🔻بقول مشاور های بزرگ بهترین خلاصه ها
🟢مختصر
🟠مفید
🟡گویا
🔴بدون فعل و کلمه اضافه هستن
🟪خلاصه نویسی و جزوه نویسی یه مهارته برای مرور و تثبیت مطالب
#محصلانه
#والپیپر_درسی
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↻✂️📏✏️••||
.
.
#حوصلتون_سر_نره🙃🙂
#کاردستی
کلاژ بستنی خمیری🍦🍧
ᘜ⋆⃟݊⛈️🌟❄•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
😎👊خفن بودن
قوی بودن💪💪
🏋♂🦾هِرکول بودن
پهلوون بودن👌🥇
🔸از نگاه یک عشق ❤️
🔸از نگاه یک الگوی خاص👑
👇👇👇👇👇👇
روزی جوانان شهر پیامبر سرگرم زورآزمايى 💪و مسابقهء وزنه بردارى 🏋بودند.سنگ بزرگى آنجا بود كه که هر کس آن را بلند می کرد از همه قوی تر💪 به شمار می آند .
در اين هنگام پیامبر(ص) از راه رسيدند و پرسيدند: «چه مى كنيد؟».
جوانان پاسخ دادند: داريم زورآزمايى🏋♂ مى كنيم.مى خواهيم ببينيم كدام يك از ما قويتر است.
🥇پیامبر به آن ها فرمودند: ميل داريد كه من بگويم چه كسى از همه قويتر و نيرومندتر است؟. همه گفتند: البته،چه از اين بهتر كه رسول خدا داور مسابقه باشد و نشان افتخار را او بدهد. افراد جمعيت همه منتظر و کنجکاو🧐 بودند که.....
رسول اكرم(ص) فرمودند:«از همه قوي تر💪 و نيرومندتر آن كسی است كه
☘اگر از چيزى خوشش😍 آمد ،علاقه ی به آن چيز او را به انجام زشتى ها مجبور نکند!؛⛔️
☘و اگر زمانی عصبانى😡 شد خودش را کنترل کند 😮💨
☘و، همیشه حقيقت😇 را بگويد
☘ و كلمه اى دروغ يا حرف زشت😔 بر زبان👅 نياورد؛⛔️
#داستان ✨💐
ᘜ⋆⃟݊⛈️🌟❄•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
ستاره شو7💫
#رمان #نوجوان #فرشتههاازکجامیآیند #قسمت_پانزدهم 🧖♀🧖🧖♀🧖 مرجان نمیدانم چرا دیر کرده. نکند برایش ا
#رمان
منتظر قسمت بعدی روز سه شنبه باشید 🦦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی فوتبال میبینی و جوگیر میشی 🤣
#بخندیم 🤣
اگه خندیدی فوروارد لطفا🤓
ᘜ⋆⃟݊⛈️🌟❄•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
╭┅──────┅╮
࿐༅📚༅࿐#احکام
جوراب نازک
╰┅──────┅🦋
ᘜ⋆⃟݊⛈️🌟❄•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲ایران پرچمش همیشه بالاست🇮🇷
#پرچم_بالاست
ᘜ⋆⃟݊⛈️🌟❄•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
#دلانه
سلام✋
وقتی میخوای وارد مکانی بشی 🌱 سلام🌱 میکنی😊
یادت باشه این روش💫 فرشته های الهی 💫 هم هست
از حالا با خلوص بیشتر 🌱سلام🌱 کن🥰
«يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ، سَلامٌ عَلَيْكُمْ»
ᘜ⋆⃟݊⛈️🌟❄•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
خواهر من به شدت عاشق جعبه خودکارای رنگیشِ❤️😍
یعنی هرکاری میکنه تا کسی به اون جعبه ، چپ👀 نگاه نکنه ، چه برسه بخواد دست بزنه😱
یه روز که از مدرسه 🎒برگشت ، دید جعبه خودکارهای با ارزشش 💎، دست دختر خاله کوچیکه 🤬هست
نزدیک بود سکته 🤯کنه؛ میدونست اگه حرفی بزنه دختر خالم جعبه رو پرت میکنه و دیگه بیا و درستش کن😵💫
تنها راه حل ورود کردن خالم به ماجرا بود اما ...☠☠
