نسبت با نظام اسلامی، علامه طهرانی تصریح می‌کنند که در مسائل اجتماعی، در هر کاری که به نوعی «تأیید نظام ولایت فقیه» است، باید شرکت کرد(نور مجرّد، ج۳، ص۲۱۷). ایشان به مناسبتی دیگر می‌گویند در این حکومت، ما دو وظیفه داریم: یکى اینکه کارهاى خوب را تقویت کنیم و بگوییم باید با مشکلات بسازید و شکّى نیست که «عزّت» با «تنّعم» نمی‌سازد، بلکه عزّت با تحمّل مشکلات و صبر و قناعت، توأم است؛ پیامبر و ائمّۀ ما، اینطور بوده‌اند و راه همین است. امّا وظیفۀ دیگر ما این است که کارهاى منفى و خرابی‌ها را هم اصلاح کنیم؛ اگر دیدیم یک جاى این دیوار، یک آجرش کم شده است نباید بگوییم حالا که این‌طور است ما هم بزنیم یک آجر دیگرش را بشکنیم(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۵). ایشان بر این باور بودند که اگر کسى در مجلسى حضور یافته باشد که در آن از نظام اسلامى، بدگویى مى‌شود، اگر می‌تواند دفاع کند واجب است دفاع نماید؛ وگرنه، نشستن در آن مجلس، جائز نیست(نور مجرّد، ج‏۱، ص۱۹۹). پس ملاک کنشگری اجتماعی، افزودن بر جاهت و اعتبار ولیّ‌فقیه است و نباید تضعیف و تخریب ایشان را برتابید. باید نسبتِ همدلانه و دلسوزانه و متعهدانه با نظام اسلامی برقرار کرد و از آفت‌های آن کاست و در برابر بهانه‌جویان و مغرضان و بدگویان، موضع‌گیری کرد. این نگرش، دینی است و نه سیاسی به معنای بریده از دین؛ به این معنی که ایمان، چنین اقتضایی دارد و اگر کسی به این امور، بی‌اعتنایی کند، در دین‌داری‌اش خلل افتاده است. قوام و دوام دین و دین‌داری در لایۀ ساختاری، وابسته به بقاء و اقتدار نظام اسلامی است و ضربه به آن، اثر منفیِ مستقیم و بزرگ بر حاکمیّت احکام دین خواهد گذاشت. چنین محاسبه‌ای، ملاک طراحی نسبتِ خود با نظام اسلامی است. کسانی‌که نگاه محدود و بسته دارند، این معادله را لحاظ نمی‌کنند و به دین، نگاه ساختاری و اجتماعی ندارند. نظام اسلامی، آنچنان اهمّیّت و فضیلتی دارد که حتی نباید در برابر کج‌روایت‌ها از آن، سکوت اختیار کرد و مجال تولید بدبینی و اغوا را دربارۀ آن داد، بلکه باید در مقام یک مدافع سرسخت و جدّی ظاهر شد و با گفتن و بازگفتن و روشنگری و تبیین، اجازه نداد که ذهنیّت اجتماعی نسبت به آن تغییر کند. اینها نشان می‌دهد که نظام اسلامی، تکیه‌گاه دین است و گزند دیدن آن، در حکم مخدوش‌شدن دین است. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻علامۀ انقلابی -۳ 🖊مهدی جمشیدی ۶. مسألۀ دیگری که همچنان نیز در میان است، کارآمدی انقلاب از لحاظ دشواری‌های معیشتی است. علامه طهرانی معتقد بود این‌که برنج گران باشد یا روغن گیر نیاید، مشکلاتى هستند که خیلى مهم نیستند؛ بلکه مسأله این است که آیا اگر انسان زنده باشد و زیر پرچم آمریکا باشد بهتر است، یا بمیرد و زیر پرچم کفر نباشد؟(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۲). ما چون دوران‌هاى بسیار طولانى در زیر «ذلّ استعمار» بوده‌ایم، مانند آدم‌هاى تریاکى که چشم و گوش‌شان پُر است از آن دود و دمه‌ها و دیگر حس ادراک هواى لطیف ندارند، ما هم هنوز نمى‌خواهیم بفهمیم حکومت اسلام یعنى چه. باز ذهن‌مان مى‌رود سراغ اینکه مثلاً چرا پارچه گران است؟ انسان لباسش را وصله مى‌کند، دیگر از قصّۀ أصحاب صُفّه که بالاتر نیست؛ آنها هیچ نداشتند، آن وقت اینها شدند نگهدار اسلام. خداوند مى‌فرماید: لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِیدٌ. حالا که خداوند این «موهبت بزرگ» را به ما ارزانى داشته است باید قدردانى کرد و دستورات حاکم اسلام را اجرا نمود(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۳). برخلاف نگرش‌هایی که در دهه‌های اخیر رایج شده‌اند و بسیاری از نیروهای سیاسی، به عبور از ارزش‌های اسلامی و انقلابی برای وصول به معیشت و رفاه و تنعّم فرامی‌خوانند و حیات اقتصادی را در ذیل مدارا و سازش با غرب تعریف می‌کنند، علامه طهرانی، سخت از این روش، نهی می‌کنند و حیات مؤمنانه را بر حیات ذلیلانه، ترجیح می‌دهند. نکتۀ دیگر این‌که باید انقلاب را یک موهبت بزرگ انگاشت و در برابر آن، قدردان و خاضع بود و نه طلبکار و مدّعی. استقرار اجتماعیِ دین در قالب حکومت اسلامی، نعمتی است که هیچ‌چیز، در عرض آن نمی‌نشیند و درخور مقایسه با آن نیست. ازاین‌رو، باید دشواری‌های معیشتی را برتابید و ایمان را فدای نان نکرد. ما در اثر اقتضای تاریخ استعماریِ خویش، همچنان در چنبرۀ تفکّر وارداتی هستیم و این خودآگاهی تاریخی را به دست نیاوردیم که انقلاب، یک عهد تاریخیِ قدسی پدید آورد که در اثر آن، امکان کسب کمالات معنوی در گسترۀ اجتماعی و ساختاری، فراهم شده است و می‌توان فوج‌فوج، به سوی تقرّب الی الله حرکت کرد. براین‌اساس، ذهنیّت سطحی و حداقلی داریم و دربارۀ وضع تاریخیِ خویش، بر مبنای قیمت کالاها قضاوت می‌کنیم. میان این نگرش متعالی و قدسی از این سو، و تحلیل‌های روزمرّۀ مادّی، فاصلۀ بسیار زیادی وجود دارد. ۷. در برابر نقدهایی که برخی در دهۀ شصت نسبت به امام خمینی داشتند، ایشان می‌گفتند ما نمى‌توانیم بگوییم آیت‌الله خمینى در جماران نشسته و براى ما نظر مى‌دهد، یا اینکه مردم بیچاره و بدبخت شده‌اند، و نظیر این هذیاناتى که شنیده‌اید. اگر انسان بداند او در چه موقعیّتى است و با چه مشکلاتى درگیر است، و چه عمرى را و بر چه اساس و در چه وضعیّتى طى کرده است؛ بدون شک براى او از خداوند تأیید و تسدید و طول عمر و رحمت مى‌طلبد(نور مجرّد، ج۳، ص۲۰۱). این نوع تحلیل، مبتنی ارجاع به «شرایط» است؛ یعنی مخاطب را برای فهم و هضم مسأله، به «بیرون از مسأله» ارجاع می‌دهد و از او می‌خواهد مسأله را مستقل از موقعیّت و به‌طور انتزاعی، تحلیل نکند، بلکه به پیرامون و وضع عینی بنگرد تا امکان‌ها و محدودیّت‌های ولیّ‌فقیه را دریابد. کسانی در درون شرایط به سر نمی‌برند و مسأله را به صورت «منفرد» و «نقطه‌ای» می‌بینند و گمان می‌کنند تنها مسأله‌ای که آنها در نظر دارند، مهم است و می‌توان به آن، به صورت مستقل از همۀ واقعیّت‌ها و دغدغه‌های دیگر پاسخ داد، ذهنیّت بسیط و ابتدایی دارند و اقتضاهای فراوان و الزام‌های متعدّد حکمرانی را درنمی‌یابند. این در حالی است که ولیّ‌فقیه باید جامع‌نگر و عاقبت‌اندیش باشد و شرایط را بسنجد و موقعیّت را فهم کند و به گونه‌ای عمل نماید که مفسده و ضرر بر عملش مترتّب نشود. یکی از دلایل عمده‌ای که ولیّ‌فقیه در جایگاه ولایت بر جامعۀ اسلامی نشسته، همین امر است که می‌تواند معادله‌های پیچیدۀ اجتماعی را حل کند و قدرت محاسبۀ برآیندیِ منافع و مضار جمعی را دارد. اما دیگران، تک‌بُعدی به مسأله‌ها می‌نگرند و روش حل مسأله‌شان به این صورت است که اگر گرهی را می‌گشایند، چندین گره دیگر در کنار آن ایجاد می‌کنند؛ چراکه نمی‌توانند کلان‌نگر و جامع‌اندیش باشند. عقلانیّت ولیّ‌فقیه، اجتماعی و پهن‌دامنه است و همۀ متغیّرها و عوامل را در کنار یکدیگر می‌نشاند و اولویّت‌سنجی می‌کند و بر اساس قاعدۀ تقدیم اهم بر مهم، عمل می‌نماید. البته این خصوصیّت نباید منحصر در ولیّ‌فقیه باشد، بلکه باید جامعه نیز در حد بضاعت خویش، به رشد فکری و تحلیلی دست یابد و بتواند شرایط تاریخی و موقعیّت اجتماعی را درک کند تا نسبت به ولیّ‌فقیه، دچار تزلزل و دلسردی نگردد. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60