اما خواهرم بخاطر یه سری از کارهای خالم خیلی ازش دلخور بود و اصلا نمیخواست بره پیشش⛔️⛔️
ولی بعد چند ثانیه تصمیم گرفت برای نجات جعبه با ارزشش، ناراحتی شو فعلا کنار بزاره و برای نجات جعبه به سمت خاله بره🏃🏃
🔻
🔻
🔻
🌸جعبه نجات پیدا کرد🤩👌
💐با همین یه کار خواهرم رفتار خالم بعد مدتی کمی تغییر کرد و فهمید خواهرم زیادم بچه مغروری نیست🙈
👑و از همه مهم تر حس خوبی🙃 بود که خواهرم از انتخابش✔️ پیدا کرد
🔸حالا هم جعبه با ارزشش رو داره
🔸هم میدونه برای تغییر باید قدم برداشت
⛔️هرچند سخت باشه و حس کنی فایده آنچنانی نداره⛔️
💐🌸💐🌸💐🌸
یادت باشه دوست گلم
💕 شروع کردن های کوچیک معجزه میکنه💕
❤️بزرگ فکر کن رفیق زیبای من
خدا از تو یکی🏵 ساخته و تو میتونی شروع کننده تغییرهای بزرگ باشی🏆
پس انتخاب کن✅
🌱
🌼برای محافظت از چیزایی که عاشق شون هستی هیچ بهانه ای پذیرفتنی نیست
🌱
#انگیزشی
#انتخابات
#تاپای_جان_برای_ایران
ᘜ⋆⃟݊⛈️🌟❄•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
ستاره شو7💫
خواهر من به شدت عاشق جعبه خودکارای رنگیشِ❤️😍 یعنی هرکاری میکنه تا کسی به اون جعبه ، چپ👀 نگاه نکنه ،
درسته خیلی از نوجوان ها به سن انتخابات نرسیدن اما از حالا باید مراقب باشن
🔸 در رسانه
🔸در بین حرف و نظر ها اطرافیان
🔸توی تمام کاستی ها
🔸بین همه فشار ها و افراد نامناسب
به سمتی نرن که جعبه خودکارهای رنگی( ایران رنگارنگ ) شون به خطر بیفته
نزارید بخاطر ناراحتی از برخی افراد
جعبه باارزش تون به دست دشمن شکسته بشه😢😔
بجای فریاد زدن لغزش ها❌
رویش 🌱ها رو فریاد بزن
و بدون تویِ نوجوون اگه بخوای و قدم بردای
دنیا رو تکون میدی🌻
🍀نوجوان شونه خاکی باش رفیق من🍀
منتقد،با بصیرت،اهل حرف و مطالعه و از همه مهم تر دغدغه مند برای رفع مشکلات
نه رها کردن مشکلات🌼
دوستان گلم
عکس با قاب عمودی (با گوشی تلفن همراه)
برامون ارسال کنید.
#پویش دعوت با نماد علامت پیروزی
⭕️تا فردا ظهر
عکس ها میتوانند از بچه ها ، نواجوانان، جوانان، دختران ، پدران، مادران، سربازان به صورت گروهی با این نماد، خانواده ها به طور جمعی، دانش آموزان تکی و جمعی در مدرسه ، چهر های شاخص علمی و هنری و ورزشی و.... باشد
منتظر عکس های قشنگتون هستیم ✌️
ᘜ⋆⃟݊⛈️🌟❄•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
ستاره شو7💫
#رمان #نوجوان #فرشتههاازکجامیآیند #قسمت_پانزدهم 🧖♀🧖🧖♀🧖 مرجان نمیدانم چرا دیر کرده. نکند برایش ا
#رمان
#نوجوان
#فرشتههاازکجامیآیند
#قسمت_شانزدهم
🧖♀🧖🧖♀🧖
نمیدانستم پشت این پیچ، زندگی بهتر است یا بدتر، اما بههرحال باید از این پیچ میگذشتم. من دانشجوی سال سوم رشتهی فیزیک اتمی بودم و شاگرد اول، خرج تحصیلم را هیئت امنای مسجد میداد. با یکی از دانشجوهای همکلاسیام نامزد کرده بودم. منتظر جهیزیه بودم که بروم سر خانه و زندگی جدید که فکر میکردم سکوی پرتاب است. پدرشوهرم آدم باحالی بود که هم برایمان کار درست کرده بود و هم امکان ادامهی تحصیل. به پدرم میگفتم: «جهیزیه نمیخواهم.»
میگفت: «نمیشود دست خالی بروی.»
من هم برای اینکه دلش را نشکنم، قبول کرده بودم هرچه او میگوید همان کار را بکنم. میخواست برای من جهیزیه درست کند، پول نداشت. دنبال وام بود که کسی وام نمیداد. نه شغل درستوحسابی داشت و نه توانایی پرداخت قسطهای وام را. غرورش هم اجازه نمیداد به کسی بگوید. هر وقت حاجآقا ازش میپرسید: «حمداله، چرا این دختره را نمیفرستی برود سر خانه و زندگیاش؟»
میگفت: «تو فکرش هستم حاجآقا! همین روزها انشاءاللّه.»
بین بیپولی و عاطفهی پدر و دختری گیر کرده بودم. برای همین به محمد گفتم اگر خواستی به کسی کمک کنی، حواست به من باشد. میدانستم که او هم مثل ما، هشتش گرو نهاش است. این را هم میدانستم که اگر کاری از دستش بربیاید، انجام میدهد؛ مثل یک برادر. برای همین دیشب سعی کردم دلداریاش بدهم.
ــ نباید غصه بخوری! تو که وظیفه نداری پول جهیزیه برای من جور کنی!
گفت: «دلم میخواهد شب عروسیات را ببینم. آقا حمداله خیلی وقت است نمیخندد.»
گفتم: «اگر سنمان به هم میخورد، نامزدیام را به هم میزدم، زن تو میشدم. ازت خوشم میآید. حواست هست که کی میخندد، کی نمیخندد!»
گفت: «تو خیلی خوبی، ولی من از آسمان آمدهام. فرشتهها نمیتوانند عاشق بشوند. من آمدهام که تو همینطور خوب بمانی.»
گفتم: «برای خودت کلاس نگذار، اگر تو فرشتهای من سوپرفرشتهام!»
گفت: «میتوانی رئیس فرشتهها باشی از بس مهربانی. عموحیدر هم یک فرشته است. اصلاً شما فرشته های روی زمین از، ما فرشته های آسمان بالاترید، چون روی زمین فرشته بودن و فرشته ماندن کار سختی است.»
در مورد اینکه از آسمان آمده، کوتاه نمیآمد. میدانست من هم از این خلبازیها خوشم میآید. مادرم رفته بود خرید، وقتی برگشت، ازش پرسیدم: «ندیدی محمد آمده یا نه؟»
گفت: «اتفاقاً نگاه کردم، چراغش خاموش بود.»
گفتم: «حتماً دیده زندگی با آدمها سخت است، برگشته رفته آسمان!»
مادرم با تعجب پرسید: «کی برگشته رفته آسمان؟!»
به این فکر خودم خندیدم و زدم به شوخی و گفتم: «هیچی، ولش کن!»
تصمیم گرفتم بروم زیرپله، سروگوشی آب بدهم. درش همیشه باز بود. میگفت چیزی ندارم که قفل وبست بخواهد. زیرانداز و رواندازش را مادرم داده بود. دو تا کتاب شعر هم من بهش داده بودم. یک چراغ والر که معلوم نبود از کی توی آن زیرپله بود و رویش چای درست میکرد و غذا گرم میکرد. ظرف و ظروفش هم کاسه بشقاب رویی بود با دو تا قاشق. همهی ثروت و داراییاش همین بود. یک کمد چوبی هم از پیرمردی که مُرد جا مانده بود که خالیِ خالی بود.
روی کمد هم چیزی نبود، جز یک مجلهی قدیمی. رنگوروی مجله رفته بود، ورق زدمش. صفحهی وسطش را کنده بودند. رفتم سراغ فهرست مطالب مجله ببینم چه بوده که کنده شده. یک مقاله و پرسش و پاسخهای پزشکی. اسم مقاله این بود: «فرشتهها از کجا میآیند؟» خیلی دلم میخواست آن مطلب را بخوانم. اسم مجله را نگاه کردم تا شاید پیدایش کنم و مقالهاش را بخوانم. اما عجیب بود، تا آن روز اسم چنین مجلهای را هم نشنیده بودم. فکر کردم شاید مجله متعلق به پیرمردی است که قبلاً آنجا زندگی میکرده و مرده، مال سالهای خیلی دور. داشتم توی خاطراتم دنبال آن پیرمرد میگشتم که صدای تعارف کردن پدر و مادرم و یک مرد غریبه را از پلهها شنیدم.
ــ به خدا اگر بشود. باید بیایید بالا یک استکان چایی بخورید!
مرد جوان گفت: «انشاءالله یک وقت دیگر.»
پدرم گفت: «نمکگیر نمیشوید. برویم بالا خانه را هم ببینید.»
مرد جوان گفت: «احتیاجی نیست، من قبول کردم.»
مادرم گفت: «به خدا اگر چایی نخورید، ناراحت میشوم.»
مرد جوان تسلیم شد. من از لای درِ زیرپله نگاه میکردم. مادرم جلوجلو میرفت، مرد جوان دنبالش و پدرم هم دنبال آنها. پدرم پلهها را از حفظ بود. چنان از پلهها بالا و پایین میرفت که انگار صدتا چشم دارد. از پاگرد پلهها که پیچیدند، من هم پلهها را دوتا یکی کردم ببینم چه خبر است.
ادامه دارد...
ᘜ⋆⃟݊⛈️🌟❄•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↻✂️📏✏️••||
.
.
#حوصلتون_سر_نره🙃🙂
#کاردستی
آموزش ساخت کولر
ᘜ⋆⃟݊⛈️🌟❄•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
ستاره شو7💫
قسمت ۱۲ ➕ببین رفیق جونم ادمی که نماز نمیخونه شیطون به راحتی بازیش میده 👤امام رضا(ع) میگه:مومن تا
قسمت ۱۳
💥گفتیم که گناه باعث میشه روحمون بوی بدی🤧 بگیره و همینم باعث میشه شیاطین که دنبال چیزای بد بو هستن بریزن سرمون حسابی مزاحم بشن...
👈یکی از گناهایی که متاسفانه خیلی از ادما مثل اب خوردن انجامش میدن دروغه...یعنیبعضیا اگه روزی چند تا دروغ نگن کلا روزشون شب نمیشه،یجوری دروغ میگن انگار دروغ گفتن مستحبه موکده و خیلیم ثوابم داره😂
ولی خب همینا اگه بدونن چه عواقبی داره دیگه انقدر مثل نقل و نبات دروغ نمیگن که🤨
بچه ها یه حدیث خیلی تلنگری خوندم واقعا عجیب بود میگفت:
🚫 اگه مومن دروغ بگه هفتاد هزار فرشته لعنتش میکنن و از قلبش یه بوی بد خارج میشه و میره عرش و فرشته های عرش وقتی این بو رو حس میکنن خیلی ناراحت و حتی لعنت میکنن( که این باعث میشه اتفاق بدی براش ذخیره بشه)
در ادامش میفرماید: خداوند به سبب این دروغ، حتی گناهی بیشتر از گناهان بزرگ و کبیر رو برامون مینویسه »😳🤭😱
یعنی یه درصدم فکر میکردی عواقب دروغ انقدر سنگین باشه؟؟متاسفانه کمتر کسی اینو میدونه☹️
واقعا ای کاش همه ی کسایی که دروغ میگن بدونن دارن چه گناهه سنگینی رو انجام میدن
درسته با دروغ میشه یه سری چیزارو بدست اورد ولی نمیشه نگهشون داشت
تو با دروغ گفتن انگار یه کلنگ گرفتی دستت و هی میزنی به خونه ی ایمانت و خرابش میکنی
حدیث داریم دروغ خانه ایمان رو ویران میکنه🤕
حالا یه سوال دارم ازت
تو ادمی هستی که راحت دروغ میگی؟یا فقط در موارده ضروری دروغ میگی؟
و اینکه وقتی دروغ میگی عذاب وجدان میگیری یا بی تفاوتی؟
#شیطان 😈
ᘜ⋆⃟݊⛈️🌟❄•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💪
پسر است دیگر 😐😂
#بخندیم
ᘜ⋆⃟݊⛈️🌟❄•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 *صلی الله علیک یا رسول الله*
✅ تو آمدی تا انسانیت را از جهل بیرون بکشی...
🌸🌺🌸🌺 *مبعث رسول مهربانی ها، حضرت #محمد_مصطفی(صلیالله علیک) مبارک* 🌟🌟🌟🌟
ستاره شو7💫
🔷 *صلی الله علیک یا رسول الله* ✅ تو آمدی تا انسانیت را از جهل بیرون بکشی... 🌸🌺🌸🌺 *مبعث رسول مهربان
امشب شب خیلی عزیزی هست
برای ادمین هم دعا کنید 🙏
ستاره شو7💫
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت نهم پنج روز عزيزترين مهمان خانه، محمد بود. مثل هميشه به مادر
#زندگینامه
#شهید_محمد_معماریان
قسمت دهم
بگو محمد گفته يادگاري از من داشته باشيد. بقية وسايلم را بفروشيد و خرج مراسم عزايم كنيد. نميخواهم زحمت پدر باشد. فقط مادر يك خواهش هم دارم، اينكه دعا كن طوري شهيد بشوم كه نياز به غسل نداشته باشم. يك كفن از مكه براي خودت آوردهاي، آن را به من بده. آن شال سبزي را هم كه از سوريه آوردهاي روي صورتم بگذارد. راستش من خيلي مسجدمان را دوست دارم. جنازهام را ببريد توي مسجد و آنجا بر من نماز بخوانيد؛ تا پيكر بيجانم آنجا را حس كند. بعد خاكم كنيد. محمد ساكت شد. مادر مانده بود كه چه كند. لبخندي زد و به زور گفت: آره مادر، شما حرفهايت را بزن، ولي خب خدا كه به هر خوني لياقت شهادت نميدهد. محمد سرش را انداخت پايين و گفت: مامان دوست ندارم دنبال جنازهام گريه كني. چون كسي كه انقلاب را نميتواند ببيند، اگر گرية تو را ببيند خوشحال ميشود.
اما هر وقت تنها شدي گريه كن. از خدا بخواه كمكت كند امانت الهياي را كه بهت داده، خودت به او پس بدهي. دوست دارم توي قبرم بايستي و به خدا بگويي كه خدايا اين امانت الهي را كه به من دادي به تو برگرداندم. مادر دوباره جملهاش را تكرار كرد. محمد دوباره لبخند شيريني زد و ادامه داد: من خيلي مادرها را ديدم كه بچهشان را توي قبر گذاشتند، اما موقعي كه ميخواستند از قبر بيرون بيايند ديگر نميتوانستند. شما اينطور نباش. فقط دعا كن كه در شهادتم از #امام_حسين(علیهالسلام) سبقت نگيرم. دوست دارم كه بدن من هم سه روز روي زمين بماند. بعد هم كه برايم مراسم ميگيري خيلي مراقب باش. دوست ندارم بيحجاب توي عزاداريم شركت كند. اصلاً هركس حجاب درستي نداشت بگو برود بيرون. محمد دوباره ساكت شد، اما اينبار ديگر حرفش را ادامه نداد. آرام بلند شد و از اتاق رفت بيرون. مادر ماند و چشمان پرسؤالش و دل لرزانش. سرش را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: خدايا، كسي جز من و محمد اينجا نبود، اما يقين دارم كه تو هستي. از همين حال فهم و درك و لياقتش را به من بده تا مقابل حضرت زينب (سلامالله) سرشكسته نباشم. . . .
ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
#رفیق_خدایی
ᘜ⋆⃟݊⛈️🌟❄•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